به یاد ناصر پاکدامن در نخستین سالگرد مرگ او / باقر مرتضوی

شک ندارم که در کار تدریس نیز چنین بوده است و دانشجویانش به حتم از این ویژه‌گی او لذت برده‌اند. مسيو پاك براى من يك انسان به معنای واقعی کلمه است. این را به تجربه طی این چند سالی که با او از نزدیک رابطه داشت‌هام، دریافته‌ام. اگرچه چشم‌انداز از ادامه انتشار بازماند ولی دوستی ما پا بر جا ماند. من به این دوستی افتخار کرده و می‌کنم.

باقر مرتضوی

مسیو پاک، چشم‌انداز و من

به یاد ناصر پاکدامن در نخستین سالگرد مرگ او

یک سال پیش در ۲۳ آوریل ۲۰۲۳ ناصر پاکدامن در پاریس درگذشت. ما دوستانش هرگز او را فراموش نخواهیم کرد.
نوشته زیر بخش کوچکی از خاطراتم با ناصر عزیز (مسیو پاک) در ارتباط با نشریه چشم‌انداز است که اکنون آن را با دوستانم به اشتراک می‌گذارم.
این نوشته همچنین در آوای تبعید، ویژه‌نامه چشم‌انداز به همت دوست عزیزم اسد سیف چاپ شده است.

مسیو پاک، چشم‌انداز و من

انتشار نشريه چشم‌انداز و رابطه آن با چاپخانه من در آلمان به سال ١٣٦٥ بازمی‌گردد. “مسيو پاك” نامى است كه همه كاركنان چاپخانه آقاى دكتر ناصر پاكدامن رابه آن خطاب می‌کردند.

مسیو پاک از پاريس مى‌آمد، شيكپوش و بى‌آلايش، زمستان‌ها با شال‌گردنی سرخ، مرتب و تميز و با برخوردى صميمانه و خنده‌اى بر لب وارد چاپخانه مى‌شد. به خاطر همين خصوصيات از سوی همه كاركنان چاپخانه، چه ايرانى و چه آلمانى، “مسيوپاك” صدايش می‌كرديم.

باقر مرتضوی

پيشينه آشنائى من با مسيو پاك به ارديبهشت سال ١٣٥٧يعنى چند ماه مانده به انقلاب ١٣٥٧ در ایران برمی‌گردد. ما؛ عد‌های از اعضای كنفدراسيون قبل از انقلاب به ايران رفته بوديم تا مثلاً به راه انقلاب، در خدمت آن باشیم. روزى در تهران بودم كه به پيشنهاد رفيق زنده‌يادم هوشنگ اميرپور به ديدن آقای پاکدامن رفتم. هوشنگ به من گفته بود که آقاى پاكدامن از اعضاى نخستین كنفدراسيون است و اكنون سال‌هاست در ايران، در دانشگاه تهران اقتصاد تدريس مى‌كند. خوب است بداند كه ما اعضای كنفدراسيون نيز به ايران آمده‌ايم و مى‌خواهيم در كنار مردم براى آزادى و دمكراسى مبارزه كنيم. هوشنگ می‌گفت؛ پاكدامن در زمان دانشجویی انسان مبارزى بود، انسانی که هم‌چنان مبارز مانده است. خوب است به ديدن او بروى و خودت را معرفى كنى و بگویی هدف از این دیدار فقط آشنایی‌ست. مطمئن باش از اين كار خوشحال خواهد شد. شاید هم به راه آينده، در مبارزه به ما كمك کند.

آدرس خانه‌شان را پيدا كردم و بى‌درنگ به ديدارش رفتم. او را پیشتر نمی‌شناختم و ندیده‌بودم. زنگ در خانه‌شان را كه زدم، زنده‌ياد دكتر هما ناطق و مسيو پاك در را به روى من باز كردند. من تا آن زمان نمى‌دانستم كه هما از همولايتی‌هاى من است. در اولين كلام كه سلام و عليك بود، هما دريافت كه من تركم. با جان و دل با من به تركى حال و احوال‌پرسى كرد. خانه‌شان ولوله بود. عده زيادى جمع شده بودند، انگار جلسه است. مرا با صميميت تمام و با کمال فروتنى به جمع خویش پذيرفتند. در گوشه‌اى نشستم و بعد از حال و احوال‌پرسى، خوشحال بودم از این‌که كسانى كه زمانى در جنبش دانشجويى در خارج از ایران فعال بودند، حال همديگر را در تهران، پايتخت كشور استبدادزده‌مان ايران مى‌ديدیم. ما سال‌ها بدون اين‌كه همديگر را ديده باشيم در يك راستاى سياسى همراه و هم‌سو با هم به پيش رفته بوديم. چه صفایى داشت برای من این روز و این دیدار.

من که سال‌ها در فعالیت‌های كنفدراسيون از فشار ساواك بر اپوزيسيون و اعمال شكنجه بر زندانيان سياسى و مبارزين شنيده و گفته بودم، حال در این‌جا و در این دیدار با خيال راحت و به يمن مبارزات مردم، در تهران نشسته بوديم و با خوشحالى از هر درى سخن مى‌گفتيم. و این برایم غیرقابل باور بود. بسیاری از افراد این جمع آزار و اذيت رژيم استبدادى را به جان متحمل شده بودند.

بعد از اين ملاقات من به تبريز رفتم و ديگر ديدار مجدد با ناصر پاکدامن برای من ميسر نشد. زمان اما به کام ما خوش پیش نرفت. چند سالی از انقلاب نگذشته بود که گریز از ایران آغاز شد. من دوباره به آلمان بازگشتم. روز از نو و روزى از نو.

در سال ١٩٨٣ تصمیم به انتشار يك سرى از كتا‌بهاى مورد علاقه‌ام گرفتم. به دنبال اين فكر به این نتیجه رسیدم که يك چاپخانه کوچک با امكاناتی اندک راه بیندازم. دل به دریا زدم و این کار را آغاز کردم. چاپخانهای راه انداختم کاملاً ابتدایی. هدف این بود که همان کتاب‌های مورد علاقه خودم را بازچاپ کنم. كتاب‌هاى زيادى را به تنهایی چاپ و پخش كردم، از آن جمله؛ “قلعه حيوانات”، “تاريخ سه انترناسيونال”، “بحران جنبش كمونيستى از كمينترن تا كممينفورم” در دو جلد، “منتخب آثار لنين” و… كه همه اين‌ها را به نام “انتشارات آزاد” منتشر می‌کردم. در همين زمان بود كه مسيو پاك از پاريس با من تماس گرفت و گفت تصميم دارند نشريه‌اى را در خارج از كشور منتشر نمايند و پرسید که آيا من امكان چاپ آن را مى‌توانم بر عهده بگيرم؟ جواب من معلوم بود، و خوشحال بودم كه در اين كار بزرگ دستى بر آتش دارم. از سال ١٣٦٥ كه هم‌زمان با انتشار اولين شماره اين نشريه بود كارم را با “انتشارات چشم‌انداز” شروع كردم. اين كار بى هيچ مشکل و وقفه ای ١٩ سال دوام داشت. در طی اين سال‌ها همزمان با رشد و گسترش نشريه چشم‌انداز، چاپخانه ما هم از كوچك به بزرگ، از يك چاپخانه پيش پا افتاده در یک زیرزمین به يك چاپخانه مدرن و پيشرفته بر روی زمین تبديل شد. وقتى براى نوشتن اين مطلب به اولين و آخرين شماره‌هاى اين نشريه نگاهى انداختم، خودم هم باورم نشد كه تفاوت کیفی بزرگی از نظر کیفیت چاپ، بین شماره‌های آن وجود ندارد. نخستین شماره آن در تابستان ۱۳۶۵ کم و بیش همان کیفیتی را دارد که آخرین شماره آن در تاریخ (شماره ٢٤) پاییز ۱۳۸۴.

خاطره‌اى از چاپ اولين شماره چشم‌انداز:

وقتى قرار شد اولين شماره چشم‌انداز را براى چاپ در اختيار ما بگذارند، برايم شايد يكى از مشکل‌ترين كارهای چاپى بود. اول این‌که ما تا آن موقع كتابى در اين حجم و تعداد (تيراژ هزار عدد بود) چاپ نكرده بوديم، دوم اما كار با ناصر پاكدامن بود كه من مقدارى از خُلق و خُويش شنيده بودم و می‌دانسم انسان دقیق و حساسی است و این برایم كار آسانى نبود. با ترس و لرز کار را شروع کردم و با دقت كامل به انجامش رساندم. يادم مىآيد كه كار صفحه‌بندى، چاپ و صحافى آن را نيز خودم انجام دادم. جالب‌ترين بخش در چاپ اولين شماره از نشريه چشم‌انداز اين بود كه وقتى آماده شد، آقاى پاكدامن به اتفاق آقاى يلفانى براى بردن كتاب‌ها از پاریس به كلن آمدند. من محسن را نديده بودم ولى او را به نام مى‌شناختم. می‌دانستم که نمايشنامه‌نويس و كارگردان تئاتر است و در این راستا سال‌ها در دوران شاه زندانی سیاسی بوده‌است. در كنفدراسيون؛ آن سال‌ها که برای آزادى زندانيان سياسى مبارزه می‌کریم، نام محسن نيز در میان زندانیانی که آزادیشان را می‌خواستیم، يكى از معروف‌ترين آن‌ها بود. حال هر سه نفر ما در خارج از كشور بوديم: استاد دانشگاه، نمايشنامه‌نويس و زندانى سياسى، و من به عنوان يكى از اعضای كنفدراسيون، در زيرزمين يك چاپخانه به وسعت سی متر مربع نشسته‌ايم و داریم شماره‌های چشم‌انداز را در بسته‌هاى پستى مى گذاريم تا به پستخانه برسانيم. چون هزینه پست در آلمان ارزان‌تر از فرانسه بود، به همین علت بيش از ٧٠٠ عدد از ١٠٠٠ نسخه چشم‌انداز را بايد از آلمان پست مي‌كردند. با دیدن این دو رفیق متوجه شدم که تیمی در پشت سر نشریه چشم‌انداز قرار گرفته یعنی علاوه بر پاکدامن و یلفانی رفیقمان خانم شیدا نبوی نیز جزو دست‌اندرکاران این نشریه بود.

هر وقت به آن لحظات مى‌انديشم به خود مى‌گويم؛ روزگار روشنفكران در جوامع عقب‌افتاده چه دردناک ورق مى‌خورد. اين‌همه تلاش، فداكارى، زندان و شكنجه و بالاخره سرنگونى حکومت نكبت شاهنشاهى و در پایان؛ یک رژيم آخوندى، بدتر از رژيم سلطنتى. اين درد در واقع درد بزرگ كليه كشورهاى استبدادزده است كه نويسنده و روشنفكر، كارگر و بقال و كتابفروش و راننده هيچ‌كدام در جايگاه خود نمى‌توانند بايستند و كار كنند.

نشر چشم‌انداز در طول اين ١٩ سال همكارى با چاپخانه من علاوه بر نشريه چشم‌انداز، كتاب‌هاى زيادى را نیز نشر و پخش كرده كه برخى از آن‌ها عبارتند از؛

قوىتر ازشب (نمايشنامه) محسن يلفانى ١٣٦٩
سفر تاجيكستان، نسيم خاكسار ١٣٧٢
نامه‌هايى از تهران، بهروز امدادی اصل ١٣٧٥
بادنماها و شلاق‌ها، نسيم خاكسار ١٣٧٥
مهمان چند روزه، محسن يلفانى ١٣٧٨
هشتاد و دونامه به حسن شهيد نورائى
وغ وغ ساهاب، صادق هدايت و مسعود فرزاد
فراز مسند خورشيد، نسيم خاكسار
نظام حكومتى جمهورى اسلامى ايران- دين، قانون و مطلقيت قدرت، اصغر شيرازى ١٣٧٨
كاروان سفيران خديو مصر، غلامحسين ساعدى.

بر مجموعه اين کتاب‌ها و هم‌چنین نشریه چشم‌انداز سليقه و دقت تیم چشم‌انداز كاملأ مشهود است. سماجت و علاقه بيش از حدشان كه اين آثار كه تعداشان هم كم نبودند به طور مرتب در تيراژ هزار نسخه انتشار يافتند و به دست خوانندگان خود رسيدند. به گواه همین آثار در سطر سطر آن‌ها اثر انگشتان و فكر و سليقه به‌خصوصی ديده مى‌شود. به ياد ندارم يك‌بار هم که شده، بر عكس بسیاری از مشتری‌ها، دستمزد کار را دیر پرداخت کنند. مى‌گفتند مگر برای خرید نان نبايد پول نقد بدهيم، چرا پول چاپخانه را سر وقتش ندهيم.

در اين ميان رفیقمان شهرام قنبری نیز به تیم چشم‌انداز پیوست و چندین بار برای بردن نشریه به چاپخانه آمد. اما نبايد نقش خانم شيدا نبوی را در این میان نادیده گرفت. بى‌اغراق مىتوانم به عنوان چاپچى و مسئول چاپخانه اذعان كنم كه در طول ٣٥ سال كار چاپ، و از آن جمله نوزده سال كار با تيم چشم‌انداز، خانم نبوى يكى از بهترين تايپيست‌ها، و مبتکر در صفحه‌آرایی بود. بى‌گمان بدون وجود ايشان كارها به اين خوبى و زيبایى در نمى‌آمدند.

این را نیز باید اضافه کنم که؛ تیم چشم‌انداز در تمام زمينه‌هاى كارى وسواس و دقتی ناب داشتند. در رابطه با من و چاپخانه برای نمونه بگویم: وقتى یک كار را به چاپخانه تحويل مى‌دادند، نه يك بار بلكه بارها درباره همه چيز آن، از رنگ جلد، نوع كاغذ، تنظيم و دقت در صفحه‌بندى (كه احياناً تكان‌خوردگى در كار چاپ اتفاق نيافتد) و برش و اندازه كتاب توضيح مى‌دادند. مسیو پاک گاه به نظر مى‌رسيد كه انسانى است مشکل که در کارها بیش از حد دخالت می‌کند، ولى در واقع اصلاً چنین نبود. او در تمام كارها حتا گاه در بديهى‌ترين مسائل همین شیوه را به کار می‌گرفت. به ياد دارم روزى را که در پاريس مهمانىش بوديم، جاهاى ديدنى شهر پاريس را با چنان دقت و اطلاعاتی به ما نشان مى‌داد و در رابطه از هر گوشه شهر چنان صحبت می‌کرد که فکر نکنم از هیچ راهنمای جهانگردى شهر پاریس می‌شنیدی.

اين نوع وسواس و دقت ویژه مسیو پاک است. شک ندارم که در کار تدریس نیز چنین بوده است و دانشجویانش به حتم از این ویژه‌گی او لذت برده‌اند. مسيو پاك براى من يك انسان به معنای واقعی کلمه است. این را به تجربه طی این چند سالی که با او از نزدیک رابطه داشت‌هام، دریافته‌ام. اگرچه چشم‌انداز از ادامه انتشار بازماند ولی دوستی ما پا بر جا ماند. من به این دوستی افتخار کرده و می‌کنم.

سخن آخر اين‌كه هنوز به پایان همکاری خود نرسيده‌ايم. مسيو پاك حدود ١٠ سال پيش طرح‌هایى از زنده‌ياد اردشير محصص را در اختيار من گذاشتند تا طرح و ايده‌اى براى چاپ آن‌ها آماده كنم. اين كار صورت گرفت ولى متأسفانه به علت مشكلات متعدد و از آن جمله؛ اكنون مشكل كرونا، اين طرح به پايان خویش نرسيده است. اميدواريم هر چه زودتر به اين كار با ارزش هم نقطه پايانى بگذاريم.
برگرفته از : عصر نو

ناصر پاکدامن