ديدگاه
در عین حال ما می بینیم برخی متون مانند دفتر شعر مولوی که مربوط به چند صد سال پیش است الان هم نیازمندانه می خوانیم و یا مواردی دیگر. این ارتباط مستمر با متن چگونه اتفاق می افتد؟ چه دغدغه ای باعث می شود که ما بتوانیم پس از سالیان و سده ها با یک متن باز ارتباط برقرار کنیم. بنظر می رسد در اینجا دو پایه اساسی وجود دارد که باعث می شود متن ها مرتبا بازخوانی شوند و ما مرتبا بتوانیم با متن ها ارتباط برقرار کنیم.
عباد عموزاد
زیستن در دنیای متن
انسان با هر متنی می تواند سه نوع ارتباط برقرار کند: 1-ارتباط همدلی و هم خانگی یعنی انگار هم خانه و هم خانواده دنیای متن هستیم. مثلا شما بعضی مقالات را که می خوانید اساسا گاردی مقابلش ندارید کتابی را که می خوانید یا واقعه ای را که می بینید دقیقا دوستانه و صمیمانه و همدلانه با آن مواجه می شوید این موقعی است که افق های بسیار مشترکی بین شما و متن و دنیای آن وجود داشته باشد. 2-ارتباط همسایگی، یک موقع است که ما همسایه یک متن هستیم یعنی همه اش را نمی پذیریم. بعضی حرف هایش را می پذیریم، بعضی حرف هایش را نمی پذیریم. مثلا قبل از انقلاب بچه های مذهبی که مارکسیسم را می خواندند از اول با آن گارد داشتند ولی مثلا کتاب های گلزاده غفوری، حبیب اله پیمان یا شریعتی را می خواندند از ابتدا صمیمانه با آن نگاه می کردند و با دید اینکه ایرادهایش را در بیاورند نمی خواندند. اما برخی متون نسبت همسایگی داشتند مثل کتاب های بنی صدر و … . همین حالا هم هر کسی به یک جایگاهی نگاه می کند هر کسی امامی دارد شاید این کلمه امروز دلچسب نباشد ولی هر کسی به یک سویی نگاه می کند. اگر آن متن در آن سمت و سو باشد همدلانه خوانده می شود. مثلا ممکن است وقتی شما برنامه های اعلام شده از ائتلاف های برخی نویسندگان با روشنفکران دینی برای موضوع خاصی را می خوانید تا آنجا که در مورد آزادی ها یا جدایی دین و دولت است با آن ارتباط همدلانه داشته باشید اما که وقتی حرف از سرمایه داری می زند ممکن است دیگر آن ارتباط قبلی را نداشته باشید و بگویید این دیگر چیست این وسط آورده اند! اینجا دیگر ارتباط همدلانه برقرار نمی شود ولی کسی که خودش همانطور فکر می کند همان قسمت متن را هم همدلانه می خواند. بعنوان مثال نشریه ای را یک جور می خوانیم و نشریه دیگری را جور دیگر. یکی را همدلانه می خوانیم و دیگری را چالش گرانه می خوانیم که نوع سوم برخورد است.
پس ما سه نوع ارتباط با متن می توانیم برقرار کنیم: 1-همدلی و هم خانگی که به تعبیری آن متن را “استماع” می کنیم یعنی سراپا گوش می دهیم گویی می خواهیم متن را سربکشیم. عطش ارتباط با متن را داریم. 2-همسایگی، اگر در نوع اول افق های مشترکی داشتیم در نوع دوم افق هایمان با هم، هم پوشانی دارند و بخشی از افق هایمان با افق های متن همخوانی دارد. 3-برخورد و چالش گری و به تعبیری نقادی منفی. در این نوع ارتباط ما افق هایمان معارض متن است. شما وقتی مطلبی در دفاع از مثلا نظارت استثوابی و یا حجاب اجباری و … می خوانید از ابتدا با آن مسئله دارید و با جمله به جمله آن و با ذهن و وجودتان چالش می کنید.
از یک زاویه دیگر ارتباط با متن یا با رویکردی خنثی و انفعالی و یا با رویکردی فعال است. مثلا شما می خواهید درسی را بخوانید و امتحان بدهید. یعنی نه از درس خوشتان می آید و نه گاردی دارید و نه شیفته اش هستید. این یک ارتباط خنثی است مانند کسی که دغدغه اش فقط دغدغه فلسفی است و از روی کنجکاوی دارد متنی را می خواند او فقط می خواهد مسئله را بفهمد و در ذهن خود قدری جلوتر برود و قاره های جدیدی را در عالم ذهن کشف کند. در اینجا ما بدون ارتباط حسی مثبت یا منفی، فقط می خواهیم متن را بفهمیم، اما گاهی اوقات رویکرد فعال داریم یعنی برخوردمان کنشگرانه است البته ممکن است پذیرشی یا انتقادی باشد. هر سه نوع ارتباطی را که مطرح شد را می توان به تعبیری کنشگرانه خواند. یعنی شما که در حال گفت و گو با متن هستید ممکن است آن را همدلانه بخوانید و همه حرف هایش را قبول داشته باشید یا همه حرف هایش را قبول نداشته و از اول با آن مسئله داشته باشید یا بخشی را قبول کنید و بخشی دیگر را قبول نکنید، ولی با دید دوربین خنثی که فقط فیلمبرداری می کند و برایش مهم نیست که چه اتفاقی می افتد، با متن مواجه نمی شوید. برای دوربین مهم نیست این تیم گل می زند یا آن تیم گل می زند، دوربین خنثی است. پس گاهی برخوردمان با متن یک برخورد خنثی است و گاهی برخوردمان کنشگرانه می باشد حالا یا مثبت یا منفی.
نکته دیگری که در همین مقوله ارتباط با متن وجود دارد، ارتباط انفرادی و ارتباط غیر انفرادی با متن است. ما گاهی اوقات رویکردی انفرادی با متن داریم مثل اینکه کتابی را گوشه خانه مان می خوانیم. یک رویکرد من و متن داریم. گویی که اصلا نمی خواهیم این بحث را با دیگران مطرح کنیم. داریم داستانی را برای دل خودمان می خوانیم. اما یک موقع جمعی و غیر انفرادی است مثلا شما دارید یک متن دینی را می خوانید شما می دانید که روی این متن دینی و برداشت از آن بعدا باید وارد چالش بشوید بعضی نظرات را نقد کند و بگوید برخی نظرات، مثلا نظر متولیان دینی درست نیست و در این نوع رویکرد برخوردتان اساسا برخورد و رابطه خصوصی با متن نیست رابطه است که بعدا وارد کنش اجتماعی با رابطه بین الاذهانی می شود. برداشت شما برداشتی خصوصی و شخصی از متن نیست که تنها در ذهن شما بماند، بلکه وارد گفت و گو می شود.
مهم ترین نکته در رابطه با ارتباط گیری با متن این است که اصلا ما چگونه با یک متن ارتباط برقرار کنیم مثلا الان می گویند کتاب های جماعت گرایان قدیمی شده است. این حرف ها مال دوره استقرار بود. مال دوره تاسیس نیست و مربوط به دوره تاریخی خاصی بوده است. در عین حال ما می بینیم برخی متون مانند دفتر شعر مولوی که مربوط به چند صد سال پیش است الان هم نیازمندانه می خوانیم و یا مواردی دیگر. این ارتباط مستمر با متن چگونه اتفاق می افتد؟ چه دغدغه ای باعث می شود که ما بتوانیم پس از سالیان و سده ها با یک متن باز ارتباط برقرار کنیم. بنظر می رسد در اینجا دو پایه اساسی وجود دارد که باعث می شود متن ها مرتبا بازخوانی شوند و ما مرتبا بتوانیم با متن ها ارتباط برقرار کنیم. یکی همان “گفتارهای مشترک انسانی” و “نیارهای جاودانه” است که همیشه در انسانها بوده است. انسانها بدنبال معنا در هستی، معنا و جاودانگی در زندگی و فرجام تاریخ بوده اند. نیازها، کنش ها و موقعیت هایی مانند زندگی، محبت، خشم، دوستی و خانواده و …عناصر ثابتی است که ربطی به انسان ماقبل و ماورا مدرن ندارد. متن ها هم در برخورد با همین مسائل ماندگار می شوند.
یک بخش هم “گفتارهای مشترک اجتماعی” است. همانگونه که انسان سوال ها و نیازهای مشترکی دارد که گفتارهای مشترک و جاودانه انسان را می سازد، به همین شکل چون انسان در اجتماع زندگی می کند، اجتماع هم الزاماتی دارد که این الزامات هم جاودانه است و هم نیاز نیاز به کنترل، انسجام و تطبیق دارد. این مسئله در همه جوامع وجود دارد. جامعه ای که همه با هم بجنگند از هم فرو می پاشد بالاخره نیاز به انسجام، قوام، تعادل و کنترلی دارد که اینها اموری جاودانه اند. اگر در آن متون مسائلی باشد که به اینها هم جواب دهد یعنی جدا از نیازهای انسانی و جاودانه به نیازهای مستمر اجتماعی هم جواب بدهد. متن دارای عناصری است که وقتی با آن ارتباط برقرار می کنیم که حداقل سوال مشترکی بین ما باشد. ما در جامعه خودمان با ستم و ظلم مواجه ایم، داستان سیاوش را که می خوانیم لذت می بریم، داستان جوردانو برونو، ستارخان، مصدق، اسپارتاکوس و ابوذر هم می خوانیم لذت می بریم؛ ما با سوال های جاودانه فلسفی مواجه ایم. می خوانیم و خوشمان می آید چون حداقل نیاز و سوالی بین ما و متن مشترک است.
شهریور ١٤٠٣