ولی پرسش این است؛ «با آبروی رفته چه باید کرد». تاریخ را نمیتوان بدون دادههای تاریخ بررسی نمود. هر حادثه تاریخی علتی دارد و پیآمدی. انقلاب سال ۵۷ نیز در واقع نتیجه همان فسادی بود که محمدرضا شاه در آخرین سخنرانی خویش به حضور گسترده آن در داخل کشور اشاره کرد و واقعیت آن را پذیرفت و قول داد که اگر به وی فرصت داده شود، در رفع همه آنها خواهد کوشید. شاه البته به خفقان حاکم، به نبود آزادیهای فردی و اجتماعی، به فقر و تبعیض موجود اشارهای نکرد، ولی حقانیت انقلاب را با “من صدای انقلاب شما را شنیدم” قبول کرد.
باقر مرتضوی
چند نکته در رابطه با جنبش انقلابی ایران
از خیزش انقلابی مردم در ایران چهار ماه میگذرد. اپوزیسیون خارج از کشور در پیدایی و ادامه آن در داخل کشور هیچ نقشی نداشت، اما با حمایت بیدریغ و همهجانبه خویش، آن را جهانی نمود. در چهارمین ماه جنبش، آقای رضا پهلوی به عنوان کسی که نه تنها نقشی در این جنبش نداشت، حتا از فراخوان یک تظاهرات مستقل در پشتیبانی از آن در خارج از کشور عاجز بوده و تا کنون نیز هست، با ترفند “وکالت” اعلام داشت که اگر به او وکالت بدهند، به عنوان رهبر و نماینده این جنبش میتواند با مسئولان کشورهای خارجی رابطه بگیرد. اینکه آقای رضا پهلوی و مشاوران پیدا و ناپیدای او چه نیتی را با این عمل دنبال میکنند که به سبک بنگاههای “نظرسنجی” کشورهای غربی به آن روی آوردهاند، فعلاً نامعلوم است، اما تا هماکنون شکست این رفتار آشکار است.
من خلاف بسيارى از دوستان كه با پرخاشگرى به “وكالتخواهى” یا “وکالتدهی” با آقاى رضا پهلوى مخالفت مىكنند، از اقدام او بسيار خوشحالم. نه تنها به این علت که حق اوست که چون دیگر ایرانیان در سیاست فعال باشد، حزب و سازمان تشکیل دهد و نظرات خویش را بیان دارد، بلکه به این علت که او نیز سرانجام مجبور خواهد شد که از کلیگوییها و شعارها فراتر رود و برنامههای خویش را برای ایران فردا اعلام دارد. هر کس و هر نیرویی که این کار را بکند گامی است مثبت در جهت شفافسازی و گفتمانی است برای رهیابی به آینده ایران.
هنوز بازی “وکالتدهی” رضا پهلوی تمام نشده بود که در روز ۲۱ بهمن هشت تن از خود رهبرپنداران جنبش در کنفرانسی به دعوت دانشگاه “تاون” تحت عنوان “همبستگی” در این دانشگاه گرد آمدند تا اعلام دارند که تدوین منشوری را در دست تهیه دارند که پیشنویس آن در ایران نوشته شده است.
این کنفرانس که چند خبرنگار شیفته رضا پهلوی، نه خبرنگاری دیگر، نیز در آن شرکت داشتند، در واقع چیزی نو گفته نشد. از میان چهار تنی که به شکل مستقیم در کنفرانس شرکت داشتند، کسی در اینکه این منشور چیست و برای چه کاری تنظیم شده، سخنی نگفت. این نیز گفته نشد که این عده تصمیم دارند حزب و سازمانی تشکیل دهند، ولی از حرفهایشان چنین برداشت میشد که این افراد خود را محور جنبش میدانند. در واقع از “همه با هم” بودن که مخرج مشترک بحثها بود، در نهایت رضا پهلوی گفتند که اتوبوسی مجانی تهیه دیدهاند تا هر کس که بخواهد میتواند سوار آن شود. به بیانی دیگر از همه با هم میشد همه با من برداشت کرد.
بارها در سخنان این افراد اعلام شد که جمع شدهایم تا به جهان و در گفتگو با سران کشورهای غربی بگوییم ما نماینده ایرانیان در پیشبرد انقلاب هستیم. آنان اما نگفتند این نمایندگی را چگونه کسب کردهاند. گفتند که میخواهند بر کشورهای غربی فشار بیاورند و آنان را قانع کنند که از حمایت ایران دست بردارند تا با پشتیبانی آنان بتوانند سرانجام جمهوری اسلامی را کنار بزنند و نقطهای پایان بر تروریسم و خشونت حاکم بر ایران بگذارند. اما نگفتند که چگونه به این نتیجه پوپولیستی رسیدهاند که غرب از واقعیت ایران چیزی نمیداند و به منافع خویش آگاه نیست و آنان بیشتر از غرب میدانند و قادرند واقعیت را به آنان بباورانند و آنها را به قول رضا پهلوی با “فشار حداکثری” به فروپاشی ایران ترغیب کرده، یار خویش سازند.
اینکه این گروه خواست سرنگونی رژیم را در سر دارد، خواستی است قابل پذیرش، اما با کدام برنامه، چه چشماندازی، و چه برنامهای. خنده دار نیست که عدهای دور هم جمع شدهاند، بدون هیچ برنامهای مشخص میخواهند رهبری جنبش را برعهده بگیرند؟ آنان حتا در صحبت از منشور خویش نیز به فرازهای آن در رابطه با خواستهای مردم، از جمله حقوق خلقهای داخل ایران، چیزی نگفتند و بسیار پوپولیستی و عوامفریبانه اعلام داشتند که منشور را از داخل کشور تدارک دیدهاند. این که مبارزان داخل کشور به چه اعتباری این افراد را دارای صلاحیت این کار شمردهاند، سخنی گفته نشد. از میان این افراد آقای رضا پهلوی به قول خودش چهل سال است دارد علیه جمهوری اسلامی مبارزه میکند، چرا او نتوانست در سالهای پیش به چنین موقعیت برسد؟ آیا جز این است که ایشان قصد دارند از جنبش زندگیبخش “زن زندگی آزادی” استفاده ابزاری کند؟
رضا پهلوی بسیار کوشید تا در این نشست نشان دهد که فردی است با حقوق برابر در کنار دیگران، اما در پایان او بود که اعلام داشت اتوبوسی مجانی تدارک دیده است. این خود باعث میشود که طالبان سلطنت چون سابق جایگاه ویژهای برای او در نظر بگیرند و او را رهبر این “ائتلاف” بدانند. رضا پهلوی نگفت که راننده اتوبوس کیست و مقصد آن کجاست و درست به همان شکلی که پدر تاجدارشان با تشکیل حزب رستاخیز اعلام داشت که این یک حزب فراگیر است، هرکس مخالف است، میتواند ایران را ترک گوید، او نیز به همان شیوه شاهانه اعلام داشت، هرکس میخواهد سوار این اتوبوس شود و چنین تلقین کرد که جز این نیست و نباید باشد. ایشان خلاف ادعاهای دمکرات بودن و دمکراسی، خلاف سخنان حامد اسماعیلیون، حتا نگفت که از دیگر سازمانها و مخالفین دعوت به همکاری خواهند کرد تا به اتفاق منشوری تهیه کنند.
باید به آقای پهلوی و یاران او گفته شود که با این اتوبوس مجانی میتوان به “کاخ الیزه” و “داووس” و “مونیخ” مسافرت کرد و به عنوان نماینده ایران در کنفرانسهای مختلف حضور داشت، ولی اتوبوس انقلاب امیدوارم به چنین اتوبوسهایی که پول بلیط آنها را کشورهای غربی پرداختهاند، احتیاج نداشته باشد. یک بار در سال ۱۳۵۷ آمریکا و متحدان غربی او چنین اتوبوسی را به رانندگی خمینی بر ایران تحمیل کردند. آیا این بار نیز موفق به این کار خواهند شد؟ این هراسی است که باید آن را جدی گرفت. به هر اندازه که میزان آگاهی مردم کمتر باشد، امکان توفیق چنین برنامههایی زیاد است. زنده باد انقلابی که شرکتکنندگان در آن با پای پیاده بر خیابانها حضور دارند و تصمیم دارند خود، بدون دخالت کشورهای خارجی آینده خویش را بسازند.
بسیار شادم از اینکه اندک اندک فرصتی پیش میآید تا ورای احساسات و شعارها به کموکیف سازوکار آینده پرداخته شود. ضربالمثلیست معروف که میگوید “سو بولانماسا دورولماز” (اگر آب گلآلود نشود، زلال نمیگردد). طالبان سلطنت پنداری احساس میکنند که همین روزها رژیم جمهوری اسلامی سقوط خواهد کرد و کشور به آنان تقدیم خواهد شد. شاید هم چنین بشود. در مورد رضاشاه و محمدرضاشاه چنین شد. به زمان انقلاب نیز آمریکا و متحدان او بودند که به شاه دستور دادند از کشور خارج شود و شاه بدون هیچگونه مقاومتی، به این فرمان تن داد و ایران را ترک گفت. حال نیز چنین حادثهای میتواند تکرار گردد. حمایت رضا پهلوی از سپاه پاسداران که بازوی حیاتی رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی است نمیتواند بیمعنا باشد. او نیز میتواند با کمک نیروهای خارجی که در سپاه و دیگر ارگانهای نظامی نفوذ دارند، در پی یک کودتا به ایران بازگردد و همچون مورسی در مصر با پارهای اصلاحات، سکاندار این کشتی شکسته گردد.
اینکه رژیم ایران دیر و یا زود سرنگون خواهد شد، هیچ شکی در آن نیست. حال در این فرصتی که تا سرنگونی نظام در پیش است، تنها آقای پهلوی نیست که باید برنامه خویش را از آینده ایران بازگوید، نیروهای چپ و ملی نیز مجبورند، از کاخهای ایدئولوژی و “اتوپیایی” خویش خارج شوند، ملموستر حرف بزنند و برنامهای شفاف ارایه دارند. در این میان جبهه ملی بسیار قاطع حساب خویش را با رفتار آقای پهلوی در بیانیهای اعلام کرد.
فروکش نمودن موقت خیزش امکانیست تا در فاصله دو خیزش، آینده را بر خویش آشکارتر کنیم. شعار زن زندگی آزادی را در خواستها جسمیت بخشیم. از عدالت و استقلال پردهبرداری کنیم تا ببینیم سازمانها و گروهها در پی این شعارها چه میگویند. با شعار میتوان شورش کرد، اما نمیتوان بنیادی برای زندگی پی ریخت. برای ساختن ایران فردا از هم اکنون باید بدانیم که چه میخواهیم. در انقلاب سال پنجاهوهفت میدانستیم که چه نمیخواهیم ولی نمیدانستیم که چه میخواهیم. شعار “بحث پس از مرگ شاه” و “همه با هم” کلاه گشادی بود که بر سر ما گذاشته شد. حال اما زمان آن رسیده است که باید آن تجربه را به کار گیریم. ولی به نظر میرسد که جنبش انقلابی در داخل این بار بالغتر از آن است که گول بیگانگان و عوامل آنان را بخورد. سرنگونی رژیم آغاز شده است. این را حتا دستاندرکاران و سازندگان رژیم نیز میدانند. چه به جای آن خواهد نشست؟ این پرسشی است که از هماکنون کلیاتی از آن می تواند و باید روشن گردد.
میرحسین موسوی، نخستوزیر پیشین ایران و رهبر جنبش سبز، سرانجام از “حصر خانگی” پلاتفرمی ارایه کرده که نه تنها نقد و نفی و گذر از جنبش سبز و اصلاحات است، برنامهای است برای گذار از این موقعیت. میتوان با آقای موسوی و یاران او مخالف بود، ولی این حرکت و ارایه برنامه خود گامیست به پیش.
به نظرم آینده جنبش در همین برنامهها و بحثها شکل خواهند گرفت. در نفی این نظام، خواستهاست که اعتراضکنندگان، سازمانها و گروهها را به هم نزدیک و یا دور خواهد کرد.
زندان، شکنجه، اعدام، آزادیهای فردی و اجتماعی، حقوق بشر و حقوق شهروندی، حق ملتهای ساکن ایران، آزادیهای دینی و بسیاری از مسائل را از هماکنون میتوان مورد بحث و گفتگو قرار داد.
همین حرکت “وکالت” رضا پهلوی نشان داد که او هیچ حقی برای کسی جز هواداران خود نمیشناسد. باید به او امکان داد تا بیشتر بگوید. به جای کلیگویی برنامه خویش را آشکارتر گرداند. هواداران او از هماکنون در خارج از کشور “حزب فقط حزبالله” را تکرار میکنند. او حتا به “مجاهدین خلق” میتازد، بی آنکه توجه کند، نه تنها مجاهدین خلق، هر سازمان و گروه دیگری در ایران آینده باید از آزادیهای سیاسی برخوردار شوند.
اگر خیزش جاری در نفی این نظام است، این نفی تمامی عرصهها را شامل میشود. جوانان، زنان، کارگران و زحمتکشان، کارمندان و قشر متوسط جامعه در ستمی مضاعف زندگی میکنند. ایران آینده قرار است چه دستاوردی برای این افراد، در رفع تبعیضها، داشته باشد؟
کارزار “من وکالت میدهم” طنز تلخ فرهنگ ماست. نشان از این دارد که هنوز با دمکراسی و “حقوق بشر” فاصلهای بسیار زیاد داریم. این حرکت در کوتاه مدت ضربه بزرگی بر روند جنبش وارد آورد و حتا سطح بحثها را بسیار پایین آورد. جنبش اما خود را بازخواهد یافت و بحثهای جدیتری را دنبال خواهد کرد. به واقع نیز جنبش جاری بسیار پیشرفتهتر از ذهن و آرزوهای آقای رضا پهلوی است. این آش آنقدر شور بود که بسیاری از هواداران او نیز از شنیدن آن شوکه شده، به مخالفت برخاستند.
در این میان اما نباید تجربه انقلاب سال ۵۷ را نادیده گرفت. طالبان سلطنت و عدهای ناآگاه از “پنجاهوهفتی” ناسزایی ساختهاند که بر هر منبری فریاد میزنند. آنان حق دارند از انقلاب سال ۵۷ متنفر باشند، زیرا بساط سلطنت را در ایران برچید. حال آنان دنبال فرصتی هستند تا آب رفته را به جوی بازگردانند ولی پرسش این است؛ «با آبروی رفته چه باید کرد». تاریخ را نمیتوان بدون دادههای تاریخ بررسی نمود. هر حادثه تاریخی علتی دارد و پیآمدی. انقلاب سال ۵۷ نیز در واقع نتیجه همان فسادی بود که محمدرضا شاه در آخرین سخنرانی خویش به حضور گسترده آن در داخل کشور اشاره کرد و واقعیت آن را پذیرفت و قول داد که اگر به وی فرصت داده شود، در رفع همه آنها خواهد کوشید. شاه البته به خفقان حاکم، به نبود آزادیهای فردی و اجتماعی، به فقر و تبعیض موجود اشارهای نکرد، ولی حقانیت انقلاب را با “من صدای انقلاب شما را شنیدم” قبول کرد.
با انقلاب سال ۵۷ شاه کشور، پیش از همه، فرار را بر قرار ترجیح داد و حتا ارتش را که وفادار به او بودند، تنها گذاشت. نخستین اعدامها سلطنتطلبانی بودند که در تنهایی خویش اعدام شدند. طالبان سلطنت در این سالهای نخستین پس از انقلاب، کسانی بودند که سرمایه خویش برداشته، به دنبال شاه از کشور گریختند. و حال همینها آهنگ بازپسگرفتن ایران را شعار خود کردهاند.
انقلاب سال ۵۷ بسیار سریع ملاخور شد. فرزندان انقلاب نخستین کسانی بودند که سر از شکنجهگاهها درآوردند. سراسر دهه شصت در تاریخ معاصر ایران با خون همین مخالفان رقم خورده است. مجاهدین خلق و چپها در زندانها قتلعام شدند و این زمانی بود که طالبان سلطنت یا چون سپهبد فردوست یا فراستی (رئیس رکن هشت ساواک) به خدمت نظام درآمده بودند، یا از کشور گریخته بودند و یا به سازش تن داده، در جمهوری اسلامی به کار مشغول شده بودند.
شرم بر آنکس باد که چشم خویش بر این مخالفان کشتهشده و هزاران قربانی شکنجهگاهها ببندد. زندان و شکنجه میراث رژیم شاهنشاهی بود که جمهوری اسلامی آن را وسعت داد.
در سالهای بعد جنبشهای فراوانی در تاریخ این کشور آغاز شد که نباید از یاد برده شوند. از شورشهای حاشیهنشینان گرفته تا اعتصابات کارگری، از جنبش دانشجویی گرفته تا جنبش سبز، هر یک تجربهای بود که در این چهار دهه پشت سر گذاشته شده است. از هر جنبشی این مردم آموختهاند. امیدها در این روند صیقل خورده است. هر جنبشی از تجربههای جنبش پیشین بهره برده است و این ضرورت تاریخ است. اینکه طالبان سلطنت نمیخواهند این پیشینه را بازبینند، بازمیگردد به رؤیاهای شیرینشان در بازپس گرفتن تاج و تخت شاهی. آن گروه اندک ناآگاه اما در روند جنبش به آگاهی خواهند رسید و یاد خواهند گرفت.
هر خواستی که در جنبش شکل بگیرد، راه به سوی دمکراسی بیشتر گشوده میشود و در این راه فرهنگ “قیم”پروری رنگ خواهد باخت. پس باید از هماکنون خواستها را جان بخشیم.
میتوان دامنه همین خواستها را به خواستهایی اساسیتر محدود کرد تا اتحاد سازمانها و گروهها گستردهتر شکل بگیرد.
میتوان به راه سرنگونی این نظام، پیرامون خواستهای زیر، کار را از هماکنون سامان داد؛
آزادی زندانیان سیاسی
لغو حکم اعدام
لغو سانسور
آزادی پوشش
آزادیهای جنسی، به ویژه برای دگرباشان جنسی
آزادیهای بیقید و شرط سیاسی
حق داوطلبانه ملتهای ایران در ساختن ایرانی آزاد، دمکراتیک و متحد
برابری سهم زنان در اداره کشور
لغو قانون اساسی پیشین
انتخابات آزاد برای گزینش نمایندگانی برای مجلس مؤسسان
تشکیل مجلس مؤسسان و تدوین قانون اساسی جدید
انتخابات مجلس
این خواستها و یا خواستهایی دیگر و ابعاد آنها میتوانند در بحثها روشنتر گردند.
باقر مرتضوی ۱۳ فوریه ۲۰۲۳