سازمانيابي کارگري ـ انتخابات مصر (2)
چهار شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۱ – ۳۰ مه ۲۰۱۲
محمد قراگوزلو
QhQ.mm22@admin
درآمد :
الف. با اندک انحرافي از مسير اصلي، بحث پيرامون سازمانيابي کارگري را ادامه ميدهيم. قرار بود در اين بخش، به تکميل فشردهي نظريات مارکس درخصوص آگاهي طبقاتي بپردازيم اما گمان ميزنم ورود به ماجراي انتخابات مصر، پس از سقوط دولت حسني مبارک با کمي تساهل منظر ديگري از سازمانيابي کارگري و آگاهي طبقاتي را خواهد گشود. دستکم اميد دارم چنين باشد.
ب. در مورد خيزشهاي تودهيي ِ آفريقاي شمالي و خاورميانه پيش از اين به تفصيل نوشتهايم. در آن مقالات و گفت و گوها تلاش نگارنده بر اين پايه استوار بوده است که به استناد آمار و اطلاعات دقيق دلائل اين جنبشهاي اجتماعي را تجزيه و تحليل کند و دو مولفهي لحظهي حال و افق انقلابهاي نيمه تمام منطقه را به پشتوانهي اوضاع اقتصادي سياسي آنها ترسيم نمايد. تا آن جا که حافظهي مخدوشام ياري ميدهد عنوان بخشي از آن مقالات بدين قرار است:
مصر در آستانهي دو راهي سوسياليسم يا بربريت. 21 بهمن 1389/ 10 فوريه 2011
ايران و مصر… ولي افتاد مشکلها. 26 بهمن 1389/ 15 فوريه 2011
امکانيابي مکان دفن نئوليبراليسم -4. بحران کاپيتاليستي از آفريقاي شمالي تا خاورميانه. 5 اسفند 1389/ 24 فوريه 2011
جنگ امپرياليستي در ليبي. 4 فروردين 1390/ 24 مارس 2011
انقلاب عراق بسترساز مرگ ناسيوناليسم کرد. 16 فروردين 1390/ 5 آوريل 2011
خانهام ابريست… بخش اول. 29 مرداد 1390/ 20 اوت 2011
دوران نان، طغيان کار، غليان آزادي، مصاحبهيي مبسوط با مجلهي آرش 107
مقالات و مقولات ديگر را عليالحساب به ياد ندارم، باري در مجموعهي اين نوشتهها – که ميتواند در مجموع مولد کتابي دربارهي به اصطلاح “بهار عربي” باشد – به اندازهي توان نويسنده، ابعاد گوناگون اقتصادي، سياسي، فرهنگي (اجتماعي) اين کشورهاي بحران زده ارزيابي شده است و حکومت (فرا دولت) گرايشهاي مختلف اپوزيسيون در کنار روند خيزش تودهيي با تاکيد بر موقعيت جنبش کارگري و چپ مورد بررسي قرار گرفته است. در نتيجه آن چه درمقالات و مصاحبه ي پيش نوشته مطرح شده، به زعم من کماکان به اعتبار و قوت خود باقيست. اما انگيزهي ما از ورود مجدد به خيزش تودهيي مردم مصر ارزيابي دو انتخابات اخير، بعد از سقوط دولت حسني مبارک، در کنار درسها، تجربيات و چشماندازهاي احتمالي فراروي اين کشور است.
تراژديهاي کمدي شده
به اول مهر 1357 تهران و هر شهرستان ملتهب ديگر ايران ميرويم . بعد از کشتار 17 شهريور، انقلاب ايران به اعتبار اعتصاب همه جانبهي کارگران نفت، خيز بلندي به سوي پيروزي برداشته است. مهدي بازرگان و حاج مانيان و يکي دو نفر ديگر که تجربهيي در مسالهي نفت دارند به تکاپو ميافتند. رژيم پهلوي يکه خورده و در آستانهي شنيدن صداي انقلاب مردم است. شوراهاي کارگري راديکال به تدريج در حال شکلگيري هستند. اگر نبض انقلاب در تظاهرات خياباني ميزند، باري مغز و فرماندهي آن در کارخانهها فعال شده است. ميتوان تصور کرد با اعتصاب کارگران نفت رژيم شاه در تنگنايي کم مانند قرار گرفته و هر آينه آمادهي امتيازدهي به هر اپوزيسيوني است که زور و توان و امکاناتش از بقيه بيشتر باشد و به عبارت روشنتر اپوزيسيوني متشکل و نيرومند و هژمون بر جنبش انقلابي مردم ايران. نهضت آزادي و جبههي ملي با انقلاب و سيل و “خشونت” به شدت مخالفاند. آنان چترها را در پائيز بيباران و در عين حال آسمان پر رعد تهران گشودهاند. باران و نه انقلاب………مردم به تدريج با نامهاي سياسي جديدآشنا ميشوند. مهدي بازرگان، کريم سنجاني، شايگان، صديقي و علي شريعتي از چند سال پيش به اعتبار فعاليت آزادانهي حسينيهي ارشاد و تا حدودي نهضت آزادي و جبهه ي ملي به ميان طيف ويژهيي از نخبهگان جامعه رفته اند.آيت الله مطهري و مفتح و باهنر و بهشتي و خاتمي چندان سياستورز نيستند و ترجيح ميدهند به جاي حمله به امپرياليسم و چهرهي دست نشاندهاش “روش نقد رئاليسم” و “داستان راستان” و کتابهاي درسي بنويسند و در دانشگاه و حوزه درس بدهند و در مرکز اسلامي هامبورگ فعاليت کنند. از جمع روحانيان آيت الله طالقاني و آيت الله منتظري در بند با مواضعي نزديک به سازمان مجاهدين خلق و آيت الله خميني (در نجف) شناخته ميشوند. چپها طبق معمول قرباني سفرههاي سور و عزا شدهاند. تقريباً همهي اعضاي برجستهي سچفخا – از پويان و احمدزاده و صفايي تا جزني و اشرف – به صور مختلف قتل عام شدهاند. رهبري سازمان مجاهدين خلق ايضاً. مرکزيت تبعيدي و خوشنشين حزب توده منتظر تصميم “رفيق برژنف” و کرملين. تا چه شود؟ باري کوتاه کنم. اين مقدمهي بلند را گفتم تا به اين سوال ساده برسم که اگر در مهرماه 57 در هر کجاي ايران از مقابل دانشگاه تهران تا هر ميدان و گوشه و خيابان ديگري از هر شهروندي با هر درجهيي از آگاهي سوال ميشد که به نظر شما پس از سقوط شاه اولين رئيس جمهور ايران چه کسي خواهد بود؟گمان نميکنم حتا يک نفر هم به نام ابوالحسن بنيصدر ميرسيد. حالا امثال صادق قطب زاده و ابراهيم يزدي و صباغيان و حاج سيد جوادي و طباطبايي و نزيه و مدني و حسن حبيبي و جلال الدين فارسي و غيره که در هيچ مخيلهيي نميگنجيدند. حتا به ذهن روحانياني مثل آيت الله بهشتي که ميکوشيدند جريان مذهبي را بر انقلاب هژمون کنند. کما اين که اگر در زد و خوردهاي 20 تا 22 بهمن کسي ميگفت ژنرال ازهاري يا جمشيد آموزگار (مثل احمد شفيق) در انتخابات آيندهي رياست جمهوي ايران يکي از دو نامزد پيروز و راه يافته به دور دوم خواهند بود، طرف را يک راست به دارالمجانين ميفرستادند.
از قرار انقلاب مصر نيز تکرار همان جريان آشنا و پيش گفته است. 16 ماه پيش وقتي که خيزش تودهيي زحمتکشان مصري تحت لواي نان ـ آزادي شروع شد، اگر کسي از يک به يک جمعيت انبوه گرد آمده در ميدان التحرير ميپرسيد:
محمد مرسي کيست؟با چهرهيي مبهوت و هاج و واج مواجه ميشد.همه ي شهرت و پايگاه سياسي مرسي به عنوان رهبر حزب و نماينده ي مجلس در ميان يک جماعت خاص اخواني خلاصه و خلاص مي شد. و يا اگر تحليلگري در يک رسانه مينوشت که بعد از سقوط دولت حسني مبارک، مردم معترض احمد شفيق را به دور دوم انتخابات رياست جمهوري خواهند فرستاد، خوانندهگان آن تحليل به عقل سليم نويسنده شک ميبردند. اما همههاي اينها واقعيت است. کميک يا تراژيک چه فرقي ميکند. براي تودههاي مبهوتي که حال و حوصلهي خنده و گريه از آنان ستانده شد، ديگر چه فرقي ميکند اخطار حادثه “توفان خندهها” در پي داشته باشد…
(درافزوده: به يک مفهوم اگر بخواهيم نتيجهي انتخابات رياست جمهوري مصر را با شرايط مشابه در ايران مانسته سازيم، به اين گزينهها ميرسيم. هاشمي رفسنجاني يا محمد خاتمي و حتا بنيصدر به عنوان نمايندهي اسلام متعادل و ميانه و پرو غرب به جاي محمد مرسي. رضا پهلوي تنها آلترناتيو بازمانده از رژيم ضد انقلاب گذشته مابه ازاي احمد شفيق. مسعود رجويِ بازگشته به شعارهاي “جامعهي بيطبقهي توحيدي” به جاي حمدين صباحي! گيرم که بازگشتِ رجويِ هم پيمان با نئوکانهاي آمريکايي به گذشته استبعاد عقلي دارد!بهتر بود به جاي رجوي اين آقاي حمدين صباحي ناصريست ملي گرا را با محمد حنيف نژاد مقايسه مي کرديم. اما چون سخن از آلترناتيو و آلترناتيو سازي است با موجودين ساختيم.)
انقلاب نان و آزادي
در تونس نيز که “همه چيز آرومه” کمتر کسي انتظار داشت از درون چنان جامعهيي جريان راشد الغنوشي بيرون بزند. حکايت امروز ليبي و ماجراي فرداي سوريه سناريوي ديکته شدهيي است که حتا راستهاي خجول نيز با اکراه از چنين برآمدهاي به شدت ضد انقلابي دفاع ميکنند. امپرياليسم با کومک مستقيم به دو جريان شديداً ارتجاعي حاکم بر ليبي و اپوزيسيون سوريه (ارتش آزاد و گروه غليون) و تحميل جنگ داخلي و خسارات سنگين مالي و جاني به دنبال ترساندن مردم از انقلاب است. اگر قرار است نتيجهي انقلاب به عروج باند القاعدهيي محمود جبرئيل و مصطفا عبدالجليل منجر شود، مردم ترجيح ميدهند “رفاه” نيم بند و دو ريالي دولتهاي ديکتاتوري و فاشيستي امثال قذافي و صدام و اسد و عبدالله صالح را تاب بياورند.(بدتر و بدترين!) حکومتهاي بشار اسد و قذافي و صدام با وجود همهي فاشيسم عريان و فساد و تبهکاري دست کم يک معيشت بخور و نمير را براي مردم فراهم کرده بود. اين ماجرا به شکل ديگري در افغانستان نيز اتفاق افتاده است. (ساقط کردن رژيم پرو شوروي نجيب الله و به روي کار آوردن باند رباني و کرزاي و حکمت يار تا طالبان) و از قرار در مصر نيز به شيوهي خاص و البته “دموکراتيک” و از طريق خيمه شب بازي “انتخابات آزاد” در شٌرٌف وقوع است.
همه ميدانند که انقلاب 25 ژانويهي مردم مصر بر بستر موجي از نارضايتي تودهيي شکل بست. اين نارضايتيها که از اواسط دوران حکومت حسني مبارک آغاز شده بود، به طور مشخص نئوليبراليزه کردن اقتصاد سياسي مصر را هدف گرفته بود. گسترش و تعميق فساد و فقر و فلاکت و بيکاري از سه دههي پيش اعتراضات همه جانبهيي را (شورش گرسنهگان) دامن زده بود. آن چه در مصر حاکم شده بود، دستورات ديکته شدهي صندوق بينالمللي پول بود که از زمان دولت سازندهگي در ايران نيز (تحت عنوان طرح تعديل) آغاز شده و با عروج دولت نئوليبرال احمدي نژاد سرعت خارق العادهيي به خود گرفته است. مقايسهي آمارهاي خط فقر، نرخ تورم، بيکاري، فساد، فحشا، خصوصيسازي و… حتا ايران امروز را در وضعي به مراتب وخيمتر از دوران حسني مبارک نشان ميدهد. (در مورد اين آمارها ميتوانيد به مقالات پيش گفته در ابتداي همين نوشته مراجعه کنيد) به اين ترتيب تودههاي معترض مصر براي نان و آزادي وارد ميدان شدند. از سوي ديگر جنبش کارگري مصر نيز – که پيش از آغاز خيزش تودهيي پرچمدار مبارزات گسترده عليه کل نظام سرمايهداري حسني مبارک بود – با وجود دهها اتحاديه و سنديکاي رزمنده به ميدان آمد و بدين ترتيب حاکميت مصر در آستانهي سقوط قرار گرفت.
(درافزوده: دربارهي جنبش کارگري مصر به اجمال پيش از اين سخن گفتهايم اما توجه خوانندهي علاقهمند را به “پروندهي ويژه: جنبش کارگري در مصر” مندرج در نشريهي دفتر 26 نگاه جلب ميکنم: مقالات:
– به عنوان مقدمه – نوشتهي: پريسا نصرآبادي
– جنبش کارگري مصر و انقلاب بيست و پنجم ژانويه، آن الکساندر، برگردان پريسا نصرآبادي)
آن الکساندر در مقالهي بسيار مفيد خود “ديناميسمهاي موج اعتصاب” را ميکاود و ضمن اشاره به انقلاب مصر “به مثابهي قيامي هم عليه نئوليبراليسم و هم اقتدارگرايي” از سه مرحله “در رشد و توسعهي مبارزات کارگري بين ماههاي فوريه و اکتبر 2011” سخن ميگويد:
« رشد و تحکيم سازمانهاي کارگري هم در داخل و هم بين محلهاي کار جدا از هم، طي ماه مارس تا آگوست، زمينهيي را براي اعتصابات تودهيي ماه سپتامير و اکتبر فراهم کرد. در همين دوره، تغييرات مهمي نيز در آگاهي کارگران به وقع پيوست، هم چنان که تمرکز اعتراضات کارگران در محلهاي کارشان از “مبارک حقير” به روسا و اعضاي ارشد نهادهاي دولتي تغيير جهت داد. موج اعتصاب ماه سپتامير تغيير عظيمي را هم در سازماندهي مستقل و هم در آگاهي کارگران مصر نشان داد. تنها آن ماه در حدود 500 هزار کارگر در اعتصابات و اعتراضات شرکت جستند، رقمي که به مراتب از شش ماه پيش از آن بيشتر بود. در حالي که تعداد شرکت کنندهگان محتملاً کمتر از ماه فوريه بود. اما اهميت اعتصابات ماه سپتامبر از آن جاست که [جنبش کارگري] در حال تغيير کيفي به سوي هماهنگي کشوري و اعتصابات وسيع قرار داشت. مهمترين اين وقايع، اعتصاب کشوري معلمان بود. اما ديگر اعتصابات همآهنگ و وسيع، شامل اعتصاب منطقهيي کارگران تصفيه شکر و اعتصاب و اعتراض کشوري کارگران پُست بود. اين تغيير چشم گير بر حسب ميزان همآهنگي ميان محلهاي کار، تغيير مهم ديگري نيز به دنبال داشت. اين اعتصابات تودهيي بودند که مطالبات اجتماعي عمومي را همراه با درجهيي از هدف مشترک که در نوع خود چالشي سهمگين براي شوراي حاکم نظامي به وجود آورد، بيان ميکردند. علاوه بر اين اعتصاب معلمان که 250 هزار تا 500 هزار اعتصابي را بسيج کرد به صراحت خواستار استعفاي وزير آموزش و پرورش گماشته مبارک شد. و ديگر اعتصابات از قبيل اعتصاب کارگران حمل و نقل عمومي شروع به طرح مطالبات مشابهي کردند.
در طي اين سه مرحله، ارتباط ميان جنبه هاي دموکراتيک و اجتماعي انقلاب به طرق مختلف پيکربندي شد. اعتصابات توده يي ماه فوريه چه پيش و چه پس از سقوط مبارک، به طور اساسي تاثير مشابهي بر رژيم گذاشتند. مقياس بسيار وسيع اعتصابات و اعتراضات عمدتاً ناهماهنگ کارگري، تاثير قدرت مند “مختل کننده”يي در نظم دولت داشت و جدا کردن بقيه ي جامعه از اعتراضات تودهيي درميدان التحرير و نقاط ديگر را ناممکن ساخت.» (پيشين، ص:201)
در همين برهه مشاهدات عيني کالينيکوس از جامعهي انقلابي مصر روايت آن الکساندر را تائيد و تصويب ميکرد. خوشبيني يا سادهلوحي نبود. طبقهي کارگر مصر به ميدان آمده و- مانند کارگران اعتصابي نفت ايران -دولت حسني مبارک را فلج کرده بود. انقلاب رو به پيش بود و مرحله به مرحله راديکاليزه تر ميشد. پيشرفت انقلابي که هژموني آن را طبقهي کارگر آگاه و متشکل و رو به تحزب به دست ميگرفت، ميتوانست:
کل حکومت سرمايهداري مصر را درهم بشکند.
دست امپرياليسم آمريکا و صهيونيسم را از مصر قطع کند.
جريانهاي ارتجاعي اخوان المسلمين و ليبرالها و تهماندهگان حکومت حسني مبارک را کنار بزند.
جريانهاي انقلابي و کارگري در منطقه و کشورهاي بحران زده را تقويت کند و راه جديدي را براي طبقهي کارگر تونس و الجزاير و يمن و ليبي و سوريه و عراق – حتا عربستان و بحرين – بگشايد و…
دخالت مستقيم دولت آمريکا همهي اين روند را – تا لحظهي حال – متوقف کرده است. اين “اوباماييهاي دموکرات حقوق بشري “درست مانند اسلاف خود يعني “کارتري هاي ايضاً دموکرات حقوق بشري” به موقع وارد صحنه شدند و انقلاب نان و آزادي را به سمت “دموکراسي” و “انتخابات آزاد” مصارده کردند. حسني مبارک – مانند محمدرضا پهلوي – عنصري گوش به فرمان بود. درست مثل ژنرال طنطاوي و همتايش قره باغي. دخالت مستقيم آمريکا و متحدانش (عربستان، قطر، ترکيه) در مصادرهي انقلاب مصر اظهر من الشمس است. وقتي که رجب طيب اردوغان در ميدان تحرير قاهره مانند فرماندهان فاتح جنگهاي صليبي بر دوش پياده نظام اخوان المسلمين شعارهاي تند و توخالي ضد اسرائيلياش را تکرار کرد، پردههاي نمايش کنار رفته بود. حسني مبارک رفت تا نظام سرمايهداري مصر با همهي امکانات سرکوب (دولت) باقي بماند. ارتش آمريکايي مصر با حمايت آمريکا به سرکوب و عقب راندن جنبش کارگري مصر پرداخت. فرصت و فضا براي يارگيري و تقويت اخوان المسلمين مثل هلو در گلو مهيا شد. تا آن جا که حماس هم از دمشق به قاهره رفت و در کنار برادران خود ايستاد. پول و تبليغات عربستان و قطر و ترکيه نيز کارساز افتاد تا يکي ديگر از ورژنهاي حزب عدالت و توسعهي ترکيه با ايدهئولوژي اسلام نئوليبرال و در اتحاد نوشته و نانوشته با امپرياليسم آمريکا در منطقه حاکم شود. پيروزي جريان اخوان المسلمين در انتخابات پارلماني ناشي از همين روي کرد بود. در “انتخابات” اول (ژانويه) 70 درصد کرسيهاي پارلماني مصر به تصرف دو حزب اسلامي درآمد. حزب آزادي و عدالت که مبلغ “اسلام معتدل” نئوليبرال ترکيهيي است 235 کرسي از 498 کرسي را اشغال کرد و121 کرسي نيز به حزب افراطي النور رسيد.
واضح است نتيجهي انتخاباتي که زير تانک و توپ و سر نيزهي ژنرالهاي ارتش آمريکايي برگزار شود، جز اين نتواند بود. دولتها و جريانهاي سياسي و افراد بر مبناي منافع طبقاتي خود عمل ميکنند.هيچ کس به هيچ کس سر قدرت سياسي تعارف نمي کند.هر که سازمان يافته تر باشد در کسب قدرت سياسي موفق تر است….
(در افزوده من به هيچ وجه نقش روشن فکران چپ را در سازمانيابي، تشکل و تحزب طبقهي کارگر عمده و بارز نکردهام، با اين حال معتقدم اگر از روشن فکر چپ سوسياليست همين وظيفه نيز سلب شود، جنبش کارگري بخشي از حاميان و پيشگامان خود را از دست خواهد داد. من البته از روشن فکران چپ اجتماعي سخن ميگويم و تاکيد ميکنم که امپرياليسم و متحدانش منتظر نخواهند شد تا “چپ سکتي و محفلي” از گودال جستجوگر گوگل خود بيرون بيايد و و پس از تکميل يک مجلد “نيمه پنهان”نويسي سلانه سلانه براي جنبش کارگري مانيفست بنويسد. به قول آن عزيز “اينها گندهگويي” است!)
باري اولين “انتخابات آزاد و دموکراتيک” مصر زير سايهي ژنرالها برگزار شد و پارلمان جديد شکل گرفت. پارلمان اخوان المسلمين هنوز از راه نرسيده همان سياستها و برنامههايي را در دستور کار خود قرار داد که دولت دست نشاندهي ناتو در ليبي اتخاذ کرده بود.
يورش همه جانبه به حقوق زنان در ليبي با آزادي چند همسري نطفه بست و در مصر اخوانيها نيز کم و بيش مشابه بود:
تقليل سن ازدواج دختران.
مبارزه با پوشش ضد مذهبي.
اجازه به مردان براي آميزش با جسد زنان تا 6 ساعت پس از مرگ! اين همه زن ستيزي نوبر انقلابي بود که براي نان و آزادي (و به تعبير ما سوسياليسم) آغاز شده بود. هر چند تعابيري مانند “بهار عربي” و “خزان عربي” براي شروع خيزشهاي تودهيي منطقه توام با خوشبيني و بدبيني است، اما واقعيت اين است که حتا در صورت پيروزي نهايي اخوان المسلمين کار انقلاب مصر را نبايد تمام شده دانست.
“انتخابات” رياست جمهوري و آموزهها
16 ماه پس از خيزش توده يي نان وآزادي و 4 ماه پس از آن که اخوان المسلمين 70 درصد کرسيه اي پارلمان را کسب کرد، “انتخابات” رياست جمهوري در شرايطي” دموکراتيک”و اين بار هم تحت تدابير امنيتي، پليسي و نظامي دولت حسني مبارک و البته زير سايه ي نظارت آقاي جيمي کارتر و ناظران “بيطرف” برگزار شد. با توجه به انتخابات قبلي نتايج کم و بيش از پيش مشخص بود. پيروزي قاطع اخوان المسلمين! اما چنين نشد…
خبرگزاري رسمي مصر (منا) شامگاه جمعه (25 مه/ 5 خرداد) گزارش داد که محمد مرسي (نامزد اخوان) و احمد شفيق (آخرين نخست وزير حکومت مبارک) به ترتيب با آراي 3/25 درصد و 9/24 درصد به دور دوم رسيدهاند. حمدين صباحي – که رسانهها از او به عنوان نامزد “چپگرا” ياد کردهاند – بدون هرگونه تشکيلاتي و در کمال شگفتي 5/21 درصد آراي ماخوذه را به خود اختصاص داده است.
محمد مرسي حکايت همان حسن حبيبي است که در اولين انتخابات رياست جمهوري اسلامي ايران بعد از حذف جلال الدين فارسي به رقابت با ابوالحسن بنيصدر وارد شد. محمد مرسي از يک منظر ميتواند تداعيگر بنيصدر هم باشد. هر دو پيش از انقلاب در ميان توده هاي انقلابي چهرههايي ناشناس بودند. ماجراي مرسي اما از زوايهي ديگري هم جالب است. او زماني به ميدان آمد که نامزد اول اخوان المسلمين (خيرات شاطر) رد صلاحيت شد. بيهوده نيست که طنازان مصري با چاپ کاريکاتورهاي مسري در شمايل آدمک لاستيک ميشلن به او لقب لاستيک زاپاس دادهاند. در واقع اگر خيرات شاطر از فيلتر هيات نظارت ميگذشت، نام مرسي هرگز نه در اين مقاله و نه در هيچ تحليل و خبر ديگري با اين بس آمد شنيده نميشد. همين مولفهي ساده نشان ميدهد که اخوان المسليمن موفق شده در اين مدت – از سقوط حسني مبارک تا دو انتخابات اخير – به اعتبار شرايط خاص پيش آمده، موفقيتهايي را کسب کند. اين امر ناشي از وجود يک تشکيلات منسجم، متحزب و داراي سرمايه و کادرهاي حرفهيي است. با اين حال اقدامات ارتجاعي اخوان در چهار ماه گذشته (فاصله انتخابات مجلس تا رياست جمهوري) به نحو قابل توجهي از آراي آنان کاسته است.
40 درصد آراي آنان (70 درصد کرسيهاي پارلمان) در کمتر از 4 ماه به 26 درصد کاهش يافته است. بديهيترين نتيجهي چنين فرايندي افزايش سطح آگاهي تودههاي انقلابي نسبت به ماهيت ارتجاعي جريان اخوان المسلمين است.
آقاي مرسي در سالهاي 2002 تا 2005 (دوران مشعشع حسني مبارک) نمايندهي مجلس بوده و به عنوان رهبر حزب “آزادي و عدالت” در واقع از پوزيسيون نظام آمريکايي مبارک در قالبهايي متفاوت به “اپوزيسيون” رسيده است. شعار او نعل به نعل تکرار “رنسانس اسلامي” طيب اردوغان است. وي بارها از الگوي ترکيه ستايش کرده و در لحظهي حال تنها گزينهي مطلوب امپرياليسم آمريکاست. سپهبد خلبان احمد شفيق، يار و همکار شفيق حسني مبارک است. فرماندهي نيروي هوايي و سپس نخستوزير. گفتم و تکرار ميکنم که احمد شفيق را ميتوان با توجه به اوضاع انقلابي بهمن 57 با چهرههايي همچون ژنرال ازهاري، ارتشبد جم، جمشيد آموزگار و حتا رضا پهلوي مقايسه کرد. بخش قابل توجهي از آراي شفيق به اعتبار مخالفت جامعهي ده درصدي مسيحيان قبطي با جريانهاي اسلامگرا، جذب شده است. براي رعايت اقتصاد کلام به اين اندازه بسنده ميکنم که يک طنزنويس مصري پس از راه يافتن به دور دوم اين پيام سپاس را از طرف او به مردم مصر مخابره کرد:
«بسيار متشکرم! با شتر فرزندان تان را کشتم. اموالتان را به يغما بردم. در سخنرانيهايم به شعورتان خنديدم. با اين همه شما من را به عنوان رئيس جمهور برگزيديد. از اعماق دل از شما تشکر ميکنم. شما براي من همان مردم نادان و ناآگاه بمانيد و من رئيس جمهور دائم شما خواهم بود.»
(قتلت اولادکم في معرکه الجمل… و سرقت فلوسکم علشان ابني المطار… و استهزت يعقولکم في البرامج و اللقائات… و بعد کل ده، فاشکرکم من صميم قلبي… کونوا الي شعبا جاهلا… اکن لکم رئيسا دائماً)
(درافزوده: کساني که به ريش آلترناتيوسازيهاي بورژوايي ميخندند و ترکيب گردايشهايي مانند پاريس و اولاف پالمه و واشنگتن را به تمسخر ميگيرند، از احمد شفيقها غافلند)
اما از نفر سوم اين انتخابات يعني حمدين صباحي به عنوان نمايندهي “چپ”ها ياد شده است. همين ابتدا و البته در انتهاي اين مقاله عرض ميکنم که چپ سوسياليست دلش را خوش نکند. اين صباحي را درست نميشناسم. او ممکن است آدم خوبي باشد(به مصداق اين که جهنم را نيز آدم هاي خوب با نيت خير سنگفرش کرده اند!) اما حداکثر وزن سوسياليسماش به پاره سنگ سوسياليسم اولاند ميرسد. شايد. پس از مناظرهي عبدالمنعم ابوالفتوح و عمر موسا بخشي از آراي ابوالفتوح به صندوق محمد مرسي رفت و مخالفان اخوان و روي برتافتهگان از عمر موسا به سوي حمدين صباحي گرويدند. صباحي يک مليگراي متمايل به جمال عبدالناصر است. ما قبلاً و به تکرار نوشتهايم که عروج جريانهايي که تحت عنوان “سوسياليسم ملي” و “سوسياليسم آفريقايي” اهدافي همچون استقلال در کنار آزادي از استعمار کلونياليستي را دنبال ميکردند و به نوعي زائدهي اتحاد جماهير شوروي (کمونيسم بورژوايي) و زائيدهي دوران جنگ سرد بودند، گذشته است. صباحي در مقابل آن دو ديگر (مرسي و شفيق) شر کمتر است و با وجودي که گفته ميشود در جريان انتخابات اخير پرچم شعار نان، آزادي، عدالت اجتماعي را برافراشته اما واقعيت اين است که اتخاذ اين شعار نوعي موج سواري به قصد جمع کردن آراي چپها و کارگران بوده است. شعار اصلي صباحي “يکي از خودمان تلاش ميکند” است و اين احتمال که بخشي از آراي او در دور دوم انتخابات خنثا شود و بخش ديگر به نفع محمد مرسي سمتگيري کند، فراوان است.
بعد از تحرير
1. ميزان مشارکت مردم در انتخابات رياست جمهوري مصر کمتر از 50 درصد بوده است. اين رقم براي جامعهيي در شرايط انقلابي به مراتب کمتر از حد مورد انتظار است. چه کسي ميداند 50 درصد تحريمي به کدام جريان گرايش دارند؟
2. به نظر ميرسد چپهاي سوسياليست و کارگران متشکل انتخابات مصر را تحريم کرده باشند.
3. اين تحريم احتمالي و گسترده در کنار نزديکي آراي 3 نامزد مورد نظر افق متلاطم و دولت بيثباتي را درآيندهي مصر تصوير ميکند. نتيجهي ديگر اين بيثباتي ميتواند در استمرار حضور جنبش کارگري و به چالش کشيدن دولت جديد افق هاي تازه يي بگشايد.
4. با وجود سابقه و تجربهي جنبش کارگري و فعاليت اتحاديهها و سنديکاها در جريان خيزش تودهيي، عقب ماندن طبقهي کارگر مصر از 3 جريان پيش گفته نشان داد که تشکلهاي اتحاديهيي ظرف مناسبي در شرايط انقلابي نيستند و با هيچ درجهيي از راديکاليسم نميتوانند سکوي طبقهي کارگر براي کسب قدرت سياسي باشند.
5. عروج نسبي اخوان – علاوه بر همهي مولفههايي که پيشتر گفتيم – مويد سازماندهي اين جريان سياسي است. طبقهي کارگر بدون سازمانيابي و تشکل و صد البتهً تحزب با همهي تواناييهايش، در نهايت بازندهي رقابت بر سر کسب قدرت سياسي خواهد بود.
انقلاب در مصر ادامه دارد. مستقل از اين که جريان حمله برنده به ستاد شفيق(غروب سه شنبه9 خرداد) از کدام گروه بوده واقعيت اين است که انقلاب مصر شکست نخورده . دست کم تا لحظه ي حال انقلاب شکست نخورده است.
اين بحث را با تکميل بخش اول مقاله درخصوص آگاهي طبقاتي ادامه خواهيم داد…
ديگر مقالات آقای محمد قراگزلو در اين رابطه از طريق پيوند زير در دسترس خواهند بود :