ديدگاه
ا. مقدم(نورایی)
آیاانقلاب اسلامی ۵۷ یک توطئه ی خارجی بود؟
هرآنچه سخت و استوار است دود میشود به هوا میرود (مارکس)
اینک که در ایران خون و آتش جاری است، شاید در میان این کارزار صحبت از گذشته بی مناسبت بنظر آید، اما از آنجا که جنگ کنونی از دل همان جنگ گذشته درآمده است علیرغم آنچه تابحال درباره آن گفته شده است زوایای مهم آن در تاریکی قرار دارد.
طی ۶۰ سال از شورش “خرداد ۴۲” تا خیزش
کنونی مردم ایران تاریخ ایران شاهد سه خیزش سیاسی اجتماعی بوده که حلقه های علت و معلولی یکدیگر بوده اند: اولی شورش خرداد ۱۳۴۲، دومی انقلا ب۱۳۵۷ سوم آن که اکنون با رستاخیز سکولاریسم علیه سلطه فاشیسم مذهبی در حال دود شدن است. راستی برای یک انسان فرهیخته ی کنجکاو که برای دلایل عِلی تحولات اجتماعی به راحتی به توضیحات ساده و عامه فهم راضی نیست و قناعت نمی کند هنوز این پرسش بی پاسخ اقناع کننده باقی مانده است که چه رابطه ای میان این سه رویداد تاریخی وجود داشته است؟ آیا آنچه که در بهمن ۱۳۵۷ رخ داد یک انقلاب بود؟ از آنجا که واژه انقلاب بطور معمول به تصور از انقلابات بزرگ بار مثبت و پیشرو تاریخی دارد برای بسیاری سخت است که آنرا انقلاب بنامند و حداکثر آنرا ” انقلاب اسلامی ” می نامند.
اما در برابر این پرسش که چگونه یک ایدئولوژی مذهبی میتواند مانند روح مطلق هگلی یک چنین توده عظیمی را به حرکت انقلابی وادارد؟ جواب بنابر تئوریهای رایج عام فهم: این یک توطئه ی کشورهای سرمایه داری پیشرفته غرب به سرکردگی ایالات متحده آمریکا بقصد جابجا کردن یک نظام سلطنتی با یک نظام خلیفه گری بوده است. بی شک نظریه پردازان این تئوری فاکت ها و اسناد حقیقی خوب و مردم پسند از گفته های سیاستمداران آمریکایی نظیر ریگان و هیلاری کلینتون و یا مثلا از قول آلوین تافلر در کتاب موج سوم که در سالهای ۱۹۷۰ در کنگره و سنای آمریکا زمزمه هایی از نارضایتی نسبت به جاه طلبی های شاه ایران شروع شده بود، برای قبولاند ” تئوری “خود ارائه میدهند. با قبول اهمیت روشنگری این داده ها مبنی بر نارضایتی غرب از رژیم محمدرضا شاه اما هنوز این پرسش باقی است که راستی چطور دشمنان غربی محمد رضا شاه توانستند مشتهای ۴ یا ۵ میلیون تهرانی را جادو کنند به هوا ببرند و یک صدا بگویند ” روح منی خمینی بت شکنی خمینی”. طرفداران تئوری توطئه احتمالا خواهند گفت که از آنجا که ایران یک کشور مسلمان شیعه مذهب است آمادگی پذیرش و سرسپردگی به هر فراخوان سران “مقدس” آن را دارند. اما چرا در شورش آشوری ۴۲ با همین رهبری (خمینی) فقط گروههای کوچکی از بازاریان و روستاهای ورامین وارد میدان کارزار با محمد رضاشاه شدند آنقدر کوچک که شاه آنها را با یک پس گردنی آرام کرد. شاید هواداران تئوری توطئه بگویند که در آن زمان آمریکا، در راس کشورهای غربی، نمی خواست رژیم شاهنشاهی را براندازد. بنا بر این ایدئولوژی سیاسی همیشه این اراده نیروی خارجی است که اراده “دیگری” را مقاومت ناپذیر در حوزه جاذبه خود دارد و هر زمان که بخواهد مثلا یک نظام سلطنتی را با یک حکومت خلیفه گری جابجا میکند و در این وسط نقش وضعیت تغییر یافته نیروهای اجتماعی داخلی کاملا غایب است. بی دلیل نیست، و این یک طنز تاریخی است، که در همان زمان هایی که خلق حزب الله پروژه ترور خود را آغاز کرده بود و در خیابانهای تهران جولان میداد بخش بزرگی از ” چپ ” ایران آمریکا را دشمن اصلی این خلق بحساب می آورد. امروزه هم باز خامنه ای این دست ” نا پیدای ” آمریکا را در پشت جنبش انقلابی ی ضد ارتجاعی کنونی می بیند و آن را توطئه غرب میداند.
بین شورش “خرداد ۴۲” و ” انقلاب ۵۷” پانزده سال فاصله است، مشخصات هر دو رویداد با هم اینهمانی دارند. هر دو ماهیت ایدئولوژی مذهبی اسلامی، رهبری هردو خمینی، رئیس حکومت بر سر کار در هر دو رویداد یک شخص( شاه)، عامل ذینفع خارجی ایالات متحده آمریکا. پس علت چه بود که در اولی شاه هماورد خود خمینی را به ژرفای ذلت فرو انداخت پانزده سال بعد خمینی دشمن خود، شاه، را با یک ضربت به خارج از ایران پرتاب کرد؟ در پانزده خرداد ۴۲ خمینی هنوز فاقد نیروی اجتماعی کافی بود که ۱۵ سال بعد اصلاحات ارضی، محمد رضا شاه این نیرو را برای او از روستاهای ایران فراهم کرد. هدف اصلاحات ارضی، که رکن اساسی ” انقلاب سفید ” و مدرنیزه کردن اقتصاد ایران بود، با چشم پوشی از انگیزه های سیاسی آن، فروپاشی مناسبات فئودالی و پیش سرمایه داری و فراهم کردن شرایط مدرنیزه کردن اقتصاد و تولید کالاهای جانشین واردات بود، از نتایج اصلاحات ارضی خلع ید شدن بخشی از خانوارهای روستایی و مهاجرت آنها به شهرها بود، این از نتایج همان پروسه معروف و تاریخی ی به اصطلاح ” انباشت اولیه سرمایه ” و گذار از جامعه ی پیش سرمایه داری به سرمایه داری است (نگاه. کاپیتال، ج۱) که اغلب با بحران ها و تنش های اجتماعی همراه است. این روند الزاماً با خلع ید بخشی از دهقانان از زمین و شرایط مادی کار و از سوی دیگر اضافه جمعیت روستا نسبت به زمینهای زیر کشت همراه بود. در حاشیه قرار گرفتن بازده کشاورزی در برابر رانت درآمدهای نفتی و غیره موج مهاجرت روستاییان به شهرها را تسریع کرد: ” در دوره سالهای( ۵۴- ۱۳۴۲) سالیانه حدود ۲۷۰ هزار روستایی به شهرها مهاجرت می کردند و در عین حال هر سال ۳۰۰ هزار نفر نیز بر جمعیت روستا اضافه شده است” (نگاه. شهرنشینی در ایران، فرخ حسامیان، گیتی اعتماد، محمدرضا حائری). ” در اوایل دهه ی ۱۳۴۰ حدود۳۰ درصد از جمعیت ایران در شهرها زندگی میکردند. در سال ۱۳۵۴ این رقم به ۴۵ درصد رسید ” ( دنیای اقتصاد ) این بود نتیجه پروژه به اصطلاح ” انباشت اولیه سرمایه ” در یک کشور پیرامونی. دهقانان رانده شده از روستا سرگردان در شهرها به کارهای ساختمانی، دوره گردی، آبدارچی، کسب و کارهای کوچک ، گدایی و از این نوع اشتغال داشتند. روانشناسی این سپاه آواره ی مالباخته نقش بسیار مهمی در گسترش حریق انقلاب ۵۷ داشت. روستایی ی رانده شده به شهر که در روستا برای خود، شان و احترامی داشت در شهر فاقد احترام و اعتماد بنفس خود را بیگانه و حقیر احساس میکرد. روانشناسی این روستایی ساده لوح، نادان، جدا از خانواده، بازنده و افسرده چه میتواند باشد؟ در این هنگام آدم به یاد این گفته معروف مارکس می افتد :” رنج مذهبی بیان رنج واقعی و اعتراض به رنج واقعی است. مذهب آه انسان ستمدیده است. ” خمینی به این انسان ستمدیده ی فاقد اعتماد به نفس اعتماد به نفس داد و آه او را به یک سونامی تاریخی بدل کرد. به یکباره این توده دهقانی همراه با خرده تولید کنندگان شهر و روستا با بانگ بلند و پر اندوه خود فریاد برآورد ” خمینی روح منی خمینی ” آری خمینی این سپاه را که در ۱۵ خرداد ۴۲ در اختیار نداشت در سال ۱۳۵۷ بدست آورد. آن را از قعر گمنامی به اوج اقتدار رساند. به گفته سپاه پاسداران در آن سالها ۹۰ در صد نیروی های سپاه را دهقانان تشکیل میدادند. جاذبه ی این توده ی دهقانان، کسبه و خرده تولید کنندگان آنچنان نیرومند بود که این بار برخلاف سال ۴۲ نه تنها مانند جریان سیل تمام شاهدان بی تفاوت حاشیه رود را هم با خود برد بلکه بورژوازی علیل و بی ریشه ۱۳۵۷ را هم به تمجید و ستایش از خود واداشت. بیش از دویست سال پیش زمانی که ناپلئون پروس را فتح کرد کلیساها را به اصطبل چارپایان تبدیل کرد، اما دویست سال بعد آقای سنجابی رهبر جبهه ی ملی، یک حزب ” آزادی خواه ” به هنگام ورود خمینی به ایران با شور و هیجان در دانشگاه تهران فریاد زد ” دیو چو بیرون رود فرشته درآید “
آری هر انقلاب سیاسی اجتماعی بنا بر زمان و مکان و رهبری آن نامی دارد. اما با چشم پوشی از شکل انها محتوا و ماهیت آنها را نیروهای محرکه آنها تعیین میکنند. یک انقلاب دهقانی لزوما به این معنی نیست که دهقانان با نشان عینی خاصی در آن شرکت کنند. “انقلاب اسلامی” انقلابی بود که نیروهای عمده آن را دهقانان خلع ید شده ناشی از اصلاحات ارضی شکست خورده تشکیل میدادند. این پروژه که بنام ” انقلاب سفید ” معروف بود در واقع انقلاب از بالا در یک کشور پیرامونی بود به منظور فراهم آوردن شرایط ” انباشت اولیه سرمایه ” و یکی از علت های شکست آن افزایش درآمد های نفت بود که هدف اصلی اصلاحات ارضی یعنی بازده کشاورزی را تحت الشعاع خود قرار داد. انقلاب اسلامی نام ایدئولوژیک یک انقلابی است که نیروی آن را، در کنار، بازاریان، کسبه، تهیدستان شهری، بطور عمده دهقانان خلع ید شده تشکیل می داند. همانطور که در بالا اشاره شد نیروی جاذبه و مخرب این جریان آنچنان قدرتمند بود که اکثریت بزرگی از طبقات متوسط را هم با خود برد. ” علی اصغر حاج سید جوادی، یکی از مخالفان غیر مذهبی برجسته رژیم شاه، واقعهء زیر را حکایت می کند: در روز تاسوعا و عاشورا یک طیف روشنفکری( همه با فکل و کراوات و یا بدون کراوات ولی به هر حال تمام تیپ اداری یا روشنفکر) که من هم در میان آنها بودم از دروازه شمیران شروع به راهپیمایی کردیم. رسیدیم سر چهاراه ۲۴ اسفند یکمرتبه دیدیم که یک موج عظیمی از جنوب سی متری دارد می آید…در راس هر مثلا دویست متری از این جمعیت یک آخوند بالاست و دارد شعار میدهد و شعارشان منتقل شد به روشنفکران آن وقت تنها یک شعار بود در مورد امام حسین که شعار کاملا مذهبی بود…شعارهایی که از این جمعیت میآمد همینطور ما را مبهوت کرد.یعنی،او بود که دیگر مسلط شد…” ( نگاه. روشنفکران ایرانی و غرب، مهرزاد بروجردی)
این جنبش فاشیستی مذهبی که بعد از شکست خرداد ۴۲ در بهمن ۵۷ با تجدید قوای سیل آسا از روستاهای ایران وارد کارزار بی رقیب شد، دارای نمایندگانی متفکر و فیلسوف بود که اغلب در غرب تحصیل کرده بودند، از آن میان : احمد فردید، علی شریعتی ، رضا داوری، جلال آل احمد، داریوش شایگان، سید حسین نصر، احسان نراقی، حمید عنایت و غیره. بنا به گفتهء مارکس در “هجدهم برومر لوئی بناپارت” میان دهقانان، اقشار خرد تولید کننده، دکانداران…با نمایندگان متفکرشان تفاوت آشکاری در ظاهر و شیوه زندگی و رفتار وجود دارد اما اینها در تئوری فراتر از آن نمیروند که آنها در عمل. حدود چهارصد سال پیش جنبش روشنفکری عقلانیت اروپا و آمریکا جنگ خستگی ناپذیر با کلیسای کاتولیک و اصول و آموزههای مقدس آن را آغاز کرد، درحالیکه دغدغه روشنفکر اینجایی از میان بردن فاصله میان روحانیت و روشنفکران “مدرن ” بود ” آل احمد اسلام شیعه را عنصری تفکیک ناپذیر از هویت ایرانی قلمداد می کرد. ازینرو، او تجدید حیات اسلام شیعه را موثرترین “واکسن” در برابر بیماری واگیردار غربزدگی تشخیص میداد و روحانیون را با صلاحیت ترین “پزشکانی” تلقی میکرد که میتوانند این واکسن نجات دهنده را فراهم سازند…آلاحمد به نقش تاریخی ای اشاره میکند که روحانیون در حوادثی چون تحریم تنباکو، انقلاب مشروطه، ملی شدن صنعت نفت و قیام خرداد ۱۳۴۲ به رهبری خمینی بازی کردند. آلاحمد از بی اعتنایی روشنفکران به این حادثه آخری چنان خشمناک گشت که اندکی پس از آن نوشتن در خدمت و خیانت روشنفکران را آغاز کرد. ( نگاه. بروجردی، همانجا)
آل احمد بنابر آموزه ضد “ماشینیسم” از آموزگار بزرگش مارتین هایدگر از فرو ریختن جامعه سنتی ایران افسوس می خورد: ” ماشین که آمد در شهرها و دهات مستقر شد، چه یک آسیاب موتوری، چه یک کارخانه پارچه بافی ، کارگر صنایع محلی را بیکار میکند. آسیاب ده را میخوابند. چرخ ریسه هارا بی مصرف میکند. قالی بافی و نمد مالی را می خواباند. (آل احمد، غربزدگی) آری مبارزه این خرده تولید کنندگان علیه ماشینیسم(سرمایه داری) موضعی است ارتجاعی زیرا می خواهند چرخ تاریخ را به عقب برگردانند.(از حسین مشارزاده پرسیدم چرا در فروشگاه کوروش بمب گذاردی؟ گفت چون این فروشگاه ها کسبه بازار را ورشکست میکردند) علی شریعتی معروف به “مارتین لوتر ایران ” و پرچمدار گفتمان ” بازگشت به خویشتن ” معتقد بود “آل احمد هنوز خودش را نمی شناخت او نمی دانست چگونه باید عمل کند و تنها در چند سال آخر بود که بازگشت به خویشتن را آغاز کرد” (شریعتی، بازگشت به خویشتن) و بنابراین هنگامی که ما از” بازگشت به ریشه های ” خود سخن میگوییم… برای ما بازگشت به ریشه هایمان به معنی کشف دوباره ایران پیش از اسلام نیست بلکه به معنی بازگشت به ریشه های اسلامی ماست ” (بروجردی، همانجا) یکی دیگر از ستارههای درخشان جنبش “روشنفکری” سالهای۵۰-۴۰ سید حسین نصر است. بنابر تز فلسفه ارتجاعی این کارشناس مکاشفه، مدرنیته مظهر خیانت به مکاشفه و الهام و یک بن بست تاریخی است. داریوش شایگان نیز در کنار اسلامیستهای ضد “غرب زدگی” معتقد بود که ” امروزه طبقه ای که کم و بیش حافظ امانت پیشین ماست و هنوز علی رغم ضعف بنیه، گنجینه های تفکر سنتی را زنده نگه میدارد، حوزه های علمی اسلامی قم و مشهد است.( شایگان، آسیا در برابر غرب)
” شایگان پس از انقلاب ۱۳۵۷ درباره بسیاری از موعظه های نظری پیشین خود، که اینک به صورت یک واقعیت سیاسی نگران کننده درآمده بود’ بازاندیشی کرد. او پذیرفت که کتاب آسیا در برابر غرب او دچار گرایشی حسرت بار به خاطر تمدنهای سنتی بوده که در حال از میان رفتن بوده است”(شایگان به نقل از بروجردی؛ برای شرح مفصل نظریات درخشان دیگر فیلسوفان ایرانی غرب ستیز و ماشین ستیز نگاه کنید به بروجردی، روشنفکران ایرانی و غرب) اینها که مرشد بزرگشان هایدگر( عضو ناسیونال سوسیالیست آلمان) ،دشمن سرسخت ماشین و تکنیک، بود، تمام آنچه که فرهنگ غربی بود:مارکسیسم، فمینیسم، دموکراسی، سکولاریسم، را چیزهای بیگانه و غیر اسلامی به حساب می آوردند، پس چه خوب است؟ اسلام، بومی گرای، عرفان. عرفان چیست؟ در تحلیل نهایی آرایشگری مذهب و اسلام بزک شده. این فلاسفه بومیگرای غرب ستیز مانند آن “آدم پر دل و جراتی بود که خیال میکرد آدمها به این دلیل در آب غرق میشوند چون گرفتار تصور ثقل اند”( ایدئولوژی آلمانی) و رهایی آنها در گرو بازگشت به اسلام، عرفان و صنایع پیشه وری است،غافل ازآن که در همان زمانی که آنها در غار اصحاب کهف دلتنگ در فراق گذشته های دور نشسته بودند انقلاب میکروالکترونیک و آی تی(IT) و اینترنت انقلاب اسلامی آنها را مضحکه تاریخ میکند. انقلاب میکروالکترونیک و آی تی (انقلاب صنعتی سوم) و در نتیجه ظهور و گسترش اینترنت نه تنها موجب ارزش زداییِ بزرگ اقتصادی سرمایه داری شده است بلکه ارزشهای سنتی بومی گرای نظام خلیفه گریِ ولایت فقیه را هم ارزش زدایی میکند و تمام تقدس مذهب و بزک آنرا بنام عرفان اسلامی به سخره میگیرد. بورژوازی در اینجا بنا به علل تاریخی (که اینجا جای گفتمان آن نیست)، با چشم پوشی از بعضی استثنائات، خلاف جنبش روشنفکری غرب، خود در خدمت دین سالاری و روشنگری ستیزی بوده است. و رسالت جنبش روشنگری و مدرنیته بنا بر مصالح ارزش افزایی سرمایه را بورژوازی سرمایه داری غرب با ابزار اینترنت به پیش میبرد. زیرا عصر جهانی شدن بومی گرایی سنتی را تحت الشعاع خود قرار داده است. زیرا هر آنچه سخت و استوار است دود میشود به هوا می رود.
_______________________________ احتمالا این گفته معروف را شنیده اید که ” کوه موش زایید “، اما به یقین این داستان را نشنیده اید که: زنی یک بچه اژدها زایید و با تاسف ازاین زایمان بی افتخار برای اثبات اینکه این بچه از او نیست اصرار فراوان داشت که این نتیجه توطئه اهریمن است. انقلاب اسلامی ۵۷ نماد عینی همین بچه اژدهاست. سوژه ( زاینده) آن مردم ایران بودند. این مهم نیست که در ” گوادلوپ ” فرستادگان ایالات متحده و رئیس جمهور فرانسه با خمینی صحبت کردند و خواستند او را بر سر عقل بیاورند که با بختیار آشتی کند، گرچه آنها با بختیار بیشتر موافق بودن تا خمینی، اما در هر حال مهم اینست که فاعل آن توده میلیونی دهقانان، خرده تولید کنندگان-فروشندگان، بازاریها و نمایندگان”روشنفکر” شان (طیفی از آخوندها و فیلسوفان و جامعه شناسان بومی گرا) بود. در همان زمان که بختیار به مثابه آلترناتیو احتمالی به حساب می آمد در خیابان انقلاب مردم با خشم پا بر زمین می کوبیدند و فریاد میزدند ” بختیار،بختیار وای به حال تو اگر خمینی دیر بیاد. هرکس آزاد است که به عنوان عضوی آگاه از اپوزیسیون آن زمانی خود را از این حکم کلی مستثنی کند اما اینکه این انقلاب نتیجه توطئه ی خارجی بوده است یک دروغ بزرگ به تاریخ است. از کوزه همان تراود که در اوست.