ستاره رفت پيش از “سحر”
جوان مردي خوش سيما
به صورت و سيرت زيبا.
بي دل!
بجايش دريايي از احساس
!
که به هر نا نسيم ناملايمي
موجيش درمي گرفت مواج!
وقتي:
در مهينش”اسلام” ژيلاي سيزده را سنگسار مي خواهد.
.
“يهوديت” ده زن و کودک فلسطيني را
هر روز ، سه وعده، تير بار!
و صد هزار عراقي را ، آنهم بيشيش کودک و زن !
بمب و موشک بار مي کند ” مسيحيت”
وای بر دل فرهاد! درياي احساس!
سهمگين! سهمگين!
در هم مي شکنند کناره را امواج!
واي بر دل فرهاد! واي بر دل فرهاد!
فرهاد!
دلبر ما! دلبر دلداده ما! کاين همه دل ربوده بود
همه را !
…….سکته دل؟!………..بي دل!
رفيقت از سازمان اتحاد فداييان خلق ايران