مادری دادخواه در لنگرود در گذشت
«محبوبه صادقین» مادرِ محبوبِ سه جانفشانِ شهرمان لنگرود در میان اندوه فراوان به خاک سپرده شد!
در دههی شصت، مادر «محبوبه صادقین» با خبراعدام هر یک از فرزندان خود، هر بار تمامی اطاق را سیاه پوش کرده و داغدار جانهای شیفتهی ازدست رفتهی سه فرزند، تنها ناله مینمود و تمامی این سالها، دادخواه جانهای جوانانش بود!
من فرزندان مادر محبوبه، رفقا «محمد مسیحا» و «مهدی مسیحا» را از اواخر دههی چهل در تیم فوتبال خزر لنگرود میشناختم. «مهدی» با قد کشیدهاش دروازبان تیم بود و «محمد» با نقشمندی ریزومیزهاش، هافبک نفوذی راست تیم خزربود. «محمد» دانشآموختهی دانشگاه بود و در پیوند بافعالیتهای سیاسی دستگیرشد و در دورهی شاه در زندان بود. همزمان با روزهای قیام در شهرمان لنگرود، قلم دوش هم نسلان خود از میدان اصلی شهر به سبزه میدان برده شد.
در بارهی «منیژه مسیحا» خواهرشان، یگانه دختر مادر محبوبه که در زیبایی زبانزد بود، میگویند: منیژه دو سال حکم داشت، حکمش هم تمام نشده بود ولی «تواب» نشده بود و ایستادگی و ماندگاری برادرانش الگوی او بودندو از آنان به نیکی یاد می کرد، با انگیزهبود و هیچکاه کوتاه نیامد و بیشتر از سایرین همراه همه بود .در زندان مالک اشترلاهیجان در بند بود و بی خبر از اعدام برادرش «محمد» برای او بافتی کاموایی فراهم آورد و به خانواده داد تا به او برسانند، غافل از اینکه قصابان ضدانسان، برادر «محمد» او را همزمان با فرو ریختن مجلس اسلامی درهفتم تیر و به انتقام آن حادثه، در زندان شهر تبریز تیرباران کردند. نقل می کنند که درسری اعدام تابستان۱۳۶۷گیلان نقل می کنند : «تمام بچه های اعدام شده همه را سر به سر توی وانت گداشته بودند که میگفتند موهای منیزه بلند ولخت آویزان ازماشین بود اینکه منیژه بود . از وانت همه رو تو گور دسته جمعی کرده بودند.»
یاد می کنند : وقتی که مادر محبوبه به ملاقات منیژه که در زندان لاهیجان بود، میرفت از پیش خود را به گونهای آماده میکرد که گویی برای دیدار او به خانهی نو عروسش میرود.
فغان و نالههای مادر محبوبه که هیچ چیز داغ دلش را خنک نمیکرد، هفت در و همسایه را خبر دار میکرد که از این خانه، سه جوان را بر دار کشیده، کُشتهاند. تا همهی اهالی خبردار گردند حاکمیت سوار بر انقلاب مردم، از مادر «محبوبه» و جامعهی ما، از این خانه در محلهی سبزه میدان لنگرود، سه جوان پاک باخته با آرمانهای نیک وانسانی که جان جوان خود را بر سر هواداری از آرمانهایشان برای آزادی و سعادت مردم جامعه نهادند، گرفته است.
یکشنبه ۲۸ آذر۱۴۰۰ گورستان شهرمان لنگرود، «محبوبه صادقین» را برای همیشه در خود جای داد. تا سندی باشد بر رنج سالیان مادری داغدار؛ مادر سه جانفشان شهرمان منیژه(مجاهد) مهدی(بیژن) و محمد(بهزاد) مسیحای لنگرودی ازاعدامیان دههی شصت در شهر شمالی ما لنگرود!
در روزگار دههی شصت که مادر «محبوبه» خانه را سیاهپوش میکند تا خود را در آن دوران سخت از دست دادن فرزندانش در تاریکی اطاقها باز یابد، یکی از جوانان محل که هنوز تجربهی زندگی و بهره داشتن فرزند را نیاموخته بود و در دل همچنان آرمانخواهی یاران از دست رفتهی شهرمان را میجست، وقتی به دیدار مادر و پدرمسیحا شتافته بود، برایم یادآور شد: «عکسهای سه گانه منیژه، محمد ومهدی بر دیوار نصب شده و جلوه میکرد». من گفتم: «سرتان سلامت، شما باید به بچههایتان افتخار بکیند که در راه تحقق سوسیالیسم رفتند». مادر محبوبه بدون درنگ و با چشمی اشکبار بر زبان راند: «پسر جان دنیا هم تماماً سوسیالیستی گردد، من سه بچهی خودم را ازدست دادم، من باید باشم تا انتقام بگیرم. تو ایشاالله بچهدار بشو و تمام دنیا را سوسیالیسم بساز، بچهات نمیشود». آن روزگار در نمی یافتم بچه داشتن و بچه را فرونهادن یعنی چه و امروز درمییابم که مادرمجبوبه، محبوب مادران شهرمان، چه گوهرهای با ارزشی را از دست داد و طی این سالها آنچنان فشار طاقت فرسایی را به جان خرید که کمتر گزینهای را جای فرزندان خود برمیتافت. در تیررس این رابطه فرزندان دیگر و عموزادهها نیز در آن محله و شهرجوانی نکردند. همهی آنان داغ این سه عزیز را با خود داشتند وهمواره، این داغ بزرگ و بزرگتر میشود. مادر محبوبه وضعیت جسمی مناسبی نداشتند و از چند ماه پیش به دلیل فشارهایی که در سالهای گذشته به جسم وجان او وارد شده بود، سکتهی مغزی نمود تا اینکه تن رنجور او از میان ما، رخت بربست.
از دست رفتن سه گوهر جوان از یک خانه در سبزه میدان شهرمان لنگرود، یک دختر «منیژه مسیحا» به جانبداری ازسازمان مجاهدین، و دو پسر رفقا «محمد مسیحا» و«مهدی مسیحا» با نام مستعار(بهزاد) از کادرهای برجستهی سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، مسئلهای نیست که گرد گذر ایام آن را به فراموشی بسپارد. این فاجعه را باید نسل به نسل یادآوری کرد و به فرزندان جوان شهر کوچکمان گفت که چه گذشتهای دارند. گذشتهای درخشان از جان فشانی جوانهایی آرمانگرا و شریف. نسل جوان باید بداند از دلایل فروپاشی اجتماعی و فشار اقتصادی و وضعیت بحرانی زندگی و معیشت ما امروز، از بین بردن همان نسل جوان آرمانخواه است که فقدانشان راه را برای حاکمیت دزدان بی شرم و بی شرف جمهوری اسلامی گشود.
من با اندوهی بی مانند به سان یک پدر داغدار، به رشید خان سرفراز مسیحای شهرمان که درکنار مادر محبوبه ، چنین فرزندان ارزنده ای را به جامعه شهری مان لنگرودعرضه داشت ؛ این اندوه بی پایان سالیان را به او و نیز به همهی خانوادهی بزرگ مسیحای لنگرودی و صادقین و دیگر عزیزان و یاران پرشمار آنان در لنگرود با اندوه یاد می کنم و تأثرعمیق خود را بیان میدارم.
امیرجواهری لنگرودی
amir_772@hotmail.com