
شاه گفت «حرفی است که چند روز پیش در یک دادگاه، آدمی زده بود که اسمش اتفاقاً «پاکنژاد» است واقعاً چقدر پاک است این نژاد …… همان خارجیها. همان کنفدراسیونها. همان حقوقدانهای خارجی که به عنوان ناظر به اینجا میآیند و حتا نمایندهی مجلس که ویرش میگیرد و برای خودنمایی مقاله مینویسد، به تو یاد دادهاند که بگو «ما را شکنجه دادهاند» خوب مرد حسابی تو که محکوم هستی نمیترسی که از حالا تا آن موقع که زنده هستی هر روز تو را شکنجه بدهند. اگر قرار بود شکنجه بدهند که از حالا تا موقعی که زنده هستی هر روز میشود شکنجه داد و تو بیرون نمیآیی و در حبس هم کسی تو را نمیبیند». روز بعد هم متن سخنان رادیو ـ تلویزیونی شاه، در روزنامهها منتشر شد از آن میان در: روزنامه کیهان، دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۴۹خورشیدی.
ناصر رحيم خانی
دادخواهی زندانیان سیاسی : جدال خاطره ست با فراموشی، و برای نفی شکنجه و اعدام*
از سال ۱۳۴۶ خورشیدی، دانشجوی رشتهی علوم سیاسی بودم در دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران. از آغازهی نیمهی دوم دههی چهل خورشیدی، نخست جنبش صنفی و سپس جنبش سیاسی دانشگاه تهران، پا گرفت و گسترش یافت. در تظاهراتِ بزرگ چهلم درگذشت غلامرضا تختی، شرکت کردم. علاقمند شناخت تاریخ ایران بودم به ویژه تاریخ معاصر ایران، جنبش مشروطهخواهی ایران، جنبش ملی نفت ـ جنبش ملی مصدقی ـ و آشنا شدن با اندیشههای سیاسی، مارکسیسم، سوسیالیسم.

سال چهل و هشت خورشیدی، در آشنائی و پیوند با شماری از دوستان، فکری و راهی در نظر آمد برای رفتن به فلسطین، آموزش شیوههای مبارزه مسلحانه. در دی ماه همان سال چهل و هشت، دستگیر شدیم. در زندانهای قزلقلعه و اوین زندانی شدیم، شکنجه شدیم به دستِ بازجو ـ شکنجه گران ساواک در آن دستهی با اسمهای مستعار:حسینزاده،عضدی، تهرانی، مصطفوی.
شکنجه با کابل دولایهی درهم پیچیده، خواباندن کف اطاق، ضربههای محکم به کفل، بیخوابی دادن در سلول انفرادی. و در مورد چند تن از ما اجرای بازیگرانهی صحنهی اعدام، ایستاندن با چشمبند برچشم در حیاط زندان اوین، حسینزاده سرباز جو با آن صدای ناخوش حکم اعدام میخواند چند لحظه سکوت و پچ پچی نامفهوم و باز صدای ناساز حسینزاده که چرا حکم اعدام میدهید و چرا لغو میکنید؟ مثلا خطاب به قضات دادرسی ارتش.حسینزاده میگفت: میتوانیم شما را بکشیم، میگوئیم خواستهاید از مرز خارج شوید خُب رفتهاید. شما را نگرفتهایم.
ساواک، شمار بسیاری از دوستان دیگر را به صِرف آشنائیها، دستگیر و شکنجه کرد.از آن میان، ناصر کاخساز، فارغالتحصیل رشتهی قضائی دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، دادیار دادگستری آمل. ناصر کاخساز به دست عضدی، بازجو ـ شکنجه گر ساواک، وحشیانه شکنجه شد، ضربههای سنگینِ مشت، کوبیدنِ شدید سر کاخساز به دیوار، خونریزی مغزی، انتقال به بیمارستان و جراحی، آسیب ماندگار بینائی چشم.
شکنجهی مهندس نیک داوودی، از دیگر دوستان دستگیر شده در دی ماه ۴۸ خورشیدی، شکنجهی منجر به مرگِ مهندسِ جوان در اردیبهشت ماه سال ۴۹ خورشیدی در زندان.
بسیاری دیگر از دوستان دانشجو، به صرف آشنایی و خواندن و رد و بدل کردن کتابی «ممنوعه» دستگیر و شکنجه و زندانی شدند. ما دستگیر شدگان ،آشنائیها و پیوندهای گروهی یا سازمانی شکل گرفته نداشتیم و نام یا عنوان گروهی و سازمانی هم نداشتیم. در انتقال از زندانهای ساواک، قزلقلعه و اوین به زندان قصر تهران، از سوی زندانیان سیاسی در حبس، نامیده شدیم به«گروه فلسطین».
در دی ماه ۱۳۴۹ خورشیدی، ۱۸ نفر از ما را در دادگاهِ نظامی ارتش به محاکمه کشاندند، خلاف آشکار اصول قانون اساسی مشروطهی ایران و خلاف دیگر اصلهای حقوق مدنی.
دفاعِ بلندآوازهی شکراله پاکنژاد در دادگاهِ نظامی؛ دفاع از جنبش مشروطهخواهی ایران، جنبش ملی مصدقی، نقد آشکار کودتای ضد ملی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خورشیدی و باز برتخت نشاندنِ شاه، رد دیکتاتوری شاه، دفاع از آزادی و از عدالت اجتماعی، سوسیالیسم.
متن دفاعیهی پاکنژاد، همچون گزارش دیگر گرایشها و کوششهای نیروهای سیاسی، توسط ساواک، به شخصِ شاه گزارش داده شده بود به تمامی. واکنشِ شاه، آشفته فکری، درهم گوئی و البته تهدیدِ آشکار و تندِ پاکنژاد به شکنجه .
روز یکشنبه ۴ بهمن ماه ۱۳۴۹ خورشیدی، شاه در یک کنفرانس بزرگ مطبوعاتی و رادیو تلویزیونی، با حضور دهها خبرنگار، فیلمبردار و عکاس ایرانی و خارجی در کاخ نیاوران، سخنرانی دور و درازی داشت دربارهی موضوعهای داخلی و بینالمللی، اقتصاد، سیاست، صنعت، کشاورزی، همه چیز. مدیران روزنامهها و نشریههای تهران، رادیو تلویزیونهای ایران، خبرنگاران و رادیو تلویزیونهای انگلیس، شوروی، فرانسه، آلمان، ایتالیا، بلژیک، سویس، و کشورهای خاورمیانه.سخنان نامنتظره شاه در نام بردن از پاکنژاد و تهدید به شکنجه، یکی از مستندات رسمی و آشکار در بارهی شکنجهی زندانیان سیاسی در ایران:
۱ـ دفاعِ بلندآوازهی پاک نژاد،واکنش شاه،۵ بهمن ۱۳۴۹ خورشیدی
شاه،در میانهی حرفهای ریز و درشت در آن کنفرانس، ناگهان گریزی زد به فعالیت دانشجویان، به کنفدراسیون دانشجویان ایرانی خارج از کشور و به مخالفانِ داخلی و به دفاعیهی پاکنژاد، واکنشی نشان آشفته فکری و درهم برهم گویی،و «طعنِ نژادی»، چون نشانی از کژاندیشی و بد زبانی شاه نسبت به آن گوهرِ یگانهی انسانی و زیبای بنیآدم؛ آن گونه که سعدی سروده بود. شاه گفت «حرفی است که چند روز پیش در یک دادگاه، آدمی زده بود که اسمش اتفاقاً «پاکنژاد» است واقعاً چقدر پاک است این نژاد …… همان خارجیها. همان کنفدراسیونها. همان حقوقدانهای خارجی که به عنوان ناظر به اینجا میآیند و حتا نمایندهی مجلس که ویرش میگیرد و برای خودنمایی مقاله مینویسد، به تو یاد دادهاند که بگو «ما را شکنجه دادهاند» خوب مرد حسابی تو که محکوم هستی نمیترسی که از حالا تا آن موقع که زنده هستی هر روز تو را شکنجه بدهند. اگر قرار بود شکنجه بدهند که از حالا تا موقعی که زنده هستی هر روز میشود شکنجه داد و تو بیرون نمیآیی و در حبس هم کسی تو را نمیبیند». روز بعد هم متن سخنان رادیو ـ تلویزیونی شاه، در روزنامهها منتشر شد از آن میان در: روزنامه کیهان، دوشنبه ۵ بهمن ۱۳۴۹خورشیدی.
این سخنان و این تهدید آشکار به شکنجهی هر روزه، از زبانِ شاه، سندی گویا از شکنجه گریهای ساواکِ شاه.
۲ ـ کشتار ۹ زندانی سیاسی در ۳۰ فروردین ماه ۱۳۵۴ خورشیدی
قتل با برنامهی ۹ زندانی سیاسی محکوم به حبس و در حال گذراندن دورهی حبس در تپههای اوین. و البته با موافقت شاهانه.
اسدالله علم، وزیر دربار شاهنشاهی و محرم شاه، در یادداشتهای خود، مینویسد:
«جمعه ۱۲/ ۲/ ۵۴. در کارهای امروز چند گزارش بود که به عرض مبارک رساندم و عرض کردم بیجهت این وجههی عالی در بین مردم و دنیا با ندانمکاریها لکهدار میشود. فرمودند چاره نبود، همه خرابکار بودند و فرار میکردند. آن بدتر بود.» (اسداله علم ، یادداشتهای علم، جلد پنجم ۱۳۵۴، ص۶۹.)
واژهها و اصطلاحهای «ندانم کاریها»، «لکهدار شدن» وجههی عالی، «بیجهت در بین مردم و دنیا» در حرفهای علم و طفرهی شاه، با گفتن «چاره نبود»، «فرار میکردند» و «آن بدتر بود»، نشان روشن نقشهی از پیش پرداخته شدهی ساواک و آگاهی و موافقت صریح شاه در کُشتن بیژن جزنی و یاران او زندانی از سال ۱۳۴۶ خورشیدی و دو تن از مجاهدین خلق، زندانی از سال ۱۳۵۰ خورشیدی، همگی محکوم به حبسهای دراز مدت و در حال گذراندن دورهی حبس.
علینقی عالیخانی، ویراستار یادداشتهای علم، نیز روشنگر است و خواندنی. عالیخانی، وزیر اقتصاد دوره نخست وزیری علم و سپس رئیس دانشگاه تهران ، در پانویس مینویسد:
«اشارهی علم به رویداد به راستی شرمآور کُشته شدن نُه تن از مخالفان رژیم به دستِ ماموران امنیتی در زندان اوین است. هفت تن از این گروه به نامهای احمد جلیلافشار، محمد چوپانزاده، بیژن جزنی، عزیز سرمدی، عباس سورکی، حسن ضیاء ظریفی و مشعوف کلانتری از فدائیان خلق و دو تن دیگر، کاظم ذوالانوار و مصطفی جوان خوشدل از مجاهدان خلق بودند. بیشتر این جوانان دانشجویان دانشگاههای ایران بودند.»
پرویز ثابتی، مستقیم در برنامهریزی و سازماندهی اجرای این کشتار، مسئولیت اصلی را داشت. بهمن نادری معروف به تهرانی از بازجو شکنجه گران ساواک، جزئیات این نقشه و اجرای آن به دستور مستقیم پرویز ثابتی را شرح داده است.
سرهنگ وزیری، معاون ادارهی کل چهارم ساواک و مسئول زندان اوین،به همراه حسینزاده، عضدی، رسولی و تهرانی بازجویان زندان اوین در سیام فروردین ماه ۱۳۵۴ خورشیدی، این ۹ زندانی سیاسی را در تپههای مشرف به زندان اوین به مسلسل بستند. تیر خلاص زدند.
۳ ــ از ۳۰۰۰ زندانی ۹۰۰ نفر دارای علائم شکنجه هستند . ۵ تیرماه ۱۳۵۶ خورشیدی
شاه در گفت و گو با علم: از ۳۰۰۰ زندانی ۹۰۰ نفر دارای علائم شکنجه هستند.
«شرفیابی… در مورد گزارش صلیب سرخ بینالمللی سؤال کردم، رئیس آن دیروز به حضور شاه شرفیاب شد. شاه گفت: «هنوز هم محرمانه و فقط برای ملاحظهی خود ماست. اما با وجود این ادعا میکند که از ۳۰۰۰ زندانی، ۹۰۰ نفرشان دارای علائم شکنجه هستند، این درست همان رقمی است که توسط کمیسیون انتصابی خود من هم داده شده بود.» گفتم که به نظر من این خبر واقعاً بدی است و فقط نشان میدهد که ناراضیان دلایل واقعی برای اعتراض دارند. ما فقط باید امیدوار باشیم که خبرش درز نکند. شاه تکرار کرد «فقط برای ملاحظهی ماست. هیچکس نمیتواند آن را افشاء کند؛ مگر خود ما». اشاره کردم که این روزها نمیشود هیچ چیزی را سّری پنداشت و جای تأسف است که ما سعی نکردیم وضع زندانهایمان را به ابتکار خودمان بهتر کنیم. شاه سعی نکرد پاسخی دهد.»(اسداله علم،گفتگوهای من باشاه،خاطرات محرمانه اسداله علم، جلد ۲،ص ۹ ـ ۸۷۸.)
آمار ۳۰۰۰ زندانی در گزارش صلیب سرخ در تابستان ۱۳۵۶، تنها دربرگیرندهی شمار زندانیانِ زندانهای تهران است. و در تهران هم، در همان روزهای حضور نمایندگان عفو بینالملل، ساواک، با جا به جا کردن زندانیان در روزهای بازدید، در پی فریب نمایندگان عفو بینالملل بود و پنهان کردن زندانیان از چشم آنان. شمار زندانیان تهران، تبریز، مشهد، شیراز، اهواز و شهرهای دیگر ایران در سالهای ۵۳ و ۵۴ تا آستانهی انقلاب، تا آنجا که دانسته شد، رقمی بود میان ۳۸۰۰ تا ۴۳۰۰ زندانی سیاسی.
در بند ویژهی زنانِ سیاسی در زندانِ قصرِ تهران، به برآورد فران دانشگری ـ از زنان فدایی زندانی آغازهی دههی ۵۰ ـ «از اوایل سال ۵۰ تا سال ۵۷ که دستگاه شاه مجبور شد درهای زندان را باز کند و زندانیان را آزاد کند، حدود ۴۵۰ زن سیاسی به زندان افتادند».
زنان و دخترانی که شکنجه شدند، آزار دیدند، به شماری از آنان، به رذیلانهترین شکل تجاوز جنسی کردند.
تشدید شکنجهها، از آغاز سال ۱۳۵۰ خورشیدی کابل دولایهی در هم پیچیده، ضربههای شدید به کف پا، زخم عمیق خونین،کنده شدن پوست و گوشت پا تا استخوان، ضجهی زندانی، بیمارستان و جراحی و پیوند پوست ران زندانی با کف پا، آثار زخم تا به امروز، دستبد قپانی، بستن زندانی به «آپولو» در زندان اوین، و در آن «کمیته مشترک» بدنام، شکنجههای منتهی به مرگ دهها زندانی.قتل با برنامهی ۹ زندانی سیاسی محکوم به حبس و در حال گذراندن دورهی حبس در تپههای اوین. و البته با موافقت شاهانه.
۴ ــ اعترافات بهمن نادری معروف به تهرانی از بازجوهای ساواک.۳۱ خردادماه ۱۳۵۸ خورشیدی
تهرانی پس از انقلاب دستگیر شد، در دادگاه انقلاب، چندین روز حرف زد، آخرین جلسه اعترافات او روز ۳۱ خرداد ۱۳۵۸ بود و ۳ تیر ماه بعد اعدام شد. تهرانی در بارهی عضدی یکی از خشنترین بازجوهای ساواک، چنین گفت: «عضدی در بازجویی و شکنجه اعضای گروه فلسطینی در سال ۴۸ (شکرالله پاکنژاد و ناصر رحیمخانی و سایرین) گروه ساکا، سازمان مارکسیستی لنینیستی توفان و دهها گروه کوچک و بزرگ مبارز دخالت داشته و از سال ۴۹ تا اواسط سال ۵۴ همیشه در کنار عطاپور (حسینزاده) بوده و هر دو نفر در تشدید شکنجه و سختگیری بیشتر، کارمندان را در فشار میگذاشتهاند. من بارها خودم شاهد بودم که عضدی در اطاق شکنجه یا اطاق بازجو میایستاد و دستور کتک زدن میداد و خودش هم میزد و هیچ رحمی نداشت.» البته خود تهرانی هم به دستور حسینزاده ، مرا شکنجه کرد با ضربههای کابل دولایهی درهم پیچیده. این را هم بگویم که من، به آن محکمهی اسلامی پا نگذاشتم و شکایت از تهرانی نکردم.(۱)
۵ ـ داریوش همایون، در بارهی اعدام خسرو گلسرخی و کشتار بیژن جزنی و همبندان. ژوئن ۲۰۰۶ میلادی
داریوش همایون، آخرین وزیر اطلاعات شاه، سه دهه پس از انقلاب ـ ژوئن ۲۰۰۶ میلادی ـ در مقالهی بخشودن و فراموش نکردن، به تیرباران جزنی و یارانش اشاره میکند و به اعدام گلسرخی و دانشیان. او کُشتن جزنی را جنایت میشمرد و اعدام گلسرخی را آدمکشی رسمی:
«مجازاتِ اعدام به عنوان پذیرفتنیترین و مشروعترین پاسخ قانونی در همهی دوران پهلوی بر هر فعالیت ضد رژیم جاری شد؛ ولی از آن درگذشت. اعدام به عنوان “حق انحصاری حکومت برخشونت” (تعریف وبر) به اندازهی کافی ناپسند و افراطی است؛ ولی هنگامی که بیژن جزنی و هشت تن از سران چریکهای فدایی خلق را به عنوان جلوگیری از اقدام به گریز، از پُشت به تیر بستند؛ خشونتی که به هر حال از نظر قانونی حق حکومت به شمار میرفت، به جنایتی آلوده شد که آثار خود را در اعدامهای فوری ماههای پس از انقلاب ظاهر ساخت. حکومت از حوزهی خود بیرون رفت و شیوههای گانگستری را به خدمت گرفت. اعدام کسی مانند گلسرخی یک آدمکشی رسمی و از منطق دولت بیرون بود و تنها آتش انتقام را تیزتر میکرد.» (داریوش همایون؛بخشودن و فراموش نکردن،ژوئن ۲۰۰۶ میلادی.)
۶ـ کتاب «اعترافات شکنجه شدگان» یرواند آبراهامیان،چاپ ۲۰۰۳ میلادی ـ ۱۳۸۲ خورشیدی
یرواند آبراهامیان ،استاد تاریخ ایران در دانشگاه های پرینستون و اَکسفورد. کتاب اعترافات شکنجهشدگان، ترجمه رضا شریفها. نشر باران، چاپ ۲۰۰۳ میلادی ـ ۱۳۸۲ خورشیدی.
با این همه شکنجه و اعدام و کشتار، با همهی سختیهای دورهی حبس، میتوان با روشنی افزود که برتری درونی و غنایِ اخلاقی زندانی سیاسی دهههای چهل و پنجاه خورشیدی، فائق آمده بود بر فقرِ تباهِ شکنجه و شکنجهگر و این برتری درونی و غنای اخلاقی بر تن نشسته بود و با جان آمیخته بود.
این برتریِ اخلاقیِ زندانی سیاسی بر شکنجه و شلاق را شاید ثابتی و حسینزاده و تهرانی و رسولی و بالا بالاترهای اینان از همان آغاز به کار «فهم» کرده بودند اما حتی در پایان کار هم آن را «حس» نکردند. پرویز ثابتی،چرخِ چَنبَر دَمبَرِ ساواکِ شاه، هنوز هم تهی مانده است از «حسِ اخلاقی».
برآمد و اوج گیری جنبش اعتراضی،آشفتگی شاه ، دستور زندانی کردن کارگزاران:
*بازداشت ارتشبد نعمتاله نصیری رئیس ساواک. نعمتاله نصیری از ۶ بهمن ۱۳۴۳ تا خرداد ۱۳۵۷ رئیس ساواک شاه بود. چندماهی سفیر شاه در پاکستان بود. در شهریور ۱۳۵۷ به تهران احضار شد و به دستور شاه زندانی شد، برای انداختن بار مسئولیت شکنجهها و رفتارهای ضد انسانی ساواک، تنها بر دوش ارتشبد قربانی و زیردستان او چون ثابتی و حسینزادهها و حسینیها.
**بازداشت و زندانی کردن هویدا. امیر عباس هویدا از سال ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۶ خورشیدی نخست وزیر گوش به فرامان شاه، سپس وزیر دربار. در ۱۷ آبان ۵۷ به دستور شاه بازداشت و زندانی شد. پس از انقلاب اعدام شد.
****بازداشت و زندانی کردن داریوش همایون. داریوش همایون وزیر اطلاعات، قائم مقام حزب رستاخیز. او نیز به دستور شاه دستگیر و در زندان دژبان جمشیدیه زندانی شد. در روزهای انقلاب از زندان فرار کرد و سپس از ایران خارج شد.
***فرار پرویز ثابتی؛ و اما پرویز ثابتی در ۶ آبان ۱۳۵۷ از ایران بیرون زد یعنی دو ماهی پس از زندانی شدن ارتشبد نصیری، هشت روزی پیش از پیام شاه در ۱۴ آبان ۱۳۵۷ و چهار ماهی پیش از انقلاب بهمن ۵۷. چرا فرار پیش از انقلاب؟ لابد ترس از فرمان شاهانه برای دستگیری و زندانی شدن چون رئیس سالیانش، نصیری. امروزه، نزدیک نیم سده از انقلاب بهمن و برافتادن رژیم پهلوی، چهرهنمائی و دورویی ثابتی، بیخبر جلوه دادن خود از شکنجه و کشتار زندانیان سیاسی ـ با وجود گفتههای صریح خود شاه درباره شکنجه و کشتار در زندان ـ و در همان حال ای کاش گفتنها و افسوسخوردنها که چرا در گذشته خشونت و سرکوب بیشتری در برابر جنبش مردم به کار گرفته نشد. امروزه روز ثابتی و سلطنتطلبان، هرچه بیشتر و بیپردهتر، از شکنجه و سرکوب و اعدامِ دگراندیشان و چپها و جمهوریخواهان در گذشته و آیندهی موهوم خود بگویند، گفتار و رفتارشان دانسته و ندانسته، خواسته و ناخواسته در تأیید امر خشونت و سرکوب و اعدام، تأیید عملی خشونت و سرکوب و شکنجه و اعدام حاکمیت موجود است، حاکمیت ضدملی، ضد دموکراتیک و ضد انسانی کنونی.
****شکایتِ سه تن از زندانیانِ سیاسی زمان شاه، شکنجهشدگان ساواک، از پرویز ثابتی، مسئول اداره سوم ساواک، دادخواهی شکنجهشدگان است برای رد و نفی شکنجه و اعدام، رد و نفی شکنجه و اعدام در رژیم گذشته و در رژیم کنونی، رد و نفی شکنجه و اعدام در اکنون و در آینده.
دادخواهی امروز، جدالِ خاطره است با فراموشی. بازجو ـ شکنجهگران رو در روی زندانی محکوم به اعدام و منتظر اعدام می گفتند و میگویند؛ با سردی و بیآزرمی هم میگویند: «نمیگذاریم مردگان علیه ما بپاخیزند؛ خبری از تو به گوش نسل آینده نمیرسد؛ از جریانِ تاریخ زدوده میشوی؛چیزی از تو برجای نمیماند: نه اسمی از تو در دفاتر ثبت و نه خاطرهای در ذهن زندگان.»
رژیمهای خودکامه، همهی ترفندها را بهکار میگیرند تا همهی ردپاهای جنایت را از بین ببرند؛ نه خبری در روزنامهها، نه اسمی از جانباختگان، نه نشانی از خاکستانی به خانوادهها، در خیالِ زدودنِ خاطرهی رفتگان از ذهنِ زندگان.
زندانی محکوم به اعدامِ منتظر اعدام، در پاسخ بازجو ـ شکنجهگر میگوید: «چطور میتوانید جلوی مردم را بگیرید که وقایع را به یاد نسپارند؟ به یاد سپاری امری اختیاری نیست. خارج از اختیار انسان است. چطور میتوانید حافظه را زیر نگین خود درآورید؟ حافظهی مرا که زیر نگین نگرفتهاید.»
در روند دادخواهی، یادها و خاطرههای شکنجهشدگان، یادها و نامهای کشتهشدگان، زنده میشوند در صحنهی دادرسی و در برابر مردمان، نه برای انتقام، برای نقد و نفی بنیادین اخلاقی و سیاسی و حقوقی شکنجه و اعدام.
نشانهها، گواهیها، پروندهها، سندها، سندهای کتبی و رسمی در صحن دادرسی ارائه میشوند، نه برای قصاص، برای نقد و نفی بنیادین اخلاقی و سیاسی و حقوقی شکنجه و اعدام.
پرویز ثابتی در صحن دادرسی و در برابر خاطرهها و سندها، چه دارد؟
آیا نه چنین میگوید و چنین مینماید که گوئی تا هنوز تهی ماندهست از «حس اخلاقی»؟
سهشنبه اول آوریل ۲۰۲۵ میلادی ـ ۱۲ فروردین ۱۴۰۴خورشیدی
_____________________________________________________
۱- از همان فردای سقوط نظام شاهنشاهی، دستگیری و شکنجه و تحقیر و اعدام انسانها به فرمانِ نایب امام و به دست کارگزاران نظام اسلامی پی گرفته شد.
نمایش ِ بیرون کشیدن سپهبد نصیری ـ رئیس ساواک زندانی شده به امر خود شاه ـ در تلویزیون حاکمیت اسلامی، سر و روی لت و کوب شدهی خونین، باند پیچی، چهره و چشم ترس خوردهی سرهنگِ کودتای مرداد ۳۲، امیرِ شلاق و شکنجه و تیربارانِ دیروز، اسیرِ ترس و خفت و خواری عریانِ امروز، غوغایِ تودهی حزبِ خدا ،گرداگرد نصیری در خیابان، عتابِ و خطابِ تند و تیز و شعاری مرد ریشوی هنوز ناشناس، دکتر ابراهیم یزدی، صدائی ضیق، لهجهای فارسی ـ آمریکائی، صحنهای دل بهم زن، دل آزار، هر بار که به یاد آید.
نمونه و نمادی از این دلآزردگی و آزرده خاطری از شکنجه و تحقیر تن و جان انسان ـ تن و جان هر انسان ـ را میتوان نشان داد در واکنش و رفتار زندانیان سیاسی «گروه دزفول»، نسبت به دستگیری سرهنگ ستاری، رئیس ساواک دزفول در دههی پنجاه خورشیدی.
«گروه دزفول»، شمار گستردهای از آموزگاران و چند کارگر جوان، هواداران فدائیان خلق، توانا به تبلیغ ِسیاسی گسترده با پخش شبنامهی سیاسی، دستگیر شده در ۱۳۵۲ توسط ساواک دزفول.بازجوئی و تهدید و آزار در ساواک دزفول. ادامهی بازجوئی و شکنجه در زندان قزلقلعهی تهران، محاکمه در دادرسی ارتش، محکوم به حبسهای طولانی. محکومانِ گروه دزفول، همگی با روحیهای آرام و استوار دوران حبس را سپری کردند.
پس از انقلاب، سرهنگ ستاری رئیس ساواک دزفول دستگیر شد.
دادگاه انقلاب دزفول، از زندانیان ِسیاسی خواسته بود برای شکایت از سرهنگ ستاری در دادگاه حاضر شوند. هچیک و مطلقاً هیچیک از فعالان گروهِ دزفول، در آن دادگاه اسلامی حاضر نشد.
حالا و در این گفت و گو بجاست که باز هم یاد کنیم از زنده یاد فریده غفاری، آموزگار دبستان دزفول، زندانی سیاسی دههی پنجاه که او نیز به هیچ روی حاضر به شهادت در آن دستگاههای اسلامی نشد.
باری ، اکنون دشوار مینماید که بتوان نقبی زد به آن سوی گذشتهی احساسها و انگیزههای درونی آن کوشندگان و یا اینکه بتوان به سادگی سخنی گفت دربارهی چگونگی آن دریافت سیاسیِ رهنمون به خویشتنداری و خودداری از افزودن زخمی برزخمهایِ سرهنگِ ساواکی زندانی.
اما شاید با پیش چشم داشتن آن صحنهی دل آشوبِ آزار و تحقیرآمیز نصیری، بتوان با مایهای از اطمینان و آرامش بهیاد آورد و گفت بسیاری از زندانیان سیاسی رژیم پیشین که خود به تنِ خود و به جانِ خود، شناعتِ شکنجه و تحقیر آدمی به دست ساواک شاه را حس و لمس کرده بودند، از دیدن آن صحنهی حقارتآمیز و دلآشوب، دل آزرده و آزرده خاطر شدند.
اکنون شاید بتوان گفت که در آن فضای پُر تنش، با احساسهای ناهمگون و دوگانه، با برداشتهای سیاسی متناقض و در هم تنیده، گوئیا حسی درونی و انسانی، زندانیانِ گروه دزفول را نیز، از افتادن در چنبرِ سنت قبیلهای «تقاص» و دست یازیدن به خشونت بدوی «قصاص»، دور میداشته است.
باری، گذشت از سرهنگ ستاری، خواه حاصلِ انگیزشی حسی و اخلاقی بود برای مهار غریزهی انتقامجوئی یا کنش آگاهانهی فعالان چپ دزفول برپایهی ارزیابی سیاسیِ آن روزها، هرچه بود، اینان که به پشتوانهی غرور سرخوش جوانی و برتری اخلاقی بر زندان و شکنجه و شکنجهگران دیروز فائق آمده بودند، در اینجا برتری اخلاقی خود را بر آن نوخاستگانِ امروزینِ قدرت نیز نشان دادند.
دادگاه انقلاب اسلامی سرهنگ ستاری را محکوم به اعدام کرد. سرهنگ اما در آن روزهای تیرهی انتظار اعدام، فراموش نکرد با پیغامی توسط یک زندانی در حال آزادی، با لحن و کلامی خاکسار و پوزشخواه، از «جوانمردی» آن جوانان سپاسگزاری کند و به شیوهی سنتی ایرانی بگوید که بر دست آنان «بوسه» میزند.
تا هنوز از یادآوری کلامِ عاجزانهی پوزشخواه و پیام دستبوسی خاضعانهی سرهنگِ اسیر ،آزرده دل میشوم.
سرهنگ ستاری، خوشبختانه اعدام نشد. پشیمانی نوشت،بهرهای داشت از هنر صورتگری، در زندان اسلامی رنگی زد بر بوم نقاشی و شد «تمثالِ» خمینی و پاداش شد «عفو امام».
برگرفته از : عصرنو
*متنِ نوشتاری فراهم شده برای گفت و گو با تلویزیون دموکراسی شورایی