احمد آزاد
رفيق محمد اعظمي به سوالاتي که من درپيرامون مقاله آخر وي با عنوان «تزهائي در رابطه با جنبش سبز و چشم انداز آن» طرح کرده بودم، پاسخ داده است. هدف من از طرح اين سوالات دقيقا باز کردن نکاتي براي بحث روشنتر در کنگره سازمان بود. قصد من نقد مقاله رفيق نبود، ولي متاسفانه محمد اعظمي بيشتر به توضيح مقاله خود پرداخته تا پاسخ به پرسشهاي طرح شده. اين نکته روشن است که بر سر مسائل کلي همچون، جمهوري اسلامي مانع اصلي استقرار دمکراسي در ايران، اصلاح ناپذير بودن اين حکومت و لزوم عبور از آن براي استقرار دمکراسي، اهميت مسئله استقرار دمکراسي در اين مرحله از مبارزه مردم در مقابل حکومت ديکتاتور مذهبي و لزوم پيوند جنبشهاي اجتماعي براي تقويت صف مردم در مقابل حکومت، اختلاف کلي بين من و رفيق محمد اعظمي نيست. اما سياست صرفا در چارچوب کليات باقي نميماند و در پراتيک سياسي وارد جزئياتي ميشود که سايه روشنهائي را در موضعگيري سياسي بوجود ميآورد. بطور مثال اختلاف بر سر جايگاه اصلاح طلبان حکومتي در سير تحولات ايران و چگونگي برخورد به اين پديده تا کنون منشاء اختلافات جدي در جمع ما شده است. اگر بخواهيم در اين کنگره به نتايج روشني برسيم، بايد از حد کليات خارج شويم و به سايه روشنهاي پراتيک سياسيمان بپردازيم. اين سوالات براي نگاه به گوشه اي از اين سايه روشن ها بود. من تلاش ميکنم تا به برخي از اين سايه و روشن ها بپردازم.
پرسش اول:
اين پرسش در واقع در پي يافتن پاسخ براي مضمون جنبش اعتراضي است که از خرداد سال گذشته در جامعه شدت گرفته و روياروئي مردم و حکومت را وارد مرحله جديدي کرده است. بدون تعريف روشن از مضمون جنبش اعتراضي نميتوان به سياست روشني رسيد. ار نظر من اين يک جنبش مطالباتي است، در ادامه ديگر جنبشهاي مطالباتي در طول سي و يکسال گذشته در ايران. اين جنبش خواسته هايش، آزادي و دمکراسي، را در مقابل حکومت قرار داده است. از اين زاويه نه يک جنبش اصلاح طلبانه است و نه يک جنبش براندازي. چگونگي پاسخ حکومت به اين خواسته ها، توازن قوا درجامعه و نوع مبارزه مردم، قرارگيري آن در چارچوب رفرم يا انقلاب را تعيين ميکند.
از نوشته رفيق محمد اعظمي چنين برداشت کردم که به نظر وي، اين جنبش داراي خصلتي اصلاح طلبانه است. رفيق پاسخ ميدهد که چنين نيست، برداشت من نادرست بوده و وي اين جنبش را يک جنبش مطالباتي ميداند و مطالبه اش آزادي و دمکراسي است. در اين صورت اختلافي وجود ندارد.
علت برداشت قبلي،جمله اي است در نوشته رفيق: « جنبش کنوني در کليت اش هنوز در چارچوب رژيم جمهوري اسلامي مبارزه را دنبال مي کند» و من پرسيده بودم که اين جمله به چه معني است. اين جمله به يک معني توضيح واضحات است. طبيعي است که هر مردمي در کادر جامعه خود و حکومت خود، براي رسيدن به حقوق خود مبارزه ميکند. بعيد به نظر ميرسد که بتوان در کشور ديگري براي رسيدن به حقوق خود مبارزه کرد. من از خودم پرسيدم که محمد اعظمي چرا اين تاکيد را در نوشته خود آورده است. اين روشن است که مردم ايران براي رسيدن به آزادي بايد در چارچوب اين رژيم مبارزه کنند. با نگاهي به برخي ديگر از احکام (که در نوشته خودم به آنها اشاره کرده ام) به اين نتيجه رسيدم که اين تاکيد به اين معني است که اين جنبش نه يک جنبش براي تغيير رژيم، که جنبشي براي اصلاحات است. توضيحات رفيق ابهام در اين مورد را روشن کرده است. اگر ميپذيريم که اين يک جنبش مطالباتي است و مردم خواستههاي خود را مطرح ميکنند و براي آن مبارزه ميکنند، در نتيجه نميتوانيم خصلتي جز يک جنبش مطالباتي براي آن قائل شويم. در اين صورت اين جنبش نه يک جنبش اصلاحات است و نه يک جنبش برانداز. از همين جا است که کاربرد جملاتي چون « جنبش کنوني در کليتاش هنوز در چارچوب رژيم جمهوري اسلامي مبارزه را دنبال ميکند» و يا « اين جنبش ممکن است با قدرت حاکم درگير شود و آن را هم به زير کشد، اما امروز يک جنبش برانداز نيست. » سوال برانگيز ميشود. اگر اينها صرفا توضيح واضحات است که مشکلي نيست، ولي اگر اين جملات معناي ديگري دارند، خوب است که پيرامون آنها بحث کنيم و روشن شود که چه پيآمدهاي سياسي خواهند داشت.
پرسش دوم:
پرسش دوم من برميگشت به رابطه دو نيروي ناهمجنس در جنبش کنوني، نيرويي که از دل حکومت جمهوري اسلامي در آمده و در جدال دروني براي کسب بقاء در قدرت مبارزه ميکند و نيرويي که در مقابل حکومت مذهبي قرار دارد و براي جدائي دين از حکومت، استقرار يک جمهوري دمکراتيک و لائيک ، آزادي و دمکراسي مبارزه ميکند. در کادر مبارزه سياسي اهميت دارد که ارزيابي روشني از ديگر نيروهاي سياسي داشته باشيم و چارچوبهاي رابطه خود با آنها را روشن ترسيم کنيم و تا زماني که تحولي کيفي در سياستهاي اين نيروهاي رخ نداده است، ما بايد از يک خط مشي ثابت در قبال آنها پيروي کنيم. البته اين به معني خشک سري سياسي نيست و طبعا مواضع ما در قبال هر نيروي سياسي، با توجه به سير تحولات، اتخاذ ميشود. ولي از سوي ديگر اين سياستها سيال و تابع تحولات روزمره نيست و از يک شناخت و ارزيابي معيني از تحولات سياسي، تعادل نيروها در جامعه و ماهيت ديگر نيروها نتيجه ميشود.
در وضعيت کنوني جامعه ما، «اصلاح طلبي» به عنوان يک گفتمان اجتماعي از نيروي معيني برخوردار است. نيروي اجتماعي اين گفتمان تلاش ميکند تا با استفاده از پيوند بخشي از اين نيرو با حکومت جمهوري اسلامي، در جهت کاهش ديکتاتوري و تامين برخي آزاديها، گامهائي را بردارد. برنامه سياسي اين نيرو تامين دمکراسي در چارچوب حکومت مذهبي است. تناقض اين گفتمان نيز دقيقا در همين تلاش براي استقرار دمکراسي در چارچوب يک حکومت ديني است. اين کار نشدني است و بويژه تجربه 13 سال تلاش ناموفق اصلاح طلبان، نشان داده است که بدليل اصلاح ناپذيري حکومت، «مردم سالاري ديني» عملي نيست. بر اساس اين ارزيابي، گفتمان اصلاح طلبي در جامعه ايران يک گفتمان ميرا است و آن نيروي سياسي که سياستهاي خود را با اين گفتمان تنظيم کرده و هدف خود را اصلاح از درون رژيم قرار دهد، ناگزيرا راه به خطا خواهد برد. در مقابل گفتمان «مردم سالاري ديني»، گفتمان جمهوري خواهي دمکراتيک و لائيک، آلترناتيوي است بالنده و پيشرو.
اين ارزيابي اما به معني نديدن تضادهاي دروني حکومت اسلامي و بهره گيري ازاين تضادها در جهت مبارزه مردم نيست. رابطه ما با اصلاح طلبان عمدتا در چارچوب نقد اين نيرو قرار دارد، ضمن آن که از هر اقدامي که به نفع مبارزه مردم از جانب اين نيرو صورت گيرد، بايد پشتيباني کرد.
در پاسخ به پرسش من، رفيق محمد اعظمي، فکري را به من نسبت داده که چندان براي من روشن نيست، از کجا نتيجه شده است. وي معتقد است که من بيشتر در فکر تضعيف رقيب هستم. اولا من در جائي صحبت از تضعيف موسوي و ديگر رهبران اصلاح طلب نکردهام. فکر کنم براي همه روشن است که تقويت نکردن با تضعيف کردن فرق ميکند. ما فقط در برابر دو انتخاب قرار نداريم که يا بايد تقويت کنيم يا تخريب و تضعيف، بلکه ميتوان نه اينکار را کرد و نه آن را. اما نکته مهمتر نه مسئله رقابت، که چگونگي تنظيم رابطه اين دو نيرو مورد پرسش بود.
اگر باور داريم که جمهوري اسلامي اصلاح ناپذير است و براي استقرار دمکراسي بايد ازاين حکومت عبور کرد، در اين صورت نميتوانيم به تقويت نيرويي بپردازيم که آينده اي در ايران ندارد و ميرا است. در موقعيت ويژه کنوني جامعه ما و در رابطه با دو کانديداي اصلاح طلب شکست خورده انتخابات خرداد گذشته، يقينا ايستادگي و مقاومت آنها در مقابل جناح خامنهاي-سپاه از اهميت بسياري برخوردار است و نقش مهمي در اين مقطع در گسترش جنبش اعتراضي مردم دارند. يقينا بايد از هر اقدام آنها که در جهت تشديد شکاف در درون حکومت و تقويت مبارزه مردم است، پشتيباني کرد. اما همزمان دقت داريم که اصلاح طلبان، براي بقاء در قدرت مبارزه ميکنند. تعريف آنها از دمکراسي بسيار محدود، در چارچوب حکومت مذهبي و بيشتر براي «خودي»ها است و با سطح خواستههاي مردم همخواني ندارد.
امروزه در اپوزيسيون خارج از حکومت سه ديدگاه عمومي در رابطه با نقش و جايگاه اصلاح طلبان در تحولات آينده ايران وجود دارد (جدا از آناني که اساسا اصلاح طلبي را بازي خود حکومت ميدانند). يک نظر کلا بر اين باور است که راهي جز اصلاحات و اصلاح رژيم از درون، وجود ندارد. طبعا اين فکر تمام توان خود را در تقويت اصلاح طلبان قرار ميدهد. نظر دوم ضمن رد امکان اصلاح پذيري رژيم، اما تقويت اصلاح طلبان را به لحاظ تاکتيکي لازم دانسته و تلاش ميکند تا ضمن برخورد انتقادي به برخي از مواضع آنها، ولي در کليت بيشتر مدافع و پشتيبان اين نيرو باشد. براي هر دو اين نظرات، هر گونه زير سوال بردن جايگاه اصلاح طلبان و چهرههاي شناخته شده آنها در جنبش اعتراضي کنوني، به تضعيف و تخريب تعبير و تلقي ميشود. نظر سوم ضمن درک اهميت گفتمان اصلاح طلبي در جامعه ايران و تاثير آن در ايجاد شکاف در درون حاکميت و تضعيف گفتمان متحجر مذهبي، اما با توجه به محدوديتهاي اين گفتمان و ناممکن بودن فکر «مردم سالاري ديني»، بيشترين تلاش خود را بر تقويت گفتمان جمهوري خواهي لائيک و دمکراتيک قرار ميدهد.
رفيق محمد اعظمي با بخش عمده اين توضيحات موافق است و حتما خواهد گفت که من حرفهاي وي را تکرار کرده ام، ولي نکته ظريفي که باقي ميماند همانا پشتيباني يا تقويت اصلاح طلبان است. بطور مثال مي توان به آخرين بيانيه حسين موسوي برخورد کرد. اين بيانيه پر است از جملات زيبا که يقينا ميتواند مورد ارزيابي مثبت قرار گيرد. ولي در عمق و مضمون حسين موسوي در همان جايگاه يکسال پيش خود ايستاده است و همچنان از حکومت مذهبي و قانون اساسي جمهوري اسلامي دفاع ميکند. در برخورد به اين بيانيه ميتوان جملات زيبا را برجسته کرد و پيرامون آنها نوشت، ميتوان به عمق و مضمون نوشته پرداخت و نشان داد که وي همچنان بر سياستهاي گذشته خود تاکيد دارد. ميتوان هر دو را هم مخلوط کرد و بد و خوب را با هم گفت. در هر حال واقعيت تغييري نميکند و حسين موسوي، همان است که بيانيهاش نشان ميدهد. به نظر يکي نقد مضمون سياستهاي اين بيانيه، نشان از تلاش براي تضعيف حسين موسوي دارد و براي ديگري تعريف از جملات زيبا و لاپوشاني اساس سياستهاي وي نشان از دنباله روي از اصلاح طلبان.
پرسش چهارم:
هدف اين پرسش باز کردن پروسه حرکت اصلاح طلبان و بحث حول اين نکته مهم که آيا تاکتيکهاي اينان در طول 12 سال تغيير کرده يا نه؟ من فکر ميکنم که نگاه اصلاح طلبان به مردم و برنامه سياسي آنها براي سير تحولات در ايران تغيير نکرده است، چرا که مباني نظري اين سياستها، يعني گفتمان اصلاح طلبي، تغييري نکرده است. امروز حسين موسوي و کروبي همان را ميگويند که 12 سال پيش خاتمي ميگفت، حفظ حکومت اسلامي، حفظ قانون اساسي آن و استقرار «مردم سالاري ديني». آنچه تغيير کرده است شرائطي است که آنها در چارچوب آن براي تحقق اهداف سياسي خود تلاش ميکنند. در زمان خاتمي، اصلاح طلبان در دستگاه دولت حضور مستقيم داشتند و قوه مجريه و مقننه را کنترل ميکردند، اکنون از درون دولت به بيرون رانده شدهاند و هيچ اهرم اجرائي ندارند. طبعا با تغيير شرائط آنها هم ناگزير بايد تغيير روش دهند و بيش از گذشته به مردم تکيه کنند. به همين دليل است که اين نيرو ماهيتا تحول پيدا نکرده و همچنان براي يک حکومت مذهبي، با مختصات مورد نظر خودش، تلاش ميکند. اين تغيير روش يک اقدام تاکتيکي است که ميتواند در هر زمان تغيير کند.
محمد اعظمي در نوشته خود طرح ميکند که تاکتيک اصلاح طلبان تغيير کرده است و اکنون آنان به نيروي مردم متکي شدهاند، در حالي که در گذشته خاتمي به نيروي مردم متکي نبود. در توضيح، به ارزيابي اشتباه من در مورد امکان انتخاب موسوي به رياست جمهوري اشاره دارد و اين که عليرغم نظر من، در عمل احمدي نژاد رئيس جمهور شد. ظاهرا نظر رفيق اعظمي بر اين است که ما از اين تغيير تاکتيک به نفع مبارزه مردم بايد استفاده کنيم، که مورد پذيرش من هم هست، اما چگونه؟ اشتباه ارزيابي من به تغيير روش اصلاح طلبان برنميگشت، بلکه در ارزيابي از سياستهاي جناح خامنه اي- سپاه خطا صورت گرفته بود. با توجه به کارنامه احمدي نژاد و نارضايتي وسيع مردم از اين دولت و انزواي سياسي جمهوري اسلامي در عرصه بينالمللي و بحران پرونده اتمي، عقل سليم حکم ميکرد که حکومت جمهوري اسلامي با تغيير احمدي نژاد و آوردن يک چهره جديد، اوضاع را آرام کند. بويژه آن که موسوي در دوره مبارزات انتخاباتي نشان داده بود که حتي به اندازه خاتمي هم اصلاح طلب نيست. اما جناح خامنه اي- سپاه نشان دادند که در پي قبضه کامل قدرت هستند و سر سوزني نميخواهند با هيچ جناحي قدرت را تقسيم کنند. ارزيابي غلط من، نه ناشي از تغيير روش اصلاح طلبان و حسين موسوي (آن گونه که رفيق محمد اعظمي تحليل کرده است) ، که ناشي از فقدان يک شناخت دقيق از نيروي مسلط در حکومت اسلامي بود. من هنوز هم معتقدم که اگر جناح مسلط در حکومت، براي آرام کردن اوضاع، آماده تقسيم قدرت، ولو اندک، هم بشود، اصلاح طلبان با سر ميدوند.
به نظر من تغيير روش اصلاح طلبان، يک اقدام ناگزير و از سر ناچاري است، که بايد با احتياط بسيار با آن برخورد کرد و از اين زاويه کارت سفيد به کسي نداد. اين نيرو در گذشته نشان داده است که بقاي حکومت اسلامي برايش از هر چيزي مهمتر است و ميتواند به راحتي تغيير روش دهد.
پرسش پنجم:
اين سوال عمدتا در رابطه با جنبش «سبز» و موافقت و مخالفت با آن طرح شده بود. بايد دقت داد که اختلاف بر سر رنگ سبز نيست. اختلاف بر سر برداشتي است که از «سبز» صورت ميگيرد. اين رنگ اتفاقي انتخاب نشده است. نشان انتخاباتي مير حسين موسوي بود و بقولي، رنگ شال سبزي بود که خاتمي بدور گردن موسوي انداخت. تظاهرات اعتراضي با شعار «راي من کو» آغاز شد و هدفش لغو انتخابات بود و طرفداران موسوي طبعا با رنگ سبز در اين تظاهرات شرکت ميکردند. جنبش اعتراضي به سرعت گسترده شد و از محدوده انتخابات گذشت. کروبي به حاشيه رفت و موسوي در صف مقدم قرار گرفت. رنگ سمبل مبارزه انتخاباتي وي از سوي طرفدارانش به رنگ جنبش اعتراضي کشانده شد. اين رنگ مالک دارد و با خود مضمون معيني را تداعي ميکند. بخش بزرگي از مردمي که در اين جنبش حضور دارند، دستبند و شال و پيراهن سبز برخود دارند. اين که بخش وسيعي از مردم دستبند سبز دارند؛ دليلي براي بي محتوي بودن اين رنگ و خالي بودن آن از مضمون نيست. سبز «جنبش سبز» مضمون دارد.
به نظر من بخش مهمي از جنبش اعتراضي مردم را نيروي «جنبش سبز»، تشکيل ميدهد. «جنبش سبز» يک جنبش اصلاح طلبي است و جنبش اعتراضي مردم يک جنبش مطالباتي. اصلاح طلبان، درون و بيرون حکومت، تلاش ميکنند تا از موقعيت ويژه خود استفاده کرده و مهر خود را بر جنبش اعتراضي مردم بکوبند و با «سبز» کردن آن، کنترل آن را بدست گيرند. اعلام اين که رنگ سبز صرفا يک رنگ سمبليک است و رنگارنگ است، مشکلي را از مضمون اين رنگ حل نميکند و مصادره رنگ سبز توسط بخشي از اپوزيسيون، با اين عنوان که «سبز» رنگارنگ است، نيز نخواهد توانست اين واقعيت را تغيير دهد. نگاهي به فعاليتهاي خارج از کشور نشان ميدهند که تاچه حد بين جمعيتهائي که پس از 22 خرداد در خارج از کشور با عنوان دفاع از مبارزات مردم در داخل کشور تشکيل شد، و ديگر جريانات اپوزيسيون اختلاف وجود دارد. اين رنگارنگي که از سوي بخشي از اپوزيسيون به «سبز» نسبت داده ميشود، در عرصه عمل و بويژه توسط «سبز»ها به رسميت شناخته نميشود. «سبز»ها در خارج از کشور نشان دادهاند که با فکر عبور از جمهوري اسلامي توافقي ندارند و از نظر آنها سبز يعني اصلاحات و بس. بسياري به داخل کشور اشاره دارند، ولي بايد دقت کرد که فقدان شرائط دمکراتيک در داخل کشور عملا همه را به يک صف ميکشاند که ظاهر يک رنگي دارد، ولي نبايد گول اين يکرنگي ناگزير را خورد. خارج از کشور نمونه کوچک و لابراتوار مبارزه دمکراتيک در کادر جنبش اعتراضي و جنبش «سبز» است.
رفيق اعظمي ميگويد که ما نبايد اين نشان را برداريم، بلکه بکوشيم مضمون آن را رنگارنگ کنيم. تجربه عملي در خارج نشان داد که هر زمان که تلاشي براي رنگارنگ کردن اين مضمون صورت گرفت، رنگ سبز نتوانست به سمبل ديگر رنگها تبديل شود، هيچگاه به پرچم واحد اين تجمعات تبديل نشد و تنها رنگي شد در کنار ديگر رنگها در صف تظاهرات. درواقع تجربه خارج از کشور نشان داد که «سبز» معناي مشخصي دارد و امروزه تلاش براين نيست که مضمون «سبز» تغيير کند، بلکه تلاش بر اين است که از تکروي و انحصارطلبي «سبز»ها کاسته شود و امکان کار مشترک در کادر جنبش اعتراضي مردم براي همه جريانات سياسي فراهم شود. (نگاهي کنيد به مقاله خود محمد اعظمي با عنوان « ما مي توانيم متحد عمل کنيم» در سايت سازمان)
رفيق اعظمي در پاسخ پرسش من نوشته است که « بخشي از ما هنوز به ترديد به اين نشان نگاه مي کنيم. اين ترديد حضور ما را آنجا که خود سازمانگر نيستيم سست مي کند و ما را در حاشيه قرار ميدهد و تا حدي تماشاگر صحنه ميکند» خوب بود رفيق در اين مورد توضيح بيشتري ميداد تا روشن شود که اين ترديد چگونه است. من ترديدي در مواضع تا کنوني سازمان نميبينم. موضوع بسيار روشن است و پراتيک يک سال گذشته در معرض قضاوت همگان. به نظر من همه فعالين سياسي اپوزيسيون در اين جنبش حضور دارند. سياستها متفاوت است و طبعا موضعگيريها متفاوت. خوب بود رفيق با چند نمونه به ما نشان ميداد که اين ترديد چيست؟
پرسش ششم:
موضوع ششم به انتخابات آزاد اختصاص داشت. در حال حاضر مسئله «انتخابات آزاد» در بين اپوزيسيون جايگاه ويژهاي يافته است و نگاهي استراتژيک به اين مسئله در بخشي از اپوزيسيون وجود داشته و آن را محور اصلي سياستهاي تبليغي خود قرار دادهاند. اگر معتقديم که در اين حکومت امکان برگزاري انتخابات آزاد وجود ندارد، پس به چه دليل اين خواست دمکراتيک بايد محور سياستهاي ما قرار گيرد؟ «انتخابات آزاد» يکي از حقوق دمکراتيک مردم است و شکي در آن نيست که اهميت جدي در استقرار دمکراسي و تداوم آن دارد. اختلاف بر سر تعريف از «انتخابات آزاد» و يا فوائد آن نيست. بحث بر سر تعيين آن به عنوان محور مبارزه سياسي در مقابل حکومت ديکتاتوري مذهبي ايران است.
همين تجربه يکسال گذشته نشان داد که شعار «راي من کو» مورد استقبال همه آحاد جامعه ما و يا حتي کارگران و زحمتکشان قرار نگرفت. تمام تحليلگران اجتماعي معتقدند که در اين جنبش اعتراضي عمدتا طبقه متوسط شهري فعال بودند. اين به اين معني است که درک واحدي از «انتخابات آزاد» و اهميت آن براي گذران زندگي در طبقات و اقشار مختلف، وجود ندارد. همان شعاري که ميتواند کارگران را به حرکت درآورد، الزاما مورد استقبال ديگر طبقات و اقشار جامعه قرار نميگيرد. از اين رو در شرائطي که خود اين شعار نميتواند در زمان حيات اين رژيم متحقق شود، و براي اجراي آن بايد يک حداقل دمکراسي در جامعه وجود داشته باشد، اين شعار صرفا قادر به بسيج بخشي از نيروهاي اجتماعي خواهد بود و به همين دليل نميتواند به شعار محوري يک نيروي سياسي تبديل شود.
من معتقدم که در شرائط حاضر مسائل جامعه ما متنوع و پيچيده بوده و بايد با توجه به اين تنوع، سياستهاي تبليغي را به گونهاي تنظيم کرد که به مسائل همه اقشار و طبقات جامعه توجه داشته باشد.
28 ژوئن 2010