آن ها دسته ای هستند که در این کشور مفت می خورند و کاری که از دستشان برمیآید ایستادگی در برابر پیشرفت بوده است هرگامی که مردم به سوی بهتری برمی دارند اینان با آن دشمناند که تا توانند ایستادگی خواهند کرد … مگر با مشروطه همین رفتار را نکردند و آن خونریزی ها را به میان نیاوردند؟ مگر با دبستان ها که برپا شده بود سالیان دراز دشمنی ننمودند. مگر با ثبت اسناد و دفترهای رسمی به کشاکش نپرداختند؟
رضا اغنمی
(برگرفته از عصر نو)
قتل کسروی
نام نویسنده: ناصر پاکدامن
ناصر پاکدامن و کتاب «قتل کسروی»
نخست بگویم که رواج خشونت های فزاینده در وطن، انگیزۀ نگاهی دیگر به این کتاب و بررسی مجدد آن در پس نزدیک به دو دهه گردید. با امید به آرامش و گزینش راه های مسالمت آمیز و جلوگیری از تنش های فزاینده، و گشایش فضای سالم و همدلی، رسیدن به صلح و صفا و سازنده در کشور!
صفحات اولیۀ کتاب با چنین سخنان آموزنده شروع می شود
«در چهار مقاله عروضی حکایت ادیب اسماعیل، فیلسوف زمان سنجر و مقیم هرات، و شیخ الاسلام عبدالله انصاری خواندنی است که شیخ الاسلام سخت متشرع بود و قشری و متحجر. و بارها قصد ادیب اسماعیل کرد و «کتب او بسوخت» شیخ به بیماری سکسکه گرفتار آمد و سکسکه باز نمیایستاد. هر چند کردند هیچ نمیشد. از ناامیدی عاقبت ادیب اسماعیل را خواستند. او مداوا نشان داد که چنین کنید و چنان و بعد هم او را بگوئید که علم بیاید آموخت و کتاب نباید سوخت.» ص ۱۱
داستان بالا که در نخستین صفحات کتاب «قتل کسروی» آمده با مضمون نقادانه، تعصب و کج اندیشی را رو درروی علم و دانش قرار می دهد. بلاهت شیخ الاسلام و درایت اسماعیل را عریان می کند تا فصلی دیگر از سیاهی خرافه و اوهام نهادینه شده ی متحجران را باز گشاید و پرچمدارانش را بشناساند.
پاکدامن اهل تحقیق و تتبع ، دقیق و منزه و بیزار از آلودگی هاست. در پژوهش و وارسی اسناد وسواس خاص خود را دارد که نمونه است. زمانی که حکومت دستبرد به آثار دگراندیشان را شروع کرد، او با احساس خطر به نیات اهل عمائم پی برد. دریافت که تقلب ها و جا به جائی های هدفدار حکومتی شروع شده است. یک تنه آستین ها را بالا زد و وارد گود شد. از بررسی و گردآوری و نشر «هشتاد و دو نامه صادق هدایت به شهید نورائی» گرفته تا «بوف کور» و «وغ وغ ساهاب» گوشه هائی از تعلقات خود را به حفظ میراثهای فرهنگی نشان داد و توانست آن چند کتاب را از گزند حافظان بیضهء اسلام حفظ کند.
وقتی در زندان، ماموران و بازجویان وزارت اطلاعات در نقش ویراستار خاطرات احسان طبری، کیانوری و فردوست و دیگران را برعهده می گیرند و از قول آنها هرچه دلشان خواست می نویسند یا مقدمهء مخدوش و طول و درازی بر خاطرات علم و منجمله درقبای ناشر «تاریخ مشروطیت کسروی» را با پیشگفتاری پرت و یاوه خواستند از سکه بیندازند که موفق نشدند و ده ها کتاب مستند دیگر را مورد تجاوز و بازنویسی قرار دادند، پاکدامن از معدود فرهیختگان زمانه بود که خطر دستبرد به میراث های ادبی فرهنگی را از طرف حکومت اسلامی جدی گرفت.
حکومت اسلامی ایران نه تنها آثار هدایت و دیگران را به مولفه های دلخواه اهل شریعت مخدوش و جابجا کرد بلکه در هر کتابی که از فساد و تبهکاری ملایان سخن رفته، آن را حذف و کلمات و جملات را به نفع روحانیت شیعه تغییر داده که متاسفانه این قبیل کتاب های آلوده و مخدوش فراوان چاپ شده و دست مردم افتاده است. دست اندرکاران این جنایت فرهنگی و ادبی حتا به رهبر و امام شان نیز رحم نکردند. گفته می شود که تحریرالوسیله و رساله عملیه آقای خمینی را بعد از جمع آوری و جا به جائی مطالب دلخواه چاپ و پخش کردند. در چنین بحران و آشفته بازار است که کار پاکدامن در تجدید چاپ آثار هدایت و دیگران ارزش و منزلت خود را پیدا می کند. صیانت از میراث های فرهنگی و ادبی برای او وظیفه می شود. و حقا که سزاوار چنین تعهدی نیز هست که با اشراف و چیرگی بر متون، جمع آوری اسناد، مقابله، مقایسه، تمیز سره از نارسره و استنتاج و در نهایت، حاصل کار درخشانش در اختیار مشتاقان قرار می گیرد. طولی نمی کشد که کتاب «قتل کسروی» را منتشر می کند. کتابی که بدون مبالغه از مستند ترین آثار منتشر شده درخارج ازکشور است.
«قتل کسروی» روایتگر بخشی از تاریخ فکری دینی و نظام اندیشه گری مقدسین و منادیان روز جزاست. ساحران مقدسی که طی قرون و اعصار تلاش کرده اند مردم را جای گوسفندان و خود در نقش چوپان گله در دسته های سازمان یافته جهل و خرافات را گسترش دهند!
بیش ازهفت دهه از قتل کسروی می گذرد. ولی هنوز گفتنی های زیادی درباره اش در پستوی دل ها و بایگانی های تاریک مانده و تلنبار شده است که به مرور از گوشه و کنار درز می کند. رعب و وحشت شمشیر آختهء تعصب کور، هنوز حاکمیت دارد. این که بعد از انتشار چاپ اول کتاب «قتل کسروی»، بلافاصله چند سند دیگر به دست نویسنده می رسد، ناشی از آن وحشت است، اما از پستو برآمدنش نیز به دوران حکمرانیِ سیاهِ حکومتِ اسلامی قابل تامل است.
با نگاهی گذرا به گذشته های نه چندان دور، یعنی از فردای برافتادن رضاشاه از اریکه قدرت، حمایت از دین و ملایان مورد توجه حکومت قرار می گیرد. محمدعلی فروغی اولین نخست وزیر پس از شهریور ۲۰ در نخستین دیدارش با روزنامه نگاران می گوید «به دین باید حمایت کرد» ص ۱۴ و کتاب شیعهگری توقیف می شود. آقای خمینی در کتاب «کشف اسرار» بعد از هتاکی به کسروی مینویسد :
« سوابق آن مرد ابله در تبریز و طهران در دست است و آن ها که او را می شناسند به ناپاکی و خلاف عفت می شناسند چنین عنصری که خود ناپاکترین عناصر است مردم را به آئین پاک که آیین زرتشت موهوم است دعوت می کند. … دولت اسلام با مقررات دینی و مذهبی اشخاصی که این باوهسرائی ها را می کنند در حضور هواخواهان دین اعدام کنند و این فتنه جویان را که مفسد فی الارض هستند از زمین براندازند». ص ۱۵
با چنین سابقه و گذشته هاست که نویسنده با انتشار «قتل کسروی» دفتر تازه ای می گشاید. ابزارهای کمکی را نشان می دهد. حتا کمک های دولتمردان و دربار و رفتار و کردار شخص شاه را که از هیچگونه یار و یاوری دریغ نداشتند، آشکار می کند. تصویر زنده و درخشانی از حلقه اتصال اهل عمائم و حکومت و قدرت و بازار را به نمایش می گذارد. رابطه ها را کنار هم میچیند. از نقش حکومت لحظه ای غافل نیست. همانگونه که توطئه ها را دنبال می کند در تعقیب رد پای حکومت و مهره های اصلی به پستوها سر می کشد و نشانه ها را به وضوح می بیند و آشکار می کند:
«درتاریخ ۲۹/۱۲/۱۳۲۳ یعنی درست یک سال قبل دکتر صدیق، وزیر فرهنگ وقت به استناد ماده قانون مصوب ۱۳۰۱تقاضای تعقیب کسروی را به علت نشر کتاب های خلاف قانون (!) از وزارت دادگستری می نماید. درتاریخ ۱۴/۲/۲۴سیدمحمد صادق طباطبائی، رئیس مجلس وقت، نامه ای به وزارت دادگستری می نویسد و متذکر می شود که کسروی به دین اسلام اهانت کرده است و تقاضای تعقیب او را نموده و نیز رئیس دبیرخانه مجلس به استناد شکایت بازاریان … چندی بعد نامه بالا بلندی به امضاهای متعدد به عنوان حاج سیدنصرالله تقوی، رئیس دیوان عالی کشور می رسد … سید محمد صادق طباطبائی نامه دیگر به خط خود به وزارت دادگستری می نویسد … صدرالاشراف، نخست وزیر وقت نامه ای بر لزوم تعقیب کسروی به وزارت دادگستری می فرستد … سرتیب شعری فرماندار نظامی تهران نامه ای به شهربانی نوشته تقاضای توقیف روزنامه پرچم را کرده است … دکتر خوشبین از طرف وزیر دادگستری … تسریع تعقیب کسروی و گزارش آن را به مقام وزارت خواسته است … صص ۲۱۲- ۲۱۱ و هکذا پنجشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۲۴، عباس خلیلی مدیر روزنامه اقدام، به همراه جمعیتی از منزل امام جمعه خویی به راه می افتد. پرچم ایران در دستی و کلام الله مجید در دست دیگر. و فریاد «وااسلاما» بر زبان جمعیت به خیابان ناصریه می رسد. «مرگ بر حزب توده» و «ما خواهان تخلیه ایران هستیم» هم از شعارهاست. در اعلامیه شهربانی آمده است که سید خاص اردبیلی، حسن عرب، خلیلی آزاد، بیوک صابر از جمله از سردسته های این عده هستند. ص ۷۰ و هکذا «اول دی ماه در حدود چهار صد نفر از ملایان در خانی آباد جلسه تشکیل می دهند و می خواهند به عنوان “قرآن سوزی” به خانه کسروی هجوم نموده و محاربه کنند و خود کسروی را هم به قتل برسانند … برای جهاد چوب و چماق و خنجر و هفت تیر تهیه می کنند … صص ۲۱۱ – ۲۱۰».
دولت از همه این توطئه های آشکار و پنهان اطلاع دارد و نه تنها جلوگیری نمی کند بلکه با سکوت و هم نهادن چشم، راه را برای قاتلان هموار می سازد. حوادث بعدی و بازی های مقامات قضائی با روحانیان و حامیان قتل، نقش حکومت را بیشتر آفتابی می کند و نشان می دهد که حکومت وقت در این معامله ننگین برای جلب رضایت ملایان خون آن مرد دانشمند را تاخت زده است. بعد از برکناری رضا شاه، باج دهی به اهل عمائم از مشارکت شاه جوان در مراسم دهه عاشورا در کاخ گلستان آغاز شده بود.
حادثه قتل کسروی دردادگستری، بیدار باشی بود برای دیو خفتهء فرهنگ حهل و خرافات که در سلطنت رضاشاه به زور سرنیزه چند سالی به بند بود. ابزار رهائی اش با ورود قوای نظامی متفقین و اشغال خاک ایران آماده شده بود. با برافتادن رضاشاه نیز بیداری مردم فصل تازه ای گشوده بود که دولت و عوامل سنتی را یارای مقاومت نبود. رشد آزادی و مطالبات مردم از حکومت ها که به تعبیری نفوذ کمونیست ها تلقی می شد؛ از جمله مسائلی بود که رضایت خاطر و جلب نظر روحانیت را در برنامه های دولتی گنجانده بود. بر حکومت های متزلزل وقت رضایت پیشوایان مذهبی لازم و واجب بود. وقتی تیر برادران امامی در اتاق بازجویی دادگستری قلب آن مرد دانشمند را درید، علمای انگل و مفتخور نفس راحتی کشیدند. آیت الله خوانساری که مدت ها در بستر بیماری بود به شنیدن خبر می گوید:
« بسیار مژده بزرگی بود. من حالم خوب شد دیگر کسالتی ندارم عصری به مباحثه خواهم آمد.» ص ۳۵
با این حال از هر منظری که به حوادث آن سال ها بنگرید، زمانه، زمانه بیداری بود و دگرگونی. پویایی در فضای بههمریخته و پوست انداختنی تازه. بی غل و زنجیر و چماق. دیدن و شناختن و تازه ها را درک کردن. از سیاست و هنر و کتاب و سندیکا و حزب گرفته تا شریعت و علم و کتل و قمه زنی. بازار مکاره ای بود از کهنه و نو؛ بنجل و تر و تازه، ولی نارس و ناپخته که خیلی زود بود برای آن محیط. رهیده از قید و یند؛ با این حال امید فراوان بود برای روئیدن و جوانه زدن های تازه از هر نوعش.
این که پایوران اسلام از الاحقر گرفته تا آیت الله عظماها از پاسخ گویی به کسروی عاجز مانده بودند شکی نیست. با توجه به سابقه تاریخی آخرین علاج “تکفیر” بود با دستورات شرعی و مشکل گشای درماندگی ها. حذف مدعی از صحنه زندگی. با توجه به گزینش حکم «مهدورالدم»از سوی فقهای اسلام که پرده بر درماندگی خود کشیده اند. سکوت یا بلا جواب گذاشتن پرسش های کسروی نیز در حکم نابودی و مرگ او بود که علنن در کاخ دادگستری انجام گرفت. با حضور مجریان عدالت!
گفتن دارد که اعمال”خشونت” و تکفیر در دین از اصول اولیه مقابله با هر دگراندیش است. در این وادی نه تنها پیشوای دینی؛ بلکه یک مومن عادی نیز آنچنان در اسارت ذهنی گرفتار است که کمترین اعتنائی به دلیل و منطق و خرد و انسانیت نمی کند. در دشمنی با مخالف تا آنجا می تازد که در شوق رضایت الهی به پیشواز مرگ می شتابد تا پای شهادت. براین باور که از فردای مرگ در بهشت ابدی خواهد زیست!
این آزمودۀ خیالی منادیان است. منطق بودن و زیستن در طاعت و بندگیست و بس.هستی شناسی و معارف علوم عقلی را کفر می دانند. سهل ترین راه زدودن موانع سر راه تکفیر است و طناب دار. دارکشیدن اندیشه ها! روی سخن کسروی باید تامل کرد :
«برخی از ملایان آرزومندند که ما را تکفیر کنند و شریعت خود را به اجراء گذارند … ما صد ایراد ریشه کن به کیش آنان می گیریم که به یکی پاسخ نمی توانند داد و باز با چنین خیره روئی پیش می آیند. ما می گوئیم کیش شما از ریشه تباه است و آنان می خواهند با همان کیش ما را کافر خوانند. در این جاست که باید هرکسی به اندازه نادانی آنان پی برد.» ص ۱۳۰».
بسیج علمای شیعه مقیم عراق برای کشتن کسروی تأکید دیگری برناتوانی و مقابله با عقاید کسروی است که یک تنه با لشگر ملایان درافتاده تا دکان چندین قرنی آن ها را تخته کند. می گوید:
« … آن ها دسته ای هستند که در این کشور مفت می خورند و کاری که از دستشان برمیآید ایستادگی در برابر پیشرفت بوده است هرگامی که مردم به سوی بهتری برمی دارند اینان با آن دشمناند که تا توانند ایستادگی خواهند کرد … مگر با مشروطه همین رفتار را نکردند و آن خونریزی ها را به میان نیاوردند؟ مگر با دبستان ها که برپا شده بود سالیان دراز دشمنی ننمودند. مگر با ثبت اسناد و دفترهای رسمی به کشاکش نپرداختند؟ … این مردم آزاری ملایان از آنجا برخاسته که یک کار مشروعی در زندگی توده ای نمی دارند. نه بافنده اند، نه ریسنده اند، نه سازنده اند و نه کارنده اند، نه دوزنده اند و نه می خرند و نه می فروشند. یک جمله بگویم هیچکاره اند. قانون ها نیز جایی برای ایشان در میان توده ها باز نکرده و کاری به آنان نداده اند. خودشان می گویند «پیشوایان دینیم و به مردم دین می آموزیم» ولی این هم دروغ است. زیرا چیزهائی را که آنان می آموزند و مردم خودشان از پیش می دانستند. این ست چون کاری نمی دارند و بیکار هم نمی توانند نشست به مردم آزاری می پردازند.» ص ۱۴۰
دیدیم که درقتل کسروی حکومت و دینمداران دست در دست هم دارند و در این مشارکت اسلامی آیت الله عظما حاج سیدابوالقاسم خوئی، علامه امینی حتا شهید محراب بعدی آیت الله مدنی ۱۲ دینار که «برای تهیه مقدمات ازدواج پس انداز کرده بود ص۱۹.» می پردازند تا سید را در وظیفه اسلامی اش یاری برسانند.
« … حکام وقت می خواهند که از روحانیت استمالت و بلکه استمالت ها کنند، رضاشاه زدائی همچنان ادامه دارد. در حکومت علی سهیلی (بهمن ۲۱ تا فروردین ۱۳۲۳)، حاج آقا حسین قمی از عتبات به ایران می آید و به زیارت مشهد می رود. او که یکی از بزرگان عالم شیعه است … از دولت می خواهد که چادر زنان را آزاد کند. مدارس مختلط را تعطیل کند. آموزش شرعیات و فقه را در برنامه های درسی ابتدائی و متوسطه بگنجاند و … دولتیان هم به این درخواست ها تن می دهند. ص ۲۳
درباره حاج آقا حسین قمی که بعد از مرگ آیت الله اصفهانی مقام مرجعیت یافته ولی عمرش کفاف نمیدهد و سه ماه بعد در کاظمین وفات میکند «۲۲ فرزند ذکور و اناث … از آثار ایشان است ص ۱۹» روایتی آورده است که نقل می شود:
«یکی از ثقات می گفت من خود حاضر دفن ایشان بودم که پس از گذاردن جنازه ایشان در میان قبر دیدم که آقازاده بزرگ ایشان چندین شیشه کوچک مملو از آب را در میان قبر ایشان گذارد. پرسیدم چیست این ها؟ گفت این شیشه ها پر از اشک چشم ایشان است که در نیمه شب از خوف خدا ریخته و در آنها جمع و وصیت فرموده آن ها را با ایشان دفن کنند و در این عمل اقتدا به اجداد و اسلاف گرامی خود به خصوص مادر عزیزش فاطمه زهرا علیها سلام نمودند.» صص ۳۲ – ۳۱.
به زمان نخست وزیری صدرالاشراف، پرونده سازی و تعقیب کسروی حالت جدی تری می گیرد. در دولت قوام السلطنه با تدارک های قبلی، کسروی با محافظ شخصی در اتاق بازپرس به قتل می رسد. علما که فتوای قتل را دادهاند نفس راحتی می کشند. آیت لله خوانساری با شنیدن خبر از بستر بیماری بلند می شود و سر و مر و گنده می رود سر درس و بحث.
آدمی حیران می ماند از این بیرحمی و شقاوت و سنگدلی علمای دین مبین. که خبر شنیدن قتل فجیع دانشمندی را «مژده بزرگی» تلقی می کند! انگار سعدی این بیت را دربارۀ دگر آدمیان! گفته است:
سیه اندرون گردد و سنگدل که خواهد که موری شود تنگدل.
آقای خمینی که از نخستین فتوا دهندگان قتل کسروی بود وقتی حکومت اسلامی را در ایران تشکیل داد گفت:
«کسروی یک آدمی بود تاریخنویس، اطلاعات تاریخیش هم خوب بود … ».
صادق خلخالی هم از قول آقای خمینی می گوید:
امام فرموده اند که کسروی در پژوهش از صاحب ذریعه، حاج آقا بزرگ تهرانی برتر است … » ص ۱۹۰
حقیقت، بستر اندیشه های پاک و سالم است. خورشید وار زیر ابرهای سنگین می ماند اما از اصالت و ماهیت نورانی اش کاسته نمی شود. وقتی حکومت استبدادی ولایت فقیه به کار افتاد و قلع و قمع ها شروع شد، آنگاه که تب انقلاب فرو نشست. جاپای حکومتیان محکم و استوار شد؛ عده ای از انقلابیون بین خواب و بیداری تازه به خود آمدند و زبان به اعتراض گشودند. در این میان نا راضیانی چند در اعتراض به سانسور و خفقان مورد تعقیب حکومت قرار گرفتند که تا به امروز ادامه دارد. طولی نکشید که اعتراض ها به حالت طغیان های خود جوش؛ هرچند پراکنده وهریک به بهانه ای شکل گرفت. حرف هائی از گوشه و کنار بلند شد که شگفت آوربود. آن هم از قول عده ای از پایوران حکومت و از نخستین تئوریسین ها که هم حرف ها تازگی داشت و هم رو به عقلانیت بود ؛ از سنخ سخنان کسروی که هفتاد سال پیش مطرح می کرد. حرف های پخته و بیدار کننده. دکتر سروش که درآغاز حکومت اسلامی، با پروژه انقلاب فرهنگی من درآوردی خود و دارودسته نا آگاهش از زمانه در اوج شور انقلابی، دانشگاه ها را به تعطیلی کشاند و پاک سازی و فرار مغزها را تدارک دید و با این عمل نسنجیده و خیانت بزرک، لطمه جبران ناپذیری به برنامه های آموزشی کشور زد، صحبت از قرائت دوم اسلام را پیش کشید. نوری و کدیور در کسوت روحانی با محکوم کردن استبداد دینی و افشاگری غارتگران، صحبت از آزادی و قدرت خرد و خردورزی انسان نمودند و زندان را به جان خریدند. هاشم آغاجری پرورش یافته مکتب شیعه آب پاکی ریخت رو دست روحانیت و یکسره روحانیت را نفی کرد .گفت:
« اسلام طبقه ای به نام روحانیت نداشت. این دکان را باید تخته کنید.»
آغاجری در مبحثی جالب درباب عقل و خرد اجتماعی، ملایان حاکم را به باد انتقاد گرفت. اکبر گنجی روزنامه نگاری که با شجاعت بی نظیرش روحانیان چپاولگر و شرکای سوداگر شان را بی آبرو کرد و « جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد» از “فقه دنیوی عقلائی” بحث کرده با نیشخندی هوشیارانه نوشت:
«وقتی آیت الله خمینی از جمهوری به همان معنایی که همه جا جمهوری است دفاع می کرد و می گفت “میزان رای مردم است” هرکس می تواند اظهار عقیده خودش را بکند … در اسلام دموکراسی مندرج است و مردم آزادند در اسلام، هم دربیان عقاید و هم در اعمال” ما تابع آرای ملت هستیم. ملت هرطوری که رأی داد ما از آن تبعیت می کنیم … اکثریت ملت هرچه گفتند از ایشان معتبر است ولو به خلاف و یا به ضرر خودشان باشد و … به چه حقی ملت پنجاه پیش از این سرنوشت ملتِ بعد را معین می کند … مگر پدرهای ما ولی ما هستند؟ مگر آن اشخاص که در صدسال پیش از این هشتاد سال پیش از این بودند می توانند سرنوشت ملتی را که بعدها وجود پیدا می کنند آنها تعیین کنند.»
گنجی هشیار تر از آن است که خدعه های آقای خمینی را نداند و ده ها وعده و وعید مصلحت آمیز او را نادیده بگیرد و از آن همه جنایت های هولناک چشم پوشی کند؛ ولی همین قدر که پرده ها را دریده و می گوید:
« … آیا آقای خمینی واقعا هیچگونه تعارضی بین جمهوری تمام عیار و نظام مبتنی بر ولایت فقیه احساس نمی کرد … ص ۵ (مانیفیست جمهوریخواهی، اکبرگنجی زندان اوین ۱۸ شهریور ۱۳۸۰ ص۲۱).
جای تأمل دارد. باید روی این بحث ها مکث کرد.
این اعتراض ها گام مثبتی است بسوی دریچه های تازه، رها شدن از خشک اندیشی و فرسودگی پایه های دینی، تأیید عقاید دگراندیشان مانند کسروی. طغیانگران امروزی همان ها هستند که درآغاز انقلاب هریک به پیشواز آقای خمینی رفتند. قالی سرخ زیر پایش پهن کردند. – از انقلاب فرهنگی گرفته تا تشکیل وزارت اطلاعات که بازسازی ساواک بود، در قبای اسلامی و به مراتب خوفناکتر و جهنمی تر از آن – که پیامبر گونه وعده نیکبختی و سعادت مردم را می داد. اما درعمل دیدند که پیام آور مرگ و فلاکت شد. حکمرانی اش فاجعه بزرگ ملی شد جز نکبت و شوربختی و ماتم و سوگواری چیز دیگری در آستین نداشت.
فکر نابودی ارزش های ملی دردآور است به همین انگیزه، وجدان های بیدار – ولو گناه کار – را به عصیان و طغیان می کشاند، محرومیت و زندان و طناب دار را به زندگی نکبت بار و «عبودیت مسخ گونه» ترجیح می دهد و از شرافت انسانی و رسالت ملی دفاع می کند. نگذارد که ملت را، امت خطاب کنند! و ده ها خفت و خواری تحمیلی!
این تحولات فکری را با همه کمیتش نباید سرسری گرفت. باید ارج نهاد. چه کسی باور می کرد که مرید دلباختهء دیروزی آقای خمینی «ازنگاه مجدد به دین و ضرورت سنجش عقلانی آن» سخن بگوید و بدون کمترین هراس بنویسد که «نگاه عقلانی به دین، چیز زیادی از دین باقی نمی گذارد» و همو در نقدی روشن و شجاعانه، خطاب به آقای خامنه ای با برشمردن یکه تازی هایش در عرصه دین و سیاست و حکمرانی می گوید:
« ایشان نقد ناپذیرند، خود را در مقام خداوی می بینند و چون حاکمان انتقاد ناپذیر، به دستگاه قضائی تحت امر خود دستور می دهند که مخالفان را با مجازات های سنگین از عرصه زندگی حذف کنند» پیشین ص ۳۲.
این تغییرات شگفت انگیز فکری را باید به فال نیک گرفت و همچنین کار بسیار ارزشمند ناصر پاکدامن که جای سپاس فراوان دارد .
«قتل کسروی» را باید خواند تا آمران و عاملان جهل و فریب ها را شناخت. به دستاویز قدرت های استعماری، غفلت از استعمار و استثمار درونی و خودی، کم بها دادن به قدرت و نفوذ دشمن خانگی؛ این موریانهء عقل و شعور که ویرانمان کرده است ره به جایی نمی بریم.
«قتل کسروی» تاریخ اجتماعی و فرهنگی و سیاسی مردمی ست که گرفتار اهریمن شده. دل به وعده های گزاف بسته و در حلقۀ اسارت سخنگویانِ رستاخیز الهی، عقلانیت را با خرافات تاخت زده است.
بازنگری در تاریخ ۱۲/۱/۲۰۲۰ لندن
به نقل از آوای تبعید شماره ۱۳