شاه رفت، امام آمد (سنجشگری چند فراروایت از انقلاب) – علی طایفی

نادیده انگاشتن نارسایی‌های نظام پهلوی و بحران‌های‌درون ساختی از دیگر آفت‌های رویکردی است که بدنبال عوامل برون ساختی در تحلیل وقوع انقلاب ۵۷ می‌گردد. فروکاستن انقلاب بر سر چپگرایان، عوامل استعماری و نهایتا بززگ‌نمایی قدرت نیروهای مذهبی و شیوخ بی‌سواد در عرصه سیاست و مدیریت جامعه، فضایی از غفلت در تحلیل را فراهم ساخت. در این بستر، کاستی های ساختاری قدرت پهلوی دوم و ساختار فاسد نظام شاهی و تک‌سالاری در آن کمتر مورد توجه قرار گرفته و اخیرا حتی برخی مورخان مستقل را نیز به بیراهه بی‌اشکال شمردن نظام شاهی می‌کشاند

وقوع انقلاب ۵۷ همواره نیازمند بازنگری و بازتحلیل‌هایی است که چندوچون این تحول و دگرگونی اجتماعی و فرهنگی را بازنمایی کرده و درس‌هایی برای آموزندگان بجای بگذارد. همانند هر امر واقع، وقوع انقلاب علیه دودمان چندهزارساله شاهنشاهی در ۵۷ از چندین زاویه نگاه قابل بررسی و روایتگری است.

یک. کلان‌روایت قدرت مردم

این نگرش براین گمانه استوار است که مردم شوریده در برابر نظام شاهنشاهی دارای قدرت تغییر و گسستن ساختارهای سخت نظام تخت اند. اگرچه همبستگی اقشار اجتماعی مردم و نیروهای شورش‌گر، فروپاشنده و دگرگون‌ساز است ولی از این نگاه نمی‌توان این گمانه را جان تئوریک بخشید که مردم دارای قدرت اندیشه تغییر بودند.

وقوع انقلاب ۵۷ همواره نیازمند بازنگری و بازتحلیل‌هایی است که چندوچون این تحول و دگرگونی اجتماعی و فرهنگی را بازنمایی کرده و درس‌هایی برای آموزندگان بجای بگذارد. همانند هر امر واقع، وقوع انقلاب علیه دودمان چندهزارساله شاهنشاهی در ۵۷ از چندین زاویه نگاه قابل بررسی و روایتگری است.

این نگرش براین گمانه استوار است که مردم شوریده در برابر نظام شاهنشاهی دارای قدرت تغییر و گسستن ساختارهای سخت نظام تخت اند. اگرچه همبستگی اقشار اجتماعی مردم و نیروهای شورش‌گر، فروپاشنده و دگرگون‌ساز است ولی از این نگاه نمی‌توان این گمانه را جان تئوریک بخشید که مردم دارای قدرت اندیشه تغییر بودند.

بی‌سوادی نسبتا بالا، درک سیاسی اندک مردم در میدان اعتراضات، تقلید‌گری بخش بزرگ اقشار اجتماعی از روحانیون و رهبران دینی، فریب‌خوری آسان مردم کم‌اندیشِ زیادگوی، بحرانی بودن شرایط زیست اجتماعی و اقتصادی آنان در بخش حاشیه نشین‌شهری و در نهایت فریاد ناشی از بغض‌های روانی-اجتماعی ایستاده بر تضادهای طبقاتی، منطقه‌ای، فرهنگی و اندیشگی، سبب گردید جامعه سنتی و مذهبی در برابر بخش مدرن/نیمه‌مدرن طبقه متوسط و خاخامم بر ایران قامت راست کرده و کمر نظام پرناسازه را بر زمین شکست بنهد. 

از این نگاه، مردم قدرت تغییر را به‌عنوان یک فرایند نداشته و فقط ناشی از پروپاگاندای رهبران مذهبی در پی شورش‌گری در برابر وضع موجود بوده و هیچ تصوری از نظام و ساختار وضع مطلوب در خاطر نداشتند. تکرار این جهل تاریخی همانند عصر مشروطیت بود که بخش بزرگی از مردم در میدان کمترین آشنایی از جنبش مشروطیت نداشته ولی فریاد مشروطیت سر می‌کشیدند. ناآگاهی جمعیت کثیری از مردم معترض در خیابان‌های تغییر در سال ۵۷، بیانگر گردگشت همان جهل، فریب استبدادی است که همواره در تاریخ سده‌های اخیر ایران نقش‌بازی کرده است.

تقدس‌گرایی و افسونگری در بزرگ‌نمایی و تزریق واکسن‌های ارزشی در مقام نیروی اجتماعی مردم در ادبیات پوپولیستی خواه در اندیشه برخی رهبران چپ و لیبرال، خواه رهبران دینی شورشگر نشانه دیگری است بر اینکه حضور فیزیکی و مادی مردم در صف تغییرات اجتماعی لزوما به معنای کیفیت در تغییر نیست. در چنین بستری، نرخ بالای فریب‌خوردگی مردم نشانگر ضعف قدرت مردم در مسیر تحولات اجتماعی و سیاسی است.

دوم. کلان‌روایت قدرت امام و رهبران دینخو

اگرچه به‌نظر می‌رسد رهبری رهبران دینی از سنت‌گرایان تا لیبرال‌های دین‌خو‌ در صف مبارزه در برابر نظام ستم‌شاهی و در نهایت به رهبری خمینی و ظرف کمتر از چهارماه اقامت وی در فرانسه نقش تعیین کننده‌ای‌در فروپاشی دودمان شاهنشاهی در کشور داشت ولی معتقدم این روایت نیز گویای همه واقعیت تاریخی انقلاب ۵۷ نیست.

سالیان دراز مبارزه جریان‌های چپ غیردین‌گرا و راست دین‌گرا علیه نظام پهلوی نشان از این داشت که ستیزهای طبقاتی و قشری در بین اقشار وابسته به طبقه نوپدید متوسط در جامعه ایران به‌مراتب ریشه‌دارتر، پرسابقه و قدرتمند‌تر از نیروهای مذهبی روحانیونی بودند که بخش بزرگی از آنان در نهاد قدرت شاهی جذب و هضم شده‌بودند.

بی‌ثباتی، دست‌پاچگی، مدیریت‌پذیری نهاد قدرت در ساختار نظام شاهی از یکسو، و تکرار همین ویژگی‌ها در بین رهبران دینی معترض و شورشی علیه نظام سیاسی آن زمان به رهبری خمینی از سوی دیگر چنان وضعیت آسیب پذیری را فراهم ساخت که با افزودن و کاستن یکی از مهره‌ها در بازی شطرنج با قطعه‌ای از پازل بازیگری سیاسی در این کشمکش بزرگ تاریخی می‌توانست و توانست گردونه‌های قدرت را بشدت جابجا سازد.

خمینی و رهبران لیبرال مذهبی اطراف او از طیف بازرگان تا بنی‌صدر اگرچه در سازماندهی و توانبخشی شبکه سنتی مساجد و تکایای مذهبی در کشور نقش عملی جدی ایفا کردند ولی از نظر فکری در پروسه تخریب نظام وقت و ساخت نظامی نوین چنان در‌ابهام و درماندگی بودند که تصوری از بدیل‌های نظام شاهی پس از انقلاب زودرس چندماهه نداشتند. طفل نوزای زودزا، چنان سریع از جنین اعتراضات به هستی اجتماعی چشم گشود که قدرت ماندگاری‌اش بیحد آسیب‌پذیر بود.

بهت خمینی و یارانش که بخش لیبرال آن دارای تحصیلات بالای دانشگاهی در‌کشورهای اروپایی و امریکایی بودند چنان در جهل و نادانی چگونگی مدیریت تحول اجتماعی و تدوین آرمان‌های ناشکفته و درهم برهم غرق بودند که وقوع سریع و نابهنگام انقلاب ۵۷ و پیروزی در آن را ناباورانه سومدیریت کردند. رهبران مذهبی در انقلاب ۵۷ که بعدها به انقلاب اسلامی موسوم شد بیش از مدیریت انقلاب، در این شورشگری، مدیریت شدند.

سوم. کلان‌روایت پروژه امام‌سازی و کیش‌مات کردن شاه!

فکر توطئه‌گرایی در ادبیات سرکوب و سانسور همیشه یکی از منابع استناد، خبررسانی و تصمیم‌گیری‌ها است. ایده “کار کار انگلیسی‌هاست”! ریشه در استعمار کهنی دارد که در ذهن ایرانی جای‌گرفته است. وقوع انقلاب ۵۷ و سرعت تغییرات و شگفتی و ناباوری‌های مربوط بدان نزد خواه رهبران سیاسی کشور، خواه دستگاه از درون‌تهی نظام شاهی و مردم بی‌خبر از همه جا و البته انقلابی، ذهنیت استناد به پروژه امام‌سازی توسط نیروهای غیبی موسوم به استعمار را تقویت ساخته و می‌سازد.

عامل استعمار

اگرچه در طی تاریخ معاصر نقش غیرمستقیم استعمار در تصمیم‌سازی و دگرگونی‌های سیاسی و اقتصادی دارای اهمیت است ولی ذهن ایرانی در تحلیل انقلاب زودرس و نارس ۵۷ هنوز بر این مدار می‌گردد که فرانسه، انگلستان و امریکا در روی‌کارآمدن خمینی و سرنگونی پهلوی دوم نقش عمده و تعیین‌کننده داشته‌اند. عده‌ای فراتر از این رفته و نقش روسیه معاصر را نیز در مدیریت فکری رهبران کنونی حکومت اسلامی عمده می‌کنند. اگرچه در مجموعه تحلیل عوامل، می‌توان و بایست بر نقش عوامل برون‌مرز در وقوع رخداد انقلاب وزنی شایسته داد ولی فروکاستن دلایل انقلاب بدان، یک کاهلی فکری بیش نیست. 

ناچیزانگاری ناکارآمدی مدیریت پهلوی

امری که از اولین دلایل درماندگی تحلیل وقوع انقلاب و بسنده کردن به نقش عوامل بیگانه در این واقعه تاریخی است. کسانی که بدلایل منافع ایدیولوژیک یا اقتصادی هنوز توان و اراده پذیرش نقد مدیریت شاهانه پهلوی دوم را ندارند، در تبیین بهت حاصل از سرنگونی شاه و نظام شاهنشاهی ناگزیر از توسل جستن به نقشه راه تغییر در ایران توسط رهبران وقت سیاسی در اروپا و امریکا می‌گردند. فقر در نقد وضعیت اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و روابط بین‌المللی پهلوی دوم، سبب فقر در تحلیل و خیالپردازی‌های نظری می‌کردند که پاسخگوی چرایی تغییرات اجتماعی و سیاسی نیست. 

نادیده‌انگاری تحولات جنگ سرد

در ادامه همین بزرگ‌نمایی عامل بیگانه و بزرگ‌نمایی قدرت کاریزماتیک شاه پهلوی دوم، سبب کوچک‌نمایی سایر پارامترهای تغییر گردیده و می‌گردد. کمتر تحلیل‌گری از این روایت به هراس رهبران سیاسی اروپای غربی و امریکا از قدرت شوروی سابق و کمپ بزرگ و نیرومند چپ جهانی اشاره می‌کند که چگونه جریانات سیاسی چپ مورد هجوم و تخریب و فشار بوده و الترناتیو سازی مذهبی برای عبور از این جریان مسلط امری بود که نه تنها در بین رهبران سیاسی برون‌مرز بلکه در بین نظام سرکوب شاهی نیز در دستور کار بود. همین جریان مذهبی در منطقه در مقابل چپ‌هراسی، زمینه تحولات آتی اواخر قرن بیستم در منطقه گردید.

چهارم. کلان روایت قدرت رهبری چپگرایان

چپ ایرانی در گذرگاه انقلاب ۵۷ یکی از سازمان‌یافته‌ترین‌نهادهای سیاسی ضدساختار قدرت در کشور بود. تحت تاثیر فضای جنگ سرد در دهه ۵۰ و پیش از آن، جنبش چپ و عدالتخواه بزرگترین دشمن ایدیولوژیک نظام پهلوی نیز بشمار می‌رفت. در همین راستا پس از وقوع انقلاب ۵۷ و در طی سال‌های پس از آن همواره بخش بزرگی از کنشگری سیاسی نیروهای چپ ایرانی زیر حملات جریاناتی است که از دستاوردهای انقلاب ناراضی بوده و چپ ایرانی را به پای میز محاکمه می‌کشانند. اگرچه قدرت چپ ایرانی در دگرگونی ساختار سیاسی هرگز در این حد نبود.

چپ ایرانی و دینخویی ساختاری و تاکتیکی

یکی از مسایل چپ ایرانی در طی سالهای حکومت پهلوی اول برساختگی ساختار فکری و رفتاری نیروی چپ ایرانی با ساختار سنتی و مذهبی بود که در متن و بطن فرهنگ ایرانی رسوخ و رسوب یافته بود. همراهی نهادهای چپ سیاسی با بخش‌هایی از نیروهای مذهبی و دینخو برای شکست جبهه دشمن مشترک خود در ساختار قدرت شاهی، چنان فضای اتحاد نامقدسی را فراهم ساخت که سبب پیروزی نهادهای مذهبی در این میان نیز گردید. پیش‌گرفتن تاکتیک بهره از نیروهای مذهبی در ستیز با قدرت در نهایت سبب شد پس از پیروزی انقلاب، جریان چپ فریب تاریخی خورده و از چرخه قدرت بدور مانده و قربانی خطای تاکتیکی خود شوند. 

وابستگی جریان چپ به کمپ چپ جهانی

دیگر پاشنه آشیل و نقطه آسیب‌پذیر چپ ایرانی، وابستگی ایدئولوژیک به جریان چپ اینترنشنال و بویژه کمونیزم شوروی بود که در فرازهایی از تاریخ سیاسی و کنشگری چپ ایرانی با چنین کسوتی در پی تغییر نظام و ساختار سیاسی بود. فقدان خاستگاه‌های درون‌زا در شکل‌گیری، رشد و کنشگری جریان چپ ایرانی چنان کالبد وابسته و نهاد کم‌قدرتی از چپ ایرانی ساخته بود که با فروپاشی اردوگاه کمونیزم پس از جنگ سرد، قدرت جریان چپ ایرانی نیز از هم پاشید. تلاش برای انطباق شرایط عینی با رویکردهای نظری و ذهنی اندیشه چپ جهانی نیز زمینه ذهنی‌گرایی، غیرواقع‌بینی و آسیب‌پذیری این جنبش را جان بخشید. 

نادیده انگاشتن نارسایی‌های نظام پهلوی و بحران‌های‌درون ساختی از دیگر آفت‌های رویکردی است که بدنبال عوامل برون ساختی در تحلیل وقوع انقلاب ۵۷ می‌گردد. فروکاستن انقلاب بر سر چپگرایان، عوامل استعماری و نهایتا بززگ‌نمایی قدرت نیروهای مذهبی و شیوخ بی‌سواد در عرصه سیاست و مدیریت جامعه، فضایی از غفلت در تحلیل را فراهم ساخت. در این بستر، کاستی های ساختاری قدرت پهلوی دوم و ساختار فاسد نظام شاهی و تک‌سالاری در آن کمتر مورد توجه قرار گرفته و اخیرا حتی برخی مورخان مستقل را نیز به بیراهه بی‌اشکال شمردن نظام شاهی می‌کشاند. 

سخن پایان اینکه بدون لحاظ روایت‌های گوناگون همسود با منافع قشری و طبقاتی درتحلیل انقلاب ۵۷ نمی‌توان به برداشت درست و واقع‌بینانه‌ای از دلایل رفتن شاه ‌و آمدن خمینی بر سریر قدرت و تغییر شکل استبداد از شاه به شیخ دست یافت.

پایان

سنجشگری مسایل اجتماعی ایران

https://t.me/alitayefi1

منبع : سايت اخبار روز