اين روزها بخاطر انتخابات در فرانسه جنگ هفتاد و دو ملت است و داوطلبان ریاست جهمور نه در ره حقيقت، كه گمگشته در در ره افسانه اند و از خصوصیات و زندگی داخلی و سرگذشت شان به گوش ما مي خوانند، بي ان كه راهي براي رهايي مردم بيابند و چاره اي براي حل مشكلات روز افزوني كه با ان دست به گريبانند، و هدف اين بار هم چو هميشه نشستن بر سرير قدرت است و بس.
ما هم شگفت زده مي شنويم و در دل می خندیم! بی خود نیست که در این کشور بر تعداد رآی های سپید و افرادي كه به پاي صندوق راي نمي روند افزوده می شود. و اما به رغم تمام این داستانها همچنان شکر خدا را به جای می آوریم که در ایران آدمکشان بسر نمی بریم! چون آنچه که در آن کشور می گذرد و به گوش ما می رسد اسفناک است و آنچنان وحشتناک، که باور نکردنی ست! با ریشه دواندن اسلام راستین جنایت این روزها نه تنها به دست حاکمان، که بدون ترس از عواقبش به دست هر كس و ناكسي هم صورت می گیرد و می خوانیم: مردی همسر جوانش را در اهواز سر می برد و با افتخار از اين كارش، سر بريده او را هم برای تماشای دیگران به دست مي گيرد و در آن شهر می چرخاند که همگان شاهكارش را ببینند و برای این کار پلید تحسین اش کنند! پدر زن سر بريده اش هم تماشا می کند، چراکه او هم مرد است و مسلمان و جان زن برایش بی ارزش!
گویی برای مسلمانان راستین در آن کشور براي رفتن به بهشت موعودشان این نوع جنایات از واجبات است! بهشتي كه درش به ياري چنين سياهكاري هايي گشوده مي شود و جايگاه سياهكاران! چه باید کرد و گفت که از ماست که بر ماست، بر ما مردمي که پذيراي حزبي چو حزب الله شديم و به دنبال رهبري چو روح الله به راه افتاديم!
و اما به رغم تمام كشت و كشتاري كه به زير سايه اين رهبر ملعون رخ داد و شنيدن سخنان او كه دستور به كشتار ادمهاست و ستودن عمل خونريزي و جايگاه مهم اين عمل پليد در دين مبين اسلام و … هنوز هستند كساني كه به رغم تمام اين شواهد و گفتارها همچنان از او دفاع مي كنند و او را فردي پاك سرشت مي پندارند و تنها نزديكانش را مقصر مي دانند.
چندي پيش دوستي كه در دوران انقلاب در ايران بود، براي نخستين بار با من از خودش و كارش و انقلاب در ان كشور گفت و چهره دیگري از اين جاني برايم ترسيم كرد! پس از انقلاب مدتي در ایران مانده بود و در تمام راه پیمایی های آن دوران بر ضد شاه هم شرکت داشت، و بسیار دیرتر از دیگران با اهل و عیال جلای وطن کرد و به فرنگ امد. برايم از نزديكي اش با دربار و اگاهي اش از کارهایی که مغایر با اصول اخلاقی خود او بود، تعريف كرد و از كناره گيري از كارش. و با تجربه اي هم كه داشت سبب انقلاب و نارضايي هاي مردم در ان زمان را بخوبي درك مي كرد و چون بيشترين سالهاي عمرش را خارج از ايران بسر برده بود و بي خبر از ريا و سياهكاري ملايان، به دنبالشان به راه افتاد و به انقلابي ها پيوست.
در اين گيرودار با ياري دوستان تازه اي كه يافته بود توانست در تمام جلسات و مراسم انقلابی آن زمان شرکت کند و حتی به اتفاق همين دوستان چندین بار به حضور خمینی هم در قم مشرف شده بود، و امروز همچنان بر این عقیده که خمینی خودش جلاد نبود و حکم کشتن آدمها را او صادر نمی کرد و قتل ها به دستور اطرافیانش می بود!
به گفته او در آن دوران درهم ریخته همه چيز یکباره دگرگون شده بود و زمانی فرا رسید که خمینی برای حفظ قدرتش – به رغم تمام جناياتي كه روي داد و سخنان خودش در تعريف از اين قتلها و ادم كشي ها – چاره ای جز سکوت و پذیرفتنش نداشت. چراكه در جلسه ای در قم که خود او هم حضور داشت، به گوش خود شنیده بود مردی به خمینی گفت باید کشت و چنین و چنان… و خمینی مخالف این پیشنهاد او بود، نه پذیرای کشت و کشتار، و در آن روز صریحآ مخالفتش را در این باب اظهار داشت.
من شگفت زده از شنيدن سخنان او و باورهايش پس از اين همه جنايتي كه روي داد، به كشته شدن خسرو قشقايي بي گناه مي انديشم كه با چه اميدها و ارزوهايي به ايران بازگشته بود و خميني چه پذيرايي شاياني از او و برادرانش كرد و سپس چه گونه او را كه چو برادرش هنوز فرصت فرار نيافته و در شيراز پنهان بود، يافت و اعدام كرد. تنها خسرو قشقايي نبود و فراوان بودند بي گناهاني همچو او كه در ان دوران مفت و مسلم به دستور اين ضحاك ماردوش تشنه به خون كشته شدند!
به اين دوست عزيز گفتم لابد خلخالي و امثال او در ان كشور سرخود كشتار مي كردند! و خميني همچو فرشته بي گناهي نشسته بود و فقط از دور تماشا مي كرد و تمام اين كشتارها تنها براي سيراب كردن مارهاي روي دوشش بود و تقصير از مارها است و نه از خميني!
منبع : سايت عصرنو