در حسرت آزادی: تبعیدیان نفرین شده فرقه دموکرات آذربایجان

قاعدتاً باید زندگینامه‌های هنرمندان آذربایجانی در مهاجرت را فرقه دموکرات آذربایجان که  قبل از فروپاشی شوروی همه گونه امکانات در اختیار داشت، تهیه می کرد. آن‌ها این کار را انجام نداده‌اند! آنجا هم که کاری کرده‌اند با سانسور بوده است. برای نمونه؛ در «جُنگ ادبی نویسندگان آذربایجان جنوبی» از انتشارات فرقه، نام «بی ریا» شاعر معروف و وزیر فرهنگ حکومت ملی آذربایجان حذف شده است! آنهایی هم که پس از فروپاشی شوروی امکان رفت و آمد به جمهوری آذربایجان را داشتند و امکان دسترسی به منابع و آرشیو ها مهیا بود، در باره نویسندگان و شاعران آذربایجان جنوبی کم‌کاری کرده اند. من خواسته ام فقط کوتاه و مختصر به انسانهایی اشاره کنم که حسرت بدل و با آرزوهای بزرگ و زیبا و دور از زادبوم خود این جهان را ترک کرده‌اند. من خواسته ام تنها  گوشه کوچکی از این ظلم بزرگ را نشان دهم!

محمد آزادگر
نوشته ای که ملاحظه می کنید ازچهل ویکمین  وآخرین شماره «آوای  تبعید»، در باره تبعیدیان فرقه دموکرات آذربایجان « در حسرت آزادی» (در باره تبعیدیان فرقه دموکرات آذربایجان) است . محمد آزادگر

در حسرت آزادی
آوای تبعید شماره ۴۱ جلد سوم / تبعیدیان نفرین‌شده فرقه دمکرات آذربایجان/ محمد آزادگر/ ۸۹۷
بالاش آذراوغلو/ میرزا ابراهیم‌اوف/ حکیمه بلوری/ محمد بی‌ریا/ غلامحسین بیگدلی/ عباس پناهی ماکویی/ محمود پناهیان/ میرجعفر پیشه‌وری/ علی توده/ عاشیق حسین جوان/ محمدتقی زهتابی/ سهراب طاهر/ حمزه فتحی خشکنابی/ قهرمان قهرمان‌زاده/ مدینه گولگون/ ربابه مراداوا/ حمید محمدزاده/ غلام محمدلی

در حسرت آزادی! تبعیدیان نفرین شده فرقه دموکرات آذربایجان

داستان مهاجرت ایرانی ها به قفقاز خیلی قبل از انقلاب مشروطه و انقلاب بلشویکی اکتبر جریان داشته است. مهاجرت ها عمدتاً بخاطر فقر و تنگدستی و قحطی ها بوده است. اکثریت این تهی‌دستان از شهرها و روستاهای آذربایجان بودند.

بخشی از آذربایجانی هایی که  بخاطر پیدا کردن کار و امرار معاش  با خانواده به آذربایجان شمالی مهاجرت کرده بودند و یا آنجا بدنیا آمده بودند، چون تبار ایرانی- آذربایجانی داشتند در آستانه جنگ جهانی دوم، در دوران «تصفیه بزرگ ۱۹۳۷-۱۹۳۸ (۱۳۱۶-۱۳۱۷) استالین» از جمهوری آذربایجان اخراج و به ایران برگردانده شدند. یکی از دلایل اخراج ایرانیان جدا از آن «تصفیه بزرگ۱۹۳۷-۱۹۳۸» نزدیکی رضا شاه به آلمان بود. در رهبری شوروی این ذهنیت  وجود داشت که ممکن است این ایرانی ها ستون پنجم ایران- آلمان در شوروی باشند. در آذربایجان ایران به این جماعت، مهاجر می گفتند. اینها در شهرها و روستاهای آذربایجان ساکن شدند. بخش بزرگی از اینها با ورود متفقین به ایران و تبعید رضا شاه و متعاقب آن تشکیل حزب توده ایران به این حزب پیوستند. با تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان آنهایی که به حزب توده پیوسته بودند و همچنین تعداد دیگری از همان مهاجرین به فرقه پیوستند و مسئولیت های مهمی در فرقه و حکومت ملی آذربایجان بر عهده گرفتند.

اوج مهاجرت سیاسی توده ای با هزیمت حکومت ملی آذربایجان (۲۱ آذر ۱۳۲۵) اتفاق افتاد. تنها تا آخر سال ۱۳۲۵ بیش از دهها هزار نفر به شوروی پناهنده شدند.

محمد آزادگر

هدف اولیه من این بوده که در این جا نویسندگان، شاعران و هنرمندانی که در ایران زاده شده اند و در رابطه با فرقه دموکرات آذربایجان بودند و به دلایل سیاسی مهاجرت کرده و دور از زادگاه خود در غربت وفات یافتند را معرفی کنم. (حتی در ذهنم آدم هایش را هم مشخص کرده بودم: عاشیق حسین جوان، مدینه گولگون، علی توده، بالاش آذراوغلو  و شاید یکی دو نفر دیگر) ولی موقع تهیه مطلب متوجه شدم این لیست بسیار ناقص است. بنابراین چند نفری نیز به لیست اولیه اضافه شد. اما تعداد هنرمندان و پژوهشگرانی که در مهاجرت در گذشته اند بسیار زیاد است. من فقط اسامی برخی نویسندگان و پژوهشگرانی که با فرقه دموکرات آذربایجان همراه بوده، آثار ادبی و تحقیقی تولید کرده اند را در اینجا ثبت می کنم که خود این هم  مطلقاً کامل نیست: اسماعیل شمس ، غفار کندلی، عباسعلی نوروزی، اسماعیل جعفرپور، محمد رضا عافیت، محمد آذرلو، احمد امین زاده، حسین جدی، میرتقی موسوی، سید آقا عون الهی، میررحیم ولایی، تقی شاهین، میر قاسم چشم آذر، مختار دادش زاده، ،جعفر مجیری و…

جدا از هنرمندانی که در مهاجرت در حسرت دیدار وطنی آزاد و دموکراتیک، از این جهان جدا شدند؛ ما  شاعران و نویسندگانی هم داشتیم که از فعالان و کادرهای فرقه و حکومت ملی آذربایجان بودند و در ایران ماندند و بسیار رنج ها بردند و شکنجه ها دیدند و در زندانها و تبعیدگاه ها پیر شدند که ضرورت دارد از آنها هم یاد بشود و بخاطر سپرده شود: مجید امین موید، ، عباس صابر، مظفر درفشی، هاشم طرلان، گنجعلی صباحی، سلام الله  جاوید و م. ع. فرزانه و….

شاید بی مورد نباشد که اشاره کنم شاعران و نویسندگان و هنرمندانی که از نزدیک و بی واسطه با فرقه و حکومت ملی همکاری کرده بودند، اغلب شان به ایده های سوسیالیستی باور داشتند. متأسفانه در اغلب آنتولوژی ها و مونوگرافی‌ها به این مسئله اشاره‌ای نمی شود. به هر رو سوسیالیسم بخشی از باور های آنها در آن دوره بود! شاید بی مناسبت نیست گفته شود که آثار نویسندگان و شاعران فرقه دموکرات آذربایجان در شوروی در مجموع تحت تاثیر مکتب ادبی «رئالیسم سوسیالیستی» بوده است!

این هنرمندان معتقد بودند که ایران کشور چند ملیتی است و ملت ها حق دارند سرنوشت خود را  خودشان تعیین کنند؛ آن چیزی  که فرقه و حکومت ملی آذربایجان در عمل می خواست آنرا پیاده کند و در حوزه هایی هم پیاده کرد! این باور در آثار اغلب شاعران و نویسندگان پیدا و نهان وجود دارد.

در آثار نویسندگان و شاعران و هنرمندانی که حکومت یکساله را از نزدیک تجربه کرده بودند، نوعی از نوستالژی و حسرت وطن و حتی شیفتگی به آن (آذربایجان) بویژه پیش آنهایی که به مهاجرت در اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی گرفتار آمده بودند، بسیار برجسته است. به نظرم یکی از علت ها قطع رابطه مطلق با زادگاه، دوستان و خانواده بوده است. ده ها سال این مهاجرین اجازه نداشتند از شوروی خارج شوند و یا کوچکترین رابطه ای با زادگاه خود داشته باشند! علت دیگر شاید این بود که آن حاکمیت یکساله فرقه دموکرات آذربایجان، در عمل معنای وطن و میهن را برای مردم آذربایجان و نویسندگان و شاعران آذربایجانی معنا کرد. قبل از حکومت ملی آذربایجان؛  وطن معنایی غیر قابل فهم و درک  برای آنها داشت. حکومت ملی آذربایجان معنای وطن را در دسترس گذاشت! معنا کرد!

بی سبب نیست شاعر بزرگ آذربایجان  بالاش آذراوغلو می گوید: «اگر وطن نداشته باشی، سخن ات بُرٌایی (تاثیر) ندارد».

در اغلب آنتولوژی ها و مونوگرافی‌هایی که به شاعران و نویسندگان آذربایجان جنوبی پرداخته اند اشاره ای به لشکرکشی شاه ایران- محمد رضا پهلوی  به آذربایجان و سرکوب مردم بی دفاع و کشتار طرفداران حکومت ملی آذربایجان دیده نمی‌شود.

بعد از انقلاب ۱۳۵۷ در دوره هایی روشنفکران آذربایجانی فرصت یافتند با انتشار کتابها و نشریه هایی هنرمندان آذربایجانی را، که بعد از شکست حکومت ملی  مجبور به مهاجرت سیاسی شده بودند، و یا در داخل کشور در انزوا بودند و دیده نمی‌شدند و سانسور و اختناق رژیم شاهنشاهی هم اجازه دیده شدن به آنها نداده بود، به جامعه فارس زبان  و آذربایجانی هایی که از گذشته خود بی‌خبر نگه داشته شده بودند، بشناسانند. این نشریات در میان روشنفکران فارس زبان خیلی استقبال نشد! و هنوز هم هنوز است هنرمندان و نویسندگان آذربایجانی ناشناخته مانده اند. هدف من و اسد سیف (آوای تبعید) این بوده است که حداقل بعضی از هنرمندان، نویسندگان و پژوهشگران آذربایجانی را به خوانندگان آوای تبعید بشناسانیم.

اعتراف می کنم که یادداشت من درباره بعضی شعرا و نویسندگان آذربایجانی که در اینجا آورده ام ناقص و ای چه بسا نارسا باشد. قاعدتاً باید زندگینامه‌های هنرمندان آذربایجانی در مهاجرت را فرقه دموکرات آذربایجان که  قبل از فروپاشی شوروی همه گونه امکانات در اختیار داشت، تهیه می کرد. آن‌ها این کار را انجام نداده‌اند! آنجا هم که کاری کرده‌اند با سانسور بوده است. برای نمونه؛ در «جُنگ ادبی نویسندگان آذربایجان جنوبی» از انتشارات فرقه، نام «بی ریا» شاعر معروف و وزیر فرهنگ حکومت ملی آذربایجان حذف شده است! آنهایی هم که پس از فروپاشی شوروی امکان رفت و آمد به جمهوری آذربایجان را داشتند و امکان دسترسی به منابع و آرشیو ها مهیا بود، در باره نویسندگان و شاعران آذربایجان جنوبی کم‌کاری کرده اند. من خواسته ام فقط کوتاه و مختصر به انسانهایی اشاره کنم که حسرت بدل و با آرزوهای بزرگ و زیبا و دور از زادبوم خود این جهان را ترک کرده‌اند. من خواسته ام تنها  گوشه کوچکی از این ظلم بزرگ را نشان دهم!

فکر نکنم هیچ ملتی به اندازه ملت آذربایجان، شاعر، نویسنده، پژوهشگر و سیاستمدار داشته است که دور از زادگاه خود، در غربت و در حسرت دیدار وطن آزاد و دموکراتیک دیده از جهان فرو بسته باشند!

بالاش آذراوغلو

بالاش آذراوغلو۱۹۲۱(۱۳۰۰) در باکو بدنیا آمد.

پدر و مادرش از شهر اردبیل بودند. مدرسه ابتدایی و متوسطه را در باکو به پایان برد. به همراه خانواده در سال ۱۹۳۷(۱۳۱۶) به اردبیل می آیند. برای یاد گرفتن الفبای عربی و زبان فارسی در مدرسه شبانه ثبت نام می کند. در ۱۳۲۲(۱۹۴۳) به ریاست «جمعیت ضد فاشیست آذربایجان» شعبه اردبیل انتخاب می شود. همزمان مدیر روزنامه «یومروق» ارگان این جمعیت می شود.

در سال ۱۳۲۴ به صفوف فرقه دموکرات آذربایجان می پیوندد و رداکتور روزنامه «جودت» ارگان فرقه دموکرات آذربایجان شعبه شهر اردبیل می شود. در سالهای ۱۳۲۱-۱۳۲۴ رئیس شعبه “شاعرلر مجلسی” (مجلس شعرا) اردبیل است. نخستین کتاب «شعرها» سال ۱۳۲۲ در اردبیل و دومین کتاب «شعرها» سال ۱۳۲۴ در تبریز از وی  منتشر می شوند. در تبریز از طرف حکومت ملی به معاونت مدیر کمیته رادیوی دولتی آذربایجان گمارده می شود. همزمان به هیئت مدیره جمعیت شاعران انتخاب می شود. آثار بالاش در کتابهای درسی که حکومت ملی منتشر می‌کند، درج می شود.

با لشکرکشی دولت مرکزی به آذربایجان و سقوط حکومت ملی به اجبار به باکو – جمهوری آذربایجان مهاجرت می‌کند.

بالاش از سالهای ۱۹۴۷-۱۹۵۲(۱۳۲۶-۱۳۳۱) به تحصیل در دانشکده زبان‌شناسی دانشگاه دولتی آذربایجان می‌پردازد. بالاش از سال ۱۹۴۷ بعنوان صدر جمعیت نویسندگان آذربایجان جنوبی در باکو فعالیت می‌کند. بالاش آذراوغلو در سالهای ۱۹۴۸-۱۹۵۳مدیر شعبه ادبی-هنری روزنامه «آذربایجان» ارگان کمیته مرکزی فرقه دموکرات آذربایجان  ودر سالهای ۱۹۵۳-۱۹۵۹ رداکتور روزنامه آذربایجان می شود. او در سال۱۹۵۹ بعنوان معاون صدر فرقه دموکرات آذربایجان انتخاب می شود.

بالاش اذراوغلو پس از وحدت حزب توده و فرقه در مرداد ۱۳۳۹عضو کمیته مرکزی حزب توده ایران و فرقه دموکرات آذربایجان می‌شود. او به عنوان عضو هیئت رئیسه شعبه آذربایجانی مهاجرین ایرانی در اتحادجماهیر شوروی سوسیالیستی به فعالیتهای اجتماعی- سیاسی ادامه می‌دهد.

بالاش به خاطر خدماتش در عرصه ادبیات آذربایجان عنوان «شاعر خلق آذربایجان» را کسب می کند. او هفت پیکر نظامی گنجوی و شعرهایی از صائب را با مهارت تمام به ترکی آذربایجانی ترجمه کرده است. از بالاش ده ها عنوان کتاب در جمهوری آذربایجان منتشر شده است.

آثار بالاش در شوروی به زبان روسی و آذربایجانی  در تیراژ بالا منتشر شده است. او چند سال پس از فروپاشی شوروی در سال ۱۹۹۶ به ایران و آذربایجان جنوبی سفر کرد و از طرف شاعران و نویسندگان آذربایجانی در ایران قدرها دید و استقبال خوبی از وی به عمل آمد!

من در سال ۱۳۵۹بسیار کوتاه و بعدتر پس از یورش به حزب توده ایران و پناهنده شدن به شوروی، در پلنوم ۱۸ حزب در اسلاواکی (چکسلواکی) و در سالهای ۱۳۶۵ در باکو او را می دیدم. او موقع برگشت از پلنوم ۱۸ حزب در هتلی در مسکو شعری برای من سروده است که اینجا با دست خط خودش میگذارم.

بالاش آذراوغلو بطور یقین وقتی این شعر را در شب سرد زمستان ۱۹۸۳ در هتلی در مسکو می نوشت، فکر نمی کرد که او زودتر از من تبریز را خواهد دید. اصولن فکر نمی کرد بار دیگر تبریز را ببیند! او سیزده سال بعد تبریز را دید!

بالاش آذراوغلو در۲۴ اپریل ۲۰۱۱(۱۳۹۰) در باکو چشم به جهان فرو بست!

(آزادگر محمده یادگار) 

تبریزی قویدون گلدین 

سن محمد، او آنا تبریزی قویدون گلدین

نییه او کیمسه سیزی، بخت سیزی قویدون گلدین؟!

سنه تاپشیرمیش ایدیم من اونو ۴۰ ایل اول

سن ده چیخدین وفاسیز، منسیزی قویدون گلدین.

یانیرام حسرتینه، آنجاق هله چاتمیر الیم

او منی شاعر ائدیبدیر دوزو، قویدون گلدین.

تبریز آذر ائلینین شعله چکن اولدوزدور،

سن او پارلاق، او ایشیق اولدوزو قویدون گلدین.

هر کسین وار وطنی، وار سؤزونده کسری

سن او اووخارلی قیلینجی، سؤزو قویدون گلدین.

جبهه ده قالدی یئرین، تک بونا تبریز دی یانان،

یوخدو سنسیز نه گئجه – گوندوزو، قویدون گلدین. 

باری دؤنسن اونا بو شعریمی سن سوقات آپار،

سؤیله: – بیر گون گله جکدیر اؤزی، قویدون گلدین.

آذراوغلو دیً: – آغاردیب ساچینی، ساققالینی،

یولا حسرتله تیکیلمیش گؤزی، قویدون گلدین!

موسکوا شهری ۱۱ دئکابر ۱۹۸۳ گئجه ساعات

میرزا ابراهیم‌اوف

میرزا ابراهیم اف در ۱۲۹۰ در روستای ائوه در نزدیکی شهر سراب در یک خانواده فقیر به دنیا آمد.

مادر و خواهرش در سال ۱۲۹۷ از گرسنگی فوت می کنند. در همین سال میرزا با پدر و برادرش برای پیدا کردن کار به باکو می‌روند. بعد از مدت کوتاهی آنها را هم از دست می دهد و تحت حمایت دایی اش  قرار می گیرد. اما دایی اش هم بخاطر فقر و تهی دستی نمی تواند به او کمک ضروری را برساند.

میرزا با استقرار حاکمیت سوسیالیستی امکان پیدا می کند در مدرسه کارخانه  و بعدتر در هنرستان صنایع نفت به تحصیل ادامه دهد. در جنب تحصیل به آفرینش ادبی نیز مشغول می شود. در انجمن ادبی «زاربات» شرکت می کند. اولین اثر او در سال ۱۹۳۰(۱۲۰۹) منتشر می شود. میرزا اول شعر می نویسد ولی بعدتر به داستان و مقاله‌نویسی علاقه نشان می دهد. ابراهیم اف در سال ۱۳۲۰ همراه با ارتش شوروی و به عنوان سرپرست گروه فرهنگی اعزامی از سوی حزب کمونیست آذربایجان به تبریز آمد و در آنجا به انتشار نشریه «وطن یولوندا»، ناشر افکار ارتش سرخ شوروی و ادبیات سوسیالیستی و کارگری دست زد.

«وطن یولوندا» برای آذربایجانی های جنوب که مدرسه، مطبوعات و ادبیات به زبان مادری برایشان ممنوع بود و تحت حکومت مطلقه رضا شاه هویت، ملیت، تاریخ، فرهنگ و زبانشان انکار شده بود و در معرض سرکوب قرارداشتند، همچون چراغی در تاریکی درخشید.

«میرزا ابراهیم اف  به علت خدمات شایسته اش در حیطه اندیشه و قلم، به دریافت نشانها  و تقدیرنامه‌های بسیاری مفتخر شده است. او علاوه بر عنوان نویسنده‌ی خلق آذربایجان، در دوران فعالیت ادبی و سیاسی خود، مقامات رسمی و فرهنگی گوناگونی را نیز از قبیل: وزیر فرهنگ آذربایجان شوروی (۱۹۴۲-۴۶)، معاون صدر شورای وزیران آذربایجان شوروی (۱۹۴۶-۱۹۵۰) صدر اتحادیه‌ی نویسندگان آذربایجان شوروی (۱۹۴۶-۱۹۵۴)، صدر هیئت رئیسه شورای عالی آذربایجان شوروی (۱۹۵۴-۱۹۵۸)، دبیر اول اتحادیه نویسندگان آذربایجان شوروی، و نیز وظایف مهم و متعدد دیگری را در کنگره ها و مجامع حزبی بر عهده داشته است.» (از مقدمه ناشر برای رمان «آن روز می‌رسد»)

رمان «آن روز می رسد» میرزا ابراهیم اف «نخستین اثر مفصل و گسترده مولف در زمینه رمان اجتماعی- سیاسی است. این اثر که شخصیت اصلی آن نمادی از زندگی فریدون ابراهیمی، دادستان فرقه دمکرات آذربایجان که پس از سقوط فرقه، قهرمانانه پای دار رفت و اعدام شد، در سال ۱۹۴۸(۱۳۲۷) منتشر شد، نشان‌دهنده یک رشته  از ویژگی‌های خاص نویسنده در کار داستان نویسی است. رمان «آن روز میرسد» سرشار از تابلوها و تصاویر متنوعی است از زندگی و نیز مبارزه ی زحمتکشان آذربایجان و سراسر ایران در راه رهایی از استبداد رضا خانی و نیل به استقلال اقتصادی و آزادی سیاسی. چهره ی فریدون که در داستان  با جاذبه و محبت ویژه‌ای ترسیم شده است، در گالری تیپ های ادبیات آذربایجان جای ویژه ی خود را می یابد. بسیاری از منتقدان هنری، چهره‌ی قهرمان فریدون را که در میان شعله های فروزان مبارزه ی انقلابی قد کشیده و در جریان حوادث و ماجراها همچون صخره پا برجا مانده است، با پاول والاسف، قهرمان رمان «مادر» ماکسیم گورکی، یا آرتور، قهرمان کتاب «خرمگس» وینیچ، و یا پاول کورچاگین، قهرمان «چگونه فولاد آبدیده شد؟» آستروفسکی مقایسه کرده اند» (همان  مقدمه ناشر.) البته دربار ه این رمان و آثار دیگر میرزا بسیار نوشته شده است. فعالیت های سیاسی وادبی او را نمی توان تفکیک کرد. آثار او در سبک «رئالیسم سوسیالیستی»  است. میرزا مبلغ «سوسیالیسمِ واقعا موجود» است.

پس از پایان جنگ دوم، موضوع جنبش رهایی بخش آذربایجان جنوبی  او را بخود مشغول می کند. او در «داستانهای جنوب» به فعالیت های فرقه دموکرات آذربایجان و مبارزات جسورانه فدایی ها می پردازد. موضوع و مسایل آذربایجان ایران و همچنین ایران همیشه برای ابراهیم اوف مهم بوده است. به همین خاطر در ۱۹۶۶(۱۳۴۵) اثری هم درباره «خسرو روزبه» می نویسد. از میرزا غیراز رمان «آن روز می رسد»، مجموعه داستان «پری خاله و لنین» با ترجمه محمد خلیلی نیز بعد از انقلاب در ایران منتشر شده است.

با تلاش میرزا زبان آذربایجانی به عنوان زبان رسمی جمهوری آذربایجان در قانون اساسی مصوبه ۲۵ نوامبر۱۹۵۶ به تصویب رسید. با تلاش وی تدریس  زبان آذربایجانی در مدارس روسی، ارمنی، و گرجی در آذربایجان رسمیت می یابد.

میرزا ابراهیم اف۱۷ اکتبر۱۹۹۳(۱۳۷۲) در باکو وفات یافت.

حکیمه بلوری

حکیمه بلوری ۱۲ اسفند ۱۳۰۴ در شهر زنجان به دنیا آمد.

فعالیت سیاسی خود را در دوران حضور ارتش سرخ در آذربایجان ایران شروع کرده است. وی مدتی معاون مدیر تبلیغات فرقه دموکرات آذربایجان در زنجان و نیز مدیر کتابخانه خانه فرهنگ بوده است. پس از سقوط حکومت ملی در ۲۱ اذر ۱۳۲۵ حکیمه ۲۰ ساله به مهاجرت سیاسی اجباری تن داد. در سالهای ۱۹۵۶-۱۹۶۰(۱۳۳۵-۱۳۳۹) به عنوان سردبیر روزنامه «آذربایجان» ارگان کمیته مرکزی فرقه دموکرات آذربایجان مشغول بوده است. از سال ۱۹۶۴(۱۳۴۳) تا پایان عمر به عنوان محقق ارشد در مؤسسه شرق شناسی فرهنگستان علوم آذربایجان مشغول به کار بود. اولین اشعار بلوری در سال ۱۳۲۴(۱۹۴۵) در نشریات «آذر»، «وطن یولوندا»، و همچنین در مجله «آذربایجان» منتشر می‌شد. حکیمه بلوری در ۲۲ نوامبر۲۰۰۰(۱۳۷۹) در باکو وفات یافت. بلوری دهها کتاب شعر و منوگرافی، از جمله در باره شهریار دارد. حکیمه بلوری در ترجمه هم دست داشته و بعضی از شعرهای فارسی شهریار را به ترکی آذربایجانی ترجمه کرده است. وی شعرهای جعفر جبارلی، صمد ورغون، مروارید دیلبازی و نبی خزری را به زبان فارسی ترجمه کرده است.

شهریار شعری خطاب به حکیمه بلوری دارد با عنوان «حکیمه جان»:

سن وطندن ساری قلبین دویونورسه، مارالیم!

وطنین ده مارالیندان ساری قلبی دویونور.

محمد باقرزاده (بی‌ریا)

محمد بی ریا   در سال ۱۲۹۴ در تبریز به دنیا امد.

علی قفقازیالی (علی کافکاسیالی) می گوید بی ریا شخصیت «نوعی» از«ادبیات تبعید» است .

محمد بی ریا سال ۱۲۹۹ با پدرش به آذربایجان شمالی مهاجرت می کند. تحصیل ابتدایی را درباکو تمام کرد. پس از فوت مادر در سال ۱۳۰۸ به تبریز برگشت. در سالهای ۱۳۲۰-۱۳۲۵(۱۹۴۱-۱۹۴۶) اشعارش درروزنامه «وطن یولوندا» منتشر می‌شود. در حکومت ملی آذربایجان وزیر فرهنگ میشود. برای تدریس زبان آذربایجانی در مدارس برنامه ارایه می دهد. در سال ۱۳۲۶(۱۹۴۷) پس از سقوط حکومت ملی آذربایجان به باکو میرود. پنجمین بار بود که به باکو  می رفت. دوم دسامبر ۱۹۴۷(۱۰ آذر ۱۳۲۶) روزنامه آذربایجان دور دوم خود را شروع کرد. در شماره اول شعر او با نام «آراز» با امضای «بی پروا» درج شد. 

بی‌ریا در ۲۸ دسامبر۱۹۴۷(۶ دی ۱۳۲۶) به اتهام جاسوسی بازداشت می شود. پس از بازجوییهای طولانی  به ۱۰ سال زندان محکوم می شود. پس از ۹ سال (۱۹۵۶) تبرئه می شود.  چشم آذر می نویسد، بی ریا ماجرای بازداشت ومحکومیت خود را چنین شرح می دهد: «در سال ۱۹۴۷ که از ایران  به شوروی آمدم برایم پرونده ساختند. دادستان به موجب اتهامات زیر بر علیه من کیفر خواست صادر کرد:

۱- در سال ۱۹۴۲(۱۳۲۱) بدون کسب اجازه  از وزارت کشور در صدد برآمده بودی برای بازگشت به ایران از کنسولگری ویزا بگیری.

۲- در سال ۱۹۴۶(۱۳۲۵) در دوران حکومت فرقه با کنسول آمریکا در شهر تبریز ملاقات نموده ای. چرا به چنین ملاقاتی تن دادی؟ و کدام موضوعات در آن ملاقات مطرح شده است؟

۳-  در ماهای آخر سال۱۹۴۷ در باکو بدون کسب اجازه از وزارت کشور اتحاد شوروی در صدد برآمده بودی  به ایران برگردی. چرا؟»

پاسخ بی ریا بسیار محکم و تمامن قابل دفاع است: «اولاً در ان زمان  من تبعه ی دولت دیگری بودم اجباری نداشت از کسی اجازه بگیرم. ثانیاً برای ملاقات  با کنسول آمریکا  قبلاً از نخست وزیر حکومت فرقه اجازه داشتم و دیگر اینکه موضوعات مطرح شده در آن ملاقات را به سران حکومت گزارش کرده ام. لزومی نداشت کس دیگری را در جریان بگذارم.» [از نوشته میر قاسم چشم آذر به نقل از «رازهای سر به مهر»/ حمید ملا زاده.]

نام بی ریا پس از بازداشت اش از اواخر ۱۹۴۷ از ادبیات آذربایجان  پاک شد. کتاب «اورک سؤزو» او که در سال ۱۹۴۴ در باکو چاپ شده بود، در سال ۱۹۴۸ ممنوع شد. در جلد سوم آنتولوگیای ادبیات آذربایجان جنوبی(۱۹۸۸)  آثار  ۲۸ شاعر و نویسنده‌ی همدوره‌ی بی ریا چاپ می شود ولی از نام و آثار او خبری نیست. این در حالی است که بی ریا ۳ سال قبل از آن در تبریز فوت کرده بود!

بی ریا از اول مسلمان معتقدی بود. در دوران فرقه نیز حتی در وسط اجلاس های مهم حزبی هم نمی گذاشت نمازش  قضا شود. در شوروی هم ازمناسک دینی کوتاه نیامد. بی ریا پس ازسالهای طولانی زندان و آزار و اذیت و بالاخره سال  ۱۹۶۷ اجازه یافت در باکو سکونت کند ولی از خدمات رفاهی محروم گردید و مستمری  اش را قطع کردند و…

بی ریا پس از ۳۳ سال عذاب و رنج و فاجعه، به قول چشم آذر «عمر پر مشقت»، در سال ۱۳۵۹(۱۹۸۰) به تبریز آمد. در سال۱۳۶۳ در یورش به حزب توده ایران او هم گرفتار شد. بدون اینکه کوچکترین رابطه ای با حزب توده داشته باشد. چند ماه بعداز آزادی در سال ۱۳۶۴ تنها و بی‌کس در تبریزچشم براین جهان می بندد. وی در زندان جمهوری اسلامی به یک توده ای  که با او هم سلول بود، گفته بود در تمام مدت  اقامت در شوروی – چه در زندان و چه بیرون از زندان حتی یک روز هم برای شوروی ها کار نکرده است!

غلامحسین بیگدلی

غلامحسین بیگدلی در۲۴ اسفند ۱۲۹۷ درشهرستان خدابنده، استان زنجان به دنیا آمد.

در سال ۱۳۲۰ از دانشکده نظام فارغ‌التحصیل شد و به خدمت ارتش درآمد. مدتی محافظ اشرف پهلوی بود.

غلامحسین بیگدلی در سال ۱۳۲۱ به عضویت حزب توده در می آید. با تأسیس فرقه به آن می پیوندد. پس از سقوط حکومت ملی آذربایجان در سال ۱۳۲۵، به شوروی پناهنده می شود. ولی در آنجا به جاسوسی  متهم می شود. او پس از شکنجه های زیاد به ۲۵ سال زندان با اعمال شاقه در سیبری و عدم مکاتبه و ۵ سال بعد نیز به محرومیت از حقوق اجتماعی، محکوم می‌شود.

غلامحسین بیگدلی در کتاب «از کاخ‌های شاه تا زندان‌های سیبری» خاطرات خود در باره زندان های سیبری را نیز به  تفصیل نوشته است. با مرگ استالین پس از نزدیک به هشت سال از زندان آزاد شد.

بیگدلی پس از آزادی از زندان به باکو می آید. او در مدت اقامت در باکو در رشته زبان‌شناسی تحصیل و در سال ۱۳۴۸ (۱۹۶۹) مدرک دکترای علوم در رشته زبان‌شناسی از آکادمی علوم اجتماعی، دانشکده زبان و ادبیات نظامی گنجوی دریافت می کند. او پس از انقلاب ۱۳۵۷ به ایران برگشت و بطور منظم با مجله وارلیق همکاری کرد.

از غلامحسین بیگدلی کتابهای زیادی  به زبان‌های فارسی، ترکی و روسی منتشر شده است. او اشعار بسیاری به زبان فارسی و ترکی سروده ‌است که مجموعه اشعار او در سال ۱۳۸۱ در دیوان بیگدلی چاپ شده‌است. نامه روح‌الله خمینی به میخائیل گورباچف توسط او به زبان روسی ترجمه شده ‌است.

بیگدلی در بیست و پنجم مرداد ۱۳۷۷ در کرج درگذشت.

عباس پناهی ماکویی

عباس پناهی ماکویی سال ۱۲۸۱ در شهر ماکو به دنیا می آید. او تحصیل خود را در مدرسه میرزا یوسف شروع می کند، بعدها در مدرسه خیریه که با اصول جدید آموزش و پرورش تشکیل شده بود، ادامه می دهد. پناهی در سال ۱۳۱۴ به خاطر فعالیت علیه دولت بازداشت و به یک سال زندان و تبعید همیشگی به زنجان محکوم می شود. با آمدن ارتش سرخ به آذربایجان در سال ۱۳۲۰ از تبعید به تبریز می آید. با تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان به عضویت آن درمی‌آید. در روزنامه آذربایجان به فعالیت ادبی مشغول می‌شود. پس از سقوط حکومت ملی به شوروی پناهنده می شود. پناهی مؤلف رمان‌های تاریخی است. از او کتابهای «شب‌های تبریز»، « مبارزها»، «ستار خان»، «خیابانی» و داستانهای زیادی بجا ماند است.

وی در ۲۹ سپتامبر۱۹۷۱(۷ مهر ۱۳۵۰) در باکو وفات می‌کند.

محمود پناهیان

ژنرال محمود پناهیان: تولد: تبریز ۱۲۸۷ (۱۹۰۸)

محمود پناهیان از افسران زمان شاه بود که به فرقه دموکرات آذربایجان  پیوست و در حکومت ملی آذربایجان ژنرال شد. پس از شکست حکومت ملی مثل بقیه رهبری فرقه به شوروی پناهنده شد. اواخر دهه چهل به عراق رفت. در این سالها رژیم های ایران و عراق بخاطر اختلافات مرزی که داشتند بشدت علیه هم تبلیغ می کردند و به مخالفان همدیگر امکانات داده بودند. پناهیان در عراق گروهی تشکیل داد و رادیو «جبهه ملی خلق های ایران» را علیه رژیم شاه، به راه انداخت. پس از انعقاد معاهده صلح الجزایر در سال ۱۹۷۵ (۲۳خرداد۱۳۵۴) بین ایران و عراق، پناهیان به شوروی برگشت.

کیانوری در خاطراتش که جمهوری اسلامی منتشر کرده می گوید: ما پناهیان را از حزب اخراج کردیم و او را به حزب راه ندادیم. و علاوه می کند که ما با بازگشت او به شوروی موافقت نکردیم. پناهیان  قبل از اینکه به عراق برود در شماره‌های مجله “دنیا” مقاله می نوشت و با اطلاع و موافقت شوروی ها هم به عراق رفته بود.

باید  پائیز ۱۳۶۴ بوده باشد که من با دو تن از دوستانم (سعید مهراقدم و حسین انورحقیقی) به ملاقات پناهیان در بیمارستانی در مسکو که مقامات بلندپایه شوروی و یا مهمانان کشورهای دوست و دیپلمات‌ها  بستری می شدند رفتیم. به او گفتیم که ما می خواهیم از شوروی بیرون برویم. با علامت چشم و نگاه گفت که خوب می کنید که می روید! با چشم اش به گوشه های اتاق اشاره کرد که شنود می کنند.

ژنرال محمود پناهیان در سال ۱۳۶۶ (۱۹۸۷) در مسکو در گذشت.

مهم ترین اثر او „فرهنگ جغرافیای ملی ترکان ایران زمین” در چهار جلد است. این اثر در سال ۱۳۵۱ در بغداد به چاپ رسید.

«فرهنگ جغرافیای ملی ترکان ایران زمین» بطور دقیق و با تمامی جزئیات پراکندگی ترکان در ایران را نشان می‌دهد. محمود پناهیان در مقدمه خاطرنشان می سازد که: «مبنای تحقیقاتی این اثر بر اساس کتاب “فرهنگ جغرافیایی ایران” از انتشارات دایره جغرافیایی ستاد ارتش ایران که بین سالهای (۱۳۲۸-۱۳۲۹) طبع و نشر شده، بناگذاری گردیده است. مؤلف از دو نقطه نظر مبنای تحقیقات خود را بر روی اثر نفیس فوق الذکر گذاشته است. الف: این اثر از انتشارات دایره جغرافیایی ستاد ارتش ایران است. بنابراین مندرجات آن از نظر علمی برای تحقیقات و اظهار نظر علمی کاملاً معتبر  و غیر قابل رد است. ب: تنها اثری است که بر اساس آن میشود مناطق زیست ملتهای مختلف ایران را معین نمود و اظهار نظر کرد.»

میرجعفر پیشه‌وری

میر جعفر پیشه وری (جوادزاده) در سال ۱۲۷۲(۱۸۹۳) در زیوه، يكى از روستاهاى خلخال آذربايجان به دنيا آمد.

گرچه پیشه وری بعنوان شخصیت سیاسی و مؤسس فرقه دموکرات آذربایجان و نخست وزیر حکومت ملی آذربایجان  شناخته می شود، اما وی روزنامه نگاری برجسته و منتقد ادبی و همچنین رمان‌نویس نیز بوده است.

در ۵ سالگی در مکتبخانه ملا ابراهیم آخوند ده که قرآن و شریعت تدریس می کرد خواندن ونوشتن یاد می گیرد. در ۱۲ سالگى همراه با خانواده‏اش، به باكو مهاجرت می کند. وی ضمن کار تحصیل می کند. معلمی می کند.

روزنامه ها و مجلات زیادی در دوران نوجوانی و جوانی پیشه وری در باکو منتشر می شد. تأثیر فضای ادبی و سیاسی باکو، مطبوعات و شخصیت های ادبی و سیاسی آن زمان در رشد و فعالیت وی به عنوان معلم، روزنامه نگار، نویسنده و شخصیت سیاسی غیرقابل انکار است.

نخستين مقاله‏ پیشه وری در روزنامه آچيق‏سؤز، ارگان حزب مساوات به سردبيرى محمدامين رسول‏زاده به چاپ می رسد، ولى نويسندگى را به طور جدى با چاپ مقالاتى در روزنامه «آذربايجان جزو لاينفك ايران» آغاز كرده است. روزنامه مذكور ارگان شاخه باكوى حزب دموكرات ايران بود.

او در سالهای ۱۹۱۹-۱۹۲۰(۱۲۹۸-۱۲۹۹) مدیر روزنامه حریت است. بیشتر مقالات منتشر شده در آنجا به زبان ترکی است. اگرچه عمر این روزنامه که ارگان حزب عدالت است، کوتاه (۱۲ ماه) بود، اما توانست روزنامه نگارانی هم چون محمد سعید اردوبادی و… را دور خود جمع کند.

۲۰ مه ۱۹۲۰(۳۰ اردیبهشت ۱۲۹۹)  برای فعالیت سیاسی به ایران برمی گردد. در سالهای ۱۳۰۰-۱۳۰۱ مدیر روزنامه حقیقت ارگان شوراى اتحاديه كارگران است. پیشه وری از ۶ دى ماه ۱۳۰۹ تا ۲۳ شهريور ماه ۱۳۲۰، نزديك به يازده سال را به اتهام فعاليت‏هاى كمونيستى در زندان گذراند. پس از آزادى از زندان در تهیه برنامه حزب توده ایران شرکت داشت، ولی به حزب توده نپیوست. روزنامه آژير را از خرداد ۱۳۲۲ تا اواسط سال ۱۳۲۴ منتشر كرد. در همان دوره به نمايندگى مجلس چهاردهم از آذربايجان انتخاب شد و اعتبارنامه‏اش به تصويب نرسيد. در شهريور ۱۳۲۴ فرقه دموكرات آذربايجان را بنياد نهاد و به مدت يك سال از آذر ۱۳۲۴ تا آذر ۱۳۲۵ نخست وزیر حكومت ملی آذربایجان بود. شش ماه پس از پناهده شدن به شوروى، در سانحه اتومبيل در ۲۰ تير ماه ۱۳۲۶ درگذشت.

پیشه وری روزنامه نگار برجسته ای بود که به دو زبان ترکی و فارسی مقاله می نوشت. او نویسنده «خاطرات زندان» و رمانهای «نادره» و« مهین بانو» است. رمان «نادره» توسط ذکیه ذولفقاری به ترکی آذربایجانی ترجمه شده است.

علی توده

علی توده: ( جواد زاده) در سال ۱۹۲۴(۱۳۰۳) در باکو به دنیا  می آید.

 پدر و مادر علی از روستای چاناق بولاق اردبیل برای کار به باکو مهاجرت می کنند. علی توده  در کودکی پدر و مادرش را از دست می دهد و مادر بزرگش( مادر مادرش) او را بزرگ می کند. تحصیلات ابتدایی را در باکو به پایان می برد. او در ۱۹۳۷(۱۳۱۶) در ۱۳ سالگی نخستین شعرهایش در روزنامه های «کمونیست» و «ینی یول»، با امضا «حیدر رضازاده» چاپ می شوند.

  در سال ۱۹۳۸(۱۳۱۷) به همراه مادر بزرگش به اردبیل می آیند.

در سالهای ۱۳۲۱-۱۱۳۲۲ کارگری می کند. در سال ۱۳۲۳ به عضویت حزب توده ایران درمی‌آید. پس از اینکه کارت عضویت حزب برایش صادر می شود، تخلص «توده» را برمی گزیند. از سال۱۳۲۳ شعرهایش در «وطن یولوندا» با امضا علی توده چاپ می شود. در سالهای ۱۳۲۳-۱۳۲۵ شعرهایش در نشریات مختلف بطور منظم منتشر می شوند. با تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان به صفوف آن می‌پیوندد.

پس از تشکیل حکومت ملی آذربایجان به تبریز دعوت می شود. در سال ۱۳۲۵ بخاطر خدمات سیاسی، اجتماعی و ادبی از طرف مجلس ملی آذربایجان مدال ۲۱ آذر به وی تعلق میگیرد. علی توده مدیر شعبه تدریس در وزارت فرهنگ در حکومت ملی آذربایجان، و اولین و آخرین مدیر و بنیانگذار فیلارمونی در تبریز بود. وی نقش مهمی در سازماندهی و چاپ کتاب «آنا دیلی» برای تدریس در مدارس داشت.

پس از سقوط حکومت ملی آذربایجان او نیز مانند سایر شعرا، نویسندگان و سیاستمداران حکومت ملی به شوروی پناهنده شد. در باکو در روزنامه «ادبیات» مشغول به کار می شود. در سال۱۹۴۷وارد دانشکده زبانشناسی دانشگاه  دولتی آذربایجان می شود و در سال ۱۹۵۲تحصیل خود را با موقفیت به پایان می برد.

نخستین کتابش «ترانه‌های جنوب» در سال ۱۹۵۰در باکو منتشر می شود. در سالهای ۱۹۵۲-۱۹۵۳رداکتور شعبه هنری انتشارات «آذرنشر» بوده است. یک مدت مدیر بخش هنری روزنامه آذربایجان ارگان مرکزی فرقه دموکرات آذربایجان می شود. بعدها تنها به فعالیتهای هنری – ادبی می پردازد.

صابر امیراف در مقدمه ای که برای «آزمون زندگی» اثر علی توده نوشته است، می گوید: «علی توده قبل از هر چیز شاعر آرمان‌های بزرگ است.» بختیار وهاب زاده در باره علی توده چنین می نویسد: «علی توده شاعر حساس و پر عاطفه ای است.» خلیل رضا می گوید: «علی توده بطور واقعی شاعر میهن پرستی است،» علی توده ده ها اثر منتشر کرده است: «وطن سئوگیسی»، «محبوسلارین سون سؤزو» و« حیات سیناغی» و…. در اشعار او وحدت دو آذربایجان یکی از مضامین اصلی است.

علی توده تا آخر عمرش مهاجر سیاسی باقی ماند. او از گرفتن پاسپورت اتحاد شوروی امتناع کرد.

آثار او به روسی، انگلیسی، هندی، ترکی، اکراینی، ارمنی، گرجی، تاجیک، تاتار ترجمه شده است. علی توده اشعار زیادی از شاعران روس، ترک، فارس، ارمنی، گرجی، ترکمن، قیرقیز را به ترکی آذربایجانی ترجمه کرده است.

علی توده در۲۶ فوریه سال۱۹۹۶ در باکو وفات کرد.

عاشیق حسین جوان

عاشیق حسین جوان در سال ۱۲۹۴ در روستای اوْتو درشهرستان کلیبر در منطقه  قارا داغ آذربایجان زاده شد.

 از همان کودکی پدرش را از دست داد. مادرش حسین یکساله را با خودش برمی‌دارد و به جمهوری آذربایجان مهاجرت می کنند. حسین از ۷ سالگی چوپانی می کند و از سال ۱۹۲۷تا  ۱۹۳۵ (۱۳۰۶ تا ۱۳۱۴) ( از ۱۱ سالگی) شاگرد عاشیق موسا برادرزاده عاشیق علسگر گویجه ای می شود. در این سالها راز و رموز هنر عاشیقی را یاد می گیرد و با ادبیات شفاهی مردم آشنا می شود. در جشن ها  و عروسی ها ساز می زند و می خواند. ازسال های ۱۹۳۴ (۱۳۱۳) گه‌گاه شعر هم می سراید و شعر سرودن جدی را از سال های ۱۹۴۰(۱۱۳۱۹) شروع می کند. اولین شعرهایش در نشریه «وطن یولوندا » درج می شود.

در سال ۱۹۳۸(۱۳۱۷)، دوران تصفیه بزرگ استالین، به آذربایجان جنوبی برمی‌گردد و در تبریز ساکن می شود. از همین سالها در شهرها و روستاهای آذربایجان  با ساز و ترانه هایی که خودش سروده است مردم را علیه بی عدالتی ها و برچیدن ستم ملی دعوت می کند. مردم را علیه شاه و فئودال ها بسیج می کند. در تبریز در قهوه خانه های سامان میدانی (میدان کاه) که عمدتا کارگران و روستاییان در آن‌جا رفت و آمد داشتند با ساز و آواز خود دنیای بهتری را نوید می دهد. حکومت ملی آذربایجان برای حسین جوان  بخاطر فعالیت های روشنگرانه و بسیج زحمتکشان برای رهایی از هر نوع یوغ ستم و بردگی، مدال «۲۱ آذر» اعطا می کند. حسین جوان در دوران حکومت ملی آذربایجان، عاشیق های تبریز را رهبری می کند.

عاشیق حسین جوان  یک سوسیالیست بود. او با ساز و ترانه‌هایش سوسیالیسم را ترنّم می کرد.

 پس از هزیمت حکومت ملی آذربایجان، به مهاجرت اجباری تن داد و به شوروی- جمهوری آذربایجان پناهنده شد و در یکی از روستاهای آذربایجان سکونت گزید. حسین جوان به عنوان شاعر، در سال ۱۹۴۸ با معرفی صمد ورغون، عضواتحادیه نویسندگان آذربایجان می شود.گرچه عاشیق حسین در مجامع مختلف هنرنمایی می کند و از طرف مردم مورد استقبال قرارمی گیرد ولی تا آخر عمر در حسرت تبریز می سوزد و می سوزد. در سال ۱۹۸۴(۱۳۶۳) یا اوایل ۱۹۸۵ یکبار او را برای بزرگداشت اش به تلویزیون باکو دعوت کرده بودند، که همه اش از تبریز می گفت و گریه می کرد.

عاشیق حسین در نوامبر ۱۹۸۵(۱۳۶۴) در یک روستای دور افتاده در جمهوری آذربایجان چشم از جهان فرو بست!

محمدتقی زهتابی

محمدتقی زهتابی در ۲۲ آذر۱۳۰۲ در خانواده کیریشچی در شهرستان شبستر بدنیا آمد.

زهتابی پس از تاسیس فرقه دموکرات آذربایجان به عضویت سازمان جوانان آن در آمد وبا سقوط حکومت ملی آذربایجان، در سال ۱۳۲۷ (۱۹۴۸) برای ادامه تحصیلات عالیه بطور غیرقانونی به شوروی (جمهوری آذربایجان) رفت. زهتابی در بیوگرافی خود که برای کتاب «ایران تورکلرینین اسکی تاریخی» نوشته است، می‌نویسد: «بر اساس گزارش رهبری حزب توده و فرقه دموکرات آذربایجان به دو سال زندان محکوم شدم و به سیبری فرستاده شدم. بعدا به دوشنبه تبعید شدم.»

بعد از تبعید در سال ۱۳۳۳ به باکو می آید و ۵ سال در دانشکده زبان و ادبیات آذربایجانی در دانشگاه دولتی به تحصیل مشغول می شود. او اواخر دوران تحصیل، در دانشکده شرق شناسی به تدریس زبان عربی مشغول می‌شود.

در اواخر دهه چهل در اوج اختلافات مرزی ایران و عراق با اجازه شوروی ها  به همراه پناهیان به عراق می روند و رسماً با رژیم عراق همکاری کرده و رادیوی «جبهه ملی خلق های ایران» در بغداد  را راه‌اندازی می کنند. زهتابی مدتی نیز در دانشگاه بغداد زبان فارسی تدریس می کند. در سال ۱۹۷۵ با انعقاد «عهدنامه الجزایر» میان ایران و عراق، فعالیت های پناهیان و زهتابی در عراق پایان می یابد. زهتابی بعد از انقلاب  در سال ۱۳۵۸ به ایران می آید و بر اساس نوشته خود در بیوگرافی‌اش، در دانشگاه تبریز دو سال زبان آذری و عربی تدریس می کند. در اوایل سال ۱۳۶۸از طرف شعبه آذری- برون مرزی رادیو تبریز به همکاری دعوت می شود تا به کارکنان این شعبه زبان ادبی آذری را آموزش دهد. فعالیتهای گوناگون و همه‌جانبه زهتابی از جمله فکر سازماندهی و تشکیل حزب مخصوص آذربایجان در مصاحبه اش در دوران خاتمی (با امیدواری  به باز شدن فضای سیاسی و امکان تشکیل حزب!) احتمالاً  نهادهای امنیتی را بر آن میدارد که زهتابی را حذف کنند. قتل زهتابی در همان مقوله قتل های سیاسی دوران خاتمی می گنجد. در اول مهر۱۳۷۷(۷۵سالگی) به طرز مشکوکی فوت می کند.

نمونه ای از آثار منتشر شده محمد تقی زهتابی: “ایران تورکلرینین اسکی تاریخی”، “میرزاعلی معجز” و “تحصیل زنان”، “معاصیر ادبی آذری دیلی (سس – صرف)” ،”شاهین زنجیر ده” (شعر مجموعه‌سی) و دهها کتاب و مقاله درباره زبان و فرهنگ آذربایجانی.

سهراب طاهر

سهراب طاهر در۱۵ مرداد سال ۱۳۰۵ در آستارا زاده شد.

پدر سهراب شغل آهنگری داشت. پدرش در سال۱۲۹۹ به حزب کمونیست می پیوندد. به همین خاطر در دوران رضا شاه بازداشت و به شهر اردبیل و از آنجا به کرمانشاه تبعید می شود. سهراب نیز با خانواده به کرمانشاه میرود. در کرمانشاه برای امرار معاش به همراه پدر در شرکت نفت ایران – انگلیس کارمی کند. علیرغم سنگینی کار، سهراب از کتابخانه شهر با نام «ابن سینا» بطور منظم کتاب قرض می کند و مطالعه می کند. در سال ۱۳۲۰ با ورود ارتش سرخ به آذربایجان هزاران تبعیدی به خانه هایشان برمی گردند. بخاطر فعالیت در صفوف فرقه مدال ۲۱ آذر به سهراب تعلق می گیرد. در سال ۱۳۲۵(۱۹۴۶) برای دوره دیدن به مدرسه نظامی باکو فرستاده می شود. در سال ۱۹۴۸(۱۳۲۷) اولین شعراش با نام «ارتش سرخ» در روزنامه آذربایجان در باکو چاپ می شود. در سالهای ۱۹۵۲-۱۹۵۹(۱۳۳۱-۱۳۳۸) زمانی که در دانشکده طب در دانشگاه دولتی آذربایجان تحصیل می‌کرد، کتاب شعراش با نام «آی ایشیغیندا » (در روشنایی ماه) منتشر می شود. در همین زمان با شعبه ادبی-هنری روزنامه آذربایجان همکاری می کند. در سالهای ۱۹۵۹-۱۹۶۱(۱۳۳۸-۱۳۴۰) او عضو کمیته مرکزی فرقه دموکرات آذربایجان و در سالهای۱۹۵۱-۱۹۶۰(۱۳۳۰-۱۳۳۹) صدر و عضو هیئت مدیره جمعیت نویسندگان آذربایجان جنوبی می شود. از او دهها جلد کتاب در جمهوری آذربایجان منتشر شده است. صابر رستمخانلی شخصیت سیاسی–ادبی جمهوری آذربایجان در مقدمه ی «آثارمنتخب سهراب طاهر»، او را در کنار شاعران رزمنده و انقلابی امثال ناظم حکمت، پابلو نرودا و محمود درویش می نشاند. سهراب طاهر ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ در باکو در گذشت.

حمزه فتحی خشکنابی

حمزه فتحی خشکنابی در ۳۰ اسفند ۱۳۰۰ در روستای خشکناب آذربایجان جنوبی زاده شده است.

کودکی حمزه در خشکناب گذشته است. خواندن و نوشتن را در مکتب خانه– پیش ملا یاد گرفته است. یکسال پس از تحصیل در مدرسه معمولی مجبور به کار می شود. در این دوره فتحی جوان با زندگی فقیر فقرا و تهی دستان  آشنا می شود. در این سالها فتحی افکار و واندیشه های خود را در شعرها و داستان های کوتاه خود به زبان فارسی بیان می کند. اما با تشکیل حکومت ملی او نیز بمانند بسیاری از اهل قلم شروع به نوشتن به زبان مادری می کند. در سالهای ۱۳۲۴-۱۳۲۵ حمزه فتحی خشکنابی مقاله ها و داستانها های خود را منتشر می کرد. او نخستین داستان پر حجم خود «عشق و جنگ» را در همین دوره می نویسد.

۱۴ شهریور ۱۳۲۴ روزنامه آذربایجان شروع به نشر می کند. خشکنابی یکی  از دست اندرکاران  آن می شود و بعدها مدیرمسؤل آن. در آذر۱۳۲۵ پس از یورش حکومت مرکزی به آذربایجان و سقوط حکومت ملی به آذربایجان شوروی پناهنده می شود. در آنجا بین سالهای ۱۳۲۵-۱۳۳۵(۱۹۴۶-۱۹۵۶) مسئولیت های مختلفی را در هیئت تحریریه روزنامه آذربایجان عهده دار می‌شود. آثار او از جمله رمان های «پدر»، «دو برادر»، و داستان های کوتاه «محبت و نفرت» در باکو منتشر می شوند. نمایشنامه های فارسی او «سیاووش»، «بیژن و منیژه» در دوشنبه در تئآتر بنام «لاهوتی» بنمایش درمی‌آید. رمان «پدر» به زبان روسی در تیراژ بالا منتشر می شود.

فتحی خشکنابی بعد از انقلاب ۱۳۵۷، علیرغم سن نسبتا زیاد برای راه اندازی روزنامه آذربایجان  از مسکو به تبریز آمد و در تبریز در بنیان گرفتن انجمن شعرا و نویسندگان آذربایجان پس از انقلاب نقش بسزایی داشت. او پس از یک سال به مسکو بازگشت. خشکنابی در دانشگاه مسکو زبان و ادبیات فارسی تدریس می‌کرد. از او ترجمه چند رمان، از جمله “چهل و یکمین” از روسی به فارسی به جا مانده است.

وی در سال ۱۹۸۹(۱۳۶۸) در مسکو در گذشت.

قهرمان قهرمان‌زاده

قهرمان قهرمان زاده در سال۱۲۹۲ در روستای وَردین در منطقه قارا داغ در یک خانواده فقیر بدنیا امد.

 در سال ۱۲۹۹ با خانواده اش به گنجه مهاجرت می کنند. تحصیلات ابتدایی و متوسطه و عالی را در جمهوری آذربایجان به پایان برد و در سال ۱۹۳۵(۱۳۱۴) به آذربایجان- تبریز برمی گردد. قهرمان زاده از سال ۱۳۲۰ با تحریریه «وطن یولوندا»، «قیزیل عسگر» همکاری می کند.  قهرمان درسال ۱۳۲۲ عضو حزب توده ایران می شود و با تأسیس فرقه دموکرات آذربایجان  به فرقه می پیوندد. در سال ۱۳۲۴ به عضویت  کمیته شهر تبریز انتخاب می شود و همزمان در روزنامه آذربایجان بعنوان معاون سردبیر انجام وظیفه می کند.

نخستین مجموعه داستانهای وی با نام «داستانهای مهاجرها» در سال ۱۳۲۴ در تبریز منتشر شده است. چندین مجموعه داستان در سالهای مختلف از وی در باکو منتشر می شود. در آثار او ستم بر تهی دستان روستایی و کارگران آذربایجان و مبارزه آنها برای رهایی از هر گونه ستم جای عمده ای را اشغال می کند.

پس از سقوط حکومت ملی آذربایجان عوامل سرکوبگر رژیم شاه به خانه اش هجوم می آورند و کتابها و دست‌نوشته‌هایش را به آتش می کشند. قهرمان زاده به دزفول تبعید می شود. ده سال در تبعید می گذراند، اما دست از مبارزه سیاسی بر نمی دارد. بخاطر فعالیت سیاسی دو سال دیگر زندانی می شود. چند ماه قبل از یورش گسترده به تشکیلات فرقه دموکرات آذربایجان در سال ۱۳۳۷ (۱۹۵۸) به شوروی پناهنده می شود.

قهرمان زاده در جمهوری آذربایجان به تولید آثار ادبی ادامه می دهد. و بطور منظم آثار او در نشریات چاپ می شوند. برخی از آثار او: «مهاجرلر دسته سی»، «آیریلیق»، «قیرمیزی باشماق»، «تانینمایان قوناق»…

قهرمان زاده از سال ۱۹۷۴عضو اتحادیه نویسندگان آذربایجان بود.

او در۲۳یانوار ۱۹۹۰(۳ بهمن ۱۳۶۸) در باکو وفات می کند.

تکمله: چند وقت پیش از آقای ابراهیم رشیدی- ساوالان یادداشتی در فیسبوک دیدم درباره قهرمان زاده، و این یادداشت مرا به گذشته های بسیار دور برد. همان موقع خواستم کامنتی در فیسبوک ا.ساولان  بگذارم، که نشد. این‌جا آن را می‌نویسم: از اواسط دهه چهل بخاطر گسترش روابط فرهنگی ایران و شوروی کتابها و نشریات منتشر شده در شوروی/ آذربایجان به ایران سرازیرشد. من نیز یکی از علاقمندان به  این نوع کتابها و نشریات بودم. من مشتری ماهنامه «آذربایجان» و «ادبیات و اینجه صنعت» (ادبیات و هنر) بودم. در صفحه وسط «ادبیات و اینجه صنعت» معمولاً ( شاید هم همیشه) یک داستان کوتاه چاپ می شد. در یکی از این شماره ها داستانی بود از قهرمان  قهرمان زاده بنام «قیرمیزی باشماق» (کفش قرمز). نام داستان توجه مرا جلب کرد. خواندم. داستان اگر درست بخاطرم مانده باشد درباره کارگران کوره‌های آجرپزی تهران بود. من این داستان را ترجمه کردم و به غلامحسین فرنود دادم. بهار سال ۱۳۴۹ باید بوده باشد. قرار شد در جنگی ادبی که قرار بود  منتشر کند، چاپ شود. بعد داستانها پیش آمد و….

ترجمه فارسی قیرمیزی باشماق قهرمان زاده دود شد و به هوا رفت. از ابراهیم رشیدی سپاسگزارم که مرا به یاد آن سالها و قهرمان زاده «مظلوم» انداخت!

مدینه گولگون

مدینه گولگون سال ۱۹۲۶(۱۳۰۵) در باکو به دنیا آمد.

در سال ۱۹۳۸(۱۳۱۶) با اعضا خانواده به زادگاه پدر، اردبیل بر میگردند و چند سالی در آنجا سکنی می گزینند. بعدتر  در تبریز ساکن می شود. مدینه در سال ۱۳۲۴عضو فرقه دموکرات آذربایجان می شود. در دوره حکومت ملی آذربایجان بعنوان عضو دفتر شاخه زنان انتخاب می شود. همزمان بعنوان خبرنگار روزنامه آذربایجان  کار می کند. مدینه از جوانی به شعر و هنر علاقه داشت. از سال ۱۳۲۳ شروع به شعر گفتن کرده بود. نخستین شعر او درسال ۱۳۲۴ در «وطن یولوندا» ارگان ارتش سرخ درج شده بود. مدینه به عضویت شاعرلرمجلسی درمی آید. در همین دور عضو «جمعیت نویسندگان و شاعران» هم که تشکیل شده بود، می شود. اشعار مدینه در نشریه های مختلف چاپ می شود و در کتابهای درسی درج می گردد. به مدینه بخاطر فعالیتهای انقلابی اش مدال ۲۱ آذر تعلق می گیرد.

پس از یورش قشون محمد رضا شاه به آذربایجان و سقوط حکومت ملی، مدینه گولگون به آذربایجان شوروی پناهنده می شود.

شاعربختیار واهاب زاده در مقدمه کتاب شعر «من این عمر را زندگی کردم»، می نویسد که در شعرهای مدینه  ترانه های حسرت و هجران ؛ با ترانه های مبارزه در هم تنیده است.

شاعر رسول رضا در مقدمه همین کتاب شعر، خطاب به مدینه می‌گوید تو با سلسله شعرهای «کوچه های تبریز»، تبریز را یک  بار دیگر برای من زنده کردی. بار دیگر حسرتِ تبریز در دلم بیدار شد. در لبانم دو کلمه لرزید: «تبریز من- بی منِ من». ( تبریزیم- منسیزیم) تو در این شعرهایت صفحات خاطرات فراموش نشدنی را دوباره  گشودی. زنده باشی خواهرم. زنده باشی دختر شاعر وطنم!

مدینه در میان روشنفکران آذربایجانی کم و بیش  شناخته شده است. و شعرهایی از او به فارسی هم ترجمه شده است. از مدینه گولگون ده ها کتاب شعر در جمهوری آذربایجان منتشر شده است: «تبریزقیزی»،  «فریدون»، «من بوعؤمورو یاشادیم»، «یورا بیلمز یوللار منی»، «سئچیلمیش اثرلری» و … ..

مدینه گولگون در۱۷ فوریه ۱۹۹۲(۲۸ بهمن ۱۳۷۰) در باکو وفات می کند.

ربابه مراداوا

ربابه مراداوا متولد اول فروردین ۱۳۰۹ در اردبیل است.

ربابه پس از هزیمت حکومت ملی آذربایجان سال ۱۳۲۵ و دستگیری پدرش، به اجبار و با دو برادر، سه خواهر و مادرش به شهر علی بایراملی در جمهوری آذربایجان مهاجرت می‌کنند. او در تئاتر آن شهر شروع به فعالیت می‌کند. در سال ۱۹۵۰(۱۳۲۹) علی عسگر علی اکبروف  در یک برنامه هنری  آواز ربابه را می شنود و به استعداد ربابه پی می برد. به او پیشنهاد می کند برای موفقیت به باکو برود. ربابه به باکو می رود. او در سال ۱۹۵۳(۱۳۳۲) از مدرسه موسیقی آصف زینالی باکو فارغ‌التحصیل می‌شود. ربابه مراداوا در محضر استادان بنام موسیقی آذربایجانی از جمله خان شوشینسکی آموزش می بیند. از سال ۱۹۵۴(۱۳۳۳) در تئاتر دولتی اپرا و باله آذربایجان شروع به کارمی کند. و از همان سال شروع به ایفای نقش‌های اُپرایی می‌نماید. ربابه  نقش‌های لیلی (اپرای لیلی و مجنون) و اصلی (اپرای اصلی وکرم) را سالهای متوالی ایفا می‌کند. به اعتراف عارف بابایف و نزاکت تیموراوا (هنرمندان بنام جمهوری آذربایجان) هیچ‌کس به زیبایی و ظرافت ربابه ایفای نقش ننموده‌است. خود ربابه گفته ‌است: «من نقش لیلی را اجرا نمی‌کنم، بلکه بهانه‌ای است که من بخت و اقبالم را اجرا کنم. آنچه که من می‌خوانم در فراق زادگاهم اردبیل است.»

مراداوا در سال ۱۹۷۱ عنوان «هنرمند خلق آذربایجان» را کسب می کند.

از او ترانه های به یاد  ماندنی و فراموش نشدنی به یادگار مانده است: قارا گیله، گل بیزه یار، آهو کیمی ، حیدر بابایا سلام و آنا قلبیم اودلانیر، کؤنلومه تبریز دوشدو…

ربابه مراداوا در ۵ سپتامبر ۱۹۸۳ (۱۴ شهریور ۱۳۶۲) در باکو چشم از جهان فرو بست.

حمید محمدزاده

حمید محمدزاده در سال ۱۳۰۳ در تبریز به دنیا آمد.

وی در دوران  حکومت ملی آذربایجان معلم بود. او در سال ۱۳۲۲ به حزب توده و در سال ۱۳۲۴ به فرقه دمکرات آذربایجان پیوست. او ریاست اداره تبلیغات کمیته مرکزی سازمان تازه تأسیس جوانان دمکرات آذربایجان را عهده دار شد و در سال ۱۳۲۵ اولین مقالات و نوشته های او منتشر شد. در سال ۱۳۲۵ به دلیل فعالیت هایش در جنبش ملی-دمکراتیک از طرف دولت ملی آذربایجان مدال «۲۱ آذر» را دریافت کرد.

پس از سقوط حکومت ملی آذربایجان حمید محمدزاده به جمهوری آذربایجان پناهنده شد. در آنجا تحصیلات خود را در مدرسه عالی حزب و همزمان در دانشکده روزنامه نگاری دانشگاه دولتی آذربایجان ادامه داد. پس از پایان تحصیلات عالی وارد دوره فوق لیسانس مؤسسه زبان و ادبیات نظامی فرهنگستان علوم آذربایجان شد. در سالهای ۱۳۳۰-۱۳۳۳(۱۹۵۱- ۱۹۵۴) با نگارش اثری به نام «پیشه‌وری یک انقلابی، روزنامه‌نگار، نویسنده (زندگی، محیط و آثار)» درجه کاندیدای علوم زبانشناسی را دریافت کرد. از سال ۱۳۲۶ (۱۹۴۷) به عضویت جامعه نویسندگان آذربایجان جنوبی و از سال ۱۳۳۷ (۱۹۵۸) به عضویت اتحادیه نویسندگان آذربایجان درآمد.

از آثار او می‌توان به «میرزا فتحعلی آخوندوف و شرق»، «ادبیات ایران در آستانه و دوران انقلاب مشروطه»، «بهار شیروانی»، «سید جعفر پیشه‌وری»، «خاطرات تبریز» نام برد.  او رمان هایی درباره ستار خان و حیدرخان عمواوغلو نوشته است. محمد زاده و رستم علی یف دیوان نسیمی را به زبان فارسی در باکو به چاپ رساندند. وی منظومه خسرو و شیرین نظامی گنجوی ، اشعاری از محمدحسین شهریار را به زبان ترکی ترجمه کرده است.

پس از انقلاب  در سال ۱۳۵۸ (۱۹۷۹)، به ایران برگشت. او مدت‌ها با مجله «وارلیق» که به زبان ترکی آذربایجانی – فارسی منتشر می‌شد همکاری کرد. وی در سال ۱۳۷۹ در تهران درگذشت.

غلام محمدلی

غلام محمدلی ۱۲۷۶ در شهر تبریز بدنیا آمده است.

تحصیل ابتدایی را در مکتب‌خانه به پایان رساند. نوجوانی به روسیه می رود و ۱۳ سال در عشق آباد ترکمنستان به کارهای مختلف از جمله به آهنگری و حروف‌چینی می‌پردازد. در سال ۱۹۲۳ به باکو می رود. درسالهای۱۹۲۴-۱۹۲۶(۱۳۰۱-۱۳۰۵) در باکو در هنرستان تئآتر دوره می‌بیند. در سالهای ۱۹۲۱- ۱۹۴۱(۱۳۰۰- ۱۳۲۰) به عنوان مدیر و سردبیر در نشریات وابسته به حزب کمونیست آذربایجان  فعالیت می کند. در دوران جنگ جهانی دوم ۱۳۲۰-۱۳۲۵ (۱۹۴۱-۱۹۴۶) در تبریز است.

او در ابتدا به عنوان مسئول ادبی در تحریریه روزنامه «وطن یولوندا» و بعدتر به عنوان مدیر تحریریه انجام وظیفه می کند. از سال ۱۹۵۰(۱۳۲۹) عضو اتحادیه نویسندگان آذربایجان است. او جوایز ادبی و مدال های بسیاری را کسب کرده است. خدمات او به هنر و فرهنگ آذربایجان بیشمار است. وی یکی از سازمان دهندگان شاعران نویسندگان آذربایجان جنوبی در ۱۳۲۴-۱۳۲۵ بوده است. در مؤخره «شاعرلر مجلسی» در باره تک- تک شاعران که آثار شان در این مجموعه درج شده، ضمن ارایه بیوگرافی مختصر، اطلاعات مفیدی در باره مضامین اشعار شاعران ارایه می‌دهد.

من در سال ۱۳۴۵ یا ۴۶ ترجمه مانیفست حزب کمونیست/مارکس-انگلس را با ترجمه غلام محمدلی به فارسی دیده ام. (شاید هم به ترکی آذربایجانی!) به نظرم در دوران اشغال آذربایجان از طرف ارتش سرخ شوروی  بین ۱۳۲۰-۱۳۲۵ ترجمه شده بود.

غلام ممدلی در۱۸ نوامبر۱۹۹۴(۲۷ آبان ۱۳۷۳) در ۹۷ سالگی در باکو وفات کرد.

***

من در تهیه این نوشته منابع زیادی را از نظر گذرانده ام و استفاده کرده ام که لیست کردن همه آنها نا ممکن است ولی تعدادی از آنها را در اینجا می آورم:

 شاعر مجلسی- شماره ۳-۴-آبان -آذر۱۳۲۴؛ ۸۰ ایل حئکایه میز- آذربایجان حئکایه آنتولوژیسی- حمید آرغیش؛ جنوبی آذربایجان ادبیاتی آنتولوگیایاسی ـ دورد جیلدده- اوچونجی جیلد؛ جنوبی آذربایجان یازیچیلارینین ادبی مجموعه سی.رداکتور: بالاش آذر اوغلو- حمید محمد زاده؛ آذربایجان تاریخینه بیر باخیش جیلد۲ـ جواد هیئت؛ ایران تورک ادبیاتی آنتولوژیسی ـ علی کافکاسیالی؛ ایران تورکلری ـ علی کافکاسیالی؛ رازهای سر به مهر ـ حمید ملا زاده؛ رمان «آن روز می رسد» میرزا ابراهیم اف؛ «آخرین سنگر آزادی» رحیم رئیس نیا، ؛ آذربایجان موهاجیرت ادبیاتی ـ واقیف سلطانی؛ من بوعؤمورویاشادیم ـ مدینه گولگون؛ سئچیلمیش اثرلری ـ سهراب طاهر؛ حیات سیناغی ـ علی توده؛  بعضی شماره های وارلیق؛ شماره هایی از فصلنامه (بین المللی)  ترکی – فارسی،فرهنگی، اجتماعی،ادبی وهنری آذری؛  وشماره هایی  از ماهنامه علمی – تحقیقی (سرتاسری) فرهنگی، اجتماعی سیاسی، اقتصادی  دیلماج  و«ویکی پِدیا».

عمده این منابع ومنابع  بسیار دیگر، در سایت توروز قابل دسترس است.

سپتامبر ۲۰۲۴

به نقل از جلد سوم از چهل‌ویکمین وآخرین شماره آوای تبعید که در سه جلد منتشر شده است.