بنابراین چراییِ مسئله اینست که آن ژن معیوبی که دور تسلسل یک دیکتاتوری را به دیکتاتوری دیگر، دیکتاتوری شاهنشاهی را به دیکتاتوری آخوندی ولایت فقیه ای و باز خطر گذار از دیکتاتوری نظام خلافت ولایت فقیه ای را به دیکتاتوری پادشاهی باز تولید میکند چیست؟
ا. مقدم
ائتلاف خوب است، انتقاد خوب تر
تاریخ دو هزارو پانصد ساله استبداشرقی -پادشاهی ایرانی سرشار از داستانهای هراسناکی است که برای بسیاری میتواند تازگی داشته باشد. مثلا گروه ویژه ای از خادمان دربار صفویه کارشان این بوده که با یک اشاره شاه اسماعیل یا شاه عباس محکوم را زنده زنده در حضور شاه میخوردند، یا زنده پوست از تنش جدامیکردند، سرب داغ در دهانش می ریختند، در عهد قاجار یک تاجر شاکی از ظل السلطان را به فرمان او قلبش را از سینه درآوردند زیرا بخاطر وصول طلب بسیار گزافش از ظل السلطان جرات کرده بود پیش ناصرالدین شاه شکایت کند.
کودتا، شکنجه و به قتل رساندن زندانیان سیاسی روی تپه های اوین در زمان محمد رضاشاه را همه میدانند. هزاران کابوس دیگر از این قبیل نه تنها افتخاری ندارد، بلکه بنا بگفته مارتین لوترکینگ, رهبر جنبش آفرو- آمریکانر: ” اگر کسی مرا فریب داد شرم بر او باد، اما اگر یکبار دیگر مرا فریب داد شرم بر من باد. ” یعنی شرم بر آنهایی که بخواهند باز از این فسیل های اجداد دیوسالار همچون میراث مقدس پاسداری کنند، ونظام سیاسی آینده ایران را باز در پای این ” اسطوره های ” مقدس قربانی کنند. البته باید از عاشقان سینه چاک نظام پادشاهی عذر بخواهیم که اگر یگانه نشان افتخار آنها یعنی منشور کورش بزرگ را فراموش کنیم. اینها برای توجیه تمام کثافتکاریهای سراسر تاریخ گذشته زود دست به دامن کورش و منشور او میشوند. هرکس که در رویای بازگشت خاطرات آنزمانی و تعلق فتیش گونه به این اشیای بنجل ” مقدس ” بجامانده از عهد عتیق باشد علیرغم ادعاهای انقلابی و مدرن نه تنها انقلابی و مدرن نیست بلکه مرتجع که میخواهد شکل استبدادی گذشته را احیا کند. اصولن این نه تنها احمقانه بلکه تهوع آور است که آدم چیزی را که بالا آورده بخواهد باز مصرف کند. این مهم نیست که آدم چه مقام و منزلت هنری، ورزشی، علمی دارد یا مثلا برنده جایزه نول باشد یا یک پروپاگاندیست دو آتشه باشد یا آدم هیچکاره ی از یک پدر تاجدار باشد.
آدم ممکن است یک فیلسوف نامداری مانند هایدگر باشد اما فاشیست و عضو حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان، یا مانند خانم آنگ سان سوچی برنده جایزه صلح نول و ساخاروف باشد با این حال از قتل عام آوارگان مسلمان روهینگیا حمایت کند و جایزه را از او بگیرند. یا مانند خانم ثاچر نخست وزیر یک کشور دمکراتیک ولی از پینوشه یک ژنرال دیکتاتور فاشیست، قاتل سالوادر آلنده رئیس جمهور منتخب شیلی، به گرمی استقبال کند.
درست است که با وجود عینیت شرایط گریز ناپذیر کنونی برای مقابله با نظام خلافت ولایت فقیه ای ائتلاف امری ضروريست. اماحقیقت نسبی مطلق است. یعنی ائتلاف خوب است، اما انتقاد بهتر است. اما انتقاد باید رادیکال باشد. رادیکال یعنی دست به ریشه بردن. ریشه یعنی محتوای تاکنونی شکل مکرر استبداد سیاسی. هر محتوایی شکل خاص خود را دارد، و هر شکلی تظاهر محتوای معینی است. شکل پادشاهی شرقی علیرغم اظهارات ” خالصانه و بی ریایِ دمکراتیک ” رضا پهلوی محتوای آن یک کشور سرمایه داری پیرامونی است با بقایا ی ( در این دوره حکومت خلافت اسلامی تقویت شده ی ) پیش سرمایه داری همراه با یک اقیانوس وسیع از خرده تولید کنندگان و خرده فروشان محافظه کار با روابط و فرهنگ پیش سرمایه داری که منبع اصلی تولید ثروت اجتماعی و گردش و باز تولید اقتصاد ملی رانتی آن درآمدهای نفتی است، که همچون ثروت ملی منبع جدیدی برای بازتولید مکرر دولت مستبده پادشاهی شرقی خواهد بود. در یک کشور سرمایه داری پیرامونی با سابقه تجربه و خاطرات ” دلانگیز ” چند هزار ساله استبداد پادشاهی هر کس که در رویای احیای نظام پادشاهی باشد با دست اندازی آشکار یا پنهان بر این ثروت ملی به جایگاه قدرت و صاحب اختیار بزرگ وارد میشود. بنابراین چراییِ مسئله اینست که آن ژن معیوبی که دور تسلسل یک دیکتاتوری را به دیکتاتوری دیگر، دیکتاتوری شاهنشاهی را به دیکتاتوری آخوندی ولایت فقیه ای و باز خطر گذار از دیکتاتوری نظام خلافت ولایت فقیه ای را به دیکتاتوری پادشاهی باز تولید میکند چیست؟
هر شکلی از ساختار سیاسی بیان درجه تکامل شیوه تولید، نوع و چگونگی تولید ثروت اجتماعی و ساختار روابط اجتماعی است. در این میان در کنار بخشهای دیگر نفت برای دیوان سالاری ایران ” گنج بی پایان و مرغ تخم طلا بحساب می آید ” و در تاریخ معاصر ایران رکن اساسی محتوای ساختار سیاسی استبدادی است. فرمانفرمائیان در کتاب خون و نفت مینویسد ” سالهای دهه ی سی در ایران مثل اغلب نقاط جهان ، سالهای نوزایی بود. با وجود نگرانی زودگذری که کودتای عراق برانگیخت، موقعیت شاه به طور روز افزونی تثبیت شده بود. پس از شکست مصدق، او احساس آرامش روحی می کرد و به نظر می آمد قوی تر شده است. دهه ی سی برای شاه دهه ی پربرکتی بود و نشان از افزایش خودباوری او داشت، که باز تاب آن در همه کشور مشهود بود. او از پشتیبانی ارتش برخوردار بود و ایالات متحده به روی او آغوش گشوده بود. احساس می کرد برای نخستین بار از زمان نشستن بر تخت سلطنت، آزاد است که هر چه میخواهد بکند. او درمیان پادشاهان و دیکتاتورهای خاورمیانه بی همتا بود. ” بعد از صعود درآمدهای نفتی در سال ۱۳۵۲ محمد رضا شاه تمام بندها را گسیخت و تمام احزاب بی خطر و سربراه را منحل و در حزب رستاخیز ادغام کرد. آری شاه به تنهایی مصرف کننده در آمدهای نفتی نبود، اینها زمینه های زیادی برای مصارف توسعه و بهسازی ملی، و همچنین ارتش و دستگاه های سرکوب دارند. اما صاحب اختیاری بر این منبع ثروت طبیعی برای او اعتماد بنفسی خدا گونه و آزادی مطلق یعنی آزاد از هر قید و بند و نظارتی را فراهم میکند. شاه شرقی به همین دلیل شاه شده است چون اگر غیر از این بود و اگر قرار بود که او هم مانند همه ی آحاد جامعه شامل بن مایه دمکراتیک “من ” بودن و ” خود باوری” شهروندی باشد، دیگر چنین شخصی بنام شاه علت وجودی خودرا از دست میدهد و داشتن چنین جایگاهی بیشتر شبیه یک مترسک است.
هر چیز از یک افراط به افراط دیگر گذر میکند. اگر به بهانه اهمیت درجه اول بودن اتحاد و ائتلاف خود سانسوری کنیم و از هرگونه روشنگری اجتناب کنیم آنگاه این جنبش نه مدرن بلکه محافظه کار است.
به امید پیروزی دمکراسی …