نادر
برخورد سياسي با مقولات فکري پايه اي، دنباله روي نظر از سياست، مشکلات پرنسيپي در سياست، بحران نظري و انفعال نظري ميتوانند براي توضيح و تحليل حيات نظري سازمان ما، سازمان اتحاد فدائيان خلق ايران، در اين يا آن حد مورد اشاره قرار گيرند. اين کمداشتها، نتيجهاي جز حرکت در تاريکي را در پي ندارد. بيتفاوتي نسبت به اين وضعيت، نه تنها کارآئي سياست را تباه ميکند، بلکه با خلاقيت روشنفکري و تلاش هوشمندانه براي آزادي و برابري، جفت و جور نميشود .
نظر، راه سياست را روشن مي کند و سياست در جريان پيشرفت، مسائل جديدي را که بايد به لحاظ نظري حل شوند به ميان مي کشد. ما، در جهاني پر از دشواري، چون مسافران کشتي اي در ميان امواج سرگردانيم ، بي ناويگاتور و حتي بدون قطب نمائي. مهمترين موضوع، هيچ چيزي ديگري نيست جز پرداختن به اينکه از اين وضعيت چگونه بايد خارج گشت.
پيشنهاد مي شود که يکي از دستورات جلسه کنگره آتي، بررسي بحران نظري و راه هاي برون رفت از آن باشد. براي اين دستور جلسه، نوشته زير را که مدتي قبل، به کميته مرکزي داده شده، ارائه مي کنم. براي کنگره آتي تنظيم ليست پرسشهاي اصلي و تصميم جمعي براي پاسخ به آنها گامي است واقع بينانه و مهم که مي تواند برداشته شود.
برخي از پرسشها (1)
پرسش در مورد چشم اندازهاي جهاني
دنيايي دوقطبي داشتيم. جنگ سرد و همچنين قواعد جنگ سرد -همان قواعد صلح مسلح- بر جهان حاکم بود. هرطرف در تدارک پيروزي بر طرف ديگر از طريق قدرت دولتي. در هر اردو ادبيات خاص نيز حاکم بود. در اين ايام از دوران گذار از سرمايه داري به سوسياليسم، از انقلابات ملي دموکراتيک و انقلابات سوسياليستي و البته از صلح و از اردوگاه سوسياليستي صحبت مي شد. آينده جهان از آن سوسياليسم و اردوگاه سوسيالستي دانسته مي شد.
بيست سال پيش زلزله اي اجتماعي بوقوع پيوست. اردوگاه سرمايه داري و در راس آن آمريکا بعنوان پيروز جنگ سرد خود نمائي مي کرد. دنياي دوقطبي متلاشي شد و دنيايي يک قطبي امکاني محتمل تلقي مي شد. بيم از امپرياليسمي که اراده خود را برجهان تحميل کرده و نابرابري مناسبات جهاني را عميق تر خواهد ساخت، احساس مي شد.
امروزه زمانه جهان يک قطبي نيز سپري گشته است و از جهاني سه قطبي صحبت مي شود که خصوصياتش بسيار متفاوت با دنياي قبلي است. جنگ سردي جهاني وجود ندارد. امريکا، اروپا و چين سه ابرقدرت جهاني در رقابت اقتصادي سياسي با هم تعامل مي کنند. سرنوشت جهان، بيشتر از اين که به تعداد موشک هاي اين يا آن ابرقدرت بسته باشد، مي رود که به قدرت اقتصادي، و طبعا سياسي مربوط شود.
جهاني شدن اقتصاد در ابعاد کنوني مشخصه ديگر جهان گشته که حرکت سرمايه را در بازاري واقعا جهاني تامين کرده است. در مقابل اين حرکت، مزد بگيران، تا بروزشان در بازار جهاني بعنوان يک رقيب طبقاتي راه درازي در پيش دارند. مزدبگيران و کارگران در مقابل بيکاري و محروميت حقوقي ناشي از جابه جائي سرمايه تقريبا ناتوان و بي دفاع هستند، و سرمايه بيش از پيش ولع برخورداري از شرايط پر سود کنوني را نشان مي دهد. اما در مقابل سرمايه تنها منافع کار نيست که قاعدتا بايد قد علم کند. جنبشي جهاني در دفاع از محيط زيست عليه سود جوئي ويران گرانه سرمايه نيز بر خاسته است.
فروپاشي نظامات توتاليتر و استبدادي، دموکراسي و حقوق بشر را بعنوان مطالباتي جهانروا و عمومي مطرح ساخت. فراغت از جنگ سرد و برداشته شدن اين بار از دوش مردم جهان، مطالبات دموکراتيک را گسترده تر ساخت. نمود اين روند در حضور روز افزون زنان در صحنه سياسي جهان مشهود مي باشد.
آشتي، و جايگزيني رقابت بجاي نفي حريف، در روندهاي متعدد جهاني ديده مي شود. بي انکه فراموش گردد که روندهاي متناقض نيز، بعنوان بقاياي قوي يا ضعِيف گذشته، تهاجمات محلي امپرياليستي، صف بندي و سنگربندي مذهبي و مکتبي عليه غرب و امپرياليسم، ناسيوناليسم و تجزيه طلبي، تروريسم از يکسو و سرکوب و شکنجه دولتي از سوي ديگر و … نيز واقعيت دارند
اولين سئوال اين است که آيا دوران، دوران گذار از سرمايه داري به سوسياليسم است؟ اگر نه، مشخصات اساسي جهان کنوني ما چيست؟
پرسش در مورد هدف استراتژيک
دوران گذار از سرمايه داري به سوسياليسم، به اشکالي از هدف دموکراتيک با سمت گيري سوسياليستي، با دادن اولويت به دولت و پيشاهنگ در تحقق اين هدف، و با برداشتي غير دموکراتيک از ساخت اجتماعي انجاميده بود. اکنون با جهاني متفاوت با دوران جنگ سرد، با جهاني سه قطبي، با جهاني شدن اقتصاد و حرکت جهاني سرمايه، در غياب قدرت مقابله مزد و حقوق بگيران، در شرايط شکل گيري انواع ديگري از مبارزات ضد سرمايه از نوع حفظ محيط زيست در کنار مبارزات ميان کار و سرمايه، در شرايط همه گير شدن حقوق بشر و … دومين سئوال اين است که هدف ما چه بايد باشد؟ گذاربه دموکراسي و آزادي و عدالت اجتماعي؟ يا دموکراتيک با سمت گيري سوسياليستي و يا سوسياليسم؟ برداشت ما از هريک از اين اهداف چيست؟ ريشه اصلي بحران جامعه ما چيست؟ سرمايه داري وابسته؟ استبداد؟
پرسش در مورد مشي و روش استراتژيک :
در دنياي تحت جنگ سرد، که صف بندي خود را تا درون هر کشوري کشانده بود، گذار از اردوي دشمن به اردوگاه ديگر، از ديکتاتوري به دموکراسي ملي يا سوسياليستي يا خلقي، بنا به درک و اموزش بصورت زير ديده مي شد: جنبش انقلابي، قيام، دولت موقت انقلابي برگزاري انتخابات آزاد و تاسيس مجلس موسسان براي تاسيس و استقرار نهادهاي جديد. ترديدي نيست که در اين درک، قدر قدرتي دولت، ازهمين دولت موقت انقلابي نهادي شده بود. دموکراسي نه از خود دموکراسي بلکه از اراده اين دولت و پيشاهنگ بود که بايد تامين مي شد و طبعا هيچ تضميني براي ان وجود نداشت. بخصوص درک نفي که هيچ جائي باقي نمي گذاشت براي پذيرش حضور نيروهاي ناسازگار و رقابت آنها که از دموکراسي جدائي ناپذير است. با اين همه اگر جنبش انقلابي، قيام، دولت موقت انقلابي برگزاري انتخابات آزاد و تاسيس مجلس موسسان را به کنار نهيم به جاي آن چه مي توان نهاد؟ انتخابات آزاد؟ آيا مي توان انتظار داشت که رژيم خود بدست خود انتخابات ازادي برگزار کند؟ اگر پاسخ منفي است (که مثل روز روشن است که جواب منفي است)، پس چه کسي بايد انتخابات را فرابخواند؟ از اينجا اين سئوال واقعي بميان مي آيد که بدون دولت موقت انقلابي کي مي تواند برگزار کننده انتخابات آزاد باشد؟
دموکراسي نه حاصل اراده دولت بلکه قبل از هر چيزيک فرهنگ است که همه اهالي يک سرزمين، يعني ملت و قبل از همه احزاب سياسي آن ملت مي پذيرند که در چهارچوبي وجود ديگران و رقابت با همديگر را بپذيرند. براي وجود چنين چارچوبي هيچ نيروي سياسي نمي تواند بنا به اراده اين يا آن حذف گردد که اگر چنيين حذفي صورت گيرد ديگر آن چارچوب دموکراتيک نيست. چنين فرهنگي را نه سرنگوني، نه دولت موقت و نه مجلس موسسان تامين نمي کنند بلکه بيش از همه مبارزه سياسي و فرهنگي براي دموکراسي تامين مي کند. از اينجاست که سومين سئوال مطرح مي شود که آيا سرنگوني و کسب قدرت سياسي مسئله اصلي است يا دموکراسي مهمتر از هر امر ديگري است؟ برخورد ما با نيروهاي سياسي ديگر از ليبرال دموکراتيک تا دموکرات انقلابي و تا سوسياليست هاي دموکراتيک و … بر اساس رقابت است يا بر اساس نفي؟
پرسش در مورد مفاهيم پايه اي
مارکسيسم لنينيسم ، موازين لنيني سانتراليسم دموکراتيک و پايه هاي تفکر مارکس انگلس لنين تئوري سوسياليسم علمي و … مراجع فکري براي آن برداشت از جهان تحت جنگ سرد، آن هدف گذار به سوسياليسم، آن مشي سياسي نفي و ايجاد دولت مقتدر بودند. در ساختار جامعه مفروض از چپ کارگري سخن گفته مي شد که حزبي بود که جاي طبقه را مي گرفت و دولت را نيز تسخير مي کرد. استقلال حزب و جامعه مدني و دولت خدشه دار بود.
در مقابل اين، براي برداشتي پاکيزه از دموکراسي، و اين چهارمين پرسش است در مورد چه مقولاتي بايست تامل کرد؟ انقلاب مشروطه چه نقشي در روندهاي سياسي جامعه ما بازي کرده است؟ دولت و نقش آن در رابطه با عدالت اجتماعي کدام است؟ رابطه دولت و بازار کدام است؟ دولت – ملت و وحدت و تنوع ملي از چه ترکيبي برخوردارند؟ ماهيت تاريخي قدرت سياسي در ايران چيست؟ گذار به دموکراسي، انتخابات آزاد و فعاليت قانوني چگونه بايد دنبال شوند؟ گذار به جامعه اي سياسي و رقابتي چگونه صورت مي گيرد؟ پروژه ها و برنامه هاي نيروهاي مختلف در اين زمينه ها چيست و چگونه مي توان از آنها بهرمند شد؟ در مورد اين مقولات چه منابعي در اختيار داريم و به کار کدام محققين مي توان مراجعه کرد؟ و بالاخره نسبت جنبش روشنفکري ايران با جنبش سياسي کدام است؟
7-05-2008
———————
1- در جلسه اي پالتاکي که تاريخ آن گويا دوم اوريل 2008 بود، پرسشي از سوي نويسنده اين يادداشت مطرح شد داير بر اينکه چرا در مباحث کنگره اي، مباحث مربوط به استراتژي سياسي دنبال نمي شوند. در اطلاع رساني شماره 48 که به گزارش پلنوم 28 اوريل اختصاص دارد، از پيشنهادي براي دستور جلسه کنگره در مورد استراتژي سياسي نام برده شده است . بدنبال اين پلنوم از من خواسته شد که توضيح بيشتري بدهم. من از اين درخواست استقبال مي کنم ضمن اينکه يادآوري مي شود که در آن جلسه پالتاکي، نه پيشنهاد که پرسشي طرح شد. ليکن براي توضيح بيشتر، که گزارش پلنوم مطرح کرده است، من برخي از پرسشها را که بايد بدان ها پاسخ داد در اين نوشته اورده ام. زاويه نگاه ، در پيش کشيدن اين پرسشها نقش دارند بنابراين مي توان انتظار داشت که از نگاه هايي ديگر سئوالات ديگري اولويت داشته باشند. براي کنگره آتي تنظيم ليست پرسشها ي اصلي و تصميم جمعي براي پاسخ به آن ها گامي است واقع بينانه و مهم که مي تواند برداشته شود. نوشته حاضر تنها بعنوان توضيحي براي روشن کردن موضوع مورد اشاره تنظيم شده و جا دارد که کامل شود.