محمد اعظمی
اخيرا غزال ستوده براي شرکت در نمايشگاه عکسي، در ارتباط با افغانستان، به آمريکا سفر کرده است. خبرنگار روزنامه لوموند خانم “کورين له ن” در ارتباط با افغانستان به اين نمايشگاه رفته و يکي از مطالب خود را به توضيح عکس هاي غزال از افغان ها، اختصاص داده است. افزون بر اين، در مقاله به کوتاهي اشاره اي شده است به زندگي مبارزاتي پدر و مادر او. غزال در خانواده مبارزي زاده شده است که در همان سال هاي اوليه پس از تولد، پدرش رضا ستوده، توسط جمهوري اسلامي در زندان اوين، به جوخه مرگ سپرده مي شود. مادر او نسرين سلمان مظفر، از زندانيان سياسي زير ۱۸ سال(صغري) حکومت شاه بود، که در آستانه انقلاب با گشوده شدن درب زندان ها، آزاد شد و پس از چند ماه به سازمان چريک هاي فدائي خلق ايران پيوست و مدتي بعد با پدر غزال، ازدواج کرد و غزال حاصل اين ازدواج است. در تاريخ ۲۸ تير 1362 در ورودي اتوبان کرج به همراه رضا و غزال، که دو سال و نيم بيشتر نداشت، شناسائي مي شوند. رضا بلافاصله اقدام به فرار کرده، اما در اثر تيراندازي پاسداران مجروح و دستگير مي شود. اما نسرين موفق مي شود خود و غزال را از تور پليس درآورد. او پس از چند ماهي زندگي زيرزميني در تهران، توانست به همراه دخترش از راه کوه هاي بلند آذربايجان و کردستان، که زير کنترل شديد سپاه پاسداران قرار داشتند، راهي خارج کشور شود. نسرين دختر خود غزال را با سخت کوشي و تلاش فراوان، پرورش داد. پدر غزال، از انسان هاي پر شوري بود که فعاليت سياسي خود را در اواخر دهه چهل با کنفدراسيون دانشجويان ايراني در آلمان آغاز نمود. دربهار سال 1349 در جريان سفري به ايران، دستگير شده و پس از پشت سر گذاشتن شکنجه و بازجوئي، در يکي از دادگاه هاي نظامي شاه به سه سال زندان محکوم مي شود. او با گذراندن محکوميت خود، از زندان آزاد شد. اما پس از مدت کوتاهي فعاليت سياسي خود را از سر گرفت و در سال ۱۳۵۴ به سازمان چريک هاي فدائي خلق ايران پيوست و براي بار دوم در ارديبهشت سال ۱۳۵۵ به دنبال ضربات زنجيره اي کرج، قزوين و رشت، که به جان باختن چند تن از فدائيان از جمله بهروز ارمغاني انجاميد، مجددا دستگير مي شود. او پس از شکنجه هاي قرون وسطائي در دادگاه نظامي به اعدام محکوم مي شود. حکم اعدام او در دادگاه تجديد نظر به حبس ابد تبديل گشت. تاريخ دقيق اولين ديدارمان به خاطرم نمانده است. فکر مي کنم براي نخستين بار رضا را در اواخر سال ۱۳۵۶ در بند چهار زندان شماره يک قصر ديدم. او متولد شهر بروجرد بود. دورادور مي شناختم اش و او هم با نام ما آشنائي داشت. در همان برخوردهاي اوليه خيلي زود با هم دوست شده و روابطمان نزديک شد. نمي دانم دليل اصلي نزديکيمان چه بود. همشهري گري مان بود و يا خصوصياتي چون رشادت، صميميت و شور و سرزندگي اش؟ و شايد هم مجموعه آن ها باعث شد که مهر او در دلم بنشيند. من از شوريدگي و جسارتش خوشم مي آمد. در آن دوره، جسارت در زير تيغ سرکوب براي من و هم نسلانم ارزش والائي داشت. پنهان نمي کنم امروز نيز رشادت هر مبارزي برايم خوشايند و انرژي زاست. از ايستادگي در برابر استبداد برانگيخته مي شوم و شور و شعفي در تن و جانم مي نشيند. رضا انساني صميمي بود که اگر به فرد و يا جرياني اعتماد مي کرد پاکبازانه و بدون اما و اگر در مبارزه عليه استبداد و براي آزادي و عدالت با او به سرعت همراه مي شد. او از شمار کادرهاي جنبش فدائي بود که ارزش انسان ها را درک مي کرد و آن را گرامي مي داشت. همچنين روابط صميمانه اي با اطرافيانش برقرار مي نمود و امکانات زيادي را پيرامون خود ساخته بود. به دليل مردم داريش و روابط گسترده اي که با مردم داشت و تواني که در سازماندهي از خود نشان مي داد، به تنهائي يک تشکيلات بود. در جريان انشعاب در سازمان فدائي که سازمان واحد، به اقليت و اکثريت تقسيم شد، با رفقاي اقليت همراه شد و در تشکيلات اقليت در بخش کارگري فعال بود و در آخرين روزهائي که با سازمان اقليت فعاليت مي کرد مسئوليت تشکيلات شمال را داشت. در زمان دستگيري رابطه رضا با سازمان اقليت قطع شده بود و هنگام دستگيري عازم شمال براي ديدار با برخي از روابط تشکيلاتي خود بود که به همراه نسرين و غزال در تور پليس گرفتار شده بار ديگر زير شکنجه هاي وحشيانه قرار مي گيرد و بالاخره در سال 1363 توسط جمهوري اسلامي تيرباران مي شود. رضا اکنون در گورستان بهشت زهرا آراميده است.
غزال ستوده در رشته حقوق بشر بين الملل فارغ التحصيل شده است. در يکي نهادهاي دموکراتيک جهاني استخدام گشته و به عنوان نماينده اين نهاد از سال ۲۰۰۷ تا ۲۰۱۰ در افغانستان فعاليت کرده است. او براي رعايت حقوق زندانيان بر زندان هاي پايگاه باگرام در افغانستان، که توسط آمريکائيان اداره مي شود، نظارت مي کرده است. در کندوز در مرز تاجيکستان با افغانستان نيز يک سال مسئوليت همان نهاد دموکراتيک در آن منطقه، با او بوده است.
“کورين له ن” خبرنگار روزنامه معتبر و شناخته شده لوموند در مقاله اي که براي اين روزنامه فرانسوي نوشته و در تاريخ ۱۶ ژوئن ۲۰۱۱ منتشر شده است، پس از توضيح کوتاهي پيرامون سياست خارجي آمريکا در ارتباط با افغانستان، به دشواري تصميم گيري رئيس جمهور آمريکا، باراک اوباما براي خروج نيروهاي نظامي اش از آن جا و يا تمديد اقامت آن ها، مي پردازد و از فشاري که از دو سو به او وارد مي شود تا موضع آمريکا متناسب با اهداف آن ها اتخاذ شود، سخن مي گويد. او اين موضوع را بدون رساندن به نتيجه اي رها کرده به سراغ غزال ستوده در نيويورک رفته و گزارشي دارد از کارهاي: “زن جواني که نمايشگاهي از عکس هاي افغانستان را در گالري مورلو به نمايش گذاشته” است. سپس مي گويد که : ” غزال ستوده يک حقوق دان جوان فرانسويِ ايراني الاصل است که پيانو و تحصيلات خود در رشته حقوق را رها کرده است تا خود را وقف اهداف انسان دوستانه کند. در افغانستان او شاهد فروافتادنِ چند بمبِ کشورهاي غربي به روي روستاهايي بوده است که او در آن مناطق فعاليت بشر دوستانه داشته است. به رغم زيستن در محيط جنگ زده، در عکس هايش نشاني از جنگ ديده نمي شود.” غزال براي نمايشگاه عکس خود در نيويورک نام “آثاري از افغانستان” را برگزيده است. خبرنگار روزنامه لوموند در اين باره مي نويسد :
« “آثاري از افغانستان” شامل هجده عکس است. عکس ها، برشي است از يک دوره در کشوري فراموش شده، که زمان را در خود متوقف کرده اند. آلبوم، يادگاري است از افغانستان، که از کابل تا مزار در عينِ عبورِ از باميان در آن ها ماندگار شده است. در عکس ها پشتوهايي ديده مي شوند که چين و چروک هاي جاودانه بر چهره داشته و دستاري بر سر دارند. گويي اين ها دوران شوروي، حاکميتِ طالبان و جنگ فعلي را بدون هيچ تغييري در زندگي شان و با همين شکل و شمايل پشت سر گذاشته اند. در يکي از عکس ها دختر کوچولوي چاي فروشي را در حال تماشاي بازي بزکشي و چوگانِ افغاني مي بينيم که با دست ها و ناخن هاي زيبا و مرتب خود ليوان ها را نگاه داشته است. همچينن مناظري را مشاهده مي کينم که با سبک هاي شناخته شده کلاسيک (نشنال جغرافيک) متفاوتند. در عکس ديگر، نگاه خصمانه زني که کودکي را در آغوش گرفته جلب نظر مي کند و پرسش انگيز است که اين خشم از چيست؟ در عکس ديگر، پسر کوچک ۴ يا ۵ ساله اي با حالتي متاثر را نشان مي دهد که با عينکي (نزديک بين) بر چشم که به بالا نگاه مي کند. معلوم نيست که به آسمان نگاه مي کند يا آدم بزرگ ها را مي نگرد؟ براي بيننده اين عکس، روشن نيست که چه بر او گذشته است؟»
آشنائي “کورين له ن” با غزال و مادرش نسرين ستوده به سال 1363 بر مي گردد. او نخستين بار از طرف روزنامه ليبراسيون به عنوان خبرنگار براي تهيه خبر از وضع فراريان ايران، از کشور فرانسه به ترکيه رفته بود. شايد اولين تجربه جدي کار خبرنگاري او در اين سفر رقم خورد. زندگي و سرنوشت نسرين و غزال به نظر “کورين له ن” جالب و جذاب و پرکشش جلوه نمود. از اين رو آشنائي با اين مادر و دختر در ترکيه، که با شنيدن برخي از فرازهاي زندگي آن ها شروع شد، ادامه مي يابد و تا امروز تداوم پيدا کرده و اکنون با عاطفه و مهر نيز در هم آميخته است. شايد اين آشنائي که سال ها تداوم پيدا کرده، دليلي است که اين خبرنگار را وادار مي کند تا در هر کجا که غزال حضور مي يابد، در صورتي که امکاني داشته باشد به سوي اش رود و در باره اش بنويسد. او مطلب لطيف و عاطفي خود را در باره او چنين ادامه مي دهد:
“غزال هميشه خيلي پر جوش و خروش بوده است. او را زماني که چهار سال داشت(البته غزال در اين دوره سه ساله بوده است) در استانبول ديده بودم. او در آپارتماني با نسرين مادرش، يکي از چهره هاي جوان انقلابي آن دوره، که با پاي پياده از دست رژيم ملاها از کشورش ايران، فرار کرده و پناهنده شده بود ـ زندگي مي کرد. همان موقع هم او اهلِ چالش و مبارزه جويي به نظر مي آمد. هيچ چيز مانع نمي شد که او را از تحرک باز دارد. او روي تخت خود نا آرام و بي قرار بود. نگاهي به دوردست ها داشت! من در آن زمان گزارشي تهيه کرده و منتشر کردم که به پناهندگان ايراني اختصاص داشت. پناهندگاني که در ترکيه جمع شده و منتظر ويزاي غرب بودند. سال ها بعد زماني که غزال در اين زمينه ها فعال شده بود و تحقيق خودش را شروع کرده بود، از من خواست که آن مطلب را در اختيارش بگذارم تا آن را بخواند. غزال درست در همان سن و سالي که مادرش از ايران فرار کرده بود، براي ديدار خاله هايش، که چندان هم آن ها را نمي شناخت، به تهران رفت. در اين سفر او زندان اوين (منظور کميته مشترک ضد خرابکاري در دوره شاه و بند ۳۰۰۰ اوين در زمان جمهوري اسلامي است که به موزه تبديل شده است) را هم ديد، جائي که مادرش نسرين و خاله اش، توسط رژيم شاه بازداشت و شکنجه شده بودند . غزال به گورستانِ بهشت زهرا رفت تا از مزار پدرش ديدن کند و با او از نزديک حرف بزند.”
“کورين له ن” در ادامه مطلب خود به اختصار به ماجراي تيراندازي به پدرش، مجروح و دستگير شدن او و فرار مادرش به همراه غزال از مهلکه مي پردازد و در ادامه اطلاع مي دهد که غزال به زبان فرانسه داستان خود را در کتابي به نام “ليمو شيرين” آماده کرده است که به زودي منتشر مي کند و سپس چنين ادامه مي دهد:
“غزال ميخواهد يادآوري کند که افغانستان کشور طالبان نيست، بلکه سرزمين افغان هاست. کشور آن پيرمردي ست که نگاهي ملايم و آبي کمرنگ دارد ….. مي خواهد بگويد افغانستان کشور آن زني است که با نگاهي خشم آگين کودکش را در آغوش دارد. يعني رني که مدتي در زندان بوده است. شايد به خاطر اعتراض و شورش، شايد مثل خيلي از زن ها به خاطر «بي اعتنائي به مقررات اخلاقي» و شايد هم تنها به خاطر اين که «رويا و آرزوئي در سر داشته» است. آخر در کشوري مثل افغانستان بنا به گفته غزال داشتن برخي افکار هم جرم محسوب مي شود. از آن جا که عکس ها در محل توزيع کمک هاي انساني گرفته شده است، در نگاه آن زن مي شود خواند که او خودش را دارد با آن هايي که براي ارائه ي کمک ها آمده اند، مقايسه مي کند: اگر غربي ها براي کمک به ما آمده اند، پس چرا چنين رفتار مي کنند؟ چرا اين لباس هاي بي رنگ و رو را بين ما توزيع مي کنند؟ در چهره ي او اين خواست را مي توان حس کرد که مي گويد « من هم شلوار جين مثل شما مي خواهم»!
در نمايشگاه عکس، از پسرکوچکي که عينک بر چشم دارد دو عکس در کنار هم وجود دارد. شايد قرار دادن دو عکس به اين دليل باشد که اين پسر دو برادرش را در بمباران متحدين (نيروهاي غربي حاضر در افغانستان) از دست داده است. انفجار آن بمب ها چنان قوي بود که پاهاي بچه را روي درختي يافتند. عکس ديگر از مادري است که از يافتن دارو براي تسکين درد فرزندش نا اميد شده روي سوختگي کودکش شکر ريخته است!
غزال مي گويد که يکي از عکس ها از پير مردي است که رفتارش او را به شدت متاثر کرده است. اين پدر در يکي از ديدارها به خاطر اينکه فرزندش را نيز همراه خود بر سر قراري رسمي آورده است، عذر خواهي مي کند. اين کودک بعد از بمباران ها دستخوش شوک شده و از آن پس پدر خود را لحظه اي ترک نمي کرده است، به مخص اين که هواپيماهاي بي سرنشين در آسمان روستا مي چرخند، بچه با حالتي وحشت زده و بي قرار به آسمان نگاه مي کند. پدر مي گويد: او را ببخشيد!!”
“کورين له ن” با اين جمله نوشته خود را در باره همان “زن جواني که نمايشگاهي از عکس هاي افغانستان را در گالري مورلو به نمايش گذاشته” است، به پايان مي رساند. او مي خواهد از طريق توضيح معناي عکس هاي اين نمايشگاه، خواننده روزنامه لوموند را با عمق فاجعه اي که در افغانستان رخ داده است، آشنا کند و به انديشيدن وادارد. متحدين خارجي، افغانستان را بمباران کرده اند. در اثر انفجار بمب ها در عمليات نظامي، کودکي روانش پريشان شده و تعادل خود را از دست داده است. پدر افغاني اما از رفتار فرزندش که در نتيجه اين بمباران تعادلش به هم خورده است از نمايندگان همان کشورها، که بمب بر سر فرزندش ريخته اند، پوزش مي طلبد!!