فدايي خلق حسن نوروزي ، فرزند راستين مردم


( 1352- 1324 )

رفيق حسن در سال 1324 در يک خانواده کارگري در محله راه آهن تهران متولد گرديد.  پدرش از مهاجرين قفقاز بود، که پس از مدتي مبارزه با رضا خان قلدُر در گروه هاي ضد ديکتاتوري به حزب توده پيوست.  سال ها پس از پيوستن به حزب توده متوجه اپورتونيسم رهبري حزب توده شد و مانند بسياري ديگر از پرولترهاي آگاه حزب، خود را از قيد رهبري باند فاسد کميتهَ مرکزي رها ساخت و از حزب کناره گرفت.  روحيات و خصلت هاي ضد اپورتونيستي پدر و آزادگي وي از دوران کودکي شرايط مناسبي براي رشد آگاهي و روحيه تعرضي حسن که کودکي بسيار مستعد و باهوش بود، فراهم آورد.  پدرش به او آموخت که هرگز با دشمنان خلق سازش نکند و تا جان در بدن دارد به مبارزهَ بي امان برعليه دشمن ادامه دهد. 

پايان زندگي پدر، بزرگ ترين و آخرين درس انقلابي او بود که به فرزندش داد و تأثيري شگرف بر حسن باقي گذارد.  حسن 9 ساله بود که پدرش با جمعي از ياران همراهش در سال 1334، در شرايطي که کميتهَ مرکزي فاسد حزب توده کادرهاي فداکار حزبي را رها ساخته و ميدان مبارزه را خالي کرده بود، در جريان يک عمل فدائي دست به يک اقدام معترضانه برعليه رژيم کودتا زدند و با خارج ساختن يک قطار محمولات نظامي از خط آهن و انفجار آن ضربه اي سخت بر حکومت کودتا وارد ساختند.  اگر چه اين قهرمانان آشتي ناپذير خلق در جريان اين عمليات به شهادت رسيدند، ولي نامشان در سينهَ تاريخ مبارزات خلقي ما ثبت گرديده و تا ابد زنده خواهد ماند. 

اين عمل نشان دهندهَ آن بود که سنگر مبارزه در شرايطي از طرف رهبران حزب خالي شد که توده هاي حزبي آمادگي جانبازي و نبرد و جلوگيري از پيروزي ارتجاع را داشتند، ولي عدم مرکزيت سالم و انقلابي باعث شد که نيروهاي آمادهَ خلق به هدر رود و روحيهَ مصمم و پرشور توده ها به يأس و نوميدي تبديل شود.

پس از شهادت پدر، حسن که بيش از 9 سال نداشت مجبور شد ضمن تحصيل به کارگري بپردازد.  چند سالي بدين منوال گذشت تا اين که ادامهَ تحصيل ديگر براي حسن مقدور نبود، وضع مالي و شرايط زيست طوري نبود که حسن بتواند با خيال راحت تحصيل کند، از اين رو حسن نيز مانند ميليون ها تن از فرزندان توده هاي زحمت کش که امکان ادامهَ تحصيل ندارند، مجبور به ترک مدرسه شد.  از آن پس حسن به کارگري رفت و به عنوان شاگرد پادو در اين جا و آن جا در نزد استادکاران پيشه ور به کار پرداخت.  نجاري، شيشه بري و بلاخره فلزکاري و لوله کشي مشاغل گوناگون رفيق را در اين دوره تشکيل مي دادند.  در اين ايام رفيق حسن برخي از آثار ادبيات انقلابي را که جزو کتاب هاي پدر بود مي خواند و سطح آگاهي خود را ارتقأ مي داد. 

14 ساله بود که خانواده اش را ترک گفت و در جستجوي نان به جنوب کشور رفت و در بندرعباس و بندربوشهر به کارگري پرداخت، ولي چندي بعد کار خود را از دست داد و مجبور شد در رستوران يک مسافرخانه به عنوان گارسُن مشغول کار شود.  چند سال بعد به تهران بازگشت و در يک کارگاه فلزکاري و لوله کشي مشغول کار شد.  کارش طوري بود که از طرف صاحب کار براي نصب تأسيسات ساختماني به شهرهاي اطراف فرستاده مي شد.  از اين روي بيشتر وقت وي در مسافرت و تماس با مردم مختلف سپري مي شد که اين امر در افزايش تجربيات و ارتقاي شناخت او نسبت به زندگي خلق بسيار مؤثر بود. 

18 ساله بود که مجددأ به جنوب کشور رفت.  اين بار او در شهرهاي بوشهر، بندرعباس، شيراز و کرمان به کارگري پرداخت، ولي چون کار در آن دوره رونق زيادي نداشت، مانند هزاران کارگر بي کار ايراني به طور غير قانوني با يک موتور لنج، خودش را به شيخ نشين هاي عربي رسانيد و مدتي در کويت و دوبي به کار پرداخت و چندي بعد با مختصر پس اندازي که دسترنج کارش بود، به ميهن مراجعت نمود.  اين مسافرت از او جوان کارآزموده و دنياديده اي ساخته بود.  پس از بازگشت به ايران مدتي در نواحي جنوبي و سپس در تهران به کارگري پرداخت.  در تهران مدت يک سال در بخش قوطي سازي کارخانجات شاه پسند تهران به عنوان کارگر شبکار کار مي کرد.  پس از آن توسط آشنايان پدرش در کارخانجات راه آهن تهران کاري برايش پيدا شد و از آن پس رفيق در کارخانجات راه آهن در بخش لوله کشي و تأسيسات به عنوان يک کارگر متخصص مشغول کار شد.

در سال 46 رفيق حسن همراه چند تن از روشنفکران انقلابي در محل سکونت شان يک محفل مطالعاتي به راه انداختند.  آن ها کتاب هاي ممنوعه را از اين طرف و آن طرف به دست مي آوردند و مطالعه مي نمودند، ولي اين گونه کتاب ها به سختي به دست مي آمد.  رژيم ديکتاتوري با وحشي گري تمام کليهَ آثار انقلابي را جمع آوري  و ممنوع کرده بود و به شدت از پخش و فروش آن ها جلوگيري مي کرد.  از اين روي کتاب بسيار کمياب بود و اگر پيدا مي شد خيلي گران بود و اين امر مشکلي براي ادامهَ کار آن ها ايجاد کرده بود.  رفيق حسن که يک پرولتر با تمام خصلت هاي مثبت اش بود، خلاقانه طرحي را به رفقايش پيش نهاد کرد.  بر طبق اين طرح آن ها مي بايست يک کتاب فروشي علني کنار خيابان به وجود مي آوردند و در رابطه با خريد و فروش کتاب با کتاب فروشي هاي دوره گرد ديگر که معمولأ منبع اصلي کتب ممنوعه هستند، تماس بگيرند و امکانات خود را از جهت به دست آوردن اين گونه کتاب ها افزايش دهند.  رفيق حسن و رفيق ديگري مسئوليت اين کار را برعهده گرفتند و سرقفلي يک کتاب فروشي کنار خياباني در پيچ شميران را به دست آوردند و مشغول معاملهَ کتاب شدند.  آن ها خيلي زود توانستند با اکثر کتاب فروشي هاي خياباني تماس حاصل کنند و اعتماد ايشان را جلب کنند.  از آن به بعد کمياب ترين کتاب ها در اختيار محفل مطالعاتي آن ها قرار مي گرفت. 

در اوايل سال 48 رفيق حسن با گروه مارکسيستي رفيق احمدزاده تماس گرفت.  در آن دوران رفقاي گروه در جلسات مرتبي که هفته اي دوبار تشکيل مي دادند در واحدهاي 3 الا 5 نفره گرد هم جمع شده و به بحث و مطالعه روي متون مارکسيستي مي پرداختند.  يکي ديگر از وظايف ايشان دست نويس کردن کتاب ها و جزوات بسيار کميابي بود که به دست شان مي رسيد.  اين کار مهم تلقي مي شد، زيرا کتاب ها معمولأ براي چند روز به امانت گرفته مي شدند و مي بايست پس از چند روز به صاحب اصلي بازگردانده مي شد.  در اين زمينه نيز رفيق نوروزي بسيار فعال بود، به طوري که مطالب زيادي از جمله مجموعه آثار رفيق لنين را در چند نسخه دست نويس کرد و در اختيار رفقاي عضو گروه گذاشت.

در اين ايام فعاليت گروه رفيق احمدزاده شکل مشخص تري به خود گرفت و دو برنامهَ مشخص در دستور کار رفقاي گروه قرار داده شد: اول تشکيل هسته هاي سه نفري مطالعه و کار تئوريک و دوم انجام حرکاتي در جهت رسوخ در توده هاي کارگري و ايجاد زمينهَ مناسب براي تشکيل حزب .

بر اساس اين برنامه از طرف گروه مقرر شد که رفيق نوروزي دست به يک نوع فعاليت سياسي در کارخانجات راه آهن بزند.  به اين ترتيب که با کارگراني که زمينه هاي مساعدي نشان مي دهند، آميزش نمايد و رفته رفته آن ها را با مسائل کارگري و مبارزات سياسي آشنا کرده و به مبارزه جلب نمايد.  رفيق نوروزي به دنبال اين برنامه، علارغم فضاي خفقان بار کارخانه، اقدام به ارتباط گيري با کارگران مستعد و جلب ايشان به کسب آگاهي هاي طبقاتي نمود.  رفيق نوروزي با تني چند از کارگران در بارهَ مسائل کار و کارگري سخن مي گفت و ضمنأ کتاب هائي از قبيل بشردوستان ژنده پوش، پاشنهَ آهنين و مادر ماکسيم گورکي را در اختيارشان قرار مي داد، ولي اين عده پس از مدتي از ادامهَ اين کار خودداري کردند.  خفقان شديد پليسي در کارخانه و تهديدهاي دائم مأمورين پليس سياسي ايشان را از ادامهَ چنين کاري بازمي داشت.  برخي از کارگران که قديمي تر بودند و تجاربي از فعاليت هاي سياسي قبل از سال 32 را داشتند، به شدت ابراز بدبيني مي کردند و رفيق حسن را مورد طعنه قرار مي دادند که تو براي رسيدن به وکالت و وزارت به کار سياسي پرداخته اي و بدين ترتيب بي اعتمادي شديد خود را ابراز مي کردند.  البته آن ها فقط تجارب مستقيم خود را بيان مي کردند، از سوئي ديگر آن ها به آيندهَ اين نوع فعاليت ها به خاطر احساس ضعف مطلقي که دشمن در ذهن شان به وجود آورده بود بدبين بودند و اميدي در آن نمي يافتند و حتا در زواياي فکرشان نقطهَ اميدي نسبت به اين گونه کارها پيدا نمي شد. 

اين نيز امري طبيعي و واضح بود، زيرا مردمي که مرتبأ در مبارزات شان شکست خورده و با دستگاهي مواجه بوده اند که مرتب هرگونه حرکت شان را با شدت سرکوب کرده، نمي توانند بيهوده به چيزي دل ببندند و اميدوار باشند.  آن ها براي کسب اعتماد نسبت به عنصر پيشگام سياسي احتياج به دلائل عيني داشتند.  آن ها نمي توانستند به حرف هاي بدون ارتباط با عمل دل خوش کنند.  در اين ميان تنها يک کارگر بسيار جوان از قسمت نجاري کارخانجات بود که با شور و شوق بي حد کتاب هائي را که رفيق نوروزي در اختيارش قرار مي داد مطالعه مي کرد و تا به آخر اين فعاليت ها را ادامه داد، ولي او نيز نسبت به اين شکل کار معترض بود.  اين رفيق جوان يوسف زرکار بود که بعدها در صفوف چريک هاي فدائي خلق به مبارزه برعليه رژيم برخاست و قهرمانانه در راه آرمان سازماني اش به شهادت رسيد.

بدين ترتيب رفيق نوروزي که علارغم فعاليت منظم و شديد با اشکالات جديدي مواجه شده بود در مقاله اي اوضاع را براي رفقاي گروه تشريح کرد و صريحأ اظهار داشت که: “هر نوع کار تبليغي سياسي با توده ها بدون يک اقدام عملي و بدون يک حداقل نيروي متمرکزي که بتواند به دشمن ضرباتي وارد سازد و هيولاي دشمن را در ذهن مردم فرو ريزد و ايشان را به آسيب پذيري دشمن و امکان نابودي وي مطمئن سازد، بي ثمر است”.  

در همين زمان رفقاي ديگري که در چارچوب فعاليت گروه در ميان کارگران و روستائيان فعاليت داشتند، نظرات مشابهي را مطرح ساختند.  در آغاز برخي از رفقاي روشنفکر عضو گروه که با معيارهاي ذهني و صرفأ تئوريک، بدون ارتباط با عمل، قضايا را بررسي مي کردند، مخالفت هائي با اين طرز تفکر جديد نشان دادند.  ولي خيلي زود به خاطر صداقت بي پايان شان و برخورد فعال شان با مسئله توانستند خود را به واقعيت نزديک کنند و جريانات را نه آن طور که در ذهن شان پرورده بودند، بلکه آن طور که در جهان خارج از ذهن شان مي گذشت در يابند.  بدين ترتيب اولين نطفه هاي مفهوم نوين مبارزه از طريق رفقاي کارگر در سطح گروه مطرح گرديد و رفيق نوروزي در اين ميان نقش مهمي ايفا کرد.

بدين ترتيب در رابطه با تحليل شرايط عيني جامعه، ديگر شُبهه اي براي رفقا باقي نمانده بود که تنها کار در شرايط ديکتاتوري شديد پليسي- نظامي ايران با توجه به سوابق ذهني خلق از مبارزات گذشته، نوعي مبارزهَ سياسي- نظامي است که مي بايست منطبق با شرايط ويژهَ ميهن ما جريان يابد و براي کشف قانون مندي هاي آن عملأ اقدام شود. 

از آن پس، گروه حرکت خود را در جهت تغيير شکل مبارزات خود آغاز کرد.  رفيق نوروزي در جريان تغيير شکل فعاليت گروه در صف مقدم وارد فعاليت شد و در سال 49 در يکي از اولين واحدهاي چريک شهري که به فرماندهي رفيق کبير مسعود احمدزاده تشکيل شده بود، شرکت جُست.  از آن پس، رفيق به صورت يک انقلابي حرفه اي، مبارزه اي نوين و دشوار را آغاز کرد.  اولين عمليات واحد آن ها مصادرهَ مسلسل کلانتري قلهک بود که با پيروزي به انجام رسيد.

پس از عمليات حمله به کلانتري قلهک و اعدام فرسيو، 13 نوع اعلاميه  توضيحي به تعداد زياد در سطح وسيعي پخش شد که رفيق نوروزي شخصأ در پخش اعلاميه ها شرکت مي جُست و با موتور سيکلت به شيوه هاي ابتکاري اعلاميه ها را پخش مي کرد. رفيق نوروزي در ارديبهشت ماه سال 50 در جريان عمليات بانک آيزنهاور در سيستم محافظ عمليات شرکت و نقش خود را به خوبي ايفا کرد. 

در تابستان سال 50، سازمان دچار ضربات شديدي شد و تيم چريکي رفيق احمدزاده از ميان رفت.  از اين تيم، رفيق نوروزي باقي ماند و توانست در اواخر تابستان سال 50 در مرکزيتي که به منظور تجديد سازمان واحدها تشکيل شده بود فعالانه شرکت جويد.

در اواخر شهريور ماه سال 50، رفيق در يک درگيري طولاني در بيابان هاي جنوبي تهران از ناحيه پا مورد اصابت گلوله قرار گرفت که با پاي مجروح پس از طي مسافت چند کيلومتر خود را از محاصرهَ دشمن خارج ساخت.  در شب وقوع حادثهَ فوق، خانهَ محل استراحت رفيق توسط مزدوران دشمن مورد محاصره قرار گرفت که رفيق نوروزي با پاي مجروح و دردناکش  در زير رگبار مسلسل از اين محاصره نيز به سلامت خارج شد.  پس از اين حوادث، رفيق حسن به علت جراحت پايش نتوانست در عمليات چريکي شرکت جويد، ولي در همه حال وظايف سازماني اش را انجام مي داد.  در اواخر مهر که پاي مجروحش بهبود يافته بود، واحد چريکي تحت فرماندهي خود را تجديد سازمان نمود.  اين واحد چريکي، که به افتخار رفيق شهيد ” پويان” نام گذاري شده بود، از بهترين واحدهاي چريکي بود که سازمان ما به ياد دارد.   

واحد چريکي ” پويان” مقارن با جشن هاي ننگين شاهنشاهي، يک رشته انفجار روي خطوط انتقال نيروي برق انجام داد که تأثير زيادي روي خاموشي تهران داشت آن هم در شبي که رژيم آنقدر براي پُرشکوه کردنش زحمت کشيده بود. 

در اواخر پائيز سال 50، رفيق حسن در مصادرهَ بانک صادرات شعبهَ نارمک شرکت جُست و در اوائل زمستان همان سال در عمليات حمله به بانک ملي شعبهَ صفويه فرماندهي عمليات را بر عهده داشت و شخصأ با رگبار مسلسل رئيس نوکر صفت و خوش خدمت بانک را به سزاي خيانتش رسانيد. 

در بهمن ماه 50، رفيق نوروزي در عمليات مصادرهَ اتومبيل حامل پول بانک بازرگاني شرکت کرد و نقش خود را به خوبي انجام داد و با فعاليت منظم خود، پيروزي عمليات مصادره را پي ريزي کرد. 

در جريان تظاهرات به اصطلاح ملي سال 50 که به خاطر انحراف افکار عمومي با خرج مبالغ هنگفت و گزاف از جانب رژيم طرح ريزي شده بود، واحد چريکي     ” پويان” به فرماندهي رفيق نوروزي در برنامهَ درهم ريزي تظاهرات شرکت جُست و با چند انفجار کم خطر در رابطه با عمليات ساير واحدهاي چريکي کل تظاهرات را برهم ريخته و کوشش بزرگ دشمن را در فريب افکار عمومي نقش برآب ساختند و ضمنأ به مردمي که به زور باطوم پليس ها به ميدان توپخانه هدايت مي شدند فرصت دادند که به خانه هاي خود بازگردند.

در اواخر زمستان 50، رفيق نوروزي به همراه رفيق شهيد احمد زيبرُم با چند نارنجک به سفارت آمريکا در تهران حمله کردند و به سلامت به پايگاه خود بازگشتند.  از آن پس، رفيق نوروزي در نقش يک سازمانده و يک مربي سياسي- نظامي فعاليت پُرثمرش را آغاز کرد و در آموزش کادرهاي تازه و داوطلبان جديدي که به مبارزات نوين خلق روي آور مي شدند، نقش مؤثري ايفا نمود و در شرايطي که دشمن شديدترين فشارها را در ايران برقرار ساخته بود، فعاليت اش را لحظه اي قطع نکرد و علارغم لطمات و ضرباتي که به واحدهاي تحت آموزش او وارد مي شد، با روحيه اي پُرشور و اميدوار، به تجديد سازمان مي پرداخت و واحدهاي ضربت خورده را از نو احيا مي کرد.  رفيق نوروزي در آموزش رفقاي تازه کار وسواس و دقت بسيار نشان مي داد و مي کوشيد هر چه سريع تر کاراکتر انقلابي رفقا را اعتلا بخشد.  از اين روي سعي مي کرد با دادن مسئوليت به رفقا و راهگشائي ايشان عملأ آن ها را در کوران کار قرار دهد تا در جريان عمل رشد کنند و آبديده شوند. 

رفقائي که با رفيق نوروزي کار کرده اند هرگز صميميت، صداقت، فروتني و تعهد بي پايان رفيق را فراموش نخواهند کرد و اين بارزترين خصلت هاي او هميشه راهنماي عمل شان در مبارزات انقلابي خواهد بود.  به اعتقاد رفقائي که با او کار کرده اند، وجود او خود نوعي انگيزه براي بهتر کار کردن شان بوده است و اين نهايت تأثيري ست که يک انقلابي مي تواند به روي رفقاي هم رزمش ايجاد نمايد. 

سال 1351 براي رفيق نوروزي سال تلاش هاي پي گير بود.  در پائيز سال 51 رفيق نوروزي در سر يک قرار خياباني با محاصرهَ بيش از 60 دشمن که به سلاح هاي اتوماتيک مسلح بودند، مواجه شد.  محل قرار در خيابان شوش تهران واقع شده بود.  رفيق نوروزي که متوجه محاصرهَ دشمن گشته بود، پس از يک رشته تيراندازي متقابل با مأمورين دشمن و مجروح ساختن يکي از ايشان، خود را به داخل مسير خط آهن جادهَ آرامگاه انداخت و در حالي که 6 عنصر مسلح دشمن به سمت وي شليک مي کردند از محاصره به سلامت خارج شد. 

رفيق حسن در فاصلهَ زمستان 51 تا زمستان 52 به کار آموزش و سازمان دهي کادرها ادامه داد و در برنامه ريزي هاي سازمان فعالانه شرکت جُست و در جهت برپا کردن امکانات تازه براي گسترش مبارزه، نقش خود را به شکل خوبي ايفا کرد و اثرات مشخصي بر رشد و گسترش فعاليت هاي سازمان ما از خود باقي گذاشت. 

در دي ماه 52 رفيق نوروزي که در پي انجام مأموريتي در منطقهَ لرستان در حال حرکت بود به طور غافل گيرانه مورد حملهَ مأمورين دشمن قرار گرفت و علارغم غافل گيري سلاح برکشيد و مزدوران را به رگبار مسلسل بست، ولي خود نيز مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسيد.  دشمن خبر درگيري را 12 روز بعد در جرايد اعلام داشت و از تعداد تلفات خود ذکري به ميان نياورد و فقط به ذکر اين جمله اکتفا کرد که: ” در اين درگيري به هيچ عنصر غيرنظامي آسيبي نرسيد” .  و اين نشان مي داد که تعدادي از مزدوران دشمن با رگبار مسلسل رفيق کُشته و مجروح شده اند.  به هر حال رفيق حسن نوروزي اين رزمندهَ دلاور سازمان ما و اين فرزند راستين خلق پس ار سه سال مبارزهَ پي گير براي بيداري خلق خود به شهادت رسيد.  او شهيد شد، ولي تأثيرات سه سال مبارزهَ بي امان او همواره در کالبُد جنبش خلق ما پابرجاست و مبارزيني که براي ادامهَ راه او به ميدان مي آيند همواره خاطرهَ دلاوري ها و فداکاري هاي او را پشتوانهَ عمل انقلابي خود خواهند يافت و با قلبي روشن در راهي که از خون شهداي ارزشمندي چون حسن سرخ گشته پبش خواهند تاخت و وسيلهَ رهائي خلق را فراهم خواهند نمود.

هنگامي که خبر شهادت رفيق کبير حسن نوروزي به رفقاي همرزم رسيد، همگي به ياد آوردند قطعه شعري از رفيق مائو را که رفيق نوروزي در هنگام شهادت فدائيان خلق زير لب با شوقي بي پايان زمزمه مي کرد:

پنجهَ برگ ها آويزان است

و چنگال دشمنان تيز

و اينان پرنياني اميدهايمان را مي درند

در گندم زار زنجره اي مي خواند

در خانه، بي شوي زني مي نالد

ره گَُم کرده کودکي پدرش را آواز مي دهد

رودها دامن کشان پيش مي روند و دامن ابديت را مي شويند

و اين خون ها که نبض هزاران مرد در آن جاري ست زندگي را مي شويند

تا زنجره آرام گيرد، زن بي شوي نماند

و کودک برچهرهَ پدر لبخند زند

من قطره اي از درياي بيکران خلقم

همچون شبنمي که زيور گُل هاست

و همچون آن تک فروغ آسمان که زمين را روشن مي کند

با اين همه من بي هيچ ام اگر نتابم، اگر نخندم

تازه اگر بگريم و همچون شبنم که گُل ها فراموشش مي کنند تبخير شوم

شما خواهيد بود و من در شما خاک شده ام

نه به من، به اقيانوس ها بيانديشيد

 نه به پاي زخم دار، به قدم هاي استوار اميدوار باشيد

شعله مانند خشم خوشه مي دهد

و خشم خرمن سُرخ اميدهاي فروکوفته است

امسال خلق * ما مزارع انساني را بارورتر خواهد يافت

بيم مداريد

بيم مداريد

* رفيق نوروزي با تغيير در کلمهَ چين و دهقانان، به اين شعر جنبهَ انترناسيوناليستي و عموم خلقي مي داد.  ما نيز شعر را به همان گونه که رفيق مي خواند، آورديم.

( به نقل از : ” نبرد خلق” – ارگان ” سازمان چريک هاي فدائي خلق ايران” – شمارهَ چهاردهم- مرداد ماه 1353).

بازانتشار: سازمان اتحادفداييان خلق ايران – بهار1382