ديدگاه : پرسمان رهبری

ديدگاه

با بهره گیری از این نگرش پدیدارشناسانه و با مدد از مقوله سوژه بودن می توان به پرسمان رهبری اینگونه نظر افکند: همانطور که حالت سوژه بودن، رساننده سوار بودن نیروی ذهنی بر عین، برجهان عینی و بر خود خویشتن است، رهبری نیز بیانگر چیره بودن پندار بر کردار (بخوان تقدم برنامه بر پراتیک) و ذهنیت بر عینیت (بخوان تقدم خط و مشی سیاسی بر سازمان و تشکل و گردهمایی) است. جامعه بشری بطورکلی پهنه چنین رویارویی بین سوژه و ابژه است

مهران رجبی (برگرفته از : عصرنو)

در شرایطی که از دل اعتراض های مردمی و تظاهرات خیابانی، شعار«نه سلطنت، نه رهبری…»(۱) بر می خیزد، پرداختن به موضوع رهبری در جنبش اخیر کمی طنزآمیز بنظر می آید، بویژه اگر به این زمزمه گوش فرا دهیم که در وضعیت کنونی اینترنت، نیازی به رهبری جنبش وجود ندارد. با این وجود، اگر به این حقیقت توجه کنیم که یکی از دلایل درجازدن جنبش و فروکش زبانه های آن، فقدان رهبری بود و هست، آنگاه روشن خواهد شد چرا بمیان آوردن این گفتمان بس ضروری است، و آینده جنبش زن، زندگی، آزادی تا اندازه زیادی بدان بستگی دارد. موضوع اصلی این بخش از بررسی که در ادامه گفتار «انقلاب نمرد، زنده باد انقلاب» می آید، همانا پرسمان رهبری است.

اگر در آغاز انفجار خشم زنان و جوانان در پایان شهریور ماه و مهرماه، سخن گفتن درباره رهبری جای مهمی در گفتگوها و نوشته های سیاسی نداشت، هم اکنون کمبود آن بیش از پیش احساس می شود، و گفت و شنود و تامل پیرامون آن بطرزی فزاینده در اندیشه پردازی های سیاسی جا باز می کند، و در این راستا، نگرش ها و طرح هایی چند خودنمایی می کنند.

از آنجاکه بازار پیشنهادهای گوناگون در حال رونق یافتن است، چرخه تامل را در این زمینه با روش «برهان خلف» به پیش می برم. بدین معناکه نخست برخی از این پیشنهادها، بویژه پنداره های نادرست را روی میز بررسی می نهم، آنگاه خواهم کوشید تا به حقیقت ماجرا نزدیک شویم، یا بگفته مولوی به «حقیقتی که نهفته است» دست یابیم، یا بزبان هایدگر غربی پرده از روی حقیقت برداریم. البته برای جلوگیری از برداشت بد باید افزود، حقیقت گهگاه در این رابطه اینجا و آنجا چهره نموده است، ولی پنداره های غالب پیرامون موضوع رهبری هنوز آغشته به کج فهمی بوده، و حقیقت را در خمشی (۲) نگاه می دارند.

همکاری اینترنتی و رهبری خودبخودی

نخستین نگاه نادرست به امر رهبری در جنبش «زن، زندگی، آزادی» را برخی از جوانان ایرانی در شبکه های اینترنتی رواج دادند، حاکی از اینکه باوجود فنآوری برآمده از اینترنت نیازی به رهبری جنبش دستکم به شکل شناخته شده ورایج آن، یعنی مرکزیت دارای اتوریته درمیان نیست. شبکه های اینترنتی جایگزین سازمان های سنتی خواهند شد، و پیوند میان نیروهای مختلفی که در گوشه و کنار فعال هستند، بصورت افقی و بوسیله این شبکه ها برقرار خواهد گردید.

راست اینکه فنآوری اینترنت و شبکه های اجتماعی این امکان را فراهم می آورند که بسادگی بین نیروهای پراکنده پیوند برقرار شود، و مراوده آنها با هم از این راه، سبب می گردد تا افزون بر خبررسانی و خبرگیری، پنداره ها و مفاهیم و برداشت های گوناگون را به همدیگر منتقل سازند. ولی این کارکردهای مختلف در عین مفید و لازم بودن، به وظیفه اصلی رهبری در یک سامانه یا نظام زنده و اجتماعی پاسخ نمی گویند. بگذریم از تشتت نظری و سیاسی که دامنه گسترده و ویرانگری در اندرون جبهه مخالفان جمهوری اسلامی یا بگفته غربی ها اپوزیسیون حکومت دارد. نبود رهبری سازمانیافته مانع از این می گردد تا دست اندرکاران پیکارهای اعتراضی خود را از شر بیماری خطرناک پراکندگی نظری و سیاسی و به دنبال آن، از تشتت عینی و تشکیلاتی موجود رهایی بخشند.

این نگرش که چارچوب اینترنت و شبکه های اجتماعی را جایگزین سازمان و رهبری سیاسی می سازد، در جریان درگیری با نیروهای انتظامی و امنیتی، روی امکانات بر آمده از خبررسانی اینترنتی حساب می کرد، و اینکه پیام ها و دعوت به حرکت های موضعی بسادگی و بسرعت به همه کنشگران خواهد رسید. چشم اسفندیار این برخورد ستایش آمیز به اینترنت، هم در عمل و زمانیکه حکومت به سانسور و اختناق اینترنتی روی آورد، آشکار گردید، هم اینکه آن خود را در پرتو این واقعیت نمودار می سازد که فضای تند کشاکش خیابانی با شرایط آرام و آزاد عملکرد شبکه های اینترنتی فرق دارد.

عملکرد شبکه های اینترنتی در فضای آرام و آزاد، شرایط لازم و مناسب برای اثرگذاری سلبریتی ها و چهره های نامدار و نیز فریفتن توده های نامجهز به درک سیاسی را فراهم می آورد. در چنین فضایی است که ترامپ، بوریس جانسون و بولسونارو می توانند از ساده اندیشی توده های ناآگاه بهره جویی نادرست بکنند. ماجرای برکسیت (Brexit) یا همان بیرون رفتن انگلیس از جامعه مشترک اروپا نمونه درس آموزی در این رابطه است. دروغسازی ها و هوچیگری ها بوریس جانسون و تنی چند مانند وی، علیرغم ناخرسندی حزب محافظه کار توانست اکثریت مردم انگلیس را با این ادعا که ریشه اصلی دشواری های اقتصادی آنها در اروپاست، با خود همراه سازد. امروزه آمارهای برآمده از نمونه گیری های افکارعمومی انگلیس حکایت از این می کنند که همان اکثریت بدین نتیجه رسیده است که در جریان کارزار سیاسی برای برکسیت فریب خوردند. دروغسازی های ترامپ که همچون حلوا پیش بخشی از مردم آمریکا خریدار داشت، یا هوچیگری های بولسونارو در برزیل نمونه های دیگری از بهره گیری از شبکه های اجتماعی اینترنتی است.

درست است که نیروهای مدافع هدف های نیکو و شریف نیز از شبکه های اجتماعی برای رساندن پیام خود به مردم بهره می جویند، ولی این واقعیت در کنار بهره گیری های نادرست و غیرانساندوستانه، هر دو تایید کننده این امر است که اینترنت و شبکه های اجتماعی، حداکثر، رسانه هایی هستند در خدمت این یا آن هدف، با عنایت به اینکه هرکه توانایی مالی بیشتر داشته باشد، از آنها بهتر و بیشتر بهره می گیرد. وانگهی باید در نظر داشت، این رسانه ها بلحاظ عملکردشان در فضایی که نو بودن، تند و تیز بودن چهره مقدس دارند، با وجه سطحی و احساسی ذهن مردمان سروکار دارد، و بدین خاطر پهنه خودنمایی، بزرگ شدن و برجسته شدن چهره هایی سطحی و اهل هیاهو و هوچیگری می شوند.(۳)

با این حساب، همان به که اینترنت و شبکه های اجتماعی را حداکثر بمثابه یک ظرف، یک وسیله و یک رسانه ارزیابی کنیم، و چشمداشت بیهوده از آن پیرامون اینکه کمبود بزرگ جنبش را برسر رهبری جبران خواهد کرد، نداشته باشیم.

رهبری افقی

درکنار این برخورد که پیوندهای اینترنتی به نیازهای مراوداتی و سیاسی پاسخ می دهد، و کمبود رهبری را پر می کند، نگرش دیگری پدیدار شد، حاکی از اینکه جهان امروز، جهان مناسبات عمودی نیست، و چون رهبری رساننده یک رابطه عمودی است، و سازمان های سیاسی سنتی نیز در این راستا عمل می کردند، باید از خیر آنها گذشت، و بسراغ راهچارهایی مبتنی بر رابطه افقی رفت. بر همین پایه، سخن از همکاری بین کمیته های محلی یا بین جریان های مختلف بگونه یی افقی بمیان آمد.

چنین چیدمانی که در آن راهبری مرکزی یا عمودی وجود ندارد، و نشانی از اعتبار و اتوریته رهبری درمیان نیست، می تواند در شرایطی که همزبانی و همفکری در عرصه کار مشترک وجود دارد، کارآ و مفید واقع شود، مانند همکاری محله های مختلف در جریان اعتراض خیابانی کنشگران جنبش زن،…… این نوع اعتراض بر متن داشتن هدف و نظر مشترک می تواند چندماهی دوام بیآورد، چنانکه در حرکت های اعتراضی مردم در چند ماه گذشته دیده شد. ولی زمانیکه جنبش با پدیده یا روندی نو روبرو شود، مانند حمله به آخوندها و برانداختن عمامه آنها یا یورش به خانه ماموران انتظامی و زخمی کردن آنها، روشن خواهد شد که رهبری افقی دچار درماندگی خواهد شد و از داشتن برخورد یگانه و یکدست محروم خواهد بود. برخی با پدیده عمامه پرت کنی مخالف بودند، و برخی دیگر به بهانه انتقام یا به بهانه هایی دیگر از آن دفاع می کردند.

راهبری کردن افقی بصورت جزیی و در جریان کنش های پراکنده و جدا ازهم، پدیده نویی نیست. پیکار سیاسی مخالفان شاه در بسا موارد و بوسیله سازمان هاو جریان های مختلف، دست به این ابتکار زد. این شیوه کار یعنی همکاری پراکنده، غیرمتمرکز و جداازهم بویژه در جنبش چریک شهری ایران رایج بود. برخی جریان های سیاسی دیگر نیز در پیکار با رژیم شاه از این شیوه کار پراکنده و نامتمرکز بهره گرفتند. واحدهای عملیاتی در عین پیشبرد حرکت های مستقل از همدیگر، از خط سیاسی و رهبری سیاسی و گاه سازمانی یگانه پیروی می کردند. ترکیبی هوشمندانه از عملکرد پراکنده و مستقل واحدهای عملیاتی، درعین وابستگی ایدئولوژیک و سیاسی و گاه سازمانی آنها به یک مرکزیت و رهبری یگانه.

بنابراین، در اینجا نیز ضرورت گریزناپذیر وجود رهبری و مرکزیت نفی نمی شود، بلکه نظارت و کنترل رهبری گرچه در عمل و در حرکت های تاکتیکی حضور مداوم ندارد، ولی در حرکت کلی و دراز مدت نقش تعیین کننده خود را بازی می کند. رهبری سازمانی بصورت هدایت متمرکز کنش های واحدهای سازمانی تحقق نمی یابد، بلکه از راه نظارت سیاسی و کلی بر عملکرد آنها اعمال می شود.

رهبری سلبریتی‌ها

شوربختانه باید گفت، برخی بر این گمان اند که مبارزه با حکومت جمهوری اسلامی، پدیده ساده یی است، و اجزا وروندهای آن برای همه کسانی که به نفی این حکومت رسیده اند، روشن و بی پرسش است. گذشته آن شناخته شده، و آینده آن نیز در اثر همیاری کوشندگان در راستای برانداختن رژیم حاکم روشن خواهد شد. بر متن همین نگرش ساده، پیشنهادهایی بمیان نهاده شد که بری از درایت سیاسی بودند. مبارزه با دستگاه سیاسی حاکم، بعنوان یک حرکت سیاسی ازسویی پیرو قانونمندی های دنیای سیاست بوده، و از سوی دیگر نیازمند برخورداری از دانش و دانشکاری سیاسی، و بهره مندی از تجربه های انباشته شده در این زمینه است. برخی کسان بدون توجه به این امر بدیهی که در هر حوزه تخصصی باید جویای نظر کارشناسان شد، پیشنهاد می دادند : برای برطرف کردن کمبود مهم جنبش در نبود رهبری، باید سلبریتی ها را که در بین مردم و بویژه جوانان نفوذ دارند، گردهم آورد، تا جایگاهی برای هدایت جنبش تشکیل دهند. در این میان، برخی رادیو و تلویزیون ها نیز گاه در این راستا، در پی مصاحبه با چهره های نامدار بودند. غافل از اینکه رهبری یک جنبش بیش از هر چیز نیازمند نگرش سیاسی یکدست نسبت به مناسبات بین نیروهای فعال در شطرنج سیاسی و روندهای اقتصادی و اجتماعی کشور همراه با داشتن برخوردی کارشناسانه درباره چشم انداز مبارزه با حکومت است، یعنی آنچه را گردآمدن سلبریتی ها و چهره های نامدار پاسخ نمی گوید.

رهبری زندانیان سیاسی

یکی دیگر از پیشنهادهای نادرست که این بار از سوی افراد سیاست پیشه ارائه شد، رهبری جنبش را در زندان سیاسی و در چهره زندانیان سیاسی نامدار بازمی شناسد. این پیشنهاد گرچه بسراغ چهره های سیاسی می رود، ولی گرفتار همان کاستی و کمبود است که پیشنهاد بالا بدان گرفتار بود، حاکی از اینکه چهره های سیاسی شناخته شده زندان های سیاسی ایران از نگرش و ارزیابی یکدستی پیرامون مبارزه با حکومت، شیوه های در افتادن با آن، و گزینه های جایگزین آن برخوردار نیستند. وانگهی کسانی که در بند گرفتار اند، و بدلیل چنگال تیز زندانبان از توانایی های نخستین خود به بهره اند، چگونه می توانند نیازهای مرحله به مرحله جنبش را در بزنگاه های مختلف از زاویه کارکرد رهبری پاسخ گویند؟

این پیشنهاد ازسویی در پاسخ به ناتوانایی دست اندرکاران و کنشگران اپوزیسیون ایران در زمینه ائتلاف پیرامون یک چارچوب سیاسی مشترک و بزبانی یک پلاتفرم سیاسی ارائه می شود، از سوی دیگر نشاندهنده بی توجهی به یک خطر مهم ایمنی برای همان زندانیان سیاسی است، چراکه با مطرح شدن بیشتر نام آنها جان و زندگی شان در خطر قرار می گیرد. زهی درایت و دوراندیشی.

رهبری کنشگران سیاسی

از دید دانش سیاسی، قاعده کار پیرامون شکل گرفتن رهبری جنبشی که حکومت را در آماج یورش خود قرار می دهد، بر آن است که کنشگران سیاسی و مشخصا برگزیدگان و نمایندگان آنها در جایگاه رهبری بنشینند. پرروشن است که گرد هم آمدن افرادی با این ویژگی ها در درون کشور یا ناممکن است یا اینکه بسرعت گرفتار پیگرد و سرکوب حکومتیان خواهد شد. البته اگر نیروهایی از درون کشور بتوانند علیرغم وجود شبح سرکوب، تارهای ارتباطی را بین کنشگران سیاسی درون کشور تنوده ساخته، و کارکرد رهبری را پاسخ گویند، آرزوی چند دهساله مبارزان راه آزادی، برابری و دمکراسی را پاسخ خواهند گفت. ولی نمی شود چشم براه تحقق این آرزو نشست، و بناچار نگاه مان بسوی نیروهای اپوزیسیون بیرون از کشور کشیده می شود، هرچند، تجربه ها در این زمینه خوشایند و امید بخش نبوده اند.

از میان نیروهای اپوزیسیون، برخی شان وجودی نمایشی دارند، و ساخته و پرداخته رسانه ها یا نیروهای خارجی هستند، و برخی دیگر پیشینه و پیوندی با مبارزان سیاسی درون کشور دارند. سره و ناسره کردن در این میانه کاری است دشوار، بویژه آنکه برخی با بهره جویی از پشتیبانی رسانه های هیاهوگر میدان را برای هوچیگری اشغال می کنند. بهرحال، مستقل از اینکه کدام نیروی سیاسی اپوزیسیون پایه در جنبش ایران دارد، یانه، و اینکه کدام یک از آنها برحق است، (چه کسی برحق بودن این یا آن نیرو را تعیین می کند؟) تجربه فراوانی از گردآمدن های آنها و به بهانه های گوناگون وجود دارد. برخی کسان گهگاه و به مناسبت هایی بعنوان نماینده کنشگران اپوزیسیون گرد هم می آمدند، و گاه یکی دو اعلامیه بیرون می دادند، و چندی بعد به فراموشی سپرده می شدند. چرا؟

نخستین دلیلی که برای این پدیده یعنی شکل نگرفتن رهبری ارائه می شود، وجود تشتت و پراکندگی سیاسی و تشکیلاتی است. بنظر می رسد، جنبش سیاسی اپوزیسیون بجای نزدیک شدن به همدیگر، محتوم به دورشدن است. نیروهای سیاسی مخالف با جمهوری اسلامی گرفتار آنتروپی شده اند، توگویی این پدیده نفرینی است که از دل چرکین آن رژیم برآمده و روی قامت بلند اپوزیسیون فرود آمده است.

ولی بجای ردیف کردن دلایل مختلف پراکندگی بعنوان بیماری مهم اپوزیسیون سیاسی ایران، به این آموزش سیاسی و اصل بدیهی سیاست توجه کنیم: هر سازمان و نیروی سیاسی (متشکل یا بی تشکل) بازتاب دهنده یک نگرش سیاسی است. ظرفی است برای دربرداشتن محتوایی معین، لباسی است برای پوشاندن قامتی آگاه، عینیتی است برای دربرگرفتن ذهنیتی ویژه. هر نیروی سیاسی پیش از هرچیز نمایانگر یک رشته اهداف سیاسی، ارزیابی و داوری پیرامون جامعه موجود و دستگاه سیاسی حاکم است. اگر از این زاویه به تجربه های گذشته درباره گردهم آمدن های کنشگران اپوزیسیون نظر افکنیم، درخواهیم یافت، بسیاری از آن گرد هم آمدن ها سرشتی نامتجانس و ناساز داشتند، ظرف های بودند دربردارنده محتواهای متضاد، و عینیتی دربرگیرنده ذهنیت های مبهم، ناشناخته یا رودرو. پرروشن است، ترکیب هایی این چنین ناساز آینده ندارند، و شکست شان از پیش محتوم بشمار می آید. بی سبب نبود که هیچکدام از آن تجربه ها دوام نیاوردند.

مادام که تلاش در جهت گردهم آوردن نیروهای اپوزیسیون و بزبانی هستی بخشیدن به رهبری جنبش، نقطه آغاز کار را تشکل ها یا چهره و شخصیت های سیاسی بداند، و از پنداره ها و دیدگاه های سیاسی شروع نکند، باید گفت چنین رویکردی برآمد دو غفلت کوچک و بزرگ است. نخست اینکه به این پند کهنه بی توجه است: سرنا را از سر گشادش نمی نوازند. دوم اینکه بی اعتنا به این اصل مهم است که حرکت و کنش انسان اندیشمند و از جمله کنشگر سیاسی حرکتی آگاهانه بوده، و کردار وی از پندار وی پیروی می کند. انسان آگاه یک سوژه مستقل است که بنابر احساس و غریزه عمل نمی کند. انگیزه او در حرکت آگاهانه، از دل پندارها و درک هایی سربر می کشد که درباره عرصه و دایره آن حرکت بدست آورده است.

با این حساب، هم منطقی و هم لازم است که جریان های سیاسی اپوزیسیون تلاش در راه دسترسی به یک چارچوب سیاسی مشترک را که می تواند پلاتفرم سیاسی نامیده شود، یا نام دیگری بخود بگیرد، در دستور کار خود قرار دهند. این پلاتفرم آنگاه می تواند جایگاه گردهم آوردن نظری – سیاسی آن جریان ها گردد که دیدگاه های سیاسی مشترک آنها را پایه حرکت مشترک قرار دهد، و روی حداقل های سیاسی تمرکز نماید. حداقل هایی که محل برخورد مشترک و همگام آنها با حکومت ازیکسو باشد، و ازسوی دیگر چشم انداز کلی جامعه و حکومتی را که باید جایگزین جمهوری اسلامی گردد، ترسیم نماید.

اگر پذیرفته می شود، جنبش «زن، زندگی، آزادی» نیازمند رهبری و نیروی ذهنی و تشکیلاتی متمرکز برای پیروزی بر حکومت جمهوری اسلامی است، پس کنشگران سیاسی باید کوشش در راه دسترسی به یک چارچوب سیاسی – نظری یا یک پلاتفرم سیاسی را همچون وظیفه یی الزام آور فراروی خود نهند، و بدین وسیله راه را درجهت شکل گرفتن رهبری یا مرکزیتی نیرومند برای رویارویی با رژیم حاکم هموار سازند.

نگاهی پدیدارشناسانه به رهبری

گفتمان رهبری و اهمیت کارساز آن برای جنبش پایانی ندارد، ولی برای دربستن این نوشتار لازم است به یک نکته کلی درباره رهبری اشاره شود، یا بزبانی نگاهی پدیدارشناسانه بدان بیندازیم؛ اهمیت مرکزیت و نقش اداره کننده یا کنترل کننده یک اندام مرکزی را در عملکرد همه باشندگان زنده می بینیم، خواه در سطح بس پایین تکاملی مانند زندگان تک سلولی باشد که کروموزوم ها آن نقش را در آنها به عهده دارند، خواه در سطح بالاتر تکاملی باشد مانند همه جانورانی که دستگاه عصبی مرکزی دارند، دراینجا مغز و سامانه عصبی این وظیفه را پاسخ می گویند.

در زندگی بشری نیز همین قاعده در سطوح مختلف زندگی اجتماعی و گروهی عمل می کند. با این تفاوت که خرد و آگاهی وارد بازی می شوند، و پدیده رهبری را هستی می بخشند. رهبری در واقع همان اندام مرکزی یک ارگانیسم است که جامه خرد و آگاهی به تن می کند. این دومی در زندگی جانوران دارای سامانه عصبی مرکزی نیز نمود می کند، و بهمین روست که در میان پستاندارانی که بصورت گروهی و اجتماعی زندگی می کنند، پدیده رهبر یا رییس را مشاهده می کنیم. رهبری یا ریاست انسان ها بر اجتماع خود در همسنجی با جانوران هم خودآگاهانه است، هم بخردانه. این خودویژگی انسانی پدیده دیگری را می آفریند که آن نیز خودویژه جامعه بشری است، یعنی سوژه بودن. این مفهوم که در نوشته های فارسی به شکل های مختلف بیان می شود، رساننده آن است که بشر به مرحله یی می رسد که نسبت به جهان بیرون از ذهن با آگاهی به تفاوت خود می نگرد، آن را عین یا ابژه می نامد، و به گزینش آگاهانه و آزادانه در این رابطه دست می زند.

با بهره گیری از این نگرش پدیدارشناسانه و با مدد از مقوله سوژه بودن می توان به پرسمان رهبری اینگونه نظر افکند: همانطور که حالت سوژه بودن، رساننده سوار بودن نیروی ذهنی بر عین، برجهان عینی و بر خود خویشتن است، رهبری نیز بیانگر چیره بودن پندار بر کردار (بخوان تقدم برنامه بر پراتیک) و ذهنیت بر عینیت (بخوان تقدم خط و مشی سیاسی بر سازمان و تشکل و گردهمایی) است. جامعه بشری بطورکلی پهنه چنین رویارویی بین سوژه و ابژه است، و حرکت آگاهانه جامعه انسانی و نهادهای آن در سیر تاریخی خود همواره بازتابگر نقش ویژه رهبری (بخوان سوژه بودن) که خود بازتاب چیرگی سوژه بر ابژه می باشد، بوده است. با توجه به اینکه انسان در بسا موارد سوژه بودن یا بزبانی سوژگی خود را از دست می دهد، و حالت خودبخودی و گاه ناخودآگاهانه بر رفتار وی غالب می شود، مانند شورش ها، خیزش ها و اعتراض های خودانگیخته، باید چشم باز کرد، و به عرصه هایی که محل نمایش سوژه نبودن کنشگران است، با درایت نگریست، و از آنها درس «منفی» گرفت.

یکی از جاهایی که پهنه عملکرد خودبخودی و بدون مرکزیت بشمار می رود، بازار است. (۴) در اینجا سوژه بودن بگونه یی مرکزی خود نمی نماید، ولی می بینیم که حکومت ها و توانگران اقتصادی به اشکال مختلف روی آن اثر می گذارند، و مانع از استقلال مطلق آن می گردند. حتا در همین پهنه بازار، بنگاه های اقتصادی بدون استثنا جایگاه اعمال مرکزیت نیرومندی بوده و هستند. همانگونه که در رابطه با روندها و مناسبات درون بازار سخن از بلبشوی بازار می شود، در جهان سیاست و پیکار سیاسی نیز می توان از حالت بلبشو سخن گفت. با این تفاوت که بازار جایگاه بروز و عملکرد ضرورتی کور(۵) است، و بلبشوی آن گریزناپذیر بشمار می رود، ولی جهان سیاست نه. نباید گذاشت حالت بلبشوی بازار بر دنیای مبارزه سیاسی چیره شود. این درس منفی خود نیز دلیلی دیگر در اثبات اهمیت حیاتی تلاش در جهت بوجود آوردن رهبری برای جنبش زن….. است.

نقش رهبری یا مرکزیت تنها در این نیست که کارکرد اداره و کنترل حرکت یک مجموعه گروهی یا اجتماعی را عملی سازد. یک رهبری پخته و با تجربه روحی تازه به جنبش می دمد، و بدان کیفتی ممتاز می بخشد. به توده ها شور و نشاط و نیروی فراوانی برای حرکت می دهد، و امیدواری به آینده و اطمینان در گام های وی در راستای پیشرفت جنبش بوجود می آورد. در این رابطه می توان به ده ها نمونه از تاریخ دهه های اخیر جنبش های رهایی بخش کشورهای مختلف اشاره کرد؛ گاندی، نلسون ماندلا، هوشی مینه، مارتین لوترکینگ، جمال عبدالناصر، مصدق و نیز نقش خمینی در انقلاب ۵۷ (که باوجود پیآمدهای شوم و تلخ آن، نمی توان نقش وی را در بسیج مردم و شور بخشیدن به آنها انکار کرد).

رهبری در برخی از گروهبندی ها یا مجموعه های اجتماعی اهمیت حیاتی دارد. در بعضی از این مجموعه ها مانند قبیله ها و جماعت های نخستین بشری، هستی مجموعه تا اندازه زیادی بستگی به سرزندگی و کارآیی رهبری یا مرکزیت آنها دارد. بی سبب نبود که اعضای آن واحدها تا پای جان فشانی برای پاسداری از جان رهبران جامعه خویش می رفتند. حال اگر بر کارکرد اصلی رهبری که بدان اشاره شد، این را هم بیفزاییم که رهبری نقشی ویژه در آماده سازی مجموعه زیردست برای رویارویی با رویدادها و حوادث مختلف دارد، درخواهیم یافت چرا توده مردم گاه به نیروی رهبری همچون چشم چراغ و منبع امید می نگرند، و سرسختی و پای استواری آن مایه دلگرمی و اطمینان شان می گردد. وجود یک رهبری سرزنده، آگاه و دوربین افزون بر امیدبخشی و دادن اطمینان به توده مردم، قدرت سازندگی و توانایی عملی آنها را بلحاظ کیفی فزونی می بخشد.

زیرنویس:

۱- این شعار باوجودآنکه «رهبری» را در معنای مشخص ولی فقیه در آماج یورش خود می نهد، نه در معنای عام رهبری، ولی رساننده بالا رفتن سطح بلوغ سیاسی و فکری جامعه ایرانی است، مبنی بر اینکه مردم ایران خود می توانند گلیم خود را در زمینه اداره امور عمومی و سیاسی از آب بر کشند، و دیگر نیازی به شاه و شیخ و پیشوا ندارند. این واقعیت که نیازی به آقابالاسر نیست، در مورد جوانان که به نفی اتوریته ها رسیده اند، با نیروی دو چندان خود می نماید.
۲- با سرودن «چون حقیقت نهفته در خمشیست»، مولوی بیرون آوردن حقیقت از خمشی یا خاموشی و بگفته هایدگر از فراموشی را پی می جوید.
۳- صفحه اینستاگرام همایون شجریان ۱۶ هزار دنبال کننده دارد، و صفحه امیر تتلو چند میلیون.
۴- جهان اینترنت در اصل بنابر اصل نداشتن مرکزیت آفریده شد، در این عرصه نیز همانند بازار های سرمایه داری که زیر چنگ غول های انحصاری گرفتار اند، غول های اینترنتی مانند گوگل، فیس بوک، میکروسافت، توئیتر، اپل و غیره بر این دنیای بی مرکز حکمرانی می کنند.
۵- برخی از ستایشگران بلبشوی بازار سخن از خدای کور بازار بمیان آورند که بیانی دیگر از همان ضرورت است.