هدايت سلطانزاده
نسخه کامل مطلب در فرمت پی دی اف در پيوند آخر صفحه قابل مشاهده و دانلود می باشد
درهیچ جامعه ای، خشونت بدون نهاد های خشونت قابل تصور نیست و همانگونه که در متن نوشته خواهد آمد، قدرت سیاسی، مذهب و روابط تولیدی سه کانون عمده بازتولید آن هستند. اشکال دیگر خشونت، از جمله قهر نهفته در قانون، مناسبات طبقاتی، جنسیت، مناسبات فرهنگی و سنن و اخلاق حاکم بر یک جامعه، گسترشی از این سه کانون عمده بروز خشونت هستند. بسیاری به نادرستی به ملامت چپ های دوره پیش از انقلاب روی آوردند که گوئی که آنان با انقلاب موجب وضعیت خراب این روزگار شدند. این ذهنیت در بین سلطنت طلبان و عوام اندیشان بیشتر شایع بوده و هست. ولی این چیزی جز به معنی نشناختن تاریخ کشور خود نیست. زیرا بنای هیچ نظام جدیدی از صفر آغاز نمی شود و بسیاری از مولفه های هر رژیم جدید در بطن نظام پیشین شکل میگیرد و نظام نو بنا به ایدوئولوژی و جهان بینی خود، تغییراتی در آن میدهد.
من بناگزیر، بخش کوتاهی به مارکسیسم و خشونت اختصاص خواهم داد، هرچند که موضوع اصلی در این نوشته نیست. زیرا نه انقلابات و سرنگونی حکومت ها با ورود مارکس و انگلس به حوزه فعالیت سیاسی و نظری آغاز گردیده است و نه قهر در تاریخ و زندگی بشر.
به کلام مارکس انسان ها تاریخ خود را می سازند ولی نه آنگونه که خود میخواهند، بلکه بر اساس شرایط مادی ایکه به ارث برده اند، و ما نیز وارث تاریخ آشفته خود بوده ایم. تلاش ماو چند نسل پیش از ما برای آزادی و عدالت شاید شبیه افسانه سیزیف است که در میانه یک دیکتاتوری و عیار سنگین مذهب، به دشواری گام بر می داشت. نسل امروز می توان گفت که همان راه را به شکلی دیگر تجربه کرده است، سه حرکت ۸۸، دیماه ۹۶ و آبان ۹۸، گواه گویای آنست که هرکدام بستر سیاسی و اجتماعی ویژه خود را داشتند.اگرچه این سه حرکت بزرگ خاستگاه های اجتماعی متفاوتی داشتتند، با اینهمه هرکدام به شکل لجام گسیخته ای خشونت رژیم اسلامی را تجربه کرده اند.هیچ یک از این سه حرکت بزرگ، ماهیت طبقاتی یگانه ای نداشتند. مثلا نیروهای اجتماعی دخیل در جنبش فراگیر آبان ۹۸ دیگر نمی توانست بازآفرینی حرکت ۸۸ باشد زیرا مولفه های اجتماعی و طبقاتی چشم اندازهای سیاسی آن به شکل بنیادی دگرگون شده بود.
گاهی چنین وانمود می شود که ایرانی ها در انقلاب بهمن “خود کشی جمعی کردند”. این سخن لغو و بی پایه ای است ، زیراخود کشی عملی آگاهانه و از سر نا امیدی است حال آنکه در هر انقلابی مردم به امیدی نو و افقی روش تر تن به رویاروئی مستقیم با قدرت حاکم می دهند. هم انقلابات حوادث غیر قابل پیش بینی هستند و هم برآیند های آن، زیرا سیالیت و آرایش نیروها در دوره های انقلابی مدام دگرگون می شود. هیچ نسلی نیز در تاریخ جام جهان نما برای پیشبینی آینده بدست نگرفته است تا قیاسی بین گذشته و آینده و انتخاب بهینه کند. این ذهن فالگیر هاست و نه انسان های صاحب عقل سلیم. تاریخ را با اگر و مگر ها در گذشته نیز نمی توان به جای دلایل عینی بوجود آورنده “اگر و مگرها” توضیح داد. سفر خیالی به گذشته و نشاندن انقلاب بهمن و دلایل زاده شدن حکومت اسلامی از آن، چیزی جز بیان یک نوستالژی روحی و حس استیصال و احساس یک بن بست بی راه گریز نیست. اگر آینده این چنین قابل پیش بینی بود، محمد رضا شاه با دم و دستگاه عریض و طویل خود و روشنفکران و اهرم های متعدد، ارتشی چهارصد هزار نفره و تنوعی از سازمان های اطلاعاتی که در اختیار داشت، باید متهم تر و بار مسولیت بیشتری را باید برعهده داشته باشند تا گروه های کوچک چپ که تازه از زندان ها آزاد شده بودند و در آن شرایط وزن وتاثیر گذاری بالائی نداشتند.