فريبرز سنجري
دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۷ – ۱۵ دسامبر ۲۰۰۸
برگرفته از سايت عصر نو
پيش از اين در رابطه با کتاب “چريکهاي فدائي خلق از نخستين کنش ها تا بهمن 1357” که بوسيله “موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي” در بهار امسال منتشر شده است، بحثي از طرف نگارنده اين سطور تحت عنوان “هدف دشمن از” تاريخ نگاري” براي چريکهاي فدائي خلق چيست؟” در اتاق پلتاکي چريکهاي فدائي ارائه شد. با توجه به حجم زياد کتاب و گستردگي موضوعات مطرح شده در آن، بررسي تمام و کمال اين کتاب که در واقع از طرف وزارت اطلاعات و امنيت جمهوري اسلامي بر عليه نيروهاي مبارز و انقلابي جامعه ما تنظيم و پخش شده است به وقت بيشتري نيازمند است. در اينجا مي کوشم بدنبال بحث ارائه شده در پلتاک، زواياي ديگري از کتاب مزبور را مورد توجه قرار داده و به بررسي آنها بپردازم. در ابتدا يادآور شوم که وزارت اطلاعات که از شدت کينه و نفرت مردم و جوانان نسبت به خود آگاه است جهت گمراه کردن خوانندگان به خصوص خوانندگان جوان، کتاب را نه به نام خود بلکه به اسم شخصي به نام محمود نادري منتشر کرده است .” محمود نادري” در ميان خيل گسترده قلم به مزدان جمهوري اسلامي نام شناخته شده اي نمي باشدو تاکنون کسي مطلبي را از چنين نامي نديده و نخوانده است. با اين حال از آنجا که کتاب مزبور بر اساس اسناد سازمان اطلاعات و امنيت کشور در زمان رژيم سلطنت يعني ساواک تدوين گشته و اين اسناد و گزارشات تنها در اختيار وزارت اطلاعات يعني ساواماي جمهوري اسلامي قرار دارد، روشن است که اين نام چه جعلي باشد و چه نباشد بيانگر هويت يکي از مزدوران وزارت اطلاعات مي باشدکه خميني دژخيم آنها را ” سربازان گمنام امام زمان” مي ناميد. آنهاهمان شکنجه گران و تير خلاص زن هائي هستند که در طول حيات جمهوري اسلامي از هيچ جنايتي در حق مردم ستمديده ما دريغ نورزيده و با کشتار مبارزين “گورستانهاي بي مرز” شيار کردند.همين به اصطلاح سربازان گمنام امام زمان هستند که حال به دستور ولي فقيه جنايتکارشان وظيفه تخطئه چهره نيروهاي انقلابي و مخدوش کردن سيماي هر عنصر مخالف رژيم را به دوش گرفته اند. نکته مهمي که در مطالعه اين کتاب بايد مد نظر گرفته شود اين است که امروز در تاريخ سازي دولتي مي کوشند چنين جلوه دهند که مبارزات مردم ما که سر انجام به سرنگوني رژيم سلطنت انجاميد، از 15 خرداد 42 و با اعتراض خميني و روحانيت به شاه آغاز شده است . کتابهاي ديگري نيز در اين زمينه نوشته اند و آخوند ها نيز هر جا فرصت مي يابند سعي در جا انداختن اين تاريخ مي کنند. براي نمونه حائري شيرازي به دروغ در شيراز فرياد مي زند که “اين روحانيون بودند که جلوي رژيم ايستادند و دانشگاهيان چنين کاري نميکردند”(خبرگزاري کار ايران 26 آبان1387).البته مردم ايران مي دانند که در صحنه واقعي مبارزه بر عليه ديکتاتوري سلطنت در اين دوران اتفاقا خميني و دارو دسته اش کمترين نقش را داشته اند. در اين “تاريخ” سازي، مبارزات دهه 50 که با پيشگامي کمونيستهاي فدائي پيش رفت و نقشي بزرگ و تاريخي در تاريخ مبارزات مردم ما کسب نمود آماج حمله اصلي قرار دارد و قلم به مزدان جمهوري اسلامي در تلاش اند تا با توسل به هر وسيله اي از جمله اسناد ساواک ساخته جهت مخدوش نمودن چهره انقلابيون چريک فدائي و پيشبرد خط ضد انقلابي فوق الذکر گام بردارند.
هدف اصلي رژيم از جعل تاريخ مبارزات مردم ما و قلب حقايق در ارتباط با جانفشانيها و تلاش هاي نيرو هاي مردمي که در دهه ۵۰ در جهت سرنگوني رژيم شاه و رسيدن به آزادي دست به فعاليت انقلابي زدند، و کوشش در جا انداختن تاريخ سراسر دروغي که خود ساخته اند نيز در اساس اين است که جوانان مبارز ما را از گنجينه گرانبهائي از تجربه که با خون پاک باخته ترين انقلابيون و کمونيستها بدست آمده محروم ساخته و عمر ننگين خود را طولاني تر سازد.
متاسفانه همچون هميشه به دنبال انتشار اين کتاب شاهد تلاشهاي مذبوحانه اي از طرف افراد و نيروهاي معلوم الحالي بوديم که کوشيدند حمله همه جانبه دشمن را کاري تحقيقي جلوه دهند و بيشرمانه تر سعي شد که نويسنده “گمنام امام زمان”، “دلسوز چريک ها ” جا زده شود. اين عده با وزارت اطلاعاتي هائي چنين برخورد مي کنند که خود در توصيف کار چگونگي تاريخ سازي خود نوشته اند :”در اين کتاب تلاش شده تا از ميان مجموعه اسناد پراکنده اي که عموما بر بازجوئي ها مبتني است؛نقشي از سيماي چريکهاي فدائي تصوير گردد” و چون خود بخوبي بر اين امر آگاه اند که اعترافات زنداني در زير شکنجه مملو ار اطلاعات نادرست مي باشد، جهت موجه جلوه دادن اين روش مذموم و کثيف در به اصطلاح تاريخ نويسي، مدعي شده اند که اساسا بدون تکيه بر بازجوئي ها و اقارير کسب شده از سوي نيروهاي امنيتي که بقول خودشان “در شرايط خاص” (که مفهوم واقعي آن همانا در شرايط بازجوئي و اعمال شکنجه مي باشد ) اخذ شده هر گونه تاريخ نگاري نا دقيق و ناقص مي باشد. به اين ترتيب آنها پس از اينکه اين نوآوري در زمينه تاريخ نگاري را مورد تائيد قرار داده اند با دست چين کردن تکه هائي از بازجوئي هاي رفقاي فدائي و برخي گزارشات ساواک، پروژه تاريخ سازي خود را پيش برده و بقول خودشان تاريخ چريکهاي فدائي را به رشته تحرير در آورده اند، و بعد هم با وقاحتي که تنها از سربازان گمنام امام زمان يعني امثال لاجوردي ها ، حسين شريعتمداري ها ،روح الله حسيني هاو سعيد امامي ها ساخته است از ديگراني که خود در گوشه اي از اين جريان نقش داشته اند مي خواهند که براي تکميل اين پروژوه پا پيش بگذارند.
بنابراين، قبل از هر چيز بايد ديد که آيا تاريخ نويسي بر اساس اعترافات زير شکنجه چه معنائي دارد و آيا اساسا مي توان اعترافات زير شکنجه را مبناي شناخت يک جريان سياسي قرار داد؟ دژخيمان وزارت اطلاعات يعني نويسندگان کتاب به اين سوال پاسخ مثبت مي دهند چرا که جنايت و شکنجه در ذات کثيف آنها نهادينه شده است. اساسا اگر آنها و همپالگي هايشان وهمينطور کساني که در بساط رژيم مي رقصند، غير از اين بگويند تعجب بر انگيز خواهد بود. اما براي هر انساني که قلبش براي تحقق حقوق اوليه و بديهي انسانها مي تپد ، نمي گويم براي رهائي کارگران و زحمتکشان از سلطه ستم طبقاتي، نمي گويم براي برقراري سوسياليسم و کمونيسم بلکه تنها اگر برابري و آزادي و حقوق اوليه بشر مورد نظر باشد در اين صورت هم استناد به اعترافاتي که در زير شکنجه اخذ شده، عملي غير انساني ،غير اخلاقي و فاقد هر گونه وجاهت حقوقي و قانوني است. در کشور هاي پيشرفته غربي که دمکراسي بورژوائي در آنها حاکم است دادگاهها نه تنها چنين اعترافاتي را مبناي رسيدگي و کار دادرسي خود قرار نمي دهند بلکه بر عکس اگر روشن شود که زنداني يا فرد مورد اتهام به زور و اجبار مبادرت به اعتراف نموده نه تنها آن اعترافات را به رسميت نشناخته و کنار مي گذارند بلکه قانونا بايد کسي که زنداني را تحت فشار قرار داده تا مجبور به اعتراف نمايد تحت محاکمه قرار گيرد. در انگلستان دادگاهها حداقل تا کنون به پليس اجازه نداده اند که مکالمات ضبط شده تلفني متهم را به مثابه سند به دادگاه ارائه کند چرا که استراق سمع خود عملي غير قانوني است اما سربازان گمنام امام زمان با وقاحتي که تنها از آنها ساخته است، بازجوئي در “شرايط خاص” يعني در زير شکنجه هاي دژخيماني چون حسيني ها،عضدي ها،حسين زاده ها،تهراني ها و رسولي ها را حقيقت محض و اسنادي قابل اتکاء جا مي زنند و از آن بيشرمانه تر آنها را دستمايه تاريخ نگاري قرار مي دهند. بنابراين کساني که خود اعتراف مي کنند که بنيان کارشان بر اعتراف زندانياني قرار دارد که در زير شکنجه اين اعترافات را بيان کرده اند از همان گام اول خود را رسوا و بي اعتبار نموده و حاصل کارشان از همان برگ اول فاقد هرگونه ارزش و اعتباري است. تازه خود آنها را بايد به دليل چنين گستاخي بيشرمانه اي به محاکمه کشيد. حال براي شناخت بيشتر روش کاربه اصطلاح تحقيقي دشمنان مردم، بايد ديد که آيا سربازان گمنام امام زمان به همين اعترافات زير شکنجه پاي بند مانده اند و يا بر عکس با دخل و تصرف در آنها و با قرار دادن برخي کلمات و جملات در متن بازجوئي ها تلاش کرده اند همان تکه هاي بازجوئي ارائه شده را آنطور که خود احتياج داشته اند شکل دهند تا قادر باشند خط ضد انقلابي خود را در مخدوش نمودن چهره رزمندگان فدائي پيش ببرند. نگاهي به بازجوئي هاي ارائه شده با توجه به خط فکري حاکم بر چريکهاي فدائي و مباحثات جاري در آن و با توجه به شناختي که از شخصيت رفقائي که بازجوئي آنها مورد استناد قرار گرفته وجود دارد، نشان مي دهد که نويسندگان کتاب هر کجا که خواسته اند به ميل خود تغييراتي در متن بازجوئي ها داده اند . به همين دليل است که آنها در حاليکه در طول صفحات کتاب بارها به بازجوئي رفقاي مشخصي استناد مي کنند اما هيچ سندي که بيانگر اين امر باشد که اين حرفها و استنادات واقعا در بازجوئي آن رفيق قيد شده ارائه نمي دهند. مي توان گفت که در قريب به اتفاق مواردي که نويسنده کتاب به بازجوئي هاي رفقاي چريک فدائي استناد نموده هيچ سند و دستخطي ارائه نداده. به خيال آنها چون نويسنده از سربازان گمنام امام زمان مي باشد و ولي فقيه جمهوري اسلامي يعني خامنه اي هم گفته است که:” در کشور امام زمان تقلب وجود ندارد” پس خواننده بايد به حرفهاي آنها باورکند و بپذيرد که حتما نيازي به ارائه سند نبوده است به خصوص که به باور نويسندگان کتاب در مملکت امام زمان شک در معصوميت سربازان گمنام امام زمان مثل شک در وجود خود امام زمان بوده و از جرم هائي است که چه در اين دنيا و چه در آن دنيا عقوبتهاي سختي در بر دارد. البته نويسندگان کتاب دشمن براي رفع اين مشکل در پايان کتاب حدود 20 صفحه بازجوئي از 20 رفيق فدائي را درج نموده اند وبا اين کار به خواننده مي گويند بايد بپذيري که موارد ديگري هم که به آنها استناد شده حتما عين همين مواردي که گراور شده مي باشد و بوسيله نويسندگان کتاب مورد تحريف قرار نگرفته است. که البته اتفاقا همين ها نيز به آشکاري مورد تحريف قرار گرفته اند . اما حتي اگر اين 20 صفحه را هم دقيق و مستند بدانيم (که عملا نيستند چون همانطور که اشاره شد در همين ها هم تحريف و جعل صورت گرفته )همه استناد هاي ديگر نويسنده روي هوا است و به واقع کتاب فاقد هر گونه سنديتي مي باشد. براي نمونه در اين کتاب بار ها به بازجوئي هاي رفيق شهيد بهمن روحي آهنگران استناد شده اما حتي يک برگ از دستخط وي در کتاب درج نشده است. براي رفع اين کمبود همواره به بازجوئي شفاهي رفيق بهمن اشاره مي شود. مي دانيم که رفيق بهمن در 17 بهمن سال 54 دستگير و در 24 بهمن همان سال زير شکنجه شهيد شده است.آيا در حدود 7 روزي که نامبرده زنده و در زير شکنجه و بازجوئي جلادان شاه قرار داشته هيچ مطلبي روي کاغذ ننوشته است؟ اگر هيچ دستخطي از وي ارائه نداده اند. پس به همان صورتي که قبلا اشاره شد انتظارشان از خواننده اين است که هر چه را آنها يعني “سربازان گمنام امام زمان” از قول وي مي گويند، بايد بپذيرد.
همچنين بايد دانست که وقتيکه ريش و قيچي دست رذالت پيشگان وزارت اطلاعات مي باشد تعجبي ندارد که آنجائي هم که دستخطي را به عنوان سند بازجوئي رفيقي ارائه مي دهند سند جعلي بوده باشد، يعني خودشان براي زنداني برگ بازجوئي درست کرده باشند. براي نمونه برگي که به عنوان بازجوئي رفيق بهروز دهقاني ارائه شده کاملا جعلي بوده و تقلبي بودن آن اظهرمن الشمس است. از آنجا که دستخط اين رفيق از گذشته در سطح جنبش موجود بوده و امضاي وي نيز در زير برخي از نامه هائي که از او تاکنون چاپ شده قابل رويت است اثبات اين جعل سهل تر است. از جمله دستخط رفيق بهروز در کتاب جمعه که در سال 58 از سوي احمد شاملو منتشر مي شد ،ماهي سياه کوچلو دانا که به کوشش سيروس طاهباز منتشر شده است و در کتاب “برادرم صمد بهرنگي روايت زندگي و مرگ او” که اسد بهرنگي نوشته است درج گرديده است . کساني که به چنين کتابهائي دسترسي ندارند مي توانند دستخط اين رفيق را در پيام فدائي ويژه صمد بهرنگي که در شهريور ماه 1383 از سوي چريکهاي فدائي خلق منتشر شده ودر سايت سياهکل موجود است نيز ملاحظه نمايند. هر کس مي تواند با مقايسه اين دستخط با آنچه بنام بازجوئي رفيق بهروز دهقاني در اين کتاب چاپ شده متوجه شود که نويسندگان کتاب جهت پيشبرد خط ضد انقلابي خود چگونه حتي برگ بازجوئي براي خود و به نام ديگران ساخته و امضاي خود را نيز به جاي امضاي رفيق بهروز جا زده اند. در اين مورد مشخص همه هدفشان آن بوده که به خيال خود نشان دهند اينکه فدائي ها مي گفتند بهروز قفل سکوت بر لب زد و اسرار خلق را حفظ کرد و جان باخت دروغ است و گويا کسي نمي تواند در زير شکنجه هاي سازمانهاي اطلاعاتي مقاومت نموده و از دادن به قول اينها “تمامي اطلاعات” خود به پليس خودداري نمايد. زهي بيشرمي!
با توجه به مطالب فوق با قاطعيت مي توان گفت که حتي آنچه به نام بازجوئي رفقاي فدائي مورد استناد قرار گرفته بيشتر جعلي و بر اساس تمايل نويسندگان کتاب به رشته تحرير در آمده است و اساسا نمي تواند به عنوان منبع موثقي براي اظهار نظر در مورد ديدگاهها و تاريخ چريکهاي فدائي خلق مورد استناد قرار گيرد. اين را به خصوص به آنهائي بايد گفت که در جعلي بودن به اصطلاح اسناد ارائه شده شک نمي کنند. اينها فراموش کرده اند دارو دسته حاکم چه بر سر به اصطلاح اسناد سفارت امريکا آوردند . حتما خيلي ها بياد دارند که در آن جريان هر کس را که مي خواستند بد نام کنند با تکيه بر اسنادي که مثلا دانشجويان خط امام آنها را تکه تکه به هم چسبانده بودند، عامل امريکا قلمداد مي کردند. اتفاقا حالا پس از کهنه شدن آن داستان برخي از خودي هاشان اساسا سنديت آن اسناد را زير سوال مي برند. امروز آنهائي که بيشرمانه از”دلسوزي ” نويسنده اين کتاب نسبت به چريکها صحبت کرده و از آن دچار شعف شده اند لاپوشاني مي کنند که ساواماي جمهوري اسلامي که اين کتاب را تنظيم کرده ، همان ارگاني است که در يک دوره در روز روشن نشريه دانشجوئي جعل کرده و با پخش آنها در دانشگاهها توجيه دستگيري دانشجويان را مهيا کرد و عليرغم اينکه همه مي دانستند اين نشريات جعلي هستند، بازهم آن دانشجويان را دستگير و شکنجه کرده و به زندان محکوم نمود. آخر سند جعل کردن هم يکي از “کسب و کار” هاي جمهوري اسلامي است که يکي از آخرين نمونه هاي آن جعل سند دکترا براي علي کردان ، وزير کشور دولت امام زمان مي باشد که رسوائي آن هرگز فراموش نمي شود.
جدا از سند سازي هاي وزارت اطلاعات و جعلي بودن بازجوئي ها مسئله ديگري که بايد به آن توجه نمود اين امر است که زنداني زير شکنجه همواره چه براي خلاصي از شکنجه و چه به خاطر گمراه کردن دشمن اطلاعات نادرست و دروغ در اختيار بازجو قرار مي دهد. براي نمونه در آن سالها رسم اين بود که هر کسي را که مي گرفتند براي عدم افشاي نام رفقايش و کور کردن خط ساواک بخشي از اطلاعات و فعاليتهاي خود و يا منبع جزواتي که از وي گرفته بودند را به گردن رفيقي مي انداخت که قبلا شهيد شده بود و در صورتيکه با توجه به مجموعه روابط اش نمي توانست از نام رفيق شهيدي استفاده کند، در درجه اول از رفيقي که مي دانست فراري است و فعلا دست ساواک به او نمي رسد، نام مي برد. براي نمونه رفيق عباس مفتاحي که مقاومت اش در زير شکنجه هاي ساواک شهره عام و خاص بود، در زمان دستگيري و تا مدتها، رفيق چنگيز قبادي را که در آن زمان فراري بود به عنوان مسئول خود نام مي برد و ازرفيق مسعود احمدزاده که مي دانست دستگير شده است هم به عنوان رفيق تحت مسئوليت اش اسم برده بود. در حاليکه بعد ها روشن شد که خودش يکي از بنيان گذاران چريکهاي فدائي خلق مي باشد . بنابراين بدون توجه به تاکتيک هائي که زنداني براي فريب دشمن بکار مي برد، چگونه مي توان بازجوئي هاي اسراي يک تشکيلات را مبناي تاريخ نويسي قرار داد. چنين کاري تنها نشاندهنده اوج حماقت کساني است که شکنجه و خشونت ضد انقلابي در ذهنشان نهادينه شده است و فکر مي کنند هر اعتراف زير شکنجه را مي توانند به ديگران به عنوان حقيقت محض جا بزنند فکر نمي کنم که ديگر نيازي به طرح مثا لهاي بيشماري که در اين زمينه وجود دارد باشد .
درمورد بازجوئي ها بايد به رذالت ديگري نيز اشاره کنم که در اين کتاب به وفور بکار برده شده است، و آن همانا قاطي کردن اظهارات زنداني که در تاريخ هاي مختلف و در بازجوئي هاي متفاوت بيان شده، مي باشد. اگر تحريفاتي را که در بازجوئي هاي گراور شده در کتاب انجام شده را ناديده بگيريم و فرض را بر درستي ادعا هايشان بگذاريم انگاه مي توان براي نمونه به بازجوئي رفيق غفور حسن پور اشاره کرد که در صفحه 896 کتاب درج شده تا نشان داده شود که حسن پور اين کمونيست پيگير، خود گفته است که کمونيست نيست! ويا در مورد اين رفيق که بزرگترين نقش را در شکل گيري ، سازماندهي و تجهيز گروه جنگل داشته و خونش را ضامن باورهايش کرده چنين جلوه مي دهند که وقتيکه در مقابل اين سوال قرار مي گيرد که چرا عکس هاي شاه و فرح از متن کتابي که احتمالا در خانه اش پيدا شده پاره شده است. شاه را “اعليحضرت “خطاب مي کند. هدف نويسنده از درج اين صفحه روشن است وي در تلاش است تا به اصطلاح حسن پور را خراب کند.
از آنجا که در اين کتاب چهره هر رفيق فدائي را به شکلي خراب مي کنند در مورد رفيق حسن پور با اين دلقک بازي مي خواهند به خواننده چنين القا کنند که وي خودش را کمونيست نمي دانسته است و از شاه و فرح هم با احترام نام مي برده است چنين برخوردي را در مورد رفيق شهيد احمد خرم آبادي نيز کرده اند تا اينطور القاء کنند که از قرار چريکها خودشان هم خودشان را کمونيست نمي دانستند!و يا به دليل بي ارادگي وضعف در شرايط بازجوئي اين امر را انکار و حتي شاه مزدور را “اعليحضرت” خطاب مي کردند.
در برگي که به عنوان بازجوئي از رفيق حسن پور در کتاب چاپ شده بازجو از او سوال مي کند که اگر نام دوستان خود را نگوئيد معنايش اين است که به علت ” فعاليتهاي مضره و کمونيستي ” از اظهار حقايق خودداري مي کنيد و حسن پور در پاسخ مي گويد که ” من کمونيست نيستم و نبودم و نخواهم بود” حال ببينيم که اين پاسخ در چه زماني داده شده است تاريخ بازجوئي 23 آذز سال 49 مي باشد يعني درست روز دستگيري رفيق غفور حسن پور که در زمان دستگيري افسر وظيفه بوده و هنوزدقيقا نمي داند که دشمن تا چه حد از وي اطلاعات دارد. و همه تلاش اش اين است که همه سر نخ هائي را که ساواک دارد را شناخته و کور سازد. در چنين شرايطي معلوم است که او نبايد هم سينه سپر کرده و بگويد من يک کمونيست هستم. براي اطلاع رفقا بايد بگويم که حسن پور در 23 آذر 49 دستگير شد و رفقاي شهر و رابطين کوه که وي آنها را مي شناخت در حدود 11 تا 13 بهمن هنوز علنا داشتند فعاليت مي کردند و هيچکدام دستگير نشده بودند آيا اين خود حد و مدت طولاني مقاومت اين رفيق را نشان نمي دهد؟
بدون شک هر رفيق انقلابي در بازجوئي مي کوشد که خود را با اطلاعات دشمن انطباق دهد. بنابراين احمقانه است که از کسي که هنوز بازجو، اطلاعي از وي ندارد و يا خود وي از حد اطلاعات بازجو بي اطلاع است انتظار داشت که در روز اول بازجوئي همان برخوردي را داشته باشد که بعدا و پس از روشن شدن پرونده در پيش مي گيرد. اما نويسنده کتاب که به دليل شغل نا شريف اش يعني کار در وزارت جهنمي اطلاعات به اين امور آگاه است واما خواننده خود را ناآگاه تصور کرده است، براي خراب کردن رفيق حسن پور به چنين ترفند رذيلانه اي متوسل شده است.
ترفند مشابهي را جهت ضعيف جلوه دادن رفيق کبير مسعود احمدزاده در زير شکنجه و بازجوئي به کار برده اند. بازجوئي مسعود در اوين که چند هفته پس از دستگيري اش و در شرايطي که بازجويان ساواک اين رفيق را در جريان اعترافات ديگران قرار داده بودند انجام شده ،در اين کتاب به حساب بازجوئي روز اول و اعترفات وي جا زده شده است.واقعيت اين است که رفيق مسعود در اوائل مرداد سال 50 بوسيله شهرباني و نه ساواک دستگير شد و در شهرباني روز هاي متوالي شکنجه شد اما سرسختانه مقاومت نمود واطلاعاتي در اختيار بازجويانش قرار نداد. پشت وي را کاملا سوزانده بودند و رفيق حميد توکلي که در زمان شکنجه رفيق مسعود در اتاقي که نزديک اتاق بازجوئي مسعود قرار داشته محبوس بود بعد ها در اوين گفت : يکبار که تعداد شلاق هائي که به وي مي زدند را شمرده بود تنها در آن بار حدود 600 شلاق به وي زده بودند حالا شما خود قضاوت کنيد که چه درجه رذالتي لازم است تا چنين رفيقي را فردي ضعيف جلوه دهند و بگويند که او شماره تلفن خانه رفيق قبادي را و آدرس خانه ديگري را لو داده است. اتفاقا در صفحات ديگري از کتاب، خودشان اعتراف مي کنند که مسعود شماره تلفن خانه اي را گفته که ماهها پيش تخليه شده بوده و از اين طريق دشمن به هيچ کس دست نيافته است و آدرس خانه اي را به شکنجه گران خود داده که خود مي دانسته در آنجا تله انفجاري کار گذاشته شده بوده . به واقع لحظه اي به اين بينديشيد که اين رفيق بايد از چه جسارت و شجاعت و اراده انقلابي قوي اي برخوردار باشد که در زير شکنجه هم دشمن را به سوي تله مرگ هدايت مي کند.
نويسندگان کتاب با درج اطلاعاتي که ادعا مي شود فلان رفيق در اختيار بازجو قرار داده است و يا حتي چاپ اظهار پشيماني رفيقي که اساسا خود آن نوشته ممکن است جعل و دروغ باشد مي کوشند رفقائي را خراب و خط ضد انقلابي خود را پيش ببرند. بنابراين اجازه دهيد که از زاويه ديگري هم به بازجوئي زير شکنجه بپردازيم. تااين موضوع هم روشن شود که نمي توان شخصيت يک انقلابي را به هيچ وجه در محدوده چگونگي مقاومت او در زير شکنجه خلاصه نمود. تجربه نشان داده است که مبارزين عکس العمل هاي مختلفي در مقابل شکنجه از خود بروز مي دهند. برخي سرسختانه مي ايستند و چيزي نمي گويند تا بازجو مجبور شود گوشه هائي از اطلاعات خود را باز گو نمايد. آنها سپس در همين چارچوب بازجوئي پس مي دهند . برخي در زير فشار شکنجه و براي خلاصي از اذيت و آزار شرايط بازجوئي، اطلاعاتي در اختيار بازجو قرار مي دهند.اما دوران بازجوئي گر چه يکي از حوزه هائي است که در شناخت هر انقلابي اهميت دارد اما تنها عامل نبوده و نبايد و نمي توان شخصيت يک انقلابي را صرفا با اين عامل سنجيد. چون تجربه نشان داده که رفقائي که در جريان بازجوئي از عهده کامل شکنجه بر نمي آيند و تا حدي ضعف نشان مي دهند در خيلي از مواقع دو باره روحيه خود را باز يافته و در پروسه هاي بعدي که زنداني در پيش دارد مثل دادگاه و زندگي جمعي در زندان و يا پس از آزادي از زندان، قاطعانه به مبارزه ادامه داده و از باور هاي خود دفاع مي کنند. بنابراين اگر کسي مي خواهد درکي عيني و واقعي از يک مبارز داشته باشد بايد کل پروسه مبارزاتي وي را در نظر بگيرد. در اين صورت خواهد ديد که چرا برخي از رفقا که در بازجوئي در لحظاتي مقاومت مورد انتظار را نداشته اند بيدادگاه هاي رژيم را به صحنه محاکمه خود او تبديل نمودند در حاليکه مي دانستند که چنين دفاعياتي نتيجه اي جز اعدام در بر ندارد. بنابراين همواره بايد اين درس را در نظر گرفت که افراد را بايد در پروسه فعاليت و زندگيشان در نظر گرفت تا به شناختي واقعي از آنها دست يافت.
يکي ديگر از شگرد هاي کثيف کتاب دشمن جهت خراب کردن انقلابيون اين است که نويسنده مي کوشد با چاپ نامه هائي به خواننده اطلاع دهد که برخي از رفقا براي نجات جان خود اظهار پشيماني کرده اند. گرچه ما تا کنون با تکيه بر فاکتهاي غير قابل انکارنشان داده ايم که اسناد ادعائي درج شده در کتاب دشمن فاقد سنديت بوده و نويسنده هر کجا لازم داشته جهت پيشبرد خط خود سندي ساخته يا جعل کرده است، اما در رابطه با رفقا احمد خرم آبادي ،عليرضا نابدل و مناف فلکي بايد با قاطعيت تاکيد کنم که اگر چنين رفقائي در بيدادگاه هاي شاه چنين اظهار پشيماني هائي کرده بودند، هرگز اعدام نمي شدند . در آن سالها تنها کافي بود که فردي انقلاب سفيد شاه و اصلاحات ارضي را مورد تائيد قرار دهد تا از تخفيف هاي اساسي در مدت محکوميت اش برخوردار شود. بماند به اينکه کسي نامه پشيماني بنويسد. ولي به جاي اين که در محکوميت وي تخفيف قائل شوند اعدامش هم بکنند! بنابراين چنين تهمت ها و سند سازيهائي کوچکترين تاثيري در خدشه دارکردن نام اين رفقا نمي تواند ايجاد کند. اتفاقا غرض ورزي نويسندگان کتاب را در قبال رفيق مناف فلکي با توجه به زنده بودن رفقائي که با وي در يک دادگاه محاکمه مي شدند و شاهد زنده دفاع ايدئولوژيک مناف در بيدادگاه شاه يعني دفاع از منافع کارگران و زحمتکشان در مقابل رژيم شاهنشاهي بودند به وضوح مي توان نشان داد. و يا بايد در مورد رفيق عليرضا نابدل توضيح داد که چگونه نويسنده حتي اشاره اي به برخورد قهرمانانه اين رفيق که براي ندادن اطلاعات به دشمن خود را از طبقه سوم بيمارستان شهرباني به بيرون پرتاب کرد نمي کند ولي به هر ترتيبي سعي در خراب کردن چهره او مي کند. جالب است توجه کنيم که در کتاب ديگري که به نام “نهضت امام خميني” از طرف وزارت اطلاعات تحت نام سيد حميد روحاني(زيارتي) نامي منتشرشده است باز براي خراب کردن رفيق احمد خرم آبادي تلاش شده است. اجازه دهيد توجه شما را در اين مورد به سند سازي وزارت اطلاعات جلب کنم. در سندي که به عنوان گزارش ساواک در صفحه 1223 کتاب مزبور چاپ کرده اند آمده است که “مجتبي خرم آبادي” در دادگاه “در مرحله آخرين دفاع وفاداري خود را نسبت به شاهنشاه آريامهر و ميهن اعلام” نمود . توجه کنيد گزارش ساواک در مورد احمد خرم آبادي است اما در به اصطلاح سند وزارت اطلاعات نوشته شده “مجتبي خرم آبادي ” . در حالي که مجتبي در هنگاميکه رفيق احمد خرم آبادي در بيدادگاه رژيم شاه محاکمه مي شد آزاد بوده و بدون هيچگونه ارتباطي با چريکهاي فدائي خلق زندگي خود را مي کرد . از آنجا که مجتبي بعد ها به جنبش مسلحانه پيوست و در سال 52 دريک درگيري نابرابر شهيد شد روشن است که سند سازان که الزاما بايد از ماموران وزارت اطلاعات باشند، به اشتباه نام مجتبي را به جاي نام برادرش نوشته اند وگرنه چنين اشتباهي از ساواک نمي توانست سر بزند که نام احمد خرم آبادي که در حضورش بود را مجتبي قيد کند.اين اشتباه سربازان گمنام امام زمان است که حال که دو برادر شهيد شده اند در سند سازي خود نام آنها را به اشتباه به جاي هم بکار برده اند. آيا همين مورد از سند سازي، خود بيانگر آن نيست که اظهار ندامت هاي ادعا شده در کجا و بوسيله چه کساني جعل شده است؟ در مورد اينکه چرا دژخيمان وزارات اطلاعات اينقدر اصرار دارند که نام احمد خرم آبادي را خراب کنند هم بايد دانست که نامه اي که رفيق احمد خرم آبادي براي مادرش رفيق عزت غروي نوشته است در آن سالها درسطح جنبش توزيع شده و يکي از با احساس ترين وموثر ترين نامه هائي بود که در جلب نظر مردم به جنبش مسلحانه موثر بود. حال کتاب دشمن مي کوشد با چهره اي که از احمد خرم آبادي مي سازد اين نامه را جعلي و کار خودچريکهاي فدائي آنهم براي گول زدن مادر غروي و جلب وي به سازمان جلوه دهد . اين بي شرمي تنها از سازمان دهندگان برنامه هويت براي بي هويت کردن مبارزين ساخته است . اما در همين جا بايد گفت که نام پر آوازه اين رفقاهرگز از ياد ها فراموش نشده و چنين تلاشهاي مذبوحانه اي هرگز عظمت بر خوردهاي انقلابي شهداي ما در مقابل دشمنان توده ها را خدشه دار نخواهد ساخت و جز رسوائي هر چه بيشتر حاصلي براي رژيم دار و شکنجه نخواهد داشت.
در خاتمه لازم است با تاکيد بر تلاش مذبوحانه نويسندگان کتاب دشمن که مي کوشند تاريخ چريکهاي فدائي خلق را تحريف و نقش بزرگ و انقلابي اين جريان در تغيير فضاي سياسي جامعه در آن سالها ي سياه سلطه ديکتاتوري سلطنت را کمرنگ و مخدوش سازند به کساني که آن کتاب را کاري تحقيقي جلوه مي دهند گفت که شما با کار تحقيقي خواندن دروغها و اراجيف وزارت اطلاعات خاک به چشم جوانان اين مملکت مي پاشيد. بايد به آنها گفت که شما بار ديگربه همگان نشان مي دهيد که جز در جهت طولاني تر کردن سلطه ديکتاتوري حاکم گامي بر نمي داريد. هر چند که البته از کساني که همواره نشان داده اند جز پابوس قدرت حاکم بودن نقشي ندارند، اين رذالت امري طبيعي و بديهي است . اما بر عکس اين تلاش هاي مغرضانه، جوانان ما به خوبي مي دانند که اساس کار دست اندرکاران وزارت اطلاعات در اين کتاب نه انجام يک کار تحقيقي است و نه قصد آنها تاريخ نويسي براي چريکهاي فدائي خلق مي باشد، بلکه آنها در تلاش اند تا با تحريف تاريخ مردم ما از طريق جعل تاريخ چريکهاي فدائي خلق، تاريخ ساخته شده خود را به مردم قالب کرده و جوانان را از هر گونه مبارزه انقلابي و هر گونه کار تشکيلاتي باز دارند و اجازه ندهند که گذشته چراغ راه آينده گردد.
20 آذر 1387 – 10 دسامبر 2008