مرگ رفسنجانی و آینده جمهوری اسلامی / سرسخن

علی اکبر هاشمی بهرمانی، معروف به رفسنجانی، یکی از بنیانگذاران و گردانندگان اصلی رژیم اسلامی، بر اثر “عارضه قلبی” در شامگاه 19 دی، “صحنه” را خالی کرد و رازهای بسیاری را با خود به گور برد. مرگ رفسنجانی که ضربه بزرگی به حکومت اسلامی محسوب می شود، در عین حال، برای اکثریت مردم ایران و خاصه خانواده های انبوه قربانیان رژیم، به معنای از دست رفتن فرصت مهمی جهت کشاندن وی به پای میز محاکمه و آشکار کردن گوشه ای از اسرار حکومتی در دادگاهی مردمی، است.

فهرست مناصبی که این «فرزند فیضیه» و «یار و یاور امام» خمینی از بدو استقرار جمهوری اسلامی تا کنون، به تناوب یا به طور همزمان، اشغال کرده بسیار طولانی است، که عضویت در «شورای انقلاب»، جانشینی فرمانده کل قوا، ریاست مجلس، ریاست جمهوری، ریاست «مجمع تشخیص مصلحت نظام» و … از جمله آنهاست. در واقع، در آنزمان که هنوز «امام راحل» زنده و سلسله جنبان جمهوری اسلامی بود، حجت الاسلام والمسلمین رفسنجانی از لحاظ میزان اعمال قدرت و نفوذ در عمل فرد دوم رژیم به حساب می آمد. در آن دوره که مهمترین تصمیمات حکومتی، از استمرار جنگ ویرانگر 8 ساله گرفته تا پایان جنگ، و از مناسبات خارجی گرفته تا عمده ترین مسائل اقتصادی، زیر نظر خمینی، در جمع روسای سه قوه و نخست وزیر و سید احمد خمینی، اتخاد می شد، نفوذ و قدرت رفنسجانی در این جمع نیز بیش از دیگران بود و همو بود که هیچوقت مورد توبیخ علنی خمینی هم قرار نگرفت.

پس از مرگ بنیانگذار جمهوری اسلامی، در حالی که عزل آیت‌الله منتظری از قائم مقامی رهبری نیز قبلا به انجام رسیده بود، در جریان تقسیم میراث خمینی عمده ترین سهم قدرت نصیب رفسنجانی و خامنه ای گشت. اگرچه حجت الاسلام خامنه ای در مسند رهبری رژیم نشست و «همسنگر و همگام» وی منصب ریاست جمهوری را عهده دار شد، ولی قبای رهبری بر قامت او بسیار گشاد و پایه‌های تخت «ولایت» اش سخت لرزان بود، در حالی که با تغییر قانون اساسی و حذف پست نخست وزیری، حیطه اختیارات قانونی و عملی رئیس جمهوری گسترده شده بود. در این دوره، جفت رفسنجانی – خامنه ای گردانندگان اصلی امور حکومتی بودند، هرچند که دومی بیشتر نیازمند حمایت های اولی، و در راستای تقویت موقعیت متزلزل خویش ناگزیر از تعریف و تمجیدهای مکرر از «سردار سازندگی» به عنوان چهره «درخشان» یا «مغز متفکر» نظام بود. در این مقطع، تا حدود سالهای 4-1373، است که رفسنجانی یکه تاز میدان محسوب می شود و در این دوره است که وسوسه‌های ریاست جمهوری مادام‌العمری و یا هوس‌های «اکبر شاهی» و تحکیم و تداوم خاندان شخصی، و گسترش شبکه نفوذ و اقتدار وی اوج می‌گیرد.

بعد از پایان دوران یکه تازی، طی دو دهه گذشته میزان قدرت رفسنجانی با فراز و فرودهای بسیاری همراه بوده ولی او، در رأس یکی از شبکه های اصلی تشکیل دهنده اولیگارشی حاکم، همواره در درون دایره مرکزی اقتدار حکومتی جای داشته است. در دوره «دولت اصلاحات»، او از یک سو، از طریق «کارگزاران سازندگی»، در آن دولت ائتلافی سهیم است و بنابراین نمی‌تواند آن را مستقیما مورد حمله قرار بدهد و، از سوی دیگر، تاب تحمل برخی افشاگریها و انتقادها نسبت به خود و عملکرد دولت خویش در مطبوعات آن دوره را ندارد. از این رو، ضمن انتقادهای کلی مانند اینکه «اینجوری نمی‌شود که کشور را اداره بکنید» و طرح ادعاهای وقاحت‌باری نظیر این که «دوران 8 ساله سازندگی، از دوره حاکمیت مادها تا امروز بی نظیر بوده است» به میانه بازی روی می آورد و می کوشد مواضعی «فراجناحی» اتخاذ بکند. این کوشش ها، البته، از نگاه رهبر که طی سالهای گذشته کم کم پایه های قدرت خویش را محکم کرده، پوشیده و بی پاداش نمی ماند و او را که دیگر رئیس جمهور نیست، رأسأ به ریاست «مجمع تشخیص مصلحت نظام» می گمارد، ضمن آنکه اختیارات این «مجمع» را هم (به زیان دولت و مجلس) افزایش می دهد. اما این منصب هم انتصابی و خود «مجمع» هم مشورتی و تابع امیال رهبری است و سردار سابق «سازندگی» در جستجوی نقشی در وسط صحنه است. ولی تلاش او برای ورود به مجلس ششم و احیانأ اشغال کرسی ریاست آن، با شکست فضاحت باری روبرو و مایه بی آبروئی افزونتر می شود. در تقلایی دیگر جهت بازگشت به مسند ریاست جمهوری، در سال 1384، اینبار در مصاف با پاسدار سابق و استاندار منصوب خودش، احمدی نژاد، با «حزب پادگانی» سپاه و بسیج که با هدایت پنهانی از سوی «بیت رهبری» و با «چراغ خاموش» حرکت می کند، مواجه گردیده و بازی را می بازد، و چاره ای دیگر جز پناه بردن به «امام زمان» نمی یابد، در حالی که آن دولتی که بدین ترتیب سر کار آمده، خود را هم «دولت امام زمان» می‌نامد! در این دوره، ایادی رفسنجانی از دستگاه دولتی رانده و خود او، خاندان و اطرافیانش در معرض تهاجمات شدید دستجات رقیب واقع می‌شوند. اما در پی مرگ آیت الله مشکینی، موفق می‌شود که ریاست مجلس خبرگان را به چنگ آورده و از این راه و یا با استفاده از دفتر و دستک گسترده‌ای که در «مجمع» بوجود آورده و نیز تریبون امامت موقت نماز جمعه تهران و یا رسانه های وابسته به شبکه های خود، به قدرت نمائی ادامه دهد.

در جریان انتخابات 1388، که در پی آن برآمد تازه ای از جنبش آزادیخواهانه و عدالت‌طلبانه توده‌های مردم به وقوع پیوسته و ارکان استبداد مذهبی حاکم را تکان  داد، رفسنجانی بر اساس فرصت‌طلبی و دوراندیشی همیشگی خود، در دو «خانه» شرط بندی کرده بود: «کارگزاران» خود را به همراهی با کروبی مأمور کرده و گروهی دیگر از بستگان و ایادی خود را هم به حمایت از موسوی فرستاده بود. اما دستیازی خامنه ای و دارودسته احمدی نژاد به تقلب گسترده و جعل آشکار در انتخابات درونی بین «خودی» ها، بافته های رفسنجانی و جناح او را رشته کرد. در یک موضعگیری دو پهلو و «فرا جناحی»، مبنی بر دفاع از نظام  و دعوت از نظام برای «آشتی با مردم»، در نماز جمعه تهران، رفسنجانی سعی کرد تا آبرویی برای خود کسب نماید. ولی آخرین خطبه او، با عنوان امام جمعه تهران، خشم شدید رهبر و جناح مسلط رژیم را برانگیخت که وی را به «بی بصیرتی» متهم کرده و سخت بر او تاختند. رفسنجانی عقب نشست و بدون پس گرفتن حرفهایش در آن نماز جمعه ولی با اعلام اینکه «پای نظام و رهبری ایستاده ام»، شرکت در راهپیمائی های نمایشی و شگردهای دیگر، وفاداری خود را به «همراه و همسنگر دیروز، امروز وفردا» ی خویش، یعنی خامنه ای، ابراز و تکرار کرد و درعین حال، به مظلوم نمائی خود ادامه داد.

با روی کار آمدن دولت حسن روحانی، دستیار و دست آموز او در ستاد جنگ، مجلس، و «مجمع تشخیص مصلحت»، با حمایت رفسنجانی و اصلاح طلبان حکومتی، و با تأیید خامنه ای، باری دیگر ستاره اقبال رفسنجانی درخشید چنانکه کارگزارانش سهم بزرگی در این دولت ائتلافی، خصوصأ در مناصب اقتصادی، به چنگ آوردند و شعار تبلیغاتی «اعتدال گرائی» هم، که رفسنجانی مدعی ابداع آن بوده، رواج بیشتری یافت. لکن تلاش‌های وی جهت نشاندن پسرش محسن، به جای «سردار» قالیباف، بر صندلی شهرداری تهران، با اشاره ای از مخالفت از «بالا» مواجه شده و ناکام ماند. آخرین خودنمائی سیاسی مهم رفسنجانی، در سال گذشته در جریان نمایش انتخاباتی مجلس شورا و مجلس خبرگان بود که با تدارک ائتلاف وسیعی مرکب از کارگزاران خود و اصلاح طلبانی که به «پدرخواندگی» او گردن نهاده بودند و همچنین گروه ها و عناصری از دستجات موسوم به «اصولگرایان میانه رو»، کوشید تا شاید اکثریت و ریاست از دست رفته مجلس خبرگان را از آن خود، و برتری «اتئلاف» در مجلس را هم تأمین نماید. اما، با توسل به تمهیدات چیده شده متداول در انتخابات حکومتی، جناح غالب رژیم توانست سلطه خود را در هر دو مجلس همچنان حفظ کند.

حضور مستمر در مرکز صحنه قدرت در مراحل مختلف، که وصف آن گذشت، نشان از یک دیدگاه بلند مدت، یا نگاه استراتژیک، نسبت به امر حکومت دارد که رفسنجانی هم در تدوین و ترویج آن سهیم، و یکی از مهمترین اجراکنندگان آن بوده است.

رفسنجانی و همقطارانش، به پیروی از خمینی، معتقد بودند که در انقلاب مشروطه، سر روحانیون کلاه رفته است و بنا براین درصدد اعاده قدرت ملایان و حاکم کردن آنان بر مقدرات کشور بودند. نظریه «ولایت فقیه» که از جانب خمینی مطرح و بعدأ به وسیله منتظری، به لحاظ فقهی، به اصطلاح تئوریزه شد، طرحی در جهت کسب قدرت توسط خمینی و پیروانش، و توجیه آن بود. از این دیدگاه، پیروزی «انقلاب اسلامی» اساسأ به معنای «فتح» مجدد ایران به وسیله اسلام، و دارائی ها و درآمدهای آن هم به منزله «غنائم جنگی» فاتحان تلقی می شود. با استقرار جمهوری اسلامی و قلع و قمع مخالفان، «ولایت فقیه» تبدیل به «ولایت مطلقه» و، به تصریح خود خمینی، حفظ نظام «اوجب واجبات» می شود، حتی اگر در تعارض با احکام خود اسلام باشد.

تثبیت و حفظ نظام، به هر ترتیب و به هر قیمت، هدف و مقصود اصلی همه میراث داران خمینی است، اما در این میان، برای اشخاص جاه طلبی مثل رفسنجانی، مقام و موقعیت فردی نیز اهمیتی اساسی دارد. از همین رو نیز، کشته شدن و یا کنار گذاشتن کسانی چون مطهری، بهشتی و منتظری، موقعیت و امیال شخص رفسنجانی را بیش از پیش تقویت می‌نماید. هر چند که او، در پی مرگ خمینی و …. میان سران رژیم، می توانست حتی آسانتر از خامنه ای بر مسند رهبری بنشیند، ولی با احتساب اینکه هیچ کس قادر به پر کردن جایگاه خاص «امام راحل» نخواهد بود و اینکه مقام رهبری با پاره‌ای محظورات شرعی و همچنین با رقابت یک دوجین مرجع تقلید ریز و درست دیگر روبرو خواهد بود، وی منصب ریاست جمهوری فعال مایشاء را ترجیح داد و بر آن نشست. در این موقعیت، رفسنجانی بر آن بود که حفظ و بقای نظام نیز نیازمند شخص اوست و ریاست وی نیز مادام‌العمر است، یعنی که: جمهوری اسلامی، یعنی رفسنجانی. این باور همواره و تا پایان عمر با وی بود و آن را هم، به انحای گوناگون، ایفا یا بیان می‌کرد، چنانکه مثلأ در بیانیه‌ای که به منظور اعلام نامزدی خود در انتخابات ریاست جمهوری 1384، صادر می کند ضمن عبارت پردازی‌های کلی راجع به «تضعیف ارزشها»، «گسترش تنشها»، «تهدید مبانی توسعه» و طرح یک رشته وعده‌های تو خالی، صراحتأ می‌گوید که به دلیل نبود «کاندیدای توانمند و مقبول» و «بنا به ضرورت» وارد این عرصه می‌شود.

اما پیگیری دیدگاه استراتژیک فوق، و یا نزدیکی به خمینی، سابقه مبارزاتی پیش از انقلاب و یا تصدی مقامهای بالا پس از آن، هم راز استمرار و دوام حضور رفسنجانی در دایره قدرت را به طور کامل توضیح نمی دهد. علاوه بر آنها، شیوه های اعمال سیاست و شبکه سازی گسترده نیز از عوامل موثر در این زمینه بوده است. شیوه های مورد عمل رفسنجانی، در اساس، همان بوده که در اصطلاح متداول به «روشهای ماکیاولی» و در میان مردم به «سیاست بازی»، معروفند. پیش از هر چیز، او نیز همانند غالب حکومتگران و حتی بیشتر از بسیاری از آنان، در پی رفع و رجوع پنهانی و محرمانه قضایا و مسائل عمده حکومتی و سیاسی، که طبیعتأ با سرنوشت میلیونها انسان و آینده جامعه ارتباط می یابند، بود زیرا که به رغم همه حرفهای عوامفریبانه وی خصوصأ در سالهای اخیر، از نظر او، مردم برای اطلاع از حقایق و چگونگی تصمیم گیریهای حکومتی، «نالایق» و گر نه «نا محرم» به حساب می آمدند. سخنان دخترش، فائزه هاشمی، مبنی بر اینکه «آقای هاشمی اعتقاد دارد سیاستهایش را پشت پرده انجام دهد تا موثر باشد»، و یا عبارت معروف خود او، در بحبوحه اعتراضات و افشاگریها در باره قتلهای زنجیره ای نویسندگان و مبارزان سیاسی، در نماز جمعه دی ماه 1377، خطاب به تمام جناحهای حکومتی که «فتیله بحثها را پایین بکشید»، نشانه گویایی از واقعیت پنهانکاری بود.

فرصت طلبی، ریاکاری، گزافه گوئی، انداختن موضوعی تاریخی یا سیاسی به وسط میدان جهت بهره برداری سیاسی، بندبازی در بین جریانات و یا بازی همزمان در چند عرصه به صورت مستقیم و یا با واسطه، از جمله شیوه هائی بود که رفسنجانی در کاربرد آنها تردستی تمام داشت، و ساختار سیاسی پیچیده رژیم حاکم و تصدی همزمان چند مقام و موقعیت بالای حکومتی نیز، به کار گرفتن چنین شگردهائی را برایش میسر می ساخت. کسی که از جمله بانیان و گردانندگان مهم «جامعه روحانیت مبارز» بوده و با انشعاب «مجمع روحانیون مبارز» از آن، در سال 1367، هم مخالف بود، چند سالی بعد، در آستانه انتخابات مجلس پنجم، به وسیله برخی از ایادی خود انشعاب از آن «جامعه» را سازماندهی کرد و حزب «کارگزاران سازندگی» خود را به وجود آورد در حالی که کماکان «عضو موثر» آن، «جامعه» هم محسوب می شد.

گذشته از شبکه سنتی روحانیون که، طبعأ، رفسنجانی هم با بخشی از آن که طرفدار خمینی بوده ارتباطی نزدیک داشت، او طی سالیان گذشته نیز با استفاده از موقعیت و مقام های خود و نیز با بهره گیری از امکانات عمومی و دولتی، حیطه نفوذ و ارتباطات سیاسی و مذهبی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خود را وسیعأ گسترش داد. گروه‌هائی از همان مراجع و مدرسان حوزه و دیگر ملاها که با پیشروی‌های فزاینده سپاه، بسیج و نهادهای امنیتی رژیم، با هدایت و یا تأیید رهبر، در عرصه‌های مختلف، نسبت به موقعیت و امتیازات خاص خود و حتی نسبت به امنیت خویش، نگران و هراسان گشته اند نیز در وجود و حضور رفسنجانی میانه باز حفاظی برای خود می جستند.

«حزب جمهوری اسلامی» که توسط رفسنجانی و خامنه ای و برخی از همراهان درست شده بود، در اوایل استقرار رژیم خمینی، نقش مهمی در حذف رقییان و شریکان حکومتی و تصرف انحصاری مواضع قدرت داشت، لکن بعدأ به واسطه بدنامی بسیار این حزب و به دلیل تشدید دعواهای درونی آن و ایجاد مزاحمت برای قدرت طلبی های فردی رفسنجانی و خامنه‌ای، این دو با تأیید «امام»‌شان فعالیتهای آن را متوقف کردند. پس از آن، علاوه بر «جامعه روحانیت» و «جامعه مدرسین» که در مواقع ضروری کارکرد حزبی هم می یافتند، دار و دسته «سردار سازندگی» حزب کارگزان او را بنیان نهادند. علاوه بر این حزب، تعداد دیگری از احزاب و دستجات سیاسی رسمی مثل «حزب اعتدال و توسعه» و یا برخی از جریانات مربوط به اصلاح طلبان حکومتی، و همچنین بعضی دیگر از نهادها مانند «خانه کارگر» رژیم نیز در حوزه نفوذ و اقتدار رفسنجانی قرار گرفتند. در همین حال، تعداد پرشماری از موسسات مطبوعاتی و انتشاراتی و یا بنیادها و نهادهای مذهبی، فرهنگی، ورزشی … نیز به وسیله افراد خاندان و آدمهای رفسنجانی راه اندازی شد. گسترش بی حساب و کتاب «دانشگاه آزاد اسلامی»، با استفاده از امکانات عمومی و امتیازهای دولتی، که رفسنجانی همواره رئیس «هیئت امنای» آن بوده و عملا به صورت تیول خانوادگی او و وابستگانش درآمده، خود داستان دیگریست. دار و دسته احمدی نژاد با تقلای فراوان و طولانی توانستند برای مدت کوتاهی آن را از چنگ این خاندان بیرون بیاورند ولی، بعد از سر کار آمدن روحانی، دوباره در اختیار تیول داران پیشین قرار گرفت. در هر حال، علاوه بر درآمدهای بسیار هنگفتی که از این نهاد حاصل می شود، گسترش آن در اقصی نقاط کشور نیز شبکه بسیار بزرگی برای ارتباط و اعمال نفوذ جناح رفسنجانی فراهم می‌آورد.

ثروت اندوزی‌های رفسنجانی و خاندانش، شامل فرزندان، برادران، عموها و عمو زادگان (که به «حکم رانان رفسنجان») معروفند و دیگر بستگانشان، به ویژه در زمینه تولید و صادرات پسته، از ابتدا امری شناخته شده بود، اما طی سالهای متمادی حضور رفسنجانی در قدرت و از طریق اعمال نفوذ سیاسی، این خاندان در عرصه اقتصادی نیز شبکه گسترده ای از شرکتها و موسسات و بنیادهای گوناگون بوجود آورده که بعضا به وسیله رسانه ها یا در جریان افشاگریهای متقابل جناحها در مورد فساد فراگیر حکومتی، آشکار و فاش گردیده است. مثلأ یکی از پسران وی، مهدی هاشمی، که از جمله با ایجاد چند شرکت مقاطعه کاری، قراردادهای بزرگ شرکت ملی نفت را در اختیار خود گرفته و سودهای کلانی به چنگ می آورد که، چندی پیش، به دلیل ارتشاء در ارتباط با یک کمپانی نفتی خارجی، محاکمه و زندانی شد. تولید و تجارت محصولات کشاورزی، واردات یا مونتاژ خودرو، راه‌اندازی شرکت حمل و نقل هوائی، دلالی و مستقلات داری در جزیره کیش و جاهای دیگر … از جمله فعالیتهای اقتصادی این شبکه است که، طبق برآورد رسانه ها، آن را به صورت یکی از ثروتمند ترین خاندانهای کشور درآورده است.

با به کار گرفتن امکانات سیاسی و اقتصادی فوق و در سایه استمرار حضور در قدرت، رفسنجانی توانست پایگاه اجتماعی معینی را برای خود پدید آورد. این پایگاه دربر گیرنده بخش بزرگی از تکنوکراتها و بوروکراتها، بخشی از قشرهای مرفه، دلالان بزرگ و سرمایه داران نو کیسه، و یا عناصر و گروههای اسلامی به لحاظ اقتصادی لیبرال و نظائر اینهاست که از شبکه ها و سیاستهای رفسنجانی منتفع شده و متقابلا از آنها پشتیبانی می کنند. به عنوان مثال، بخشی از مدیران سابق دولتی که در جریان خصوصی سازی ها و، به عبارت دقیق تر، «خودمانی» سازی های بنگاهها و موسسات دولتی، در کنار بنیادها و نهادهای مذهبی، سیاسی و نظامی رژیم، بیشترین سهم را صاحب شدند در این پایگاه جای می‌گیرند. بعد از راه‌اندازی، «کارگزاران سازندگی»، این حزب کوشیده است تا نمایندگی سیاسی این پایگاه اجتماعی را عهده‌دار شود ولی احزاب یا نهادهای دیگری نیز در ارتباط با این طیف سر بر آورده‌اند.

با توجه به مجموع آنچه در بالا آمد، جای شگفتی نیست که مهر و نشان رفسنجانی به نحوی در غالب برنامه ها، سیاست‌ها و اقدامات عمده رژیم، طی 38 سال گذشته، مشاهده می شود. کمتر رویداد مهم حکومتی می توان یافت که در آن ردپایی از رفسنجانی و ایادی وی دیده نشود، هر چند که او بعضا آن را کتمان یا انکار نماید. در اکثر تبهکاری‌ها و جنایات استبداد مذهبی در این سال‌ها، او بصورت مستقیم یا غیر مستقیم، نقش موثری داشته است. بررسی کامل نامه اعمال، آثار جرم و جنایتها و ، بطور کلی، میراث رفسنجانی، در یک نوشته طبعا میسر نیست و در این جا تنها به عناوین و مواردی از آنها اشاره می‌شود.

با در نظر گرفتن مقام و موقعیت و اظهارات خود وی، کاملأ آشکار است که رفسنجانی از جمله مدافعان و مبلغان اصلی تداوم جنگ ویرانگر بوده است، هر چند که او، در سالهای بعد، بسیار به خود می بالید که نقش مهمی در پذیرش قطعنامه و پایان جنگ ایفا کرده و، در همین حال، مسئولیت خوراندن «جام زهر» به خمینی هم، البته، از آن فرماندهان نظامی بوده است! فعالیت‌های هسته‌ای پنهانی رژیم که از حدود سال 1365 شروع شده بود، در دوران ریاست رفسنجانی تداوم و توسعه یافت و در سالهای بعد چنانکه معلوم است، به یک بحران بین المللی و تحریمهای فلج کننده علیه ایران منتهی شد. در ماجرای «مک فارلن» یا «ایران گیت» راجع به مذاکرات مخفیانه با دولت آمریکا جهت خرید سلاح از اسرائیل او نقشی درجه اول داشت. در دسیسه چینی برای تضعیف موقعیت منتظری و نهایتأ عزل او از قائم مقامی رهبری رفسنجانی نیز شریک بود اگرچه با توجه به محبوبیت منتظری در برخی ارگان‌های حکومتی و قشرهای مذهبی، زرنگ تر از آن بود که به تهاجم علنی علیه وی مبادرت کند.

یکی از دلایل اصلی برکناری آیت‌الله منتظری، اعتراض شجاعانه او نسبت به «اعدام چند هزار نفر در ظرف چند روز» در زندان‌های رژیم به دستور خمینی بود. در زمینه چینی و تصمیم سازی  این جنایت هولناک، یعنی قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان خونین 1367، رفسنجانی در مقام جانشینی فرمانده کل قوا و ریاست پر قدرت مجلس در جمع سران رژیم، نقشی غیر قابل انکار داشت. در دوران 8 ساله ریاست جمهوری او نیز سرکوب و اختناق، ربودن و یا ترور معترضان و مخالفان در داخل و خارج کشور، استمرار و گسترش پیدا کرد. آنچه که بعدأ به عنوان «قتل های زنجیره‌ای» معروف گردید از همین دوران شروع شد. بیشترین تعداد ترورهای فعالان و مبارزان سیاسی یا مخالفان رژیم در خارج از کشور در این دوره به وقوع پیوست که از شاخص ترین آنها مورد «میکونوس» بود که مسئولیت سران رژیم در این جنایت و محکومیت وزیر اطلاعات رفسنجانی در آن، گوشه ای از پرده جنایات بیشمار جمهوری اسلامی را برای جهانیان کنار زد. دست های رفسنجانی و همدستان او آلوده به خون انبوه بیگناهانی است که طی این سالها شکنجه، اعدام و یا ترور شده اند. بی سبب نیست که علاوه بر لقب «کوسه» که بسیاری از مردم از همان ابتدا به او داده بودند، لقب «رفسنجانی، رسمأ جانی» نیز در این دوره نصیب وی شد.

رفسنجانی جنایتکار، در سالهای اخیر دغلبازانه از «آزادی»، «آزادی انتخابات» حرف می زد و از «نظارت استصوابی» گلایه می کرد، در حالی که اجرای گسترده این «نظارت» اساسأ از دوره ریاست او و با تأئید وی باب شد. بدنبال شکل گیری صف بندی های جدید در درون حکومت پس از مرگ خمینی و رانده شدن بخش بزرگی از جریانات حزب اللهی قدیمی و «خط امامی» از مناصب قدرت، در آستانه انتخابات مجلس چهارم رژیم، بسیاری از نامزدهای این دستجات مشمول «نظارت استصوابی» و حذف شدند. در این انتخابات، شعار عاملان و حامیان رئیس جمهوری، «دشمن هاشمی، دشمن پیغمبر» بود. در جریان انتخابات مجلس پنجم نیز با این حربه تعداد زیادی از رقیبان «کارگزاران سازندگی» و «جامعه روحانیت»، رد صلاحیت شدند. تیغ «نظارت استصوابی» شورای نگهبان بعدها بر تن آدم‌های رفسنجانی نیز نشست و سرانجام در انتخابات ریاست جمهوری 1392، گریبانگیر خود او گشت بطوری که صلاحیت رئیس «مجمع تشخیص مصلحت نظام» هم، با اشاره خامنه‌ای و با دخالت فرماندهی سپاه، به وسیله شورای نگهبان رد شد!

اجرای سیاست «تعدیل اقتصادی»، که سیاست رسمی و مورد توافق غالب جناح‌های حکومتی ولی، در خلال 25 سال گذشته، با کش و قوس های زیادی همراه بوده و، در حال حاضر هم، دولت روحانی سخت در پی پیاده کردن آن است، از زمان ریاست رفسنجانی شروع شد. در واقع، پیشبرد این سیاست، یا «گشایش اقتصادی»، یکی از مأموریت‌های اصلی دولت رفسنجانی بود و او، در اوائل کار به مردم چنین وعده می داد که «طی دو سه سال آینده کشورتان جز کشورهائی خواهد بود که دارای اقتصاد سالم بر اساس سیاست سالم … به عنوان یک کشور اسلامی در عرصه جهانی خودنمائی می کند».

با وجود تکان هائی در اقتصاد بیمار و افسرده باقیمانده از جنگ در سالهای اولیه، لکن آن «رونق اقتصادی» موعود حاصل نگشت و در عوض نرخ تورم 50 درصدی و بیش از 30 میلیارد بدهی خارجی برجای ماند و پیگیری آن سیاست دچار اختلال شد. اما در همین دوره بود که تحت عنوان «خودگردانی» مالی، بسیاری از دستگاههای دولتی و از جمله وزارت اطلاعات به فعالیتهای اقتصادی، تجارت و دلالی روی آوردند و شرکتهای جدیدالولاده و شبکه های وسیع برای حیف و میل منابع عمومی و سود جوئی های گزاف شکل گرفتند. همچنین در این دوره بود که علاوه بر واگذاری بخشی از صنایع دولتی، زیر عنوان بکار گیری «توان فنی و مهندسی» ارگانهای نظامی، اجرای برخی از پروژه های بزرگ دولتی هم به آنها سپرده شد. این روال، در دوره های بعد نیز کمابیش دنبال گردید بطوریکه شرکتها، موسسات و بنیادهای اقتصادی- نظامی، در کنار بنیادهای مذهبی- اقتصادی، به شکل باندهای بزرگ مافیائی پدیدار شدند. در آن زمان، دار و دسته رفسنجانی گاهی از مدل «مالزیائی» و بعدا از مدل «چینی» برای توسعه اقتصادی کشور حرف می‌زدند و این قبیل حرفها طبعأ به جائی نرسید، زیرا که جدا از چند و چون این مدلها و یا مناسب بودن آنها با شرایط ایران، معلوم بود که در شوره‌زار جمهوری اسلامی جز استبداد، فساد و چپاولگری نمی‌روید.

«گشایش به غرب»، به منظور خروج از انزوای دوران جنگ و بهبود و گسترش روابط خارجی و همچنین برای  کمک‌ها، سرمایه‌گذاری و استقراض خارجی، یکی دیگر از سیاست‌های اصلی دولت رفسنجانی بود. یعنی تقریبأ همین سیاستی که، بعد از حدود بیست سال و بویژه پس از «برجام»، دولت روحانی در کشاکش پیشبرد آنست. اجرای این سیاست در آن زمان، در آغاز، پیشرفت قابل ملاحظه ای داشت و وقوع برخی رویدادهای مهم جهانی و منطقه ای نیز به این امر یاری رساند. اما بعد با برخاستن هیاهوی «مقابله با تهاجم فرهنگی»، زمزمه‌های «مذاکره مستقیم» با آمریکا هم گم شد و فراتر از آن، عیان شدن دخالتگری های رژیم در امور سایر کشورها و اقدامات تروریستی آن در خارج از کشور و صدور حکم تاریخی دادگاه برلین در مورد پرونده «میکونوس» در فروردین 1376، شکست این سیاست هم آشکار گردید. به طوری که وقتی «سردار سازندگی» ناگزیر به ترک کاخ ریاست جمهوری شد، مناسبات ایران نه فقط با آمریکا بلکه با اتحادیه اروپا در پایین ترین سطح خود قرار داشت.

در پرتو آنچه در صفحات پیش بیان شد، روشن است که رفسنجانی نقشی اساسی در تحکیم پایه‌های رژیم اسلامی حاکم و دوام و استمرار آن داشته است. او از معماران اصلی بنای کج و معوج جمهوری اسلامی بوده که سایه شوم خود را طی دوره ای نزدیک به چهار دهه بر سرزمین ما انداخته است، به گونه ای که تمامی سیاستها و اقدامات، تبهکاریها و جنایات او نیز، خواه نا خواه، با تاریخ تا کنونی این نظام پیوند خورده است. خود او نیز از نقش خویش در تاریخ جمهوری اسلامی کاملأ با خبر بوده و، به اشکال گوناگون و از جمله انتشار سلسله کتاب‌های «کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی»، سعی در جا انداختن و تثبیت دلبخواه آن داشت. اما همان طور که رسم همه مستبدان و قلدران است که می‌خواهند تاریخ دوره خویش را بنا به امیال خود بنویسند یا بنویسانند، نوشته‌های رفسنجانی در این باره نیز آکنده از لافزنی، خودنمائی‌های فراوان و همراه با سانسور و تحریفات بسیار بوده و چیزی از «اسرار کشور» در بر ندارد.

مرگ فردی با چنان موقعیت محوری در جمهوری اسلامی، مسلمأ بر آینده آن و تقسیم بندی‌های درونی آن تأثیرگذار خواهد بود. بیش و پیش از همه، کارگزاران رفسنجانی که «مراد و مرشد» خود را از دست داده و یا «یتیم» شده اند، در وضعیت بسیار دشواری قرار می گیرند. «کارگزاران سازندگی» گرچه هم اکنون سهم مهمی در دولت دارند و از پایگاه اجتماعی مشخصی نیز برخوردارند، اما مثل همه حزبهائی که حول یک شخص و یا متکی به یک فرد مقتدر حکومتی ساخته و پرداخته می‌شوند، شدیدأ آسیب پذیرند. با توجه به وابستگی شدید کارگزاران به مقام و موقعیت رفسنجانی، آنها لنگرگاه خود را باخته اند و کسی دیگر نیز، به آسانی و به این زودی‌ها، نمی‌تواند جای او را بگیرد.

در ساختار سیاسی موجود، مرگ رفسنجانی دولت و شخص حسن روحانی را نیز از تکیه گاه و حامی اصلی خود محروم می‌کند. بی جهت نیست که مرید و دستیار طولانی مدت رفسنجانی و رئیس جمهوری فعلی، در پیام خود به مناسبت درگذشت وی، ضمن مداحی های مرسوم مثل «قهرمان ملی» و «اسطوره اعتدال»، از او به عنوان «سنگ زیرین آسیای نظام» نام می برد. خود روحانی نیز به واسطه وابستگی بیشتر به تأییدات رهبر، و هم به خاطر سوابق و دامنه محدود نفوذ و اعتبار خود در شبکه های پیچیده قدرت، ناتوان تر از آنست که بر جای رفسنجانی نشسته و سردستگی جناح وی را در دست بگیرد. چنین وضعیتی طبعأ موجب نگرانی بیشتر شریکان و مدافعان دولت روحانی نسبت به آینده آنست که آن را هم، به اشکال گوناگون، بر زبان می آورند. در این شرایط که وعده های دولت هم توخالی از آب درآمده، در برابر معضلات حاد اقتصادی مستأصل شده و در معرض تهاجمات مستمر رقیبان واقع است، او ناگزیر می شود که جهت بقای خود امتیازات بیشتری به حریفان واگذار کند.

مرگ رفسنجانی، از سوی دیگر، باعث تشدید حملات و تقویت مواضع جناحها و دستجات رقیب می شود. رفسنجانی با تکیه بر موقعیت خاص خویش، در جهت تأمین منافع خود، خاندانش و جناحش و برای حفظ نظام مطلوب خویش، در هر حال، مانع مهمی بر سر راه پیشروی روزافزون سپاه و بسیج و دیگر نهادهای امنیتی در عرصه های سیاسی و اقتصادی، محسوب می شد. با رفع این مانع، تعرض اینان و ، به طور کلی، جناح غالب که قوه قضائیه و اکثریت قوه مقننه را هم در چنگ خود دارد، در جهت تصرف قوه مجریه فزونی می یابد.

با مرگ «رفیق دیرین» و «همکار پنجاه و نه سال» خامنه ای، رابطه ویژه میان آندو، که آمیزه ای از رفاقت، همدستی، رقابت و حسادت بوده، به پایان می رسد و نتیجتأ جاه طلبی های رهبر رژیم نیز عرصه ای فراختر پیدا می کند. درهمان پیام تسلیتی هم که خامنه ای در «فقدان همرزم و همگام» خویش صادر کرده، این نکته به چشم می خورد. در حالی که در اوایل دوره پس از تقسیم میراث خمینی، هنگامی که صحبت از «آزمون فقه» برای نامزدهای عضویت مجلس خبرگان در میان بود، خامنه ای رفسنجانی را «مجتهد مسلم» می نامید، در این پیام از دادن عنوان «آیت الله» به رفیق و همکار سابقش هم دریغ کرده و با تأکید بر «اختلاف نظرها» و «تفاوت های نظری» فیمابین، با رفتن رفسنجانی به «محضر محاسبه الهی با پرونده ای مشحون از تلاش و فعالیت گوناگون»، برای او «غفران و عفو الهی» تمنا می کند. با خالی شدن صحنه از این رقیب، خامنه ای راه هموارتری در مسیر تمرکز اقتدار فردی خود می یابد، هر چند که شکنندگی موقعیت وی از همین رو نیز بیشتر می شود.

گذشته از تغییرات در توازن قوا و صف بندی‌های درونی رژیم، در مجموع، مرگ رفسنجانی سبب تضعیف بیشتر استبداد مذهبی حاکم می شود. او با توجه به سوابق، تجارب، تردستی و مهارت های خود، از قدرت مانور و مصلحت طلبی بیشتری در مسائل عمده داخلی و مناسبات خارجی جمهوری اسلامی برخوردار بود. او در جهت حفظ این نظام می توانست در مواقعی به عنوان «ضربه گیر» و یا در شرایط بحرانی‌ حاد در جایگاه «محلل» ایفای نقش کند. یک «ستون» مهم جمهوری اسلامی فروافتاده است و «عمود» خیمه و خرگاه آن، ولی فقیه، نیز زمین زیر پایش را لرزان تر از پیش خواهد یافت.