انقلاب ایران و تأثیر آن بر ادبیات داستانی / اسد سيف

هر انقلابی تأثیر خویش را بر ادبیات دارد. در پی انقلاب ایران نیز این تأثیر را در بسیاری از آثار نویسندگان می‌توان بازیافت. نویسندگان ما به چه‌سان انقلاب را در داستان‌های خویش بازیافته‌اند؟ مروری بر دوازده داستان و رمان.

انقلاب‌ها بنیان در آرزوهای سرکوب‌شده دارند. در امید جان می‌گیرند و به راه پیروزی اشغالگر ذهن‌های آرزومند می‌شوند تا در همراهی با خشم و کینی که سال‌ها در وجود آدمیان انبان شده، به انفجاری در قامت انقلاب خود را نشان دهند. در انقلاب هیچ چیز به سامان نیست، نمی‌تواند باشد. شورش درد و رنج است که با امید به دست‌یابی آرزوها در رابطه قرار می‌گیرد. انقلاب در خروش خویش درهم می‌ریزد، خراب می‌کند، در شور و هیجانی وصف‌ناپذیر می‌روبد و پیش می‌رود. خشم که فرومی‌نشیند، در دست یافتن به امیدها مشکل‌ها یک‌به‌یک چهره می‌نمایند.

خشم و کین نقطه آغاز و پایان هر انقلابی‌ست. در خشم و کین نخستین، امیدها موج می‌زنند و در خشم و کین پایانی در شکست انقلاب، یأس و ناامیدی و سرکوب. و در این میان درد آنجا جانکاه است که پا به راه انقلاب گذاشتگان در شکست انقلاب، به زندان افکنده می‌شوند، اعدام می‌گردند و سرکوب می‌شوند و چه بسا به ناگزیر از کشور می‌گریزند.

انقلاب شورش است و از شورش گریزی نیست. شورش آخرین تیر ترکش هر جان به لب رسیده‌ای‌ست. شورش قانون نانوشته دردها و رنج‌های سالیان است که راه انفجار پیش گرفته. شورشگر می‌داند که دیگر چیزی جز جان خویش برای از دست دادن در هستی ندارد. او در برابر کسی شوریده است که همه چیز از وی ربوده و قصد فرمانروایی مطلق بر هستی‌اش را دارد. شورش‌ها اگر به خون می‌نشینند و راه به پیروزی ندارند، اما هشدار‌هایی هستند که در بهترین شرایط می‌توانند اندکی بهبود در وضعیت را به همراه داشته باشند.

انقلاب سال ۵۷ در ایران در چنین بستری شکل گرفت. می‌توان در علت‌های آن گفت و نوشت، می‌توان پی‌آمدهای آن را فاجعه‌بار خواند، می‌توان در کسب اندکی آرامش وجدان، آن را «مصادره‌شده» و حاکمان بر ایران را «غاصبان انقلاب» خواند و یا حتی ایران را «سرزمینی به گروگان گرفته‌شده» نامید، می‌توان آن را حاصل طبیعی موقعیتی دانست که در آن گرفتار آمده بودیم، می‌توان از نبود آزادی و دمکراسی در پیش از انقلاب گفت و حتی بیش‌تر از آن، اما نمی‌توان تأثیر آن را بر هستی انسان ایرانی نادیده گرفت. تأثیر آن بر ادبیات آن‌چیزی است که در این نوشته‌ها از ادبیات داستانی ایران دنبال می‌شود.

انقلاب بر زندگی میلیون‌ها نفر ایرانی، از جمله نویسندگان و هنرمندان تأثیر گذاشت. انقلاب گسستی در هستی اجتماعی ایران موجب شد. این گسست به اجتماع محدود نماند، ادبیات و هنر را نیز دربر گرفت. انقلاب و روند آن در نگاه ما بر درک مفاهیم اجتماعی تأثیری عمیق گذاشت. حوادث انقلاب و پی‌آمدهای آن اندک‌اندک خود را در ادبیات نیز نشان داد.

در آثاری از ادبیات جهان می‌توان یک پیشگویی را دید، چنان‌چه در آثار کافکا سایه‌ای از فاشیسم و هشدار نسبت به آن را می‌توان یافت. در ادبیات ایران آثار ابراهیم گلستان چنین نقشی دارند. او جهان متلاطم انسان ایرانی را در ایران پیش از انقلاب، در جامعه‌ای مغشوش می‌بیند و شک ندارد که این روند نمی‌تواند ادامه یابد. در داستان «خروس» حتی ظهور جنبش چریکی را می‌توان دید که شورشی‌ست علیه موقعیت موجود.

در رمان «شب هول» هرمز شهدادی پیشگویی فراتر می‌رود؛ در پی سه نسل که سرکوب شده‌اند و امیدهایشان بر باد رفته، سیل خروشان مردمی را در خیابان‌ها می‌بینید که به زودی زود خیابان شاه را درمی‌نوردند و سرانجام گذارشان به «بیمارستان پهلوی» می‌رسد. انقلاب در واقع همان چیزی بود که او پیش‌از انقلاب در این رمان از آن سخن گفته بود.

می‌توان دل برای مردم سوزاند، طرفدار آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی بود و در عین حال «ضدانقلاب». می‌توان پیشاپیش حدس زد که پایان انقلابی که در سال ۵۷ در ایران شعله‌ور شد، چیزی جز درد و رنج و مرگ و نیستی نخواهد بود. در انقلاب‌های توده‌ای مرز میان نخبگان تحصیل‌کرده و توده‌ها کم می‌شود و چه بسا توده مردم بر نخبگان برتر می‌گردند. در ایران انقلاب‌زده نیز بی‌سوادان بر مسند قدرت نشستند و چه بسا تحصیل‌کردگان و روشنفکران جامعه را به خدمت گرفتند. این موضوع را می‌توان در رمان «در حضر» اثر مهشید امیرشاهی به خوبی بازیافت. نویسنده در این رمان، در برابر انقلاب، ضدانقلاب است و آن را برنمی‌تابد.

انقلاب پنداری خوابی بود که در بیداری دیدیم. در خواب به جست‌وجوی آزادی راه افتادیم، از فردیت خویش فاصله گرفتیم، در «ما»یی غرق شدیم و سرانجام به امتی تبدیل شدیم که منجی موعود را در انتظار بود. از خواب که برخاستیم و دست و صورت خویش شستیم، منجی با کلاغی در یک دست و شمشیری در دست دیگر به دنبال گردنی می‌گشت تا به حکم کتاب مقدس با یک ضربه عدالت اسلامی را بر آن اعمال دارد. محمود مسعودی در «سورة‌الغراب» داستان همین انقلاب را بازمی‌گوید.

انقلاب که از راه برسد، کسانی راه خروج از کشور را پیش می‌گیرند، زیرا اگر بمانند، باید شانس بیاورند که زنده بمانند. در پی هر انقلابی، در روند مستحکم شدن قدرت در دست کسانی، اندک‌اندک از همراهان دیروز کاسته می‌شود. آنان مغضوب واقع می‌شوند و مجبورند برای نجات جان خویش هم که شده، راه گریز در پیش گیرند. رمان «همنوایی شبانه ارکستر چوب‌ها» اثر رضا قاسمی داستان همین مردمان است، کسانی که از حکومت و از انقلاب کنده شده‌اند و حال در پاریس زندگی می‌کنند، بی‌آن‌که بتوانند یاد آن کشور و گذشته خویش را از یاد برده، از آن رها شوند.

انقلاب اما نمی‌تواند بی‌ریشه باشد. می‌توان بنیان آن را تا اسطوره‌های این سرزمین پی گرفت. اسطوره‌ها تا آنگاه که جای خویش به آگاهی نداده‌اند، به هستی انسان بازمی‌گردند تا فرمانروای عقل او باشند. اسطوره‌ها در ما زندگی می‌کنند. در انقلاب ایران نیز بی‌شک می‌توان نقش اسطوره‌ها را بازیافت و ناآگاهی عمومی را. رضا دانشور در رمان «خسرو خوبان» به همین اسطوره‌ها توجه دارد که از دوردست تاریخ با ما بوده است و حال پس از هزاران سال سر برآورده و بر ما حاکم شده‌اند.

هوشنگ گلشيری

احمد محمود نیز در رمان «درخت انجیر معابد» به شکلی تاریخ و اسطوره را به‌هم می‌آمیزد تا بتواند از لابه‌لای آن‌ها جایگاهی برای انسان ایرانی بیابد. این‌که چرا «من» ایرانی از فرهنگ شهروندی و شهرنشینی به فرهنگی پیش از آن گردن می‌گذارم. چرا دربه‌در دنبال منجی بودم و چگونه دنبال هیولایی راه افتادم که نه زبانش را درک می‌کردم و نه زمانش را. او در چنین خیزشی از همان آغاز شکست آن را نیز می‌بیند. خانه‌ای فرومی‌ریزد، اما بر ویرانه‌های آن بنایی نو نمی‌بینیم.
هوشنگ گلشیری در «فتحنامه مغان» روند محدودیت‌ها را به دنبال انقلاب پی می‌گیرد. این روند با شکستن شیشه بانک‌ها و به آتش کشیدن سینماها شروع می‌شود. با هجوم به میخانه‌ها ادامه می‌یابد و ممنوعیت‌ها یک‌به‌یک اعلام می‌شوند و سرانجام به آنجا می‌رسیم که زندان‌ها دگربار از مخالفان پُر می‌شوند و «حد شرعی» حق ما می‌شود از این انقلاب تا در برابر عدالت اسلامی دراز بکشیم و نشستن شلاق را بر تن خویش تجربه کنیم.

نتیجه انقلابی که در خون بنیان بگیرد، جز این نخواهد بود که در خون غرق شود. انقلاب به کابوسی برای انقلابیون تبدیل شد. هم‌آنان نخستین بازندگان آن بودند که بهای آن را با خون خویش پس دادند. در انقلاب ایران بسیاری از خانواده‌ها ازهم پاشید، به آن شکلی که خاندان پهلوی درهم شکست. محمود دولت‌آبادی با همین دستمایه از پدران و مادران عزادار می‌گوید، از کشتگانی که هنوز دوران نوجوانی را می‌گذراندند. «زوال کلنل» داستان پدری‌ست که پنج فرزندش را در انقلاب از دست داده است و برایش هیچ راهی جز خودکشی نمی‌ماند.

انقلاب در امید جان گرفته بود. شرکت‌کنندگان در آن به دنبال زندگی بهتری بودند. بر ستم حاکم شوریدند، اما به هزاران دلیل نتوانستند به امیدهای خویش دست یابند. هنوز کفن جوانان کشته‌شده در انقلاب خشک نشده بود که جوانانی دیگر به زندان گرفتار آمدند. حاکمان جدید می‌خواستند همه مردم را بردگان فکری خویش گردانند و در این راه اگر تهدید کارساز نبود، شلاق به کار گرفتند تا به زور شکنجه همه را مسلمان کنند. داستان‌های نسیم خاکسار از همین دردها می‌گوید؛ از ناامیدی‌ها و از نظام «تواب‌سازی» در زندان. داستان‌های مجموعه داستان «مرائی کافر است» نمونه‌هایی هستند در این راستا.

عباس معروفی در رمان «فریدون سه پسر داشت» از آدمیانی می‌گوید که در همراهی با رژیم نوبنیاد بسیار سریع رنگ عوض کردند، ریش گذاشتند و در «اسلام‌پناهی» خویش انقلابی شدند و در این راه حتی از کشتن فرزندان خویش نیز هراسی به دل راه ندادند. در این رمان زندانی دیروز ضدانقلاب امروز می‌شود و اگر به خارج از کشور نیز بگذرد، نیروهای امنیتی رژیم دست از سرش برنمی‌دارند و در کمین او به هر حیله‌ای متوسل می‌شوند.

بخش بزرگی از حامیان انقلاب لمپن‌هایی بودند که در رژیم پیشین نیز جان‌نثار شاه بودند. پنداری با انقلاب مراد خویش تعویض کرده باشند. امیرحسن چهل‌تن در «تهران شهر بی‌آسمان» به همین لمپن‌ها نظر دارد، آنانی که تا دیروز نوچه شعبان بی‌مخ بودند و حال ریش گذاشته و حاج‌آقا شده‌اند. همان‌هایی که در ۲۸ مرداد سال ۳۲ در کمک به رژیم کودتا شاه را به ایران بازگرداند، حالا در رکاب خمینی به خدمت مشغول می‌شوند.

در تأثیر انقلاب بر ادبیات داستانی ایران زیاد می‌توان نوشت و به آثاری فراوان استناد نمود، در این مجموعه اما خود را به دوازده اثر محدود کرده، به آن‌ها خواهیم پرداخت، این اما به معنای نادیده گرفتن و یا کم‌بها دادن به دیگر آثار نیست.