من و بوف کور و هدایت

من و بوف کور و هدایت؛ گفت‌وگویی منتشر نشده با عباس معروفی

مهیندخت مصباح (دويچه وله)

عباس معروفی رمان “پیکر فرهاد” را تکنیکی‌ترین اثر خود و پاسخی به بوف کور می‌دانست. او ۲۰ سال قبل در مصاحبه‌ای به مناسبت صدمین زادروز هدایت، از سایه هدایت بر قلم و ذهن خود و از سنگینی حضور رجاله‌ها و دلال‌ها گفت.

عباس معروفی، رمان‌نویس برجسته از معتبرترین رهروان صادق هدایت بود. با توجه به سبک کار معروفی و به مناسبت یکصدمین سالگرد تولد هدایت، دویچه وله در بهار سال ۲۰۰۳ گفت‌وگویی رادیویی با او انجام داد.

در این مصاحبه معروفی از تلاش برای رمزگشایی از راز بوف کور و از سایه بلند هدایت بر قلم و ذهن خودش گفت، از افتتاح کتابفروشی‌اش در برلین، از رجاله‌ها و دلال‌ها، از رمان “پیکر فرهاد” که تکنیکی ترین نوشته خود و پاسخی به بوف کور در زمانه‌ای دیگر دانست.

………………

عباس معروفی

دویچه وله: آقای معروفی به نظر شما هدایت در بوف کور، شرح جان کندن که را نوشته؛ خودش یا جامعه‌اش را؟

عباس معروفی: فکر می‌کنم هدایت در واقع در این رمان، مردسالاری و پدرسالاری در جامعه ما را مطرح می‌کند و برای این کار خودش را زخمی یا به نوعی خودزنی می‌کند.

هدایت در بوف کور جامعه منحطی را به تصویر می‌کشد که دامنه انحطاط‌ آن از درازای تاریخ شروع و به اینجا ختم می‌شود که برادری به خاطر ۳۴هزار تومان سر برادرش را می‌برد. هدایت به دلایل مختلفی از جمله مسائل خانوادگی و شخصی، در بوف کور زن را حتی زن اثیری را می‌کشد و در چمدان می‌گذارد و می‌برد در شهر ری دفن می‌کند و به جای آن یک گلدان به دست می‌آورد که تصویر زن رویش است. با این کار در ذهن خودش، زن را قطعه قطعه و دفن می‌کند.

دویچه وله: اگر فرض بگیریم که بوف کور را به جای راوی، لکاته یا زن اثیری روایت می‌کردند، چه می‌شد؟

عباس معروفی: من در رمانی به نام “پیکر فرهاد” هم همین کار را کرده‌ام. چون هدایت سال‌ها مثل سایه‌ای بالای سر من بود و راز بوف کور برایم سوال بزرگی بود.

این رمان را سال ۱۳۷۴ نوشتم که تازه همین یک ماه پیش و پس از هفت سال اجازه انتشار دوباره گرفت و چاپ دومش درآمد.

راوی این رمان، همان زن؛ زن اثیری است که اسمش می‌تواند مثلا پروانه باشد. او مرد را قطعه قطعه می‌کند. یعنی صادق هدایت را قطعه قطعه می‌کند و من این را در پاسخ به تکه تکه شدن زن اثیری در بوف کور نوشته‌ام. اما در رمان من، زن مرد را به خاک نمی‌سپارد بلکه چمدان را به دوش می‌گیرد و راه می‌افتد.

زن راوی در کتاب من می‌گوید وقتی آدم عاشق می‌شود یک جسد روی شانه‌هایش قرار می‌گیرد. خب البته من الان نمی‌خواهم کل رمان را برای شما تعریف کنم ولی فکر می‌کنم که پس از ۶۰ سال بوف کور، من چیزی در پاسخ به آن نوشتم که از نظر نوع روایت بسیار پیچیده است و به نظرم تکنیکی‌ترین کاری است که تا به‌حال کرده‌ام. می‌توانم بگویم این اولین “ضد رمانی” است که در ایران نوشته شده است.

دویچه وله: می‌خواهید بگویید که هدایت در بوف کور شکایت از جامعه را در قالب زنی بیان می‌‌کند که مدام قطعه قطعه‌‌اش می‌کند و اگر قرار باشد پس از ۶۰ سال، زنی چنین رمانی بنویسد، شکوه از جامعه را با تکه تکه کردن مرد اعلام می‌کند؟

عباس معروفی: دقیقا! در مورد رمان پیکر فرهاد که در آلمان به نام Dunkele Seite منتشر شده، نشریات آلمانی از جمله “تاگس اشپیگل” نوشته‌اند که معروفی، صدا و عاطفه و مقام زن را با این رمان به او بر می‌گرداند. منتها توجه داشته باشید که هدایت در دوره‌ای زندگی می‌کند که دوره قصاب‌ها و اراذل و اوباش و امثال اینهاست و او آنها را با با بزرگنمایی و با استفاده از مینیاتور به زیبایی تصویر می‌کند.

اساسا مینیاتور در کارهای هدایت نقش مهمی دارد. او ادبیات را به شکل مینیاتور درآورد و به عقیده من بوف کور اثری است مینیاتوری و جاودانه‌ترین کاری که تا به حال در زمینه داستان در کشور ما خلق شده است. من همیشه احساس می‌کردم که باید این رمان را عمیقا بفهمم. برای همین پیکر فرهاد را در پاسخ به آن نوشتم. بحث من در این کتاب، فمینیستی هم هست و می‌توانم به عنوان کلام آخر بگویم که من یک فمینیست هستم.

دویچه وله: یعنی اگر هدایت الان این رمان را می‌خواست بنویسد، به عنوان همدردی با جامعه زنان، تقریبا از دیدگاه شما بوف کور را می‌نوشت؟

عباس معروفی: نه! فکر می‌کنم اگر هدایت الان می‌خواست این کتاب را بنویسید باز کار خودش را می‌کرد که به نوعی مسئله شخصی خودش بود. می‌دانید که هدایت یکبار خواست خودکشی کند و خودش را در پاریس در رودخانه انداخت که نجاتش دادند. آن عکس مشهور که پس از خودکشی گرفته و کلاه شاپو دارد و سرش را کج کرده و با انگشت به سبیل یا لبش ور می‌رود تصویری است که در رمان پیکر فرهاد من چند مرتبه می‌آید.

فکر می‌کنم هدایت در زمان حال هم همین رمان را می‌نوشت و جامعه دلال‌ها و رجاله‌ها را به زیبایی تصویر می‌کرد. به نظر من با رمان هدایت باید برگشت به بحث انحطاط و بسیاری چیزها را از نو تعریف کرد.

دویچه وله: می‌گویید زمانه تغییری نکرده و دنیا هنوز دنیای رجاله‌ها و دلال‌هاست؟

عباس معروفی: دقیقا! دقیقا همینطور است. در جامعه ایران که هیچ چیزی تغییر نکرده است. در این شش هفت سالی که من از ایران بیرون آمده‌ام، دوستانم زنگ می‌زنند و می‌گویند عباس، اخلاق و چیزهای انسانی فروریخته و این غم‌انگیز است. در عین حال، فکر می‌کنم اگر هدایت زنده بود و الان می‌خواست این رمان را بنویسد شاید چیز دیگری از کار در می‌آمد.

من نظریه‌ای دارم در باره زمان در داستان. زمان “دراماتیک” داریم، زمان “داستانی” داریم، زمان ِ”فیزیکی” داریم، زمان “روانی” داریم و زمان پنجم، زمان “تپش” است. یعنی من امشب می‌توانم این بخش از رمانم را بنویسم. دیشب نمی‌توانستم و فردا شب هم نخواهم توانست. من بر اساس اتفاق‌هایی که امروز برایم می‌افتد، امشب این بخش از رمانم را می‌گریم.

بنابراین هدایت در ان زمان وقتی چنین رمان زیبایی را می‌نویسد، دارد همان فضا را تصویر می‌کند. چه بسا اگر امروز هم بود، همین دلال‌ها و رجاله‌ها را به خوبی می‌دید و بار دیگر آنها را تصویر می‌کرد، منتها با شیوه‌ای دیگر.

دویچه وله: در باره ناهمسانی نوشته‌های هدایت که شامل مقاله‌های تحقیقی، درام تاریخی، داستان‌های کوتاه ناتورالیستی، حکایت، هجو و غیره است، چه عقیده‌ای دارید؟

عباس معروفی: به نظر من هدایت تنها با بوف کور می‌تواند مطرح باشد و یا مثلا سه قطره خون که آن هم طرحی است از همین بوف کور. بقیه کارهای او در این سطح نیستند. مثلا صادق چوبک داستان‌های کوتاهی دارد که به مراتب از داستان‌های کوتاه هدایت زیباترند. خود من شخصا به عنوان یک رمان‌نویس معتقدم که هدایت برابر است با بوف کور.

در پاسخ به شما هم باید بگویم که ناهمسانی در کار هدایت، از وضعیت دور و بر او و اوضاع و محیطش نشان دارد. هدایت بیش از سه چهار رفیق ندارد و اساسا آدمی بسیار تنها و مهجور و دلزده است. بسیاری از جمله استاد محیط طباطبایی چشم دیدن او را ندارند؛ همچنان که نیما نیز چنین وضعیتی داشت.  می‌بینیم که هدایت از هر نظر زیر فشار بوده و موقعیت و دوره خوبی را طی نکرده است. با وجود خانواده مرفهی که داشت، وقتی به اروپا می‌آید اغلب گرفتاری مالی دارد و جایی احتمالا از قول مصطفی فرزانه خواندم که حتی به برلین یا هامبورگ می‌آید تا مغازه‌ای، ظاهرا یک کتابفروشی باز کند.

همین‌جا خبری به شما بدهم که به مناسبت یکصدمین سالگرد تولد هدایت، من یک کتابفروشی بزرگ در برلین افتتاح کرده‌ام که سر در آن با تصویر یک جغد تزیین شده و داخل آن هم جا به جا از مجسمه جغد با اندازه‌ها و جنس‌های مختلف وجود دارد. اسم کتابفروشی را هم “خانه ادبیات و هنر هدایت” گذاشته‌ام.