احمد آزاد
کنگره نهم سازمان اتحاد فدائيان خلق ايران در پيش است و طبعا بحث پيرامون ارزيابي سياسي از روند تحولات در دو سال گذشته، چشم انداز تحولات و پروژه سياسي سازمان، بحث اصلي اين دوره نيز ميباشد. اما اين بار بحث سياسي مهمتر و داغتر از دورههاي قبلي خواهد بود. انتخابات 22 خرداد سال گذشته، تقلب بزرگ حکومت و جنبش اعتراضي پيامد آن، که تا به امروز ادامه يافته، نشان از يک تحول جدي در جامعه و در رابطه مردم و حکومت اسلامي دارد. طبعا بررسي و تحليل اين جنبش و روندهاي آن و اينکه به کجا خواهد رفت، مسئله اصلي مباحث خواهد شد. در اين مورد رفيق عزيزم محمد اعظمي مطلبي نوشته با عنوان «تزهائي در رابطه با جنبش سبز و چشم انداز آن» که جاي طرح پرسشهائي را گشوده است.
پرسش اول: محمد اعظمي مينويسد: « هدف اصلي اين جنبش امروز نه گفتن به استبداد و سمبل آن ولي فقيه در ابعاد ملي است. اين جنبش سربرآورده تا از طريق انتخابات آزاد سرنوشت جامعه را تعيين کند…… رهبران و کادرهاي جنبش سبز بايد در کنار طرح خواست محوري و مشترک، از ديگر خواسته هاي دانشجويان، کارگران، اقوام و مليت ها، زنان و پشتيباني کند………. جنبش کنوني در کليت اش هنوز در چارچوب رژيم جمهوري اسلامي مبارزه را دنبال مي کند. ….. اتوريته اصلي را در اين جنبش موسوي و کروبي دارند».
اولين پرسش اين است که جمله « جنبش کنوني در کليت اش هنوز در چارچوب رژيم جمهوري اسلامي مبارزه را دنبال مي کند» به چه معني است؟ با توجه به ديگر احکام اين بخش، چنين ميتوان نتيجه گرفت که محمد اعظمي، جنبش کنوني را يک جنبش اصلاحطلبي ارزيابي کرده است. بخشي از اپوزيسيون ايران، و تا آنجا که من اطلاع دارم محمد اعظمي نيز، به اصلاح پذيري اين رژيم باور ندارند. خود وي در پايان اين نوشته اشاره ميکند که «سياست ما براي استقرار دموکراسي قاعدتا بايد از جمهوري اسلامي عبور کند». در نتيجه در مقابل اين ارزيابي، اگر آن را درست فرض کنيم، اين سوال پيش ميآيد که در برابر جنبشي براي اصلاح رژيم ، چگونه بايد عمل کرد؟ با توجه به اين نکته که اين جنبش (بنا به ارزيابي محمد اعظمي)، بدليل اصلاح ناپذيري اين رژيم، طبعا محکوم به شکست است.
پرسش دوم: محمد اعظمي در جائي توصيه ميکند که اتوريتههاي اصلي اين جنبش، که همانا موسوي و کروبي باشند، را بايد تقويت کرد. وي مينويسد: « اتوريته اصلي را در اين جنبش موسوي و کروبي دارند. ايستادگي آنها در برابر استبداد، جنبش مردم را تقويت کرده است. بايد توجه کنيم که مبارزه با استبداد حاکم، راه مبارزه براي دموکراسي و آزادي را هموار ميکند. از اينرو هر نيروئي که افکار و رفتار حکومت کنوني را از زاويه دفاع از حقوق مردم مورد اعتراض قرار دهد نيرويي است ضد استبداد. تقويت نيروهاي ضد استبداد براي تضعيف رژيم حاکم با منافع عمومي مردم ايران سازگار است. هر چند که الزاما يک نيروي ضد استبداد به دليل ضديتش با استبداد، دموکرات نيست.» مبناي استدلال اين توصيه بر اين است که اين دو در مقابل استبداد ايستادهاند و تقويت نيروي ضد استبداد براي تضعيف رژيم در جهت منافع مردم است. اما ظاهرا خود وي باور ندارد که اين دو، موسوي و کروبي، آدمهاي دمکراتي باشند، چرا که بلافاصله تاکيد ميکند که مخالفت با استبداد دليلي بر دمکرات بودن نيست. اين سياست که ظاهرا برپايه «دشمن دشمن من، دوست من» پايه ريزي شده، يک وجه کاملا غير اخلاقي دارد، بدين معني که ظاهرا در سياست هدف وسيله را توجيه ميکند و ما براي رسيدن به هدف خود ميتوانيم با شيطان هم همکاري کنيم (گر چه با شناختي که از محمد اعظمي دارم، طرح اين موضوع از جانب وي برايم بسيار تعجب برانگيز بود). اين سياست شباهت عجيبي به سياست «مبارزه ضد امپرياليستي» برخي از سازمانهاي سياسي سالهاي اول انقلاب دارد. محمد اعظمي در توجيه اين سياست غيراخلاقي ميگويد که «مبارزه با استبداد حاکم، راه مبارزه براي دمکراسي و آزادي را هموار ميکند»!! ظاهرا ميتوان بدون مبارزه به آزادي و دمکراسي هم رسيد، ولي براي هموار کردن راه بهتر است که با استبداد مبارزه کرد!! و از اين نتيجه ميگيرد که هر کسي که از زاويه منافع مردم به رفتار حکومت اعتراض کند، نيرويي است ضد استبداد. گر چه سن رفيق عزيزم محمد اعظمي بيش از آن است که سال 57 و 1356 را تجربه نکرده باشد و کمتر از آن که به فراموشي گرفتار باشد ، ولي صرفا براي يادآوري خوب است که مجددا به سخنرانيهاي خميني در آن مقطع و حرفها و وعدههاي شيرين وي نگاهي کند.
پرسش اين است که چرا انرژي و توان يک مبارزه مردمي براي آزادي و دمکراسي را بايد صرف تقويت چهرههاي سياسي کنيم که خودمان هم در دمکرات بودن آنها شک و ترديد داريم؟ چه نيازي به اين کار است؟
پرسش سوم: محمد اعظمي مينويسد که :« در حال حاضر حکومت تعادل رفتاري اش به هم خورده و دست به اقداماتي ميزند که در طول سي سال گذشته بي سابقه بوده است. آخرين نمونه دست زدن به اعدامهائي است که بر اساس قوانين جمهوري اسلامي نيز غير قابل فهم و غير قانوني است. » در کارنامه سي ساله اين حکومت چيزي که کم نيست کشتار و اعدام است. از محمد اعظمي ميپرسم که آيا اعدامهاي سي سال اخير،کشتارهاي دهه 60، کشتار زندانيان سياسي سال 1367، …. همه بر اساس قوانين جمهوري اسلامي و قابل فهم بوده و همين چند اعدام اخير مغاير اين قوانين و دليلي بر برهم خوردن تعادل حکومت؟ آيا اين حکومت تا کنون با مردم با زباني جز زبان زور گفتگو کرده است؟
پرسش چهارم: محمد اعظمي مينويسد:« آنچه که امروز در حرکت موسوي و کروبي وجود دارد اما ديروز، در حرکت اصلاح طلبان و خاتمي مشاهده نميشد، نه برنامه آنها، مهمتر و حياتيتر از آن، شيوه برخورد و تکيه گاه مبارزه آنهاست. اصلاح طلبان و خاتمي در دوره هشت ساله معروف به “دوره اصلاحات”برخي خواسته ها را پيش کشيدند که اگر متحقق مي شدند به سود مردم بود. اين خواسته ها پيش نرفت چون از طريق چانه زني در بالا موضوع پي گرفته مي شد. امروز موسوي و کروبي برخي خواسته هاي مردم را به کمک خود آنها پيگيري مي کنند. تضمين قدرت عمل موسوي و کروبي اکنون، مبارزه مردم است. ……. آقاي خاتمي در همان ابتدا سخنان خوب کم نگفت. با گذشت زمان شعارهاي او کم بار شد. شعار جامعه مدني در زير فشار دستگاه ولايت، سر از مدينته النبي در آورد. در حالي که کروبي و موسوي سخنان امروزشان با چند ماه پيش از انتخابات که وارد مبارزه انتخاباتي شدند، قابل مقايسه نيست. ايندو، بسيار پيش آمده اند. راز آن پس رفت و اين پيشرفت، در نوع نگاه به مردم و تنظيم رابطه با آن، فهميدني است.» محمد اعظمي مقايسهاي دارد بين خاتمي و «اتوريتههاي جنبش سبز»،موسوي و کروبي. سوال اين است که اين مقايسه براي چيست؟ و قرار است که چه چيزي را اثبات کند؟ آيا نوع نگاه موسوي و کروبي به مردم با نگاه خاتمي متفاوت است؟ به چه دليل؟ صرفا به اين جهت که خاتمي از شعارهاي خود عدول کرد و اينان شعارهاي راديکالتري را مطرح ميکنند؟ مگر در زمان رياست جمهوري خاتمي، کروبي (رئيس مجلس) و مير حسين موسوي (مشاور ويژه رئيس جمهور) شريک نگاه خاتمي به مردم نبودند؟
چنين به نظر ميرسد اين مقايسه در خلاء و بدون توجه به زمان صورت گرفته است. خاتمي رئيس جمهور حکومت اسلامي بود و هشت سال رئيس دولت اصلاح طلب، موسوي و کروبي طرد شده از دستگاه حکومتي هستند و در خطر زندان و مرگ. اصلاحطلبان با راي مردم به قدرت رسيدند و هشت سال مشاغل حساس دولتي را در اختيار داشتند. در دوران چهار ساله دولت احمدي نژاد بتدريج اصلاح طلبان از پستهاي اجرائي برکنار شده و با انتخابات 22 خرداد کاملا از حوزه اجرائي و دولت کنار زده شدند. خاتمي براي بقاء در قدرت مبارزه نميکرد، بلکه تلاش ميکرد تا شعارهاي خود را در چارچوب حکومتي اصلاحناپذير پيشبرد و طبيعي بود که شکست خود را به نوعي توجيه کند. خاتمي نيازي به پشتيباني مردم نداشت، چرا که در قدرت بود و اصلاحطلبان به مقامي بالاتر از اين نميتوانستند دست يابند. مشکل خاتمي در نگاه وي به مردم نبود، بلکه در اتوپي «امکان اصلاح حکومت اسلامي» و ناکجاآباد «مردمسالاري ديني» بود. موسوي و کروبي براي بازگشت به قدرت و تسخير مجدد صندليهاي صدارت و وزارت مبارزه ميکنند و تنها برگ برندهشان پشتيباني مردمي است و بس. اصلاح طلبان مدتي است که امکان چانه زني در بالا را ازدست دادهاند و تنها همين حمايت پائين برايشان باقي مانده است. موقعيت، زمان و مکان آنان با موقعيت، زمان و مکان خاتمي متفاوت است. اما نگاه آنان به مردم هيچ تفاوتي با نگاه خاتمي به مردم ندارد و هر دو ريشه در باور اينان به حکومت مذهبي دارد. هر دو نيز در تبليغات سياسي شان، همان «مردم سالاري ديني» را به مردم وعده ميدهند.
پرسش پنجم: در رابطه با رنگ «سبز» جنبش مينويسد: « دليلي ندارد ما با اين نشان درافتيم و يا براي تغيير آن تلاش کنيم. اهميت دارد بکوشيم با حضور خود در اين جنبش، به رنگارنگي آن کمک کنيم. کنار کشيدن از آن به کنار ماندن و تضعيف و يکرنگ کردن جنبش کمک مي کند . » يقينا اختلاف بر سر رنگ نيست. اما پرسش اينجا که حضور در جنبش يعني چي؟ به چه چيز ميگوئيم حضور در جنبش و چه اقداماتي از نظر وي به معني در افتادن با اين نشان است؟ مثلا اگر کسي در تظاهراتها شرکت کند، شعار «مرگ بر ولايت فقيه»، «مرگ بر ديکتاتور» سر دهد، ولي دستمال سبز به گردن نبندد، پرچم سبز هم دستش نگيرد و شعار «جمهوري ايراني» يا «مرگ بر جمهوري اسلامي» هم بدهد، از نظر محمد اعظمي درون اين جنبش هست يا نه؟ چه اقداماتي به نظر محمد اعظمي به معني خروج از جنبش است؟ ياران چپ و دمکرات محمد اعظمي چه ميکنند که جنبش سبز تضعيف ميشود و گستردگي آن زير سوال ميرود؟ خوب بود به چند نمونه از اين اقدامات مخرب در وحدت جنبش مردم اشاره ميکرد.
پرسش ششم: محمد اعظمي مينويسد: « انتخابات آزاد در اين چارچوب ممکن نيست. از اينرو سياست ما براي استقرار دموکراسي قاعدتا بايد از جمهوري اسلامي عبور کند.» عبور از جمهوري اسلامي يعني اين که در اين حکومت امکان تحول دمکراتيک وجود ندارد و تنها با تغيير آن ممکن خواهد شد. در نتيجه نه تنها انتخابات آزاد، بلکه هر خواست دمکراتيک ديگري هم در اين حکومت با همين مشکل مواجه است. به ديگر سخن مبارزه مردم براي استقرار دمکراسي و آزادي در ايران در تمام زمينهها با سد حکومت توتاليتر مذهبي مواجه بوده و ناگزير از مبارزه در تمامي عرصهها است. اين واضح است که مبارزه براي عبور از حکومت اسلامي از درون مبارزه براي مجموعه مطالبات مردم در تمامي زمينهها ميگذرد. پرسش اين است که چرا در اين بين مبارزه براي انتخابات آزاد برجسته ميشود؟ اگر انتخابات آزاد مثل ديگر حقوق دمکراتيک در اين حکومت ناممکن است، چرا بايد در سرلوحه خواستههاي مردم قرار گيرد؟
موخره
جنبش اعتراضي که بدنبال انتخابات 22 خرداد سر برآورد، و تا به امروز نيز ادامه يافته، ريشه در سي سال حکومت ديکتاتوري مذهبي و نابسامانيهاي اجتماعي – اقتصادي ناشي از آن دارد. اين جنبش يک شبه و اتفاقي شکل نگرفته است، بلکه در تداوم جنبشهائي است که در طول سي سال گذشته، در مبارزه با حکومت اسلامي در جامعه جاري بوده است. مطالبه اين جنبش اعتراضي آزادي و دمکراسي است. اين نه يک جنبش اصلاح طلبي است و نه يک جنبش براندازي. هيچ يک از جنبشهاي مردمي را نميتوان با اين تعاريف خصلتبندي کرد. جنبش يک حرکت مدام و پيوسته است که از يک يا چند خواست آغاز ميشود و در تعادل قوا بين مردم و حکومت دير يا زود به نتيجه ميرسد. افت و خيز آن، ضعف و قدرت آن و چهره خشن يا مسالمتآميز آن بستگي تام به مقاومت حکومت در مقابل مطالبه مردم دارد. جنبشي که از 22 خرداد آغاز شد، خواهان کاهش دخالت حکومت در زندگي مردم و پذيرش حق آزادي انتخاب آنها در همه عرصههاي زندگيشان بود. امروز هم اين جنبش همين مطالبه را پس از يک سال دنبال ميکند. مردم خواست خودشان را در مقابل حکومت ميگذارند، و تا زمان تحقق اين خواست نيز آن را دنبال ميکنند. اين به معني مبارزه در چارچوب حکومت اسلامي (به معني اصلاحطلبي آن) نيست، بلکه مبارزهاي است، براي تحقق يک مطالبه دمکراتيک در ايران، با حکومتي مذهبي.
در اين جنبش نيروهاي مختلف اجتماعي شرکت دارند. ويژگي آن عام بودن و رنگارنگي آن است. اصلاحطلبان نيز در اين جنبش حضور دارند و طبعا به دليل ويژگيشان، از موقعيت به مراتب بهتري برخوردارند. اما بايد دقت داشت که مطالبه اصلي اين جنبش، آزادي و دمکراسي، با گفتمان اصلاحطلبي همخواني ندارد. چرا که خواست جنبش مردم جز با عبور از حکومت اسلامي ممکن نخواهد شد و گفتمان اصلاحطلبي تلاش دارد تا جامعه را در چارچوب حکومت اسلامي نگه دارد. شکست اصلاح طلبان در دو دهه گذشته دليلي است بر اين ادعا. از دل حکومت هشت ساله اصلاح طلبان، احمدي نژاد سربر ميآورد و از 2 خرداد 1376 تا به امروز حکومت اسلامي بيشتر به سمت توتاليتاريزم حرکت کرده تا به سمت دمکراسي. گفتمان اصلاح طلبي، گفتماني است شکست خورده، ولو آن که هنوز در درون و بيرون حکومت بسياري به آن باور داشته باشند. ماهيت «جمهوري اسلامي» اصلاح ناپذير است و در درون اين پديده نيروي مقاومت در مقابل اصلاح چنان ريشه دارد، که هر گونه تلاش در اين جهت را با شکست مواجه کرده و ميکند. ريشههاي مذهبي اين پديده با دمکراسي همخواني ندارد و «مردمسالاري ديني» سرابي بيش نيست. تجربه دو دهه گذشته در مقابل ما قرار دارد.
تلاش اصلاح طلبان برآن است که عليرغم شکستهاي تاکنوني، با استفاده از موقعيت ويژه خود، با در دست گرفتن جنبش اعتراضي مردم و مسلط کردن گفتمان اصلاحطلبي، از آن پلهاي بسازند براي صعود مجدد به قدرت. اين تلاش انرژي و توان جنبش مردمي را مصرف کرده و خستگي را بر جنبش مسلط خواهد کرد. امروز بايد تلاش کرد تا گفتمان تغيير و تحول، گفتمان عبور از جمهوري اسلامي و گفتمان جمهوري دمکراتيک و لائيک در جامعه تقويت شود.
گفتمان جمهوريخواهي دمکراتيک و لائيک، يک گفتمان نيرومند در جامعه ما است و هرروز نيز گستردهتر ميشود. اصلاحطلبان براي تحقق اهداف سياسي خود مبارزه ميکنند. جمهوريخواهان دمکرات و لائيک نيز براي برنامههاي سياسي خود بايد مبارزه کنند. در حال حاضر صرفا در وجه سلبي مبارزه، آن هم در برخي از زمينهها، اين دو نيرو همراه هستند. وظيفه ما تقويت اصلاحطلبان نيست. نه صرفا از زاويه رقابت سياسي، که به خودي خود نامشروع نيست، بلکه بدليل بيچشم انداز بودن سياستهاي اين نيرو. بجاي آويختن به دامن اصلاح طلبان، به قدرت اجتماعي نيروئي که خواهان جدائي دين از حکومت و استقرار جمهور مردم است باور داشته باشيم.
11خرداد 1389/اول ژوئن 2010