وضعیت سفید؛ تأملی کوتاه بر انفعالِ جمعی و دشواریِ کنش در جنگ ۱۲ روزه

Shut up, the shadow of the speaker who took the loudspeaker turned into a shut u

ديدگاه

شاید بتوان گفت که انفعالِ کنونی ریشه در خستگی، ترس یازخمهای برجامانده ازجنبش زن، زندگی…دارد. آخرین قربانیِ آن جنبش مجاهدکورکور بودکه یک ماه قبل اعدام شد. این جامعه هنوز خاطره‌ آن خشونت را به یاددارد و درحال هضم آن است. شایداین جامعه‌ درسکوت بدنبال این است که نه راه بلکه معنای تازه‌ای برای «کنش مؤثر» پیداکند.

سپیده رشنو / برگرفته از : کانال تلگرامی اتحاد بازنشستگان

وضعیت سفید؛ تأملی کوتاه بر انفعالِ جمعی و دشواریِ کنش در جنگ ۱۲ روزه

ما در ایران بارها با رخداد‌های خشونت‌بار زیسته‌ایم. گاهی ناتوان از بروز احساس و افکارمان بوده‌ایم و گاهی در هر سطح ممکن و با به جان خریدنِ هرگونه بهایی، خشم خود را نشان داده‌ایم. اما در جنگ ۱۲ روزه‌ شاهد تجربه‌ای عجیب بودیم. سکوت، سردرگمی و بی‌کنشیِ جمعی در میان مردمی که پیش‌تر کنش‌گر بودند یا دست‌کم خود را نسبت به مسائل انسانی حساس می‌دانستند، همان مردمی که جنبش‌ «زن، زندگی، آزادی» را رقم‌ زده ‌بودند.
بیانیه‌ها و محکوم کردنِ جنگ در هر دو سو، آن کنش موردنظر مانیست. جامعه ناگهان خود را ناتوان از موضع‌گیری، عمل یا حتی اندوه دسته‌جمعی می‌یافت. ما سوگوار همه‌ آنهایی که در جنگ کشته شده‌ بودند، نبودیم اما می‌دانستیم که جان‌های بی‌گناه چگونه در کشاکش میان دو شر از بین می‌روند. رویاروییِ این دو جبهه چیزی جدید بود. درکنش‌گری ما یاد گرفته ‌بودیم که شر در یک جبهه است، همان جبهه‌ای که نباید در سمتش بایستیم. اما این بار سمت درست تاریخ؛ خط محوی بود میان ردِ موشکهای اسراییل و موشکهای جمهوری اسلامی.
بی‌واکنشی می‌توانست همدستی تعبیر شود. اینجا بی‌واکنشی صرفاً به معنای انفعال نبود. بلکه به میدان نبردی برای بردنِ معنا به هرسویی تبدیل شده‌ بود. زورِ تفسیر جمعی اینجا زیاد بود. اما این بی‌واکنشی واقعاً چه معنایی داشت؟ آیاما باتحلیل رفتنِ نیروی کنشگری درمیان خود مواجه بودیم یا وضعیتی ‌بود که محتاج شکل جدیدی از مواجهه و فهم بود؟
چگونه انفعال حامل معناست؟
کنشگری فاصله‌ زیادی تا انفعال دارد. پس باید دشوارترین وضعیت برای یک کنشگر این باشد که درگیر انفعالست. فرسایش ازهمین نقطه آغاز می‌شود. کنشگر به این می‌اندیشد که درمقابل این خشونت چه پاسخی می‌توان داد؟ ودشواری کنشگری در این بودکه اگر نسبت به هریک ازطرفین جنگ واکنش نشان می‌داد، بازهم طرف شر بود. خشونتی که نه می‌شدبا آن همدل بود و نه می‌شد علیه آن موضع گرفت.
جامعه‌ در میانه‌ خشونت به هیچ صدایی اعتمادندارد، فقط می‌خواهد بازی موضعها، موشکها و حتی دروغها تمام شود.
وقتی سکوت بصورت جمعی تکرارشود، دیگر نه با ناتوانی فردی، بلکه با «وضعیتی» خاص مواجهیم؛ نوعی فاجعه‌ انسانی. خستگی،فرسودگی و بی‌نشانگی ازهر افقی. آنهم درجهانی که پر ازموضع‌گیریهای لحظه‌ای و آنیست. این سکوت از هر فریادی گوش‌خراشتراست. انفعال این‌بار نشانه‌ بی‌اخلاقی نبود.جامعه‌ خشونت‌دیده،با زخمهای زیادی که بر تن دارد، با گیجیِ تمام درلحظات بحرانی، درون خودرا باانفعال نشان می‌دهد، با درماندگی. جامعه‌ای که مسئله‌اش این نیست که چه می‌خواهدبگوید بلکه این است که نمی‌دانددیگرچه بایدبگوید.
بی‌اعتمادی به رسانه‌ها
از یک طرف که نطفه‌اش در جنبش «زن،زندگی،آزادی» بسته ‌شده ‌بود، این‌بار به اوج خودرسید ــ برای مثال، شوخیهایی نظیراین که «وضعیت جنگ به کجا رسیده؟ بستگی داره کدوم شبکه رونگاه کنی». از طرف دیگر، به شخصیت‌هایی که در هردو جبهه حضورداشتند، اعتمادی نبود. درطول ۱۲روز جامعه دیدکه هربار وضعیت می‌تواند پیش‌بینی‌ناپذیر باشد و به هیچ صدایی اعتمادندارد، فقط می‌خواهد درجایی پناه بگیرد تا بازی موضعها، موشکها وحتی دروغها تمام شود.
فروپاشی انرژی کنشگر
خشونتی که در جنبش «زن، زندگی، آزادی» تجربه شد،ترکیبی از خشونت فیزیکی،روانی ونمادین بود. بازداشت،سرکوب،کشتار درخیابان، تحقیر، سانسور، اعدام. این جنبش دستاور‌د‌های زیادی داشت اما باخشونتی بی‌سابقه روبرو بود. نمی‌توان به‌راحتی گفت جامعه‌ای که سه سال قبل جنبش «زن،زندگی،آزادی»را رقم زد، حالا در «وضعیت سفید» گرفتارشده. شاید بتوان گفت که انفعالِ کنونی ریشه در خستگی، ترس یازخمهای برجامانده ازجنبش زن، زندگی…دارد. آخرین قربانیِ آن جنبش مجاهدکورکور بودکه یک ماه قبل اعدام شد. این جامعه هنوز خاطره‌ آن خشونت را به یاددارد و درحال هضم آن است. شایداین جامعه‌ درسکوت بدنبال این است که نه راه بلکه معنای تازه‌ای برای «کنش مؤثر» پیداکند.
مابه فهم تجربه‌های پس ازخشونت نیازداریم
خشونت با پایان لحظه‌ای که درآن آغاز شده، تمام نمی‌شود. خشونت درحافظه جا بازمی‌کند و نه فقط در حافظه‌ قربانیانِ مستقیم آن، بلکه درحافظه‌ تماشاگران، ناظران وحتی کسانی که فقط داستانش را شنیده‌اند. این انفعال بی‌صداست اما بی‌معنا نیست. درک تجربه‌های پس ازخشونت فرصتی است برای دیدنِ آنچه پشت سکوتها، انفعالها وحتی بی‌تفاوتی‌ها پنهان شده‌ است. تجربه‌هایی که اگر فهمیده نشوند، نه‌تنها راهی به کنش بازنمی‌کنند بلکه می‌توانند خشونتی خاموش و درونی‌ را بازتولیدکنند. ازطرف دیگر، این فهم ما را ازداوریهای شتاب‌زده درباره‌ خود ودیگران دور می‌کند.
چه بسا که ناتوانی ازمعنا بخشیدن به تجربه شکل دیگری از آسیبِ ناشی ازخشونت باشد، آنهم درجامعه‌ای که همچنان خاطره‌ پررنگی از خشونت دارد.