احمد صبوري – تقديم به دل به دريا افکنانندگان دهه شصت و بازماندگانشان
جمعه ۳۱ تير ۱۳۹۰ – ۲۲ ژوييه ۲۰۱۱
پيش در آمد:
اخيرأ نوشته هائي با ادعاي روشن کردن حقايق کشتار دهه شصت انتشار مي يابد که در پوشش فريبنده حقيقت يابي، زيرکانه به خشونت هاي “طرفين درگير” در آن سالها اشاره مي شود. نوشته هاي آقايان اکبر گنجي(1) و رضا فاني يزدي(2) از اين جمله مقاله ها است. اين دواز جمله نظريه پردازان ديدگاه “برخورد خشونت طلب ها” هستند. آقاي گنجي در مقاله خود در نهايت “بي طرفي” يک ليبرال رفرميست، در فضا سازي رندانه اي ابتدا خوانندگان را به يک کمپ مجاهدين در عراق مي برد وقبل از پرداختن به اعدام وحشيانه هزاران اسير در بندِ رفقايش آنها را به شنيدن سخنان آقاي رجوي درست پيش از عمليات فروغ جاويدان ميهمان مي کند. فضا سازي ماهرانه است، در نهايت قصد اين است که خواننده توجيه شود که اگر عمليات مجاهدين موفقيت آميز مي بود اکثر زندانيان به نيروهاي مجاهدين خلق ملحق مي شدند. در نوشته خود آقاي فاني يزدي در راستاي همان اتحاد شکل گرفته از فرداي قيام با جناح آقاي گنجي در حاکميت، نگاه مشابهي به کشتار ها دارد. وي هم در انتهاي مطلب با توسل به احساسات “رقيق انساني” هر نوع توسل به خشونت را محکوم مي کند.
من از اينکه وقايع اين سياهترين دوران تاريخ معاصرمان تا حدودي از محاق فراموشي در آمده نسبتأ خرسندم، اما يک سويه نوشتن ماجرا را هم قويأ محکوم مي کنم. واضح است که اين دو نوشته، بيانگر نظرات فعلي بخشي از مجريان و حاميان اين جنايات پس از گذشت بيست و اندي سال از واقعه است. اما آنچه جاي آن خالي است نظر طرف سرکوب شده است که در اين فاجعه هزاران قرباني داده است. در اين مطلب سعي دارم در حد توانم بيانگر نظريات طرف سرکوب شده باشم.
در اينجا لازم مي دانم که از مجاهدين خلق، فدائيان اقليت، راه کارگر، سازمان پيکار در راه آزادي طبقه کارگر، حزب دمکرات کردستان، حزب کمونيست ايران / کومله، چريکهاي فدائي خلق، و ساير جريانات چپ انقلابي دهه 60 که در کل بيش از 95 درصد جانباختگان با آنها ارتباط تشکيلاتي داشتند رفيقانه گله کنم که در مقابل اين هجوم جديد فکري ليبرال رفرميست ها طبق روش مرسوم در اين بيست و چند سال اخير انفعال و سکوت پيشه کرده اند.
نگارنده هيچگاه تعلق فکري و تشکيلاتي به مجاهدين خلق نداشته است و تبديل مجاهدين خلق به يک زائده سرمايه داري نئوليبراليستي جهاني را هم ناباورانه محکوم مي کند.
پيش از فاجعه:
پس از افول بورژوازي به اصطلاح ملي و ادغام تمام عيار سرمايه داري ايران در سرمايه هاي امپرياليستي، عمدتأ گرايشات انقلابي ترقي خواهانه در ايران بتوسط دو جريان فدائيان خلق و مجاهدين خلق نمايندگي مي شد. پايگاه و نفوذاين دو جريان عمدتأدر خرده بورژوازي مدرن و خرده بورژوازي تهيدست شهري بود. ترکيب اين دو جريان فکري در سالهاي 56 و 57 (از نظر تشکيلاتي پس از ضربات سالهاي 54 و 55 بسيارکوچک شده بودند) با تتمه جبهه ملي (بورژوازي) و نهضت آزادي (بورژوازي مذهبي) و هيئت هاي موتلفه (بورژوازي تجاريِ مذهبي) و خرده بورژوازي سنتي با همراه شدن کارگران بالاخص کارگران صنعت نفت قيامي را تحقق مي بخشد که منجر به متواري شدن بخشي از بورژوازي تحت رهبري شاه مي گردد.
ترکيب گسترده و ناهمگون طبقاتي شرکت کنندگان در جنبش، شرايط ناپايداري را پس از قيام بدنبال مي آورد. در شرايط نسبتأ باز پس از قيام دو جريان فدائي و مجاهد بسرعت بسط مي يابند. رقابت براي هژموني طبقاتي سريعأ شکل مي گيرد. دولتي از ترکيب بورژوازي (جبهه ملي)، بورژوازي سنت گرا (نهضت آزادي)، بورژوازي تجاري مذهبي (هيئت هاي موتلفه) و خرده بورژوازي سنتي بسرعت سرهم مي شود. در نخستين گام در 12 فروردين 58 در يک شبه رفراندم بدون دادن حق بحث و اظهارنظر به مخالفان، مردم در مقابل سوال جمهوري اسلامي يا ادامه سلطنت قرار مي گيرندو طبيعي است که جمهوري اسلامي انتخاب مي شود.لازم به توضيح است که مجاهدين، حزب توده و حزب رنجبران در اين انتخابات شرکت کرده و به جمهوري اسلامي رأي مي هند. فدائيان و ساير گروههاي چپ اين رفراندم را تحريم مي کنند.
در ماههاي پس از قيام، مجاهدين، فدائيان و ساير چپ هاي انقلابي هر روز بزرگتر و با نفوذتر مي شوند، شوراها يکي پس از ديگري متولد مي شوند و مبارزه طبقاتي بشدت و حدت تمام در جريان مي افتد. مسايل ملي هم سر باز مي کنند و ملتهاي سرکوب شده کرد و ترک و عرب و بلوچ خواستار احقاق حقوق حقه سرکوب شده تاريخي خود مي گردند. رژيم نيروي نظامي مي فرستد و متوسل به خشونت مي شود تعداد کثيري در کردستان و تبريز و گنبد و خرمشهر کشته مي شوند.
با بالا گرفتن مبارزه طبقاتي خواسته هاي سرکوب شده 60 ساله همانند آوار بر سر رژيم مي ريزد. بورژوازي ناتوان ايران که باران مي خواست و سيل درو کرده بود بدنبال اقدام ماجراجويانه اشغال سفارت امريکا در 13 آبان 1358 از حکومت کنار مي گيرد، اما همچنان در موقعيت هائي که نياز به دانش تکنيکي اش بود در درون رژيم باقي مي ماند، براحتي مي توان ادعا کرد که بخش قابل توجهي از کادرهاي درجه دوم بورژوازي با چراغ خاموش درون رژيم باقي مي مانند.
بورژوازي سنتي بازاري وخرده بورژوازي سنتي ارتجاعي براي مهار رشد تصاعدي و روز افزون چپ هر روز شرايط فعاليت سياسي را سختر و خشن تر مي کنند و خود را براي سرکوب وسيع و همه جانبه آماده مي نمايند. در اين بحبوحه بورژوازي غيرمذهبي ايران از يک طرف سرکوب چپ را مي طلبد و از طرف ديگر نگران ماجراجوئي هاي رژيم مي باشد.
براي نوشتن قانون اساسي مجلسي که در 12 مرداد 1358 سرهم شده بود و فقط خودي ها را در خود جمع کرده بود، قانون اساسي ولايت فقيه را عليرغم ناخرسندي بخشي از بورژوازي مي نويسد و در 12 آذر 1358 به تصويب مي رساند. حزب توده و ليبرال مذهبي ها به قانون اساسي ولايت فقيه رأي مثبت مي دهند و کليت چپ به انضمام مجاهدين با آن مخالفت مي کنند.
حزب توده در اين هنگامه در راستاي سياست هاي اتحاد جماهير نا- شوروي که در دهه 70 ميلادي از هر جريان صرفأ ضدآمريکائي و با هر ماهيتي دفاع مي کرد به مشاور فکري – اطلاعاتي رژيم تبديل مي شود. نشريه مردم ارگان حزب توده تمامي تلاشش دامن زدن به اختلافاتِ از موضع ارتجاعي رژيم با امپرياليسم آمريکا و نزديک کردن آنها به نا- شوروي مي باشد.
رهبر مجاهدين در نخستين انتخابات رياست جمهوري به دليل اينکه آشکارا مخالفت و مقيد نبودن خود را به قانون اساسي تصويب شده اعلام کرده بود سلب صلاحيت مي شود. رژيم براي سرکوب خونين دور خيز بر مي دارد و حمله آغاز مي شود. انقلاب فرهنگي اولين گام است. گرچه مجاهدين قبلأ طرح انقلاب فرهنگي را بر ملا کرده بود اما به دلايلي بطور عملي در مقاومت دانشجويان شرکت نمي کند. بنيصدر که آن هنگام از حاميان اصلي انقلاب فرهنگي بود صبح روز دوم ارديبهشت 59 همراه با اوباش به دانشگاه تهران مي رود و در سخنراني خود مصوبه شوراي انقلاب را ابلاغ مي نمايد و بر ضرورت انقلاب فرهنگي تأکيد مي کند. در مقاومت غيرمسلحانه دانشجويان تعدادي دانشجو کشته مي شوند. دانشگاه ها براي سه سال بسته مي شوند و دهها هزار دانشجوي چپ و مجاهد پاکسازي مي شوند. ميتينگ امجديه مجاهدين در 22 خرداد 1359 مورد حمله قرار مي گيرد و يک مجاهد کشته و بسياري زخمي مي شوند. در اين مراسم رجوي پس از اداي شهادت مجدد به مسلمان بودن خويش، همراه با موسي خياباني قول مي دهند که در مقابل فاشيزم ارتجاعي خواهند ايستاد.
تشديد مبارزه طبقاتي و شدت عمل رژيم سازمان فدائي را در بحران فرو مي برد. سازمان فدائي در خرداد ماه 1359 براي دومين بار در پس از قيام تجزيه مي شود بخش بزرگي از کادرها روش فکري حزب توده را مي پذيرند و خود را فدائيان اکثريت مي خوانند و بخش ديگري حول محور مقاومت در مقابل فاشيزم اسلامي در سازمان فدائيان اقليت جمع مي شوند.
رژيم با علاقه زايد الوصفي به تحريک رژيم عراق مي پردازد در اين ميانه نمي توان از نقش دريادار احمد مدني ليبرال، استاندار خوزستان، از عناصر جبهه ملي و مهره امپرياليستي در افروختن آتش اين جنگ به سادگي گذشت. آخوند دعائي در اقدامي تحريک آميز از طرف خميني به سمت امامت جمعه بغداد منصوب مي شود. رژيم به دامن زدن به اختلافات مذهبي در عراق شدت مي بخشد شبکه هاي بمب گذاري به تناوب کشف مي شوند و برخوردهاي مرزي روزانه ادامه مي يابند. صدام حسين “موهبت الهي” جنگ را به خميني در شهريور 59 هديه مي کند. اين جنگ تا مرداد 67 ادامه مي يابد و ميليون ها انسان را در شعله هاي خود مي سوزاند.
بورژوازي ناتوان ايران فاشيسم اسلامي را سالها بود که در رحم خود پرورش مي داد حال که سرکوب چپ نياز مبرمش است اين جانور درنده خو را افسار رها مي کند. سخنراني بني صدر نخستين رياست جمهور رژيم اسلامي در دانشگاه تهران در 14 اسفند 1359 بتوسط اوباش خميني بر هم زده مي شود بني صدر لاجرم به مجاهدين نزديک مي شود. به ميتينگ اول ماه مه 1360 فداييان اکثريت در ميدان آزادي نارنجک پرتاب مي شود. محل ميتينگ اعتراضي جبهه ملي به لايحه قصاص قبل از برقراري سخنراني بتوسط اوباش رژيم اشغال مي شود و بر اساس فتواي خميني در صبح 25 خرداد 1360 جبهه ملي مرتد اعلام مي شود. به منزل خانوادگي مهدي ابريشمچي از رهبران مجاهدين حمله مي شود. تظاهرات بزرگي به دعوت مجاهدين و با شرکت بسياري از چپ هاي انقلابي در 30 خرداد 1360 در تهران تشکيل مي شود اوباش هجوم مي آوردند حدود 50 نفر کشته و بسياري دستگير مي شوند. اعدام دستگيرشدگان از نيمه هاي شب آغاز مي شود و جوخه هاي اعدام کشتار بي وقفه 7 ساله را آغاز مي کنند. بني صدر در 31 خرداد با تنها يک رأي مخالف بتوسط مجلس از رياست جمهوري خلع مي شود. به استثناء حزب توده و فدائيان اکثريت و ليبرال هاي مذهبي هر موجود زنده مخالف با رهبري خميني مورد حمله قرار مي گيرد. جبهه اي مرکب از رژيم و حزب توده و فدائيان اکثريت در نبردي خونين در مقابل مجاهدين، و چپ هاي انقلابي صف آرائي مي کنند. ليبرال هاي مذهبي هم در نهايت در اين سرکوب که آرزويش را داشتند و برايشان رحمت الهي بود، در کنار رژيم مي ايستند. نهضت آزادي و نيروهاي ملي- مذهبي هيچگاه جنايات دهه 60 را رسمأ محکوم نکرده اند.
سرکوب حزب توده و فدائيان اکثريت در اين هنگامه يکي از عبرت انگيز ترين حوادث تاريخيِ معاصر کشور ماست. رژيم که از چرخش 180 درجه اي فدائيان اکثريت و حمايت بي چون و چراي حزب توده در سرکوب چپ هاي انقلابي و مجاهدين سود بي شائبه اي برده بود در نهايت تحت فشار بورژوازي داخلي و امپرياليسم جهاني اين دو را هم قرباني مي کند. حزب توده که با برملاکردن کودتاي نوژه(18 تيرماه 1359) سزاوار بهترين رفتارها از طرف رژيم بود غافل گير مي شود و تمامي تشکيلاتش در ايران متلاشي مي شود. فدائيان اکثريت هم وجه المصالحه نياز رژيم به سلاح هاي غربي براي جنگيدن قرار مي گيرد و تشکيلات آنها هم در زد و بندهاي جهاني متلاشي مي شود.
در پايان چپ ها و مجاهدين جان به سلامت برده در اردوگاههاي پناهندگي به قصه گوئي سلحشوري رفقايشان مي نشينند.
پس از فاجعه- زدوبند هاي گسترده:
به دنبال سرکوب وحشيانه مجاهدين و چپ ايران تمامي ماشين بوروکراسي، مجاري فکري اجتماع، شبکه هاي اقتصادي و نظامي به کنترل تام و تمام رژيم در مي آيند. بورژوازي به بازسازي ماشينش مي پردازد. دانشگاهها، مدارس، کارخانجات و بوروکراسي زير چکمه هاي انجمن هاي اسلامي له مي شوند. “سربازان ناشناخته امام زمان” در همه جا جولان مي دهند و به آزار هر که دربست با آنها نيست مشغول مي گردند. مردم، مبهوت و ترسيده و ماتم زده اند واز سياست گريزان و رژيم سرمست است و غزل خوان، ناي جغدي هم نمي آيد بگوش.
رفسنجاني دولت سازندگي بر پا مي کند که دو وظيفه دارد بازسازي کليه مناسبات و ارزشهاي سرمايه داري و برگشت به دوران شاه اما بدون وي و بازنويسي تاريخ دهه شصت به شکلي که قربانيان در جنايات مقصر شناخته شوند. رژيم به چرب کردن سبيل تکنوکراتها و روشنفکران ليبرال عافيت طلبي که در تمامي دهه کشتار معلوم نشد کجا بودند و براي شرکت در مجلس ختم چپ روز شماري مي کردند، روي مي آورد. نشرياتي دوباره پيدا مي شوند که اساس کارشان نقد بنيادهاي انديشه چپ و ارزشهاي انسان دوستانه مي باشد. تنها انتقاد از عملکرد و انديشه چپ است که تحمل مي شود و هر گاه که از اين پاي فراتر گذارده مي شود پيغام فرستاده مي شود که سرنوشت “پوينده و مختاري” در انتظار تان خواهد بود. قرار مي شود در فرايند اسطوره شکني همه اسطوره هاي چپ ابتدا خُرد شوند. در نتجه اين همکاري استراتژيکِ بورژوازي مذهبي و ليبرال هاي غيرمذهبي گفتمان “نقد خشونت” شکل مي گيرد. خشونت هم يعني مقاومت و هر مقاومتي خشونت تلقي مي شود. در نهايت تلاش مي شود که جنايات دهه شصت محصول “خشونت هاي طرفين” بالاخص مجاهدين خلق شناخته شود. گفتمان نقد خشونت زيرکانه هر دو طرف را مقصر مي شناسد با اين وصف که لبه تيز حمله هميشه متوجه مجاهدين مي باشد. اين گفتمان در طرف ديگرِ دعوا خميني و سه چهار نفر ديگر را هم مسول فجايع مي شناسد و مسئله به زعم آنها خاتمه مي يابد. در اين روند، محيلانه سعي مي شود پاي آقايان رفسنجاني و خامنه اي و اردبيلي و موسوي از فجايع دور نگه داشته شود و به جامعه القاء مي شود که اينان روحشان از اين فجايع خبردار نبوده است و اگر هم بوده جملگي از روز اول با آن مخالف بوده اند. ليبرال ها در نهايت “خشونت گريزي” توصيه مي کنند که دو طرف روي هم را ببوسند و خواسته مي شود که وقايع اين دهه براي سلامتي روحي جامعه به بايگاني تاريخ سپرده شود. براي سربازگيري رژيم نمايندگاني به کنفرانس برلين مي فرستد و دوستان سابقي را که يکبار براي نزديکي با غرب قرباني کرده بود دوباره به اتحاد جديدي دعوت مي کند. نهايتأ همکاري جديدي حول کمک به فراموشي يا وارونه نشان دادن جناياتي که هر دو در آن سهيم بوده اند شکل مي گيرد. رفقاي تازه جذب شده ريشه هاي تاريخي و فرهنگي خشونت در ايران را بي ارتباط با مبارزات چريکها در دهه پنجاه نمي يابند. در نهايت “سخاوتمندي و جوانمردي” هر مارکسيستي از کمون پاريس (1871 ميلادي) به بعد در اين جنايات مقصر شناخته مي شود. به پيرو اين اتحاد طبقاتي بورژوائي، گفتمان سياسي جديدي در ايران شکل مي گيرد که محوري ترين عنصر آن معادل کردن انقلاب با خشونت است و به کارگران و زحمتکشان “خيرخواهانه” توصيه مي شود که از اين پس بهتر است که بسوزند و بسازند.
گفتمان مبارزاتي دهه 60:
1- سازمان مجاهدين خلق ايران: بيش از 80 درصد قربانيان دهه 60 به اين سازمان تعلق تشکيلاتي داشته اند، گفته مي شود در اين دهه بين 14000 تا 16000 از اعضا و هواداران سازمان مجاهدين بتوسط رژيم کشته مي شوند. تا خرداد 59 اين سازمان در انتقاد از رژيم بسيار محتاطانه عمل مي کند. عليرغم اينکه توطئه انقلاب فرهنگي بتوسط اين سازمان افشاء مي شود با اينحال در مقاومت در کنار دانشجويان قرار نمي گيرد. ابتدا در سال 60 به تظاهرات مسالمت جويانه متوسل مي شود اما پس از شروع اعدامهاي گسترده تاکتيک تظاهرات مسلحانه رااتخاذ مي کند سپس تحت فشار خشونت رژيم به جنگ چريکي شهري و ترور مهره هاي رژيم و حمله به مراکز نيروهاي سرکوبگر دست مي زند. اين سازمان بدنبال از دست دادن بيش از 8000 کادر و هوادار در سال 60 و اوائل 61، بخش بزرگي از نيروهايش را به عراق انتقال مي دهد و به عمليات ايذائي عليه نيروهاي رژيم متوسل مي شود.
2- سازمان چريکهاي فدائي خلق ايران اقليت: تخمين زده مي شود که نزديک به 1000 نفر از عناصر مرتبط با اين سازمان در دهه 60 بتوسط رژيم کشته مي شوند. تشکيل فدائيان اقليت محصول اختلافات وسيع درون جنبش فدائي در سال 58 و حتي قبل از آن مي باشد. همانطور که قبلأ گفته شد بخش بزرگي از کادرهاي فدائي متقاعد مي شوند که از خط مشي اي مشابه حزب توده در برخورد با جمهوري اسلامي تبعيت کنند. اين با مخالفت اقليتي از کادرها و بخش وسيعي از هواداران مواجه مي شود. شتاب حوادث امکان سازماندهي گسترده را از رهبران اقليت مي گيرد. بخش بزرگي از رهبران اقليت در همان ماههاي اول سرکوب از بين مي روند. در اساس فدائيان اقليت مبارزه مسلحانه را نفي و کار سياسي را تجويز مي کرد گرچه در اين خصوص اختلاف نظر هاي جدي درون اين سازمان وجود داشت.
3- سازمان پيکار در راه آزادي طبقه کارگر: بعد از قيام وعمدتأ از عناصر مارکسيست لنينيست مجاهدين تشکيل مي شود و عميقأ به کار سياسي درون طبقه کارگر باور داشت. اين سازمان منتقد مبارزه مسلحانه بود و اساسأ مسلح نبود. حدود 450 کادر و تعداد بيشماري از هواداران اين سازمان اعدام مي شوند. تنها معدودي از کادرهاي اين سازمان زنده مي مانند.
4- حزب دموکرات کردستان ايران: قديمي ترين تشکيلات سياسي کردهاي ايران مي باشد. بر اساس تخمين 500 نفر از اعضاي اين سازمان در دهه 60 اعدام مي شوند. شعار دهه 60 اين حزب دموکراسي براي ايران و خودمختاري براي کردستان بود.
6- کومله / حزب کمونيست ايران: ابتدا تشکيلاتي مارکسيستي و عمدتأ کردي بود. محتملأ 500 نفر از اين حزب در دهه 60 اعدام مي شوند. از تلفيق کومله با عناصري از کمونيست هاي غيرکرد حزب کمونيست ايران بعد ها پايه گذاري مي شود.
7- سازمان کارگران انقلابي (راه کارگر): بر اساس مخالفت با مبارزه مسلحانه بتوسط عناصري از فدائيان، مجاهدين مارکسيست و گروه فلسطين پايه گذاري مي شود. به فعاليت سياسي درون جنبش طبقه کارگر مي پردازد. از اين سازمان بيش از 200 کادر و تعداد بيشماري هوادار در دهه 60 اعدام مي شوند.
8 – چريکهاي فدائي خلق ايران/ارتش رهايي بخش خلقهاي ايران (آرخا): نخستين انشعاب جدي در سازمان چريکهاي فدائي خلق در پس از قيام مي باشد. به مبارزه مسلحانه عليه رژيم دست مي زند. بيش از 250 کادر اين دو سازمان بتوسط رژيم کشته مي شوند.
9- اتحاديه کمونيست ها ي ايران /سربداران: تحت فشار الزامات روز به مبارزه مسلحانه دست مي زند گرچه در ابتدا به تنها کار سياسي درون طبقه کارگر باور داشت. بيش از 200 عضو اين سازمان بتوسط رژيم به قتل مي رسند.
10 – ساير گروههاي چپ انقلابي: رزمندگان آزادي طبقه کارگر گروهي غير نظامي بود که به کار درون طبقه کارگر باور داشت از اين سازمان تعداد زيادي اعدام مي شوند. حزب کار ايران (طوفان) گروه غيرنظامي بود بيش از 40 عضو اين حزب اعدام مي شوند. حزب رنجبران در مراحلي به مقاومت مسلحانه روي مي آورد و بيش از 60 عضو اين حزب اعدام مي شوند. تعداد کثيري گروه هاي کوچکتر انقلابي چپ هم مورد سرکوب واقع مي شوند که از آوردن نام آنها بواسطه اجتناب از طولاني شدن مطلب خودداري مي شود.
11- حزب توده ايران: قديمي ترين حزب سياسي چپ ايران مي باشد. اين حزب از ابتداي تأسيس جمهوري اسلامي در کنار رژيم قرار مي گيرد و تنها سازماني است که در کليه انتخابات جمهوري اسلامي شرکت فعال نموده است. در دهه 60 تا پيش از حمله رژيم به تشکيلاتش به عنوان بازوي فکري رژيم عمل مي کرد. اساسأ اين حزب هر نيروئي را که در مقابل سياست هاي ارتجاعي جمهوري اسلامي مي ايستاد عامل امپرياليسم مي خواند. در انتهاي سال 61 و سال 62 اين حزب مورد حمله رژيم قرار مي گيرد و صدها عضو وهوادار اين حزب دستگير مي شوند که از ميان آنها ابتدا چندين عنصر نظامي در بهمن 63 اعدام مي شوند. دها عضو اين حزب در فجايع اعدام هاي عمومي سال 67 جان مي بازند.
12- سازمان فدائيان خلق اکثريت: تحولات درون سازمان فدائيان خلق در سال 1359 و همگام و همراه شدن بخش اکثريت آن با رژيم چه به لحاظ کمي و چه بلحاظ کيفي بدون ترديد اثرات مخربي بر مقاومت ضد فاشيستي دهه 60 مي گذارد. شوک ناشي از اين چرخش 180 درجه اي،اکثريت مطلق هواداران فدائي را که به طيف مدرن خرده بورژوازي ايران تعلق داشتند منفعل مي نمايد. سازمان اقليت هرگز فرصت لازم براي سازماندهي اين نيروي عظيم را نمي يابد. سازمان فدائيان اکثريت مقاومت ضد فاشيستي را جرياني امپرياليستي مي خواند. اين سازمان در دهه 60 دچار دو انشعاب جدي مي شود. جناح چپ اين سازمان که منتقد سياست نزديکي به جمهوري اسلامي بود پس از جدائي همراه با فدائيان اقليت مي شود. در اوج مذاکرات ادغام سازمان اکثريت و حزب توده بخشي از اين سازمان بنام سازمان 16 آذر در مخالفت با اين طرح که هيچگاه هم عملي نمي شود، انشعاب مي کند. اين تشکيلات جديد هم، سياست حمايت از جمهوري اسلامي را با همان شدت و حدت سازمان اکثريت دنبال مي کند. بدنبال حمله به حزب توده رهبران سازمان اکثريت به استثناء معدودي از ايران خارج و به شوروي مي گريزند. رژيم حمله به سازمان اکثريت را هم در دستور کار خود قرار مي دهد. هزاران نفر از اعضا و هواداران فدائيان اکثريت دستگير مي شوند و دهها نفر از آنها عمدتأ در فجايع اعدام هاي عمومي 67 بر خاک مي افتند.
مباني حقوقي دفاع مسلحانه:
بنظر نگارنده و بر مبناي تعاريف کلاسيک،آنچه در سالهاي دهه 60 در ايران مي گذرد بدون هيچ شک و ترديدي، جلوه اي از تحقق فاشيزم مي باشد. بورژوازي ناتوان از حکومت کردن براي حذف رقيب طبقاتي و حفظ سيستم و مناسبات موجود ناچار مي شود که از نيروهاي فاشيستي سازمان يافته کمک بگيرد و در نهايت پس از حذف دشمن طبقاتي و اطمينان از بر گشت ناپذير بودن رقيب، نيروهاي فاشيستي را به پايگاههاي خود بر مي گرداند.
آيا:
1- عدم آزادي گردهم آيي و انتقاد از حکومت و حمله به هر اجتماعي (حتي يک گردهمائي از نيروهاي دگر انديش در سالهاي 58 به بعد نمي توان يافت که مورد حمله اوباش رژيم قرار نگرفته باشد.)
2- ندادن اجازه نماينده شدن و انتخاب کردن به گروههاي بزرگي از مردم بدلائل ايدئولوژيک و تلاش در تغيير اعتقادات با توسل به خشونت و ترور
3- پوشش اجباري ايدئولوژيک بالاخص حجاب اجباري زنان
4- حذف زنان از تمامي شئون اجتماعي و اعمال قوانين ارتجاعي ايدئولوژيک بر آنها با توسل به فشار و ارعاب و سرکوب و اعدام
5- سنگسار انسان زنده
6- تقاضاي کشتار روشنفکران دگرانديش از تريبون هاي رسمي کشور به توسط رهبر کشور(بشکنيد قلم و قدم…) و مرگ براي اين و آن آرزو کردن در گردهمآئي هاي رسمي حتي در حضور بالاترين مقام هاي رژيم
7- صدور خشونت به کشورهاي ديگر براي تحقق آرزوهاي ايدئولوژيک (بهر آزادي قدس از کربلا بايد گذشت)
8- خائن خواندن هر موجود زنده اي به جز عوامل رژيم و افشاگري از تريبون هاي رسمي کشور (مزدور آمريکائي اعدام بايد گردد)
9- تصفيه ايدئولوزيک دههاهزارنفري دانشجويان، کارمندان، کارگران و اساتيد دانشگاه ها(دفتر تحکيم وحدت مجري تصفيه دانشجويان بود)
10- حمله مسلحانه و کشتار ملت هاي مختلف ايراني از کرد، ترک، عرب، ترکمن و بلوچ که خواستار حقوق اوليه خود از جمله حق تحصيل و صحبت کردن بزبان مادري هستند
11- غيرقانوني کردن تمرين باورهاي مذهبي متفاوت و انحرافي خواندن رسمي آنها (بهائيت)
12- کنترل انتشارات و راديو و تلويزيون و استفاده بي وقفه از آنها براي تبليغ ايدئولوژي رسمي رژيم
13- دخالت نيروهاي نظامي رژيم درهر شکل از گردهمآئي از عروسي، کنسرت موسيقي، مسابقه ورزشي و تا تشييع جنازه
14- گزينش ايدئولوژيک براي استخدام و تحصيل واجازه کسب و حق حيات
15- داشتن رهبري فراانسان و نقدناپذير و غيرقابل تغيير که همه بايد براي آرزوهايش قرباني شوند(خميني عزيزم بگو که تا بميرم- روح مني خميني/ جسم مني خميني)
دلالت بر فاشيستي بودن اين رژيم ندارند؟ بنظر من تنها طرح شعار “حزب فقط حزب الله رهبر فقط روح الله” براي اثبات فاشيستي بودن اين رژيم کفايت مي کند.
سابقه تاريخي دفاع مسلحانه در مقابل رژيم هاي فاشيستي:
براي احتراز از اطناب کلام تنها به يک مورد آنهم شباهت زياد بعضي از اقدامات رژيم خميني و آلمان هيتلري بسنده مي کنم. سرمايه داري آلمان پس از شکست در جنگ جهاني اول دچار رکود کامل مي شود. اين رکود با نفوذ زائدالوصف کمونيست ها در اجتماع همراه مي شود. درست در لحظه سرنوشت ساز کمونيست ها ترديد مي کنند و فاشيزم هيتلري مسلط مي شود و سرکوب آغاز مي گردد. صدها هزار کمونيست و يهودي جمع آوري مي شوند و در اردوگاه هاي مرگ يا در مقابل جوخه هاي اعدام قرار داده مي شوند يا از گرسنگي و کار سنگين مي ميرند. قطعأ چپ ايران به اقتدار چپ آلمان نبود اما بحران سرمايه داري ايران در همان مقياس و بسيار جدي بود. در مبارزه بر عليه فاشيسم هيتلري از انواع شيوه ها من الجمله از دفاع مسلحانه و حتي ترور استفاده مي شد. من ترديدي ندارم که مجاهدين در مقاومت انقلابي عليه رژيم درايت کافي از خود نشان نداد و بسادگي مي شد از بسياري از اشتباهات و اقدامات نابخردانه اجتناب شود اما اساسأ هيچکدام از روشهاي دفاعي مجاهدين به نظر من از نظر حقوقي غيرمجاز نيست. مي توان در مقابله با رژيمي که به وضوح قصد ريشه کن کردن يک جريان اجتماعي را دارد حتي از “ترور سياسي” هم استفاده کرد. اگر يهوديان هيتلر را زودتر مثلأ در 1938 ترور مي کردند آيا اين عمل آنها امروز قابل محکوم کردن بود؟ پر واضح است که من ظهور يک شخصيت را عامل پيدايش فاشيسم نمي دانم و ريشه فاشيزم را در بحران هاي اقتصادي اجتماعي جستجو مي کنم با اين اوصاف معتقدم که وجود يک شخصيت کاريزماتيک در شدت توسعه اين پديده بسيار نقش دارد. اگر فرض من بر وقوع فاشيسم در دهه شصت صحيح باشد، ترديدي ندارم که استفاده از هر اقدام تدافعي در مقابل فاشيزم توجيه شدني است و اساس گفتمان “خشونت طرفين” را بي پايه و اساس مي دانم.
احمد صبوري
Ah.Sabouri@gmail.com
ملاحضات: استفاده از اين نوشتار در هر شکلي و به هر مقداري و بدون ذکر نام نويسنده آن، “آنهم در روز روشن” کاملأ مجاز مي باشد.
تيتر مقاله بر گرفته از شعري است از احمد شاملو
(1) هاشمي رفسنجاني و قتل عام ۶۷، (اکبر گنجي) HTTP://NEWS.GOOYA.COM/POLITICS/ARCHIVES/2011/07/124224.PHP
(2) کشتار زندانيان سياسي در تابستان ۱۳۶۷ جنايتي که ديگر هيچ کس حاضر نيست مسئوليت آنرا برعهده گيرد، (رضا فاني يزدي)
www.akhbar-rooz.com