بریژیت استودر، مورخ، تاریخچه ای از شبکه جهانی کمینترن را نوشته است. او در گفتگو با ژاکوبن JACOBIN ، توضیح می دهد که چگونه می توان زندگی روزمره ی یک مرد و زن انقلابی حرفه ای کمینترن را تصور کرد.
استودر پروفسور تاریخ دانشگاه برن در کتابی که به تازگی با عنوان “مسافران انقلاب جهانی. تاریخ جهانی بین المللی کمونیست” منتشر کرده است، زندگی سیاسی گروهی از زنان و مردان مبارز متعهد فراملی را که از سال ۱۹۲۰ بارها همدیگر را در مکان های مختلف ملاقات کرده اند، دنبال می کند. در مسکو و برلین، در باکو و تاشکند یا در ووهان و شانگهای – آنان می خواستند انقلاب جهانی را در همه جا پیش ببرند.
چه چیزی از آن باقی مانده است؟ پس از صد سال ، چرا دست و پا زدن با میراث کمونیسم بین المللی ارزشمند است؟ مارسل بوئیس مورخ برای JACOBIN با Studer در مورد تجربیات ، امیدها و ناامیدی های افرادی که انقلاب برای آنها کار بود و هدف زندگی صحبت کرد.
بریژیت استودر ، در کتاب جدید خود شما انترناسیونال کمونیست دهه ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ را به عنوان محل کار بررسی می کنید. آیا کمینترن کارفرمای خوبی بود؟ آیا کار به عنوان یک انقلابی حرفه ای سودآور بود؟
نه ، مطمئناً از این نظر سودآور نبود که بتوانید درآمد بسیار بالایی دربیاورید یا حتی ثروت ایجاد کنید. کار در دستگاه کمینترن از جذابیت بیشتری برخوردار بود زیرا این فرصت را برای فعال بودن سیاسی دائمی و در عین حال تأمین مالی فراهم می آور. یافتن منابع در این زمینه چندان آسان نیست. اما اسنادی که در دست داریم نشان می دهد که اصولاً کارگزاران کمینترن – حداقل تا اواسط دهه ۱۹۳۰ – حقوق یک کارگر ماهر را دریافت می کردند. آنها همچنین روشن می کنند که همه چیز بسیار دقیق تنظیم شده است – مانند میزان هزینه ها یا شرایطی که یک کارمند می تواند به سفر برود. از این نظر، کمینترن قبلاً یک کارفرمای مدرن بود.
فعالیت های یک کارمند کمینترن چگونه بود؟
کمینترن به سرعت به یک ماشین پیچیده و با شاخه های انبوه تبدیل شد. بخش های متعددی در مسکو وجود داشت، از جمله بخش بزرگ ترجمه. وظایف به دو بخش سیاسی و فنی تقسیم شد. اولی بیشتر به مردان ، دومی به زنان ، اما استثنائاتی وجود داشت. آنچه قابل توجه است، اغلب تغییر سریع عملکرد در دستگاه است، بسته به جایی که به نیروی کار نیاز وجود داشته است. فرستاده هایی در آنجا بودند که وظایف نظارتی داشتند و بیشتر شبیه مربیان فنی بودند. زنان اغلب رمزنگار، پیام رسان ، تایپیست، منشی، ویراستار و برخا جاسوس نیز بودند. برای اکثر آنها، این درست بود که همیشه گزارش های متعددی باید نوشته می شد، از جمله در مورد ماموریت های خارج از کشور.
ما از افرادی که در دهه ۱۹۲۰ برای حزب کمونیست آلمان کار می کردند می دانیم که پس از بازگشت به بازار کار عادی ، مشکلات بزرگی داشتند. آیا در سایر کشورها نیز چنین بوده است؟
بله؛ حتما. به این افراد برچسب کمونیست می زدند. آنان به عنوان کمونیست و به اصطلاح افراد سیاسی رادیکال برچسب خورده بودند. از این نظر، آنها دقیقاً در بین کارفرمایان افراد مطلوب و محبوب نبودند. علاوه بر این، کار در کمینترن دارای قوانین و شرایط کاری بسیار ویژه ای بود که کارمندان را از محیط روزمره شهروندان دور می کرد. حتی اگر آنها معمولاً بسیار بسیار کار می کردند، ولی مانند کارگران یک کارخانه، تحت یک برنامه زمانی سخت قرار نداشتند. به عنوان مثال، هیچ ساعت کاری منظمی برای کسانی که در ماموریت های خارج از کشور بودند وجود نداشت. تا حدی، آنان به یک معنا بسیار آزادتر بودند – حداقل در کارهای روزمره خود، البته نه از نظر ایدئولوژیکی.
کار در کمینترن به ناپایداری و عدم قطعیت زندگی یک هنرمند شباهت داشت: شما امروز اینجا بودید، فردا جای دیگری بودید. یک روز کار صبح زود شروع می شد، روزهای دیگر جلسات عصر بود. شما باید تصمیم بگیرید و با افراد مختلف کار کنید. از این نظر، این “شغل” مهارت های زیادی می طلبید. درعین حال، بسته به چارچوب برنامه، فضایی برای توسعه و ابتکار عمل شخصی باقی می گذاشت.
از آنچه تا کنون گزارش کرده اید ، در حال حاضر مشخص است که “مسافران انقلاب جهانی” رویکردی کاملاً متفاوت نسبت به سایر کتابها در ارتباط با تاریخ کمینترن ارائه می دهند.
درسته. اکثر آثار منتشر شده تا کنون عمدتا به پیش نویس قطعنامه های سیاسی، جلسات و ساختارها پرداخته اند. این نویسندگان پرسیدند: ساختار سازمان چگونه است یا تعداد اعضا چند نفر است؟ این کارها کاملاً مهم و ضروری هستند. اما من می خواستم نشان دهم که چگونه این تعهد سیاسی خاص از نظر تاریخی شکل گرفته است. چگونه گروهی از مردم از آن مطلع شدند؟ بنابراین من نه تنها می خواستم بدانم که اعتقادات این افراد چیست؛ بلکه نحوه تلاش آنها برای تبدیل باورهایشان به عمل – در مکان های مدام در حال تغییر، و این که آنان چگونه با دستورالعمل های سیاسی و الگوهای عملکردی که باید در محیطی که برای آنها بیگانه بود، اعمال می کردند، کنار آمدند؟ بنابراین، این داستان پراکسیس کمونیستی است.
شگفت انگیزترین یافته برای شما چه بود؟
سطح بالای خلاقیت فی البداهه این افراد. بسیاری از آنچه ما بعدا بسیار منظم و سازمان یافته می بینیم ، برای کسانی که در آن زمان درگیر بودند به نوعی حالت آزمایشی داشت. بازیگران باید به کار خود نزدیک می شدند و از خود می پرسیدند: موضوع چیست و چگونه می توانم اینجا عمل کنم؟ علاوه بر این ، آنها بارها مجبور بودند با شرکای خود، با محیط خود و سایر بازیگران مذاکره کنند که چگونه می توان یک راه حل سیاسی را در عمل به کار گرفت. از قبل هیچ مدلی برای این کار وجود نداشت و هیچ آموزش رسمی وجود نداشت ، به استثنای مدرسه بین المللی لنین در مسکو، که بعدا در سال ۱۹۲۶ تأسیس شد. در ؛آغاز، فرایندهای یادگیری فردی در یک گروه مورد نیاز بود.
کتاب شما نگاهی شدیدا بازیگر محور دارد؛ کمونیست بودن در دهه ۱۹۲۰ به چه معنا بود؟
بستگی به کشوری دارد که شخص در آن فعالیت داشته است. مطالعه من با فعالان بین المللی کمینترن سروکار دارد و به کسانی که کارگزاران یک حزب ملی بودند توجه نمی کند. برای این کارمندان کمینترن ، کار آنها به معنای بیگانگی از خانه قبلی خود بود. آنها مجبور بودند خود را عملاً به عنوان بین المللی گرا تعریف کنند و بر اساس آن عمل کنند.
در عین حال، این کار به معنای تعلق داشتن به بخشی از یک جامعه نیز بود. این واقعیت مطمئناً یک عنصر قوی در توضیح این است که چرا بسیاری با وجود همه مشکلات و ناملایمات، کمونیست باقی ماندند. آنها به یک جامعه تعلق داشتند، همبستگی زیادی را در آنجا تجربه کردند ، اما درگیری یا حسادت را نیز تجربه کردند – همانطور که در هر محیط بسته ای اتفاق می افتد. این حس تعلق، به زندگی آنان معنا می بخشد.
برای برخی ، این واقعیت نیز وجود داشت که این شغل به آنها موقعیت حرفه ای می داد که در غیر این صورت ممکن بود به آن دست نیابند. کار در کمینترن با کار در کارخانه کاملاً متفاوت بود. در اینجا آنها توانستند ارتقا پیدا کنند، به رسمیت شناخته شوند و – به بیان پیر بوردیو – سرمایه سیاسی جمع کنند. در این میان، همه بازیگران سرمایه فعال با خود به همراه داشتند. چون آکتورهای تازه وارد نبودند که وارد دستگاه کمینترن شدند. آنها قبلاً در اختلافات سیاسی، اعتصابات یا انقلاب هایی مانند جمهوری شورایی مونیخ تجربه داشتند.
آیا می توان گفت که روشنفکرانی که مسیرهای شغلی دیگری به جز کمینترن در پیش روی خود داشتند ، بیشتر از افرادی که تنها راه بازگشت به کارخانه را داشتند، با دستگاه گسستند؟
نه الزاما؛ زیرا این فعالیت اغلب یک تمایل شخصی و عمیق بود. بر این اساس، گسست از کمونیسم برای بسیاری نمایانگر گسست از نفس خودشان بود، که به عنوان خیانت به آرمان های خود تجربه شد – و شبیه شکست بود. وگرنه سال ها تلاش و چشم پوشی از خیلی چیزها بیهوده بود. از این نظر، روشنفکران لزوماً راحت تر از کمینترن جدا نمی شدند، به ویژه این که آنان از نظر سیاسی نیز شناخته شده بودند و برای به دست آوردن جایگاه حرفه ای در سایر نقاط مشکل داشتند. شاید برای یک نوازنده راحت تر از یک نویسنده باشد.
بنابراین اساساً می توان گفت که این شکل از مشارکت، با تمام وجود انجام می گیرد. این نوعی از فعالیت سیاسی عادی مانند عضویت در حزب سوسیال دموکرات امروز نبود که اگر آن را ترک کنید، زندگی ادامه دارد. با خروج از کمینترن، یک فرد نه تنها هدف خود را در زندگی، بلکه کل محیط زندگی را نیز از دست می داد و این برای همه سخت بود.
شما داستان کمینترن را به عنوان داستان تلاقی پیوسته زندگی ده ها فرد که همه آنها زندگی نامه فراملیتی دارند ، توصیف می کنید. ویلی مونزنبرگ، سازنده رسانه های برلینی ، تینا مودوتی عکاس ایتالیایی و مانابندرا نات روی کمونیست هندی،.. از جمله ی این افراد هستند. انتخاب این بازیگران چگونه شکل گرفت؟
ایده من این بود که تاریخ کمینترن را بر اساس سه انقلاب در دوران جنگ بنویسم: آلمان های شکست خورده (۱۹۲۳)، چینی ها (۱۹۲۷) و انقلاب اسپانیا (۱۹۳۶). بر همین اساس، من به دنبال زنان و مردان مبارزی بودم که در این سه لحظه ی تاریخی در این مکان ها فعال بودند. اما معلوم شد که این ماندگاری امکانی نادر است. تنها تعداد کمی از افراد با سابقه بودند که در تمام دوران کمینترن در خط مقدم جبهه واقعاً فعال بودند. بنابراین من فعالان بیشتری را به نمونه اضافه کردم. باید افرادی بودند که منابع و ادبیات تحقیقاتی درباره آنها یافت می شد – و سپس در صورت امکان به زبانی باشد که من صحبت می کنم. بخش چینی کتاب من به وضوح از دیدگاه غربی ها بیان شده است – و نه از دیدگاه کمونیست های چینی ، زیرا من به سادگی نمی توانم منابع آنها را بخوانم.
من همچنین به دنبال افرادی بودم که نشان دهنده تنوع اولیه کمینترن بودند. و نکته آخر اینکه برای من مهم بود که قهرمانان فیلم من بارها و بارها همدیگر را ملاقات کنند. اینطوری آنها می توانستند در بخش های مختلف کتاب ظاهر شوند. در واقع ، من خودم شگفت زده شدم که جاهای زیادی وجود دارد که مسیرهای زندگی در آنجا تلاقی می کنند. خانه برلین سگولوژیست مگنوس هیرشفلد Magnus Hirschfeld، یکی از این مکان ها بود. ویلی مونزنبرگ و بابت گروس مدتی در اینجا زندگی کردند و بسیاری دیگر از کمونیست های برجسته آمدند و رفتند: هاینز نویمان، جورجی دیمیترو و مانابندرا نات روی. همه آنها یکدیگر را می شناختند و برخی از آنها نیز عاشق یکدیگر شده بودند. به نظرم جالب بود
شما به عشق بین کمونیست ها اشاره می کنید. در مورد روابط آنها چه می توانید بگویید؟
آنها تا حدی اشکال کاملاً آزاد زندگی را پرورش دادند، که در واقع با کمونیسم ارتباطی ندارد ، بلکه بیشتر با فمینیسم جنبش های اجتماعی جدید در دهه ۱۹۷۰ ارتباط دارد. منظور من این نیست که زنان فقط از نظر جنسی آزادتر بودند ، بلکه آنها در مناسبات نسبتاً غیر مرسوم زندگی می کردند. به عنوان مثال، مامور مخفی اتحاد جماهیر شوروی، روث ورنر، چند بچه از سه مرد مختلف داشت که دو نفر از فرزندانش به طور موقت توسط شوهر سابق او نگهداری می شدند. بنابراین شیوه های زندگی بسیار مدرن قبلاً در اینجا تمرین شده است.
از این نظر، این مرحله اولیه کمینترن مربوط به تاریخ قرن بیستم است، زیرا من معتقدم که مدلهای فرهنگی در اینجا آزمایش شد که بعداً دوباره مورد استفاده قرار گرفت – البته نه فقط بلافاصله. اما آنها همچنان به تأثیر خود ادامه دادند.
بیایید یک قدم در زمان به عقب برگردیم: چرا اصلا کمینترن بوجود آمد؟
انترناسیونال کمونیستی اندکی پس از پایان جنگ جهانی اول تاسیس شد – یعنی در زمان وقوع ناآرامی های اجتماعی، ناآرامی ها و درگیری ها. میلیون ها نفر در این جنگ جان باختند و بسیاری دیگر نیز دچار فقر شدید شدند. بر این اساس ، مخالفت با جنگ بسیار قوی بود: بسیاری از مردم رژیم هایی را که باعث جنگ شده بودند، مسئول شرایط حاکم می دانستند. این امر منجر به رادیکالیزه شدن بخش بزرگی از مردم در اروپای مرکزی، به ویژه جنبش کارگری – شد و انقلاب روسیه در سال ۱۹۱۷ محرکی بر آن بود.
جنبش های اجتماعی قدرتمندی ظاهر شدند و سلطنت در آلمان و اتریش-مجارستان سرنگون شد. کمونیست های روسی، بلشویک ها، در اینجا روزنه ای برای تحکیم رژیم و سیستم خود – یا به عبارت دیگر قدرت کمتر – و تحول ژئوپلیتیک مشاهده کردند: آنها می خواستند از طریق یک انقلاب پرولتری جهانی شرایط اجتماعی را تغییر دهند، این شرایط سیاسی زمینه ی تأسیس کمینترن بود.
فروپاشی انترناسیونال سوسیالیستی چه نقشی داشت؟
این مرکز بود. بلشویک ها نشانه های زمان را به خوبی تشخیص دادند و در زمان مناسب سعی کردند انترناسیونال جدیدی بسازند. انترناسیونال سوسیالیست در طول جنگ پس از آنکه احزاب عضو آن به جای همبستگی بین المللی، طرفدار همبستگی ملی شدند، از هم پاشید. دومین کنگره جهانی کمینترن، که در سال ۱۹۲۰ در مسکو برگزار شد – و من آن را کنگره بنیانگذار واقعی آن می دانم ، دقیقاً با این خلا مواجه شد. در اینجا تقریباً نمایندگان از سراسر جهان گرد هم آمدند ، گاهی اوقات با مشکلات زیادی در سفر. و در اینجا آنها این انترناسیونالیسم جدید را شخصاً تجربه کردند و توانستند در آن شرکت کنند. این لحظه را نباید دست کم گرفت. فقط با فراخوان نمی توان انترناسیونال ایجاد کرد، مسکو محل تجربه جمعی ملاقات فراملی بود.
درباره ترکیب کنگره چه می توان گفت؟
تنوع زیاد شرکت کنندگان چشمگیر است. این طیف از هیلده کرامر ناشناخته “کوچک” گرفته تا لنین و تروتسکی – یعنی از چکیده نویس و مترجم تا چهره های برجسته ی جنبش کارگری بین المللی. تعدادی از زنان نیز در این کنگره شرکت کردند که تا کنون در تحقیقات مورد توجه قرار نگرفته است. اگرچه این زنان اقلیت بودند، اما طبق صورتجلسه حدود ۱۰ درصد نمایندگان بودند. اما چنین اعدادی فریبنده هستند یا حداقل کل واقعیت را منعکس نمی کنند. چون شخصی مثل هیلده کرامر که نماینده نبود اصلاً از نظر آماری ثبت نشده است
به طور کلی، تعداد زیادی زن در نمونه شما وجود دارد. چرا وقتی به تاریخ انترناسیونال کمونیست نگاه می کنیم، دیدگاه تاریخی جنسیتی مهم است؟
ما اسامی کل ۳۰،۰۰۰ کارمند Comintern را می دانیم. حدود یک ششم آنها زن بودند، یعنی ۱۶ درصد. اول از همه ، من فکر می کنم این به عنوان یک نشانه این است که کمونیسم همچنین به برابری امید داشت. امروزه ممکن است از واژه فمینیسم استفاده کنیم، حتی اگر کمونیست های آن زمان خود را فمینیست نمی نامیدند. در آن زمان، این اصطلاح مختص به اصطلاح جنبش زنان بورژوایی بود.
من می خواستم زنان زیادی را به تصویر بکشم، زیرا تا کنون آنها در پرتو نور نبودند و در سایه قرار گرفته اند. زنان اغلب در منابع ظاهر نمی شوند و بنابراین در مطالعات تاریخی کمتر به آنها توجه می شود. من این را تقلید تاریخی نامیدم. یعنی مورخان، کوری منابع را بازتولید می کنند و به اصطلاح آن را دو برابر می کنند. می خواستم آن را تصحیح و جبران کنم.
علاوه بر این، می خواستم نشان دهم که اگر می خواهید کمینترن را به عنوان یک نهاد، به عنوان یک سازمان جهانی بررسی کنید، نمی توانید فقط بر دبیران کمیته اجرایی تمرکز کنید. در عوض، باید انواع کارکردهای آن را در نظر گرفت و وظایف بسیار متنوعی برای انجام آنها وجود داشت. در اینجا زنان نقش اصلی را ایفا کردند. در این سلسله مراتب عملکردها و کارها ، معمولاً وظایف به اصطلاح فنی، وظایف زیرمجموعه ای به آنها محول می شد، که برای عملکرد کل ضروری بودند.
در سپتامبر ۱۹۲۰ “کنگره مردم شرق” برگزار شد که در آن ۱۹۰۰ نماینده از آسیا و اروپا شرکت کردند. شما می نویسید که تأثیر آن را نباید دست کم گرفت »، این کنگره پایه و اساس ادغام گروه های جدید در مبارزه جنبش کارگری را بنیان نهاد. از طریق کنگره، کمینترن ، که قبلاً بر روی طبقه متمرکز شده بود ، به مقوله های جنسیت و “نژاد” / قومیت و تعاملات آنها باز شد “. بنابراین آیا کمینترن قبل از به وجود آمدن تئوری اینترسکشنالیتی (تئوری تقاطع یا درهم تنیدگی) به طرف آن رفت؟
(می خندد) بله ، قطعاً نه به صراحت. من همچنین می گویم که رهبری کمینترن برای کنار هم قرار دادن دسته های مختلف تبعیض مشکل زیادی داشت. برای آنها، طبقه همیشه مقوله اصلی بوده است. اما کمینترن مشاهده کرد که ستم بر اساس جنسیت یا قومیت نیز نقش دارد. او می خواست گروه های اجتماعی آسیب دیده را ادغام کند. کنگره باکو جالب است زیرا چیزی شبیه به «اقدام مثبت» وجود داشت: زنان عمداً در هیئت مدیره کنگره انتخاب شدند ، در برخی موارد حتی در شرایط مساوی، اگرچه آنها در واقع اقلیت کوچکی بودند.
علاوه بر این، به مسایل برابری جنسیتی اهمیت زیادی داده شد. این رویکرد قابل توجه است، به ویژه اگر به محیطی که کنگره در آن برگزار شد نگاه کنید: در قسمتی از جهان با فرهنگ اسلامی، بسیار مردسالار و محافظه کار. این که آیا این رویکرد موفق بوده است سوال دیگری است. در هر صورت، بلشویک ها در اینجا چیزهایی را به حرکت درآورده اند. این لحظه ای بود که جنبش های آزادیبخش غرب و شرق را با هم – هر چند در اقدامی ارادی گرایانه – گرد هم آورد.
حوزه های موضوعی ضد امپریالیسم و شبکه های فرا استعماری مربوطه نیز فضای زیادی را در کتاب شما اشغال کرده اند. آنها در سیاست کمونیستی در دوره بین جنگ چه نقشی داشتند؟
ضد امپریالیسم به لحاظ نظری عنصر مهمی از برنامه و نظریه سیاسی بلشویک ها بود. اما کمی انتزاعی باقی ماند – عمدتا به این دلیل که ارتباطات بین بازیگران ضد استعمار و محورهای اصلی کمینترن تقریباً وجود نداشت. مبارزان ضد استعماری که عمدتا در فرانسه بودند مدت زیادی با کمونیست ها ارتباط نداشتند. اگرچه تمایل ّبه آن بود، اما بیشتر احزاب کمونیستی اولویت های متفاوتی داشتند. بین تمایلات سیاسی، قطعنامه های کمینترن و رویه سیاسی به میانجیگری نیاز بود
یکی از این واسطه ها ویلی مونزنبرگ بود که بسیار متعهد بود و به موفقیت های زیادی دست یافت. او موفق به ایجاد شبکه های جهانی شد. اما او همیشه مجبور بود ابتکارات خود را توجیه کند و اجازه بگیرد – و اغلب با نهادی روبرو می شد که می گفت: نه ، ما اکنون این کار را نمی کنیم. ترس از اتخاذ تصمیمات سیاسی اشتباه در اینجا نقش داشت. اما گاهی اوقات سوالات پیش پا افتاده تری نیز پشت آن وجود داشت: هزینه آن چقدر است؟ گاهی اوقات به سادگی کمبود منابع انسانی وجود داشت یا دستگاه آنها را در جاهای دیگر مستقر می کرد. من این ارتباط را جالب می بینم-بین ایده آل ها و یک نگرش بسیار عملی در زمین: متأسفانه ، ما باید در اینجا صرفه جویی کنیم.
استالینیزاسیون جنبش کمونیستی در دهه ۱۹۲۰ برای مدت طولانی مورد تحقیق قرار گرفته است ، یعنی دموکراتیک شدن آن ، سختی بوروکراتیک آن و همچنین وابستگی فزاینده به مسکو. آیا می توانید بگویید این روند چگونه بر بازیگرانی که زندگی آنها را دنبال کرده اید تأثیر گذاشته است؟
خوب، برای سخن پایانی: تعداد زیادی از کسانی که به اتحاد جماهیر شوروی گریختند و سپس در آنجا زندگی کردند توسط ترور استالینیستی کشته شدند. این بدون شک بزرگترین فاجعه است. اما حتی قبل از آن، کار آنها سخت تر شده بود. به عنوان مثال، بحث در داخل کمینترن با گذشت زمان دشوارتر شده بود. دیگر هر موضعی قابل قبول نبود، به طوری که آکتورها پیوسته مجبور بودند سبک و سنگین کنند و بفهمند: در موقعیتی که هستند چه چیزی می توان گفت و چه گزینه های دیگری می توان وارد بازی کرد. سلسله مراتب فزاینده نیز بر گزینه های عمل تأثیر می گذاشت. برای مثال، شما می توانید آن را، در ارتباط با روی Roy، که به چین اعزام می شود، مشاهده کنید، اگرچه او در واقع ترجیح می داد به مسئله هند بپردازد. اما استالین به او اجازه نداد.
آنچه در اینجا قابل توجه است تفاوت آن با دهه ۱۹۲۰ است. به عنوان مثال، ۲۱ شرط عضویت کمینترن توسط شرکت کنندگان غیر روسی در دومین کنگره جهانی تشدید شده است. به هر حال بلشویک ها باید در اینجا مصالحه می کردند. در آغاز دهه ۱۹۳۰ این دیگر ضروری نبود، همه خود را دستورالعمل های مسکو تنظیم می کردند و اگر این کار را نمی کردند شیر پول قطع می شد.
شما ده ها سال است که بر تاریخ کمونیسم در دوره بین جنگ کار می کنید. نتیجه گیری شما چیست: چرا هنوز هم ارزش کار با آن را دارد؟
شما نمی توانید تاریخ قرن بیستم را بدون کمونیسم درک کنید، این یک عنصر کاملاً مرکزی بود.