درکِ نقد مارکس بر فلسفه‌ی حق هگل

به نظر مارکسْ سرشتِ مطلقِ تضاد میان «کران‌های بالفعل» جامعه‌ی مدنی و دولت که در شکاف درونی دیسه‌ی هگل مشهود است یا بازتاب می‌یابد، این پیش‌فرض‌ را در شهروندانش به وجود می‌آورد: اگر «جامعه مدنی و دولت از یک‌دیگر جدا باشند، [آن‌گاه] شهروندِ دولت و عضوِ جامعه مدنی نیز از یک‌دیگر جدا خواهند بود»؛ و این به معنای آن است که «فرد باید درون خویش شکافی اساسی ایجاد کند»

برگرفته از :

درکِ نقد مارکس بر فلسفه‌ی حق هگل

لینوس رشت

ترجمه‌ی: حسن مرتضوی

توضیح نقد: بررسی دولت از منظر مارکسیستی، نه صرفاً کاوش در سازوکارهای حکم‌رانی، بلکه تلاشی است برای پرده‌برداری از ژرف‌ترین گره‌های سلطه و استثمار. آن‌جا که نظریه‌های لیبرالی، دولت را حَکَمی بی‌طرف در میدان منافع عمومی می‌پندارند، سنت مارکسیستی آن را پیکریابی تاریخیِ قدرتِ طبقاتی می‌شناسد؛ ابزاری که در دستانِ صاحبانِ ثروت، خشونت را به قانون و سلطه را به عقلانیت بدل می‌کند و مشروعیت می‌بخشد.

سلسله مقالاتِ پروژه‌ی تازه «نقد» پیرامون «دولت»، از نقدِ مارکس بر فلسفه‌ی حق هگل آغاز می‌شود؛ نقدی که دولت مدرن را نه تجسدِ عقل، که تجلی ازخودبیگانگی اجتماعی می‌داند. در ادامه، آثار تاریخیِ مارکس و انگلس کاویده می‌شود، آن‌جا که دولت به‌مثابه‌ی زرهِ سختِ منافعِ بورژوازی رخ می‌نماید. سپس، نگاهِ لنین به دولت در دولت و انقلاب بررسی می‌شود. در جستارهای بعد، گرامشی از هژمونیِ خزنده‌ی دولتِ مدنی سخن می‌گوید، در حالی که پولانزاس و میلی‌باند در جدالِ نظری، دولت مدرن را میانِ وابستگی به سرمایه و خودمختاریِ نسبی، معلق می‌بینند. آلتوسر با طرحِ سازوبرگ‌های ایدئولوژیک دولت، سلطه را به عرصه‌ی ناخودآگاهِ سوژه‌ها می‌کشاند. سرانجام، نظریه‌ی مشتقِ دولت و آرای اندیشمندانِ معاصر، این جستار را به روزگارِ سرمایه‌داری متأخر پیوند می‌زند.

ما در پروژه‌ی حاضر تلاش خواهیم کرد که عمده تغییرات نظری مرتبط با این تحولات را در اختیار خوانندگان بگذاریم.

مبحث «دولت» فضایی برای پرداختن به این پرسش‌ها، تدقیق آن‌ها و واکاوی و نقد پاسخ‌هاست. با انتشار مقالاتی در این زمینه، این مجموعه‌ی تازه را با شناسه‌ی #دولت در «نقد» آغاز می‌کنیم.

***