برای حل اين معضلات نخستين گام اين است که پذيرفته شود، «چپ» به تعبير امروزه ی ما ايرانی ها، «ولايت فقيه» ندارد، هيچ مرکزی نيست که تعيين کند چه کسی چپ است و به سوسياليسم وفادار است و چه کسی نيست. اصل بايد بر اين قرار گيرد، که چپ آن کسی است که خود می گويد، يعنی می گويد مخالف نظام سرمايه داری و هر نظام متکی بر مناسبات ناعادلانه و تبعيض آميز است و در راه برقراری يک جامعه ی ضدتبعيض و انسانی که ما سوسياليسمش می ناميم مبارزه می کند
ف. تابان
چپ آن است که خود می گويد
اگر بتوانيم خود را از «گفتمان من» نجات دهيم و يا دست کم آن را تا حدودی تعديل و تضعيف کنيم، آن گاه در خواهيم يافت که «گفتمان مشترک» بين ما چپ ها بيش از آن است که غالبا به آن توجه می کنيم. در اينجا من «گفتمان کلان» يا همان «گفتمان سوسياليستی» را مدنظر دارم. نبايد تاکتيک های معين و روزانه و يا حتی ميان مدت سياسی را با اين گفتمان کلان يکی کرد
“افول گفتمان چپ” در کشور ما و در سطح جهانی امری واقع شده و مورد توافق است که احتياج به بحث ندارد. آن چه احتياج به گفتگو پيرامون آن هست، چگونگی برخورد ما با شکست ها و ناکامی های چپ در چند دهه ی اخير است که می تواند راه ما را برای آينده تا حدودی روشن کند.
در اين زمينه چند نوع برخورد و جريان قابل ملاحظه است.
الف. يک دسته با شکست و ناکامی «سوسياليسم واقعا موجود»، اعتقاد خود را به سوسياليسم و برابری اجتماعی از دست دادند و به اشکال مختلف مدافع نظام سرمايه داری شدند. با اين عده بحث بر سر اين است که آيا «چپ» در دنيای ما ضرورت است يا نه؟ من در اين مورد با آن دلايلی که دوست گرامی ام سهراب مبشری در مقاله ی خود پيرامون چرا ما چپ هستيم، نوشته است، موافقت دارم. مبارزه ی انسان ها برای برابری و عدالت و عليه تبعيض در هر چهره اش، نه با سوسياليسم شوروی به وجود آمد، نه با شکست سوسياليسم شوروی شکست خورد. تنها کافی است نگاهی به دنيای پر تبعيض و وحشی اطرافمان بياندازيم تا هزاران دليل برای آن که چرا بايد چپ بود پيدا کنيم. اين دلايل بسيارند. در عين حال من همواره معتقد بوده ام و گفته ام که چپ يا راست بودن يک «انتخاب اجتماعی» است. نه ربطی به علم دارد نه معرفت. «سوسياليسم علمی» مفهوم غير واقعی و متناقضی است. به همان اندازه که کارگران می توانند «دلايل علمی» برای حقانيت سوسياليسم بياورند، سرمايه داران می توانند دليل در رد آن بياورند. سوسياليسم يک انتخاب اجتماعی است که هر کس در زندگی خود با توجه به عوامل بسيار زيادی آن را انتخاب می کند يا نمی کند.
ب. عده ای معتقدند که اصلا هيچ اتفاقی نيفتاده است، شوروی سوسياليست نبوده است و سرمايه داری بوده و در اتحاد شوروی يک نوع سرمايه داری جايش را به نوع ديگری داده است. اين ها با فروپاشی اتحاد شوروی کمتر دچار بحران ذهنی شده اند، منتهی مساله اين است که بين ذهن آن ها و «ذهن» ميليون ها و بلکه ميلياردها مردم جهان، قرابتی وجود ندارد. برای اکثريت قاطع مردم جهان اثبات اين که «هيچ اتفاقی نيفتاده است»، کار دشواری است. مردم معمولا اتحاد شوروری را به نوعی نماد سوسياليسم می دانستند – و می دانند – و از شکست آن نتيجه گيری های خود را می کنند.
ج. بخش ديگری «شکست سوسياليسم واقعا موجود» را به گردن «خيانت» يکی دو تن می اندازند و نمی خواهند بپذيرند که آن سيستم – که زمانی شکست ناپذير اعلام می شد – اشکالات بسيار اساسی ای داشت که متلاشی شد. اين دسته با چنين نحوه ی برخوردی احتياج زيادی هم به تجديدنظر در تئوری ها و نظرات و راهی که پيموده شد، ندارند. آن ها متاسفانه در سطح «مارکسيسم – لنينسم» دهه ها قبل متوقف شده اند و کمتر کمکی به تکامل ايده های سوسياليستی می کنند.
من شخصا مايل بودم که اتحاد شوروی فرو نمی پاشيد و راه اصلاح را بر می گزيد. يعنی در اينجا کاملا اصلاح طلب و رفرميست هستم. بعد از اتحاد شوروی جهان ما بسيار ناامن تر، وحشی تر، جنگجوتر و ناعادلانه تر شده است. با شکست اتحاد شوروی ايده سوسياليسم – هر چقدر هم ما بخواهيم اثبات کنيم آن جا سوسياليستی نبوده است – ضربه ی بسيار سنگينی خورده است. اما عليرغم اين تمايل، اتحاد شوروی شکست خورد و فرو پاشيد و حالا وظيفه ی چپ ها يافتن دلايل بی طرفانه ی اين شکست است.
من همچنان فکر می کنم تجربه ی شوروی بزرگترين تجربه ی بشريت – تا امروز – برای ساختن جهانی ديگر بوده است. جنبش چپ جهانی و جنبش سوسياليستی نمی تواند بدون اعتنا به اين تجربه، آينده خود را بسازد. زير فشار سرمايه داری جهان رسم شده است که هر کس می خواهد خود را از اين تجربه کنار بکشد و دامن خود را پاکيزه بکند و بگويد: «من نبودم!». من تاکيد فراخوان سه جريان برای «گسست» از اين تجربه را نمی فهم. اين نوع برخورد به نظر من غيرمسئولانه و فرار به جلو است. برای کسانی که می خواهند در جهت نفی سرمايه داری و ايجاد سوسياليسم در جهان مبارزه کنند، مگر می شود از اين تجربه «گسست» کنند؟ به نظر من تاکيد بر برخورد اصلاحی و تکاملی، منطقی تر و مسئولانه تر به نظر می رسد.
د. با فروريزی «سوسياليسم واقعا موجود» عده ای هم وسايل رزم خود را برداشتند و به خانه ی بغلی نقل مکان کردند و از آن جا با حدت تمام به جنگ با هم خانه ای های سابق خود مشغول شدند. در ظاهر هم حق با آن ها بود. خانه ی تازه آب و رنگ و ظاهری داشت، اما اين که چهارستونی که خانه روی آن بنا شده چقدر مستحکم است، جای بحث و گفتگو بسيار دارد. ما حدود سی سال پيش هم وقتی داشتيم خانه ی خود را تعويض می کرديم به همين ظاهر توجه کرديم و مرعوب جلال و جبروت بيرونی شديم، و غافل مانديم که آن خانه به زودی فرو خواهد پاشيد.
انتقال از جنبش جهانی کمونيستی به جنبش جهانی سوسيال دموکراسی، ساده ترين کاری بود که می شد در اين بحران خانه خرابی کرد. اما من فکر می کنم اين انتخاب آينده ای نخواهد داشت.
نقد سوسيال دموکراسی به معنای نفی آن نيست. سوسيال دموکراسی هم به به عنوان يک تجربه بشری برای حرکت به سوی سوسياليسم با نقاط قوت و ضعف های بسياری همراه بوده است و مبارزه برای سوسياليسم بايد از همه ی اين تجارب بهره بگيرد. از اين رو من نه دشمنی با آن و نه «گسست» از آن را هم درست نمی دانم.
در ابتدا اما بگويم که در رقابت بين دو جنبش عمده ی چپ جهانی، اگر زمان به عقب بر می گشت و ما مجبور به انتخاب بين اين دو قطب رقيب می شديم، من هرگز سوسيآل دموکراسی را انتخاب نمی کردم. زيرا اساس اعلام موجوديت آن بر پايه ی خيانت به صلح و دفاع از جنگ امپرياليستی بود. اين حقيقت امروز به دليل فرادستی سوسيال دموکراسی در جنبش چپ ناديده گرفته می شود. اختلاف در سال های انشعاب بين دو جريان عمده ی سوسيال دموکراسی جهانی اختلافات شديد و واقعی بود، اما آن چه کار را به انشعاب انترناسيونال ها کشاند، رای سوسيآل دموکرات ها به جنگ امپرياليستی و کشتار مردم بود.
امروز اما سوسيال دموکراسی با دو معضل بزرگ مواجه است. سوسيال دموکراسی هر چند در تمام سال های قرن گذشته تا فروپاشی اتحاد شوروی در رقابت با جنبش جهانی کمونيستی بوده است، اما بخشی از موفقيت های خود را مرهون وجود و حضور آن است. سرمايه داری جهانی برای مقابله با اردوگاه سوسياليسم شوروی مجبور به تحمل رفرم ها و باج دادن هايی بود که سوسيال دموکراسی از اين باج ها می خورد و فربه می شد و بخشی از موفقيت هايش ناشی از اين واقعيت بود. اين موقعيت امروز از بين رفته است. يکی از دلايل سقوط سوسيال دموکراسی و دولت های رفاه و تضعيف مداوم موقعيت آن ها در سال های اخير همين است که «لولوی سوسياليسم» از بين رفته است و سرمايه داری نه تنها ديگر باج نمی دهد، در صدد است هر چه داده را پس بگيرد.
دليل دوم. سوسيال دموکراسی اساسا حاصل سازش طبقاتی و سرمايه داری دوران ثبات (و تا حدودی رفاه) است. سوسيال دموکراسی برای دوران های بحرانی و انقلابی نسخه ای ندارد. اکنون که دنيای سرمايه داری را – آن هم در مرکز خود – موج بحران ها فرا گرفته است، سوسيال دموکراسی بيشتر از گذشته دارد از روند روبه گسترش جنبش چپ کنار می ماند. در کشورهايی مثل يونان، اسپانيا، پرتقال، ايتاليا و… يعنی جاهايی که چپ جديد دارد متولد می شود، سوسيال دموکرات ها در برخی مواقع حتی نمی توانند در کنار معترضين قرار بگيرند.
اين جنبش های ضدسرمايه داری، در مدل دو قطبی «جنبش کمونيستی – سوسيال دموکراسی» اساسا جايی ندارند. به همين دليل هم هست که کسانی که از اردوی کمونيسم به سوسيال دموکراسی نقل مکان می کنند، انتخاب خود را تنها انتخاب وانمود کرده و اين جنبش ها را نمی بينند.
ه. جنبش چپ طبقاتی و ضدسرمايه داری امروز در اشکال جديدی ظهور مجدد خود را در جهان اعلام کرده است. اين جنبش در حال حاضر يک جنبش طبقاتی و اجتماعی است و در خيابان های مادريد و ليسبون و آتن و رم و ساير شهرهای اروپايی و نيز شهرهای مختلف آمريکا خود را متشکل می کند.
شاخه ی ديگر اين جنبش بزرگ، در آمريکای لاتين در شکل ديگری خود در جريان است. جايی که مدعی ساختمان «سوسياليسم قرن بيست و يکمی» شده است و راه ها و تجربه های نوينی را بر تجارب غنی چپ جهانی می افزايد.
اين جنبش ها قطعا شکل سياسی جديدی برای چپ خواهند آفريد. اين جنبش ها درست مثل جنبش های نيمه ی دوم قرن نوزدهم و دوران ظهور مارکسيسم در قلب سرمايه داری اروپا – و تا حدودی آمريکا – در حال ايفای يک نقش تاريخی هستند. مارکسيسم بر شانه ی جنبش های کارگری قرن نوزدهم شکل گرفت و چپ قرن بيست و يکم هم احتمالا بر پايه ی همين جنبش های ضد سرمايه داری – و اتکا بر همه ی تجارب يک قرن و نيم گذشته – شکل خواهد گرفت. من اميدوار هستم که بر پايه ی جنبش های طبقاتی و اجتماعی و سوسياليستی که امروز در قلب کشورهای اروپايی تا کشورهای آمريکای لاتين جريان دارد، چپ جديد خود را سازمان خواهد کرد.
آن چه امروز می توان با اطمينان بر آن صحه گذاشت اين است که سخن گزافه ی «سرمايه داری پايان تاريخ»، تنها دو دهه بعد از فروپاشی اتحاد شوروی بار ديگر در سرتاسر جهان به چالش گرفته شده و چپ در اشکال متنوع و گسترده ظهور خود را اعلام می کند.
چپ آن است که خود می گويد!
قسمت پايانی اين يادداشت را به مسائل درونی چپ متمرکز می کنم. زيرا به نظر من، آن چه چپ را در حال حاضر بيش از اندازه ضعيف و ناتوان می سازد، قيام چپ عليه چپ است. متاسفانه واقعيتی است که چپ خود به بزرگترين دشمن خود تبديل شده است و به قتل عام سياسی بغل دستی های خود مشغول است. اين وضعيت در کشور ما به صورت حادی بروز کرده است.
می خواهم بگويم چپ بيش از آن که به دنبال «گفتمان مشترک» باشد، بايد به دنبال راهی برای درمان بيماری خودمحوری و سکتاريسمی که همه ی چپ را به جان هم انداخته بگردد. تا اين بيماری درمان نشود و يا دست کم تخفيف نيابد، «گفتمان مشترک» هيچ گاه غلبه نخواهد کرد و بر بخش بخش جريان های چپ چه در ايران و چه در سطح جهان، «گفتمان من» حاکم خواهد بود.
من در قسمت قبلی کوشيدم اين را بگويم که چپ در جهان امروز ما بسيار متنوع و رنگارنگ است، و هر بخش آن شانس ها و امکانات خود را دارد. اينجا می خواهم اضافه کنم، چپ هر کسی است که خودش را «چپ» می داند و اعلام می کند. اين يک نکته ی کليدی است. اگر اين مساله پذيرفته نشود که چپ کسی است که خودش را چپ می داند و چپ را کسی بدانيم که ما تعريف می کنيم، به مشکلات بزرگ و لاينحلی برخورد خواهيم کرد. در آن صورت بايد دنبال مرکزی بگرديم که «چپ» را تعريف و بر «چپ بودن» افراد و جريانات مهر تاييد بزند. در اين زمينه تجربه های زيادی وجود دارد که همه شان ناموفق و حتی فاجعه بار بوده اند. در دوره هايی مراکزی در سطح جهانی (انترناسيونال ها) به وجود آمدند که بر احزاب و جريانات سياسی مهر تاييد و يا عدم تاييد می زدند. همواره کوشش می شد که نظرات مارکس (و از سوی عده ای لنين) معيار تعريف چپ قرار گيرد. اما اين ها همه ناموفق بوده است؛ زيرا از نظرات مارکس و لنين هم به اندازه ی آدم های تفسيرکننده، تفسير وجود داشته است.
برای حل اين معضلات نخستين گام اين است که پذيرفته شود، «چپ» به تعبير امروزه ی ما ايرانی ها، «ولايت فقيه» ندارد، هيچ مرکزی نيست که تعيين کند چه کسی چپ است و به سوسياليسم وفادار است و چه کسی نيست. اصل بايد بر اين قرار گيرد، که چپ آن کسی است که خود می گويد، يعنی می گويد مخالف نظام سرمايه داری و هر نظام متکی بر مناسبات ناعادلانه و تبعيض آميز است و در راه برقراری يک جامعه ی ضدتبعيض و انسانی که ما سوسياليسمش می ناميم مبارزه می کند.
به نظر من همين برای قبولی در امتحان کافی است.
“گفتمان من”
کسی در زير مقاله ی نادر عصاره در اخبار روز کامنت گذاشته بود که: تو همانی که در کنفرانس استهلکم شرکت داشته ای، بنابر اين تو را چه به چپ؟ در همين نظرهايی که در پای مقالات گذاشته می شود، آقای عيسی صفا حکم داده است که فدائيان (اکثريت) و اتحاد فدائيان خلق ماهيت ضد کمونيستی دارند.
من می خواهم بگويم تمام درد چپ را در بحث اخير، اگر بخواهيم خلاصه و فشرده کنيم، در همين نحوه ی برخورد با خود و ديگران است. ما امروز به تعداد آدم هايی که خود را چپ می دانند، مرکز برای تعيين هويت بغل دستی های خودمان داريم. هر فرد، گروه و حزبی به خود حق و اجازه می دهد، که ديگران را وارد اردوگاه چپ کند و يا از آن اخراج کند – در مورد ما ايرانی ها البته بيشتر اخراج حاکم است – . دلايل اين اخراج ها گاه تا حد غيرقابل باوری ساده و نسبت به آرمان های سوسياليستی پيش پا افتاده است. اين دلايل در بسياری از مواقع به نفی مبارزه در راه سوسياليسم، دست برداشتن از مخالفت با نظام سرمايه داری و امثالهم از سوی کسانی که مورد اتهام قرار می گيرند هم بر نمی گردد، کافی است کسی، جريانی يا حزبی تشخيص دهد، که در اين مرحله از مبارزه بهتر است از اين راه برود، يا با اين نيروها گفتگو کند، يا نکند. همين تشخيص برای آن که از سوی عده ی ديگری حکم اخراج او از «چپ» صادر شود، کافی است. به همين دليل است که من می گويم به تعداد آدم ها و افراد و جريانات «گفتمان» در سطح جنبش چپ داريم که متاسفانه اين «گفتمان» ها به عنوان معيار و ملاک چپ بودن مورد استفاده قرار می گيرد. يعنی اين که فعلا در جنبش چپ به جای گفتمان مشترک، «گفتمان من» حاکم است و هر کس خود را مرکز تعيين و تعريف «چپ» در سطح ايران و حتی جهان می داند.
“گفتمان مشترک”
اگر بتوانيم خود را از «گفتمان من» نجات دهيم و يا دست کم آن را تا حدودی تعديل و تضعيف کنيم، آن گاه در خواهيم يافت که «گفتمان مشترک» بين ما چپ ها بيش از آن است که غالبا به آن توجه می کنيم. در اينجا من «گفتمان کلان» يا همان «گفتمان سوسياليستی» را مدنظر دارم. نبايد تاکتيک های معين و روزانه و يا حتی ميان مدت سياسی را با اين گفتمان کلان يکی کرد. چگونگی عبور از استبداد حاکم به دموکراسی، معيار و ميزان چپ بودن و سوسياليست بودن نيست. تاکتيک های سياسی غالبا ربطی به گفتمان های عمومی ندارند. در کشور ما امروز «راديکال ترين» تاکتيک های سياسی در برابر حکومت از سوی دو جريانی مطرح می شود که بيشترين دشمنی ها را با چپ دارند.
اگر چنين درکی (درک عام و يا کلان) را از گفتمان چپ مورد نظر قرار دهيم، آن گاه می توان گفت که «گفتمان مشترک»ی وجود دارد. گفتمانی که بخش های مختلف چپ – با همان مفهوم ضد تبعيض و ضدسرمايه دارانه– روی آن ها توافق نظر دارند. مخالفت با سرمايه داری، آرمان سوسياليستی، توجه به عدالت اجتماعی و اقشار پائين جامعه، مخالفت با تبعيض و برتری جويی طبقاتی و نژادی و جنسيتی از جمله مواردی هستند که در تمام بخش های چپ روی آن ها کمابيش توافق وجود دارد، شايد فقط درک ها متفاوت باشد. اين موارد همان هايی هستند که اردوی وسيع و رنگارنگ چپ را در برابر اردوهای رقيب و يا مخالف (دشمن) متمايز می سازند.
در اين گفتمان عمومی يک موضوع است که توافق و هم نظری روی آن کمتر وجود دارد. اين موضوع، مساله دموکراسی است. بيشترين ناهماهنگی و اختلاف بين طيف های مختلف چپ در اين مورد وجود دارد و از همين نظر هم بايد بحث های بيشتری در مورد آن صورت بگيرد.
اتحادهای کوچک – آتش بس بزرگ
وقتی از اتحاد و وحدت چپ سخن گفته می شود، بايد کوشيد تا درکی واقعی و عينی از آن را در سرلوحه ی فعاليت های خود قرار داد. وحدت بين گروه های همسو می تواند به وجود بيايد و به وجود هم می ايد، اما وحدت چپ در کليت خود يک سراب است که هرگز عملی نخواهد شد و احتياجی هم به عملی شدن آن وجود ندارد. احزاب و جريان های چپ بر اساس آرمان های عمومی خود (گفتمان کلان) يک جبهه ی عمومی در برابر سرمايه داری جهانی و گرايشان ارتجاعی تشکيل می دهند. اگر اين «گفتمان عمومی» جای «گفتمان من» را بگيرد، آن گاه می توان اميدوار بود که جريان های چپ به سياست دشمنی با يکديگر، تضعيف و تخريب مداوم يکديکر پايان دهند، تنوع در صفوف خود را بپذيرند و از سياست تخريب و دشمنی به سياست گفتگو و همکاری – در جاهايی که امکان پذير است – روی بياورند. يعنی يک آتش بس سراسری در جبهه ی چپ برقرار شود. به اين معنا که نقد و انتقاد جای دشمنی و کوشش برای تخريب و نابودی ديگران را بگيرد.
برای فعاليت های مشترک معين تر، به توافق های سياسی نياز است. در اين عرصه نمی توان شاهد يک «گفتمان مشترک» بين چپ ها بود، اما می توان «گفتمان های مشترک» بين گروه ها و دسته جات بزرگتر چپ را ايجاد کرد و کوشش کرد که اين گفتمان ها از دشمنی با يکديگر و تخريب يکديگر پرهيز کنند و اين واقعيت را مدنظر قرار دهند که ان ها از راه های مختلف به سوی يک هدف بزرگ و عمومی يعنی خوشبختی مردم و پايان دادن به ظلم، استبداد، تبعيض و استثمار حرکت می کنند.