
کارل کائوتسکی _(Karl Kautsky)
فلسفۀ اخلاق و درک مادهگرایانۀ تاریخ
(Etica e concezione Materialistica della Storia)
ترجمه از زبان ایتالیائی : اسفندیار اسلامی
ویراستار: شیدا نبوی
تابستان 2021
برگرفته از مقدمۀ مترجم ایتالیایی :
سالهای پس از 1895، برای جنبش بینالمللی سوسیالیستی، و به ویژه برای پیشرفتهترین بخش آن، چه از نظر بلوغ تئوریک و چه از نظر سازماندهی و گستردگی سیاسی، که در آن دوران جنبش سوسیال دموکراسی آلمان بود، اهمیت قطعی داشت. پیروزی بزرگ انتخاباتی 20 فوریه 1890 که باعث سقوط بیسمارک (Bismark) و پایان نظام قوانین ویژه شده بود، از نظر داخلی و بینالمللی برای حزب سوسیال دموکرات آلمان اعتبار بسیاری ایجاد کرد. گرچه در سالهای پس از آن، در احزاب کارگری اروپایی مباحث مربوط به مارکسیسم از اهمیت ویژهای برخوردار شد، در داخل آلمان این پیروزیها باعث شد حزب زحمتکشان آلمانی به عنوان حزب “دموکراسی اجتماعی” شناخته شود زیرا این موفقیتها بیانگر آن بود که این حزب چگونه توانسته است پس از دوازده سال سرکوب شدن، و با استفاده از مبارزات پارلمانی، سر بلند کند.
درست درین دوران که حزب سوسیال دموکرات آلمان به اوج قدرت خود میرسید و با مسئلۀ به کارگیری و اِعمال این قدرت روبرو میشد. و درست در همین سالها بود که بحث پیرامون کانت بین عناصر اصلی حزب به میان آمد و باعث ایجاد دو جریان کاملاً متمایز، ولی مؤثر بر یکدیگر شد؛ یک جریان از سوی جریان روشنفکران بیرون از حزب، و تا آنزمان به دور از جنبش کارگری، و دیگری از سوی اعضای قدرتمند و معتبر حزب که به عنوان مفسران مارکسیسم شناخته میشدند.
در واقع، اگرچه حرف “بازگشت به کانت” از سالهای 1860 بین فلاسفه و استادان فلسفۀ آلمان مطرح بود، ولی گرایشهای مختلف نئوکانتی، علاقه و توجه اندکی به علوم اجتماعی نشان میدادند. برعکس، فلسفۀ کانتی علاقه و توجه نویسندگان و متفکران سوسیالیست آلمانی را به طور محدود، اگر نخواهیم بگوئیم کاملاً، به خود جلب کرده بود. اولین نسل نئوکانتیها مرکب بود از ناشران کتاب، محققان تفکر کانت (مثل ک. فیشر (K. Fischer) ، ضللر (Zeller)، و یا فیلسوفانی که نشأت گرفته از مکاتب و تجربههای گوناگون به برداشتهای کانتی از شناخت متمایل شده و به شدت درگیر نظریۀ “ضد نظام” و “شک-گرایی” بودند. فعال شدن مجدد نظریۀ اخلاقی کانتی با مکتب ماربورگ (Scula di Marburgo)، کُهِن (Cohen)، ناتورپ (Natorp)، اشتادلر (Stadler)، اشتاملر (Stammler)، اشتاودنیگر (Staudinger)، و…، حداقل در ابتدا، چندان به علوم اجتماعی توجه نداشت. کهن جملۀ معروف “کانت بنیانگذار اصلی سوسیالیسم بود” را در سال 1896 بیان کرد، یعنی پس از دهها سال که وی به عنوان یکی از عناصر اصلی مکتب ماربورگ کار فلسفی میکرد و به گفتۀ خودش میراثدار پیشرفت عظیمی بود که در بیست سال اخیر، مُهر بازشناسی ارزشهای اقتصادی ـ حقوقی سوسیالیسم را بر پیشانی داشت. از سوی دیگر، این حرف فقط برای یک تعبیر تاریخی به منظور به دست آوردن موقعیت نبود، بلکه جزئی بود از مجموعۀ شرایطی که کهن، به خیال خود، در جهت آشتی دادن کانت با متفکران جدید پیرو او از یکسو و سوسیالیسم سازمانیافتۀ سیاسی، از سوی دیگر پیگیری میکرد. حذف ریشهای ماتریالیسم به عنوان بنیاد سوسیالیسم و پذیرش ایدۀ خدا (آفریننده) به عنوان ستارۀ راهنمای تئوری سوسیالیسم، و قبول ایدههای حقوق دولت به عنوان ایدههایی مستقل از روابط اجتماعی، سازش میان ایدههای انسانیت و آفرینش ـ همۀ اینها شرایطی بود که برای آن سازش عنوان شده بود2ـ به روشنی بیانگر اهداف رهبری نظری جنبش کارگری بود، اهدافی که روشنفکران نئوکانتی با نزدیک شدن به سوسیالیسم انتظار رسیدن به آنرا داشتند.
ادامه ….