چگونه می‌توان در ایران مارکسیست بود

بدین‌سان، نامه‌نگاری بین سوسیال‌دموکرات‌های ایرانی و غربی در آغاز قرن بیستم پدیداری جدید و بی‌سابقه‌‌ نیست، اما در عین حال، از نظر ما، این مراسلات در مضمونِ خود و در پرس و جوی اصلیِ‌‌‌شان، ابتکاری جسورانه، بدیع و تأمل‌برانگیز است که در نوع خود و در زمان خود برای نخستین بار انجام می‌پذیرد، با وجود این که در تاریخ‌نگاریِ مارکسیستی یا سوسیالیستی کمتر مورد توجه، شناسایی و ارج قرار گرفته است. گفتیم که سوسیال‌دموکرات‌های نوآموز گروه تبریز، در آن برهه‌ی تاریخی مشخص، با همه‌ی کمبودها، نارسایی‌ها و ساده‌ا‌نگاری‌ها، پروبلماتیکی مهم، اساسی‌ و تعیین‌کننده در رابطه با سرنوشت ایده و آرمان رهایی‌خواهانه و کمونیستی طرح می‌کنند. مسأله‌انگیزی به میان می‌کشندکه همواره تا امروز چون معمایی ناگشوده مطرح است و همواره از آن زمان تا کنون چون چشم اسفندیارِ مارکسیسم یا سوسیالیسم به شمار می‌رود. و مسأله این است‌: رابطه‌ی پر تعارض و در عین حال گسست‌ناپذیرِ سوسیالیسم و دموکراسی در  زمینه‌های مختلف اجتماعی، اقتصادی، اداره‌ی کشوری، سازماندهی… ملی و جهانی.

شیدان وثیق

چگونه می‌توان در ایران مارکسیست بود؟

در پرتو پرسش‌های اجتماعیون عامیون ایران در سال ١٩٠٨

در دنیای غیر اروپایی، کاربست مارکسیسم، که در نیمه‌ی اول سده‌ی نوزدهم میلادی در اروپای سرمایه‌داری بنیان می‌شود، چون بغرنجی نظری و عملی همواره مطرح بوده است. همیشه موضوع تأمل و پرسش مبارزان رهایی‌خواهِ کشوهای مختلف جهان قرار گرفته است. در نهایت، این که چگونه می‌توان، در آن جا که جنبش اجتماعی جاری است، مارکسیست بود؟ چگونه می‌توان در یک شرایط تاریخیِ عینی و مشخص، هم‌چون مارکسیست اندیشه و عمل کرد؟ و در یک کلام، در هر مکان و هر زمانِ عصر جدید چون کمونیست رفتار کرد؟ پرسشی است که از زمان مارکس تا امروز پیوسته جویایِ بی‌پایانِ پاسخ‌ (های) خود است.

نخست انقلابیون روس هستند که در سال‌های پایانی عمر مارکس، در دهه‌ی هشتادِ سده نوزده، از او در باره‌ی امکان «گذاری ویژه» به کمونیسم در شرایط خاص روسیه‌ی دهقانیِ آن زمان، یعنی با تکیه بر  آبشین‌ها یا مالکیت‌های اشتراکی زمین در آن سامان، پرس ‌و‌ جو می‌کنند. پرسش آن‌ها این است که آیا راهی متفاوت از آن چه که در غربِ سرمایه‌داری پیش‌رفته چون تنها گذار ممکن به کمونیسم تلقی می‌گردد و به نظریه‌ی مارکسی نسبت‌ داده می‌شود، وجود دارد؟ به عبارت دیگر آیا گذار به کمونیسم بدون گذر از سرمایه‌داری تصور پذیر است؟ مارکس، از جمله در مکاتبات خود با وِرا زاسولیچ و در پیشگفتار چاپ روسی مانیفست در سال 1882، پاسخی نو آورانه  و «غیر کلاسیک» به معمای فوق می‌دهد. در این نوشتار اشاره‌ای به پاسخ مارکس خواهیم کرد.  

اما به پرسش فوق، می‌دانیم که بلشویک‌های روس نیز، در پی انقلاب 1917 روسیه و پس از آن، پاسخی می‌دهند که بنا بر ادعای‌شان ” غیر جزمی” است. لنین همواره از “کاربستِ خلاق” مارکسیسم سخن می‌راند، مارکسیسمی که از دید او باید با شرایط ویژه‌ی هر کشور، و در این جا روسیه‌ی تزاری، “منطبق” شود. او می‌گفت که تئوری مارکس زمانی انقلابی است که قادر به تحلیل مشخص از شرایط مشخص گردد. از این رو نظریه‌‌هایی چون: گسست انقلابی در حلقه‌ی ضعیف امپریالیسم، اتحاد کارگران و دهقانان فقیر و حکومت شوراها را در آستانه‌ی انقلاب اکتبر مطرح می‌کند. این ها را البته می‌توان، حداقل در فرمول‌بندی تئوریک، چون « انحراف » از جزمیاتِ کلاسیکِ سوسیال‌دموکراسیِ آن زمان به شمار آورد. می‌دانیم که حکومت شوراها در این کشور هیچ‌گاه به معنای واقعی ایجاد نمی‌شود بلکه به جای آن و به نام آن دیکتاتوری تک‌حزبی برقرار می‌گردد. اما لنین، هم‌چنین، تئوری ساختمان سوسیالیسم در یک کشور را به میان می‌کشد که به یقین کمتر سنخیتی می‌تواند با نظریه‌ی جهان‌روای (انترناسیونالیستی) مارکسی داشته باشد. این نظریه البته به طور عمده نزد لنین و آن هم در ابتدای فردای انقلاب با این پیش‌شرط بیان می‌شود که انقلاب روسیه سرآغاز انقلاب‌ پرولتاریایی در باختر سرمایه‌داری پیش‌رفته می‌گردد و در نتیجه به یاری انقلاب سوسیالیستی در غرب (از جمله و به‌ویژه در آلمان)، کشورهای عقب‌مانده نیز به سوی سوسیالیسم هدایت می‌شوند. می‌دانیم که با استالین شرط فوق به کلی از میان می‌رود. ساختمان سوسیالیسم در یک کشور تبدیل به دکترین رسمی چون قانون دینی می‌شود. امروزه بر ما روشن شده است که “انطباق خلاق” لنینی- استالینیِ تئوری مارکس با شرایط مشخص روسیه، لِویاتانی مهیب در کشورهای موسوم به سوسیالیسم واقعاً موجود می‌آفریند. هیولایی اجتماعی و هولناک به دنیا می‌آورد، به طور کامل در نقطه‌ی مقابل آن جامعه‌ی رهایی‌خواهانه‌ای که مارکس برای برآمدنش مببارزه می‌کرد: جامعه‌ا‌ی مشارکتی و آزاد در برابری و رهایی از سلطه‌ی مالکیت، سرمایه و دولت (مانیفست کمونیست). به این موضوع نیز در پایانِ این نوشتار اشاره‌ای خواهیم کرد.

اما انقلابیون روس تنها مبارزانی نیستند که پرسشِ چگونه می‌توان در شرایط ویژه‌ی کشور‌ خود مارکسیست بود را با نظریه‌پردازان سوسیالیسم در میان می‌گذارند. اجتماعیون عامیون تبریز در سال 1908، یعنی در متن انقلاب مشروطیت، از زمره نخستین کنشگران خاور زمینی هستند که به گونه‌ای همین سؤال را، این بار در نامه‌نگاری با نظریه‌پردازان اصلی سوسیال‌دموکراسیِ غربی یعنی کائوتسکی و پلخانف، مطرح می‌کنند. می‌دانیم که اکثر آن‌ها – و سپس در سال‌های بعد، بخش عمده و غالب جریان هوادار مارکسیسم و سوسیالیسم در ایران – راه و روشی را در پیش می‌گیرند که به شدت متأثر و ملهم از مشی و ایدئولوژی لنینی- استالینی است. ایدئولوژی‌ای که در ابتدای سده‌ی بیستم شکل می‌گیرد و به تدریج با پیروزی انقلاب اکتبر بر بخش بزرگی از جنبش کارگری و سوسیالیستی جهان چیره می‌شود. با این حال اما، اقدام نخستین سوسیال دموکرات‌های ایران در برقراری و پیگیریِ گفت و گویی آزاد و نظری با رهبران سوسیال دموکرات‌ اروپایی، در مورد مهم‌ترین و اساسی‌ترین مبانی مارکسی، درباره‌ی چگونگی تحقق‌پذیذیِ عملیِ این مبانی در شرایط ویژه‌ی ایران، در حد خود ابتکاری بدیع و جسورانه به حساب می‌آید. اهمیت اقدام این سوسیال‌دموکرات‌های جوان ایرانی در آن زمان، یعنی در 109 سال پیش، در این است که پرسش‌های‌ آن‌ها از مارکسیسم در مهم‌ترین و اصلی‌ترین مبانی‌‌اش، با این که امروزه پرس و جو های نوینی طرح می‌باشند، هم‌چنان پرسش‌های امروزی ما و همه‌ی آنانی است که مسأله‌ی رهایش و رهایی‌خواهی1 را در دستور کار فکری و عمل اجتماعی  و دگرسازانه‌ی خود قرار داده‌اند. 

پس بدین ترتیب، موضوع تأمل ما در این جستار، بازبینی پرسش‌هایی از مارکسیسم و جایگاه آن‌ها در پرتو نامه‌نگاری‌های نخستین اجتماعیون عامیون ایران با دو نظریه‌پرداز سوسیالیست در آغاز سده بیست میلادی است.این نوشتهابتدا در کادری ‌دانشگاهی به زبان فرانسه ارائه شده است و اکنون با تصحیحات و تغییراتی برای خواننده‌ی فارسی زبان عرضه می شود.2

درآمد

همان‌‌گونه که در بالا اشاره کردیم، امکان‌پذیری یا چگونگی کاربستِ تئوریِ انقلابی- کمونیستی مارکس در دنیای غیر اروپایی، از جمله در جوامع آسیایی، مشکل ناگشوده‌ این نظریه از ابتدای تولدش در نیمه‌ی سده‌ی نوزده میلادی می‌باشد. معضل فوق به‌ویژه در جامعه‌ای نمایان می‌شود که زیر سلطه‌ی استبداد و استعمار قرار دارد، که سرمایه‌داری و پرولتاریای آن در حال شکل‌گیری‌اند، ناتوان‌اند، اما از همان آغاز، بنا بر سرشت وجودی خود، در تقابل باهم‌اند.

 در ایران نیز، در آغاز سده‌ی بیستم، روشنفکران هوادار سوسیالیسم که به تازگی پا به میدان سیاسی گذارده‌اند، با مسأله‌انگیز (پروبلماتیک) کاربست مارکسیسم به لحاظ نظری و عملی رو‌به‌رو می‌شوند. آن‌ها در برابر این پرسش اساسی قرار می‌گیرند که چگونه می‌توان در شرایط مشخصِ ایرانِ زمانِ خود، که مبارزه علیه استبداد و خودکامگی برای حکومت قانون به امر اصلی اجتماعی تبدیل شده است، مارکسیست بود یا بهتر گوییم سوسیالیستی عمل کرد؟ این همانا پرسشی است که بخشی از نخستین اجتماعیون عامیون ایران در سال 1908 مطرح می‌کنند.

موضوع از این قرار است که در سال 1905 میلادی، هم‌زمان با انقلاب روسیه و یک سال قبل از آغاز مشروطه‌‌ی ایران، تعدادی از جوانان ایرانی (گویند نزدیک به 28 نفر) که به افکار مارکسیستی (سوسیال‌دموکراسیِ زمان خود) روی آورده‌اند، دست به تشکیل محفلی روشنفکری (مطالعاتی) در تبریز می‌زنند. پیش از این، آن‌ها با گروه‌های سوسیال‌موکراتِ قفقاز در بادکوبه تماس برقرار کرده‌اند. می‌دانیم که قفقاز، در آن هنگام، منطقه‌‌ای نفت‌خیز و تا اندازه‌ای صنعتی است. مرکز اصلی مهاجرت ایرانی برای کسب کار و تحصیل است. نخستین گروه‌های سوسیال‌دموکرات ایرانی در این سرزمین کارگری و در بین مهاجران ایرانی شکل می‌گیرد. افرادی که محفل تبریز را تشکیل ‌می‌دهند در اکثریت خود از ارامنه‌ی ایرانی تبار‌ اند. برخی از آن‌ها در روسیه تحصیل کرده‌اند و اکنون به محل سکونت خانواده و دوستان خود در تبریز بازگشته‌اند. با این هدف که آرمان‌های خود را در عمل به کار گیرند. اما با رشد جنبش مشروطه، به‌ویژه در پایتخت دوم ایران در سال 1908، اجتماعیون عامیون ما در برابر پرسشی مبرم قرار می‌گیرند: با محفل خود چه کار کنند؟ آن را تبدیل به تشکیلاتی سیاسی با هدف دخالت‌گری در امور کشور و شرکت در انقلاب نمایند؟ اگر آری چگونه و با چه مشی و برنامه‌ای؟ پس در این شرایط التهابی و انقلابی، در شرایطی که آن‌ها می‌خواهند تئوری مارکس را در ایران پیاده کنند، بسیار سریع متوجه می‌شوند که در برابر پرسشی سخت و بغرنج قرار گرفته‌اند: شرایط امکان‌پذیریِ تحققِ یک تئوری!

در این هنگام در گروه، پروژه فعالیتی سوسیال‌دموکراتیک (سوسیالیستی)، هم در زمینه‌ی مشی نظری- سیاسی و هم در رابطه با نوع تحزب و سازماندهی، مطرح می‌شود. اما بلافاصله در بین اعضأ بر سر اصول، برنامه و شکل سلزماندهی اختلاف و شکاف می‌افتد. در این میان، گروه تصمیم می‌گبرد که اختلاف‌های درونی خود را با نظریه‌پردازان سوسیالیست مطرح کند و نظر آن‌ها را جویا شود. 

من در این نوشته و در کادر ظرفیت آن، تنها به طرح مسائل و پرسش‌های اصلی موچود در مکاتبات گروه تبریز با کائوتسکی و پلخانف پرداخته‌ام. بخش‌هایی از این نامه‌ها که در چارچوب مسأله‌انگیزهای ما‌ قرار می‌گیرند را بازگو می‌کنیم. همان‌گونه که در پایان این جستار نیز توضیح خواهم داد، از نگاه من این پرسش‌ها همواره بخشی از پروبلماتیک‌های امروزی جنبش سوسیالیستی ایران و جهان را تشکیل می‌دهند. از بین نامه‌های مختلف، علاوه بر پاسخ کائوتسکی که به‌طور کامل در این جا آورده شده است، به سه نامه که با موضوع اصلی ما رابطه دارند، اشاره می‌کنیم:

  • نامه آرشاویر چلنگریان به کارل کائوتسکی در ژوییه 1908.
  • پاسخ کارل کائوتسکی به گروه تبریز در اوت 1908.
  • نامه واسو خاچاطوریان به گئورگی پلخانف در نوامبر 1908.
  • نامه تیگران درویش به گئورگی پلخانف در دسامبر 1908.

در فهرست بالا پاسخ پلخانف به نامه‌های گروه تبریز غایب است چون در صورتی که چنین پاسخی وجود داشته باشد امکان دست‌رسی به آن را پیدا نکردیم. برای آگاهی بیشتر از مکاتبات در کلیت‌شان و هم‌چنین از صورت جلسه مجمع عمومی اجتماعیون عامیون در اکتبر 1908، خواننده را به منابعی که در بخش یادداشت‌ها آورده‌ایم رجوع می‌دهیم.3

اما در این نامه نگاری‌ها از چه سخن می‌رود؟  

  • از نقش طبقه‌ی کارگر در اوضاع مشخص ایران.
  • از مبارزه علیه استبداد چون مانعی اصلی در راه هر گونه تحول اجتماعی.
  • از دموکراسی و مناسبات آن با مبارزه‌ی طبقاتی  و سوسیالیسم.
  • از مبارزه علیه سلطه‌ی سرمایه خارجی.
  • از ضرورت ایجاد حزبی طبقاتی یا تشکلی دموکراتیک.
  • از شرکت یا عدم شرکت در “انقلاب بورژوایی” و چگونگیِ این شرکت.
  • از تاکتیک سیاسی متفاوت در شرایط ایران.  
  • از سوسیالیسم در کشوری که نیروهای مولده‌ی آن رشد نیافته‌اند.

ما خواهیم دید که خارج از طرح کلیاتی در این زمینه‌ها، پاسخ به پرسش‌هایی که از مسائل بالا استنتاج می‌شوند به هیچ روی بدیهی و مسلم نیستند. به‌ویژه آن که این پرسش‌ها تنها به مسایل انقلاب و سیوسیالیسم در ایران مربوط نمی‌شوند بلکه برای سایر کشورهای غیر اروپاییِ آن زمان نیز مطرح می‌باشند و حتا برای روسیه‌ای که می‌رود، چون نخستین کشور سرمایه‌داری توسعه‌نیافته،”انقلاب سوسیالیستی” خود را انجام دهد.

در پایان سخن و به عنوان نتیجه‌گیری، بررسی خواهیم کرد که مسائل طرح شده از سوی مارکسیست‌های مشرق زمین در آن سال‌ها، چون اجتماعیون عامیون ایران، ترجمان بغرنج‌هایی اساسی و تعیین‌کننده می‌باشند که از ناسازگاری نظریه و عمل (تئوری و پراتیک) بر می‌خیزند، که هم‌چنان امروزه ما را بازخواست می‌کنند، که هم‌چنان ما را فرا می‌خوانند به جست و جوی پاسخ یا پاسخ‌هایی، اما این بار در شرایطی نوین، هم در مقیاس ملی و هم بین‌المللی، یعنی در شرایط جهانی‌شدنِ هم سرمایه‌داری و هم مبارزه برای نسخ آن به سوی رهایش بشر‌ی.      

تکوین پر تعارضِ فکر سوسیالیستی در ایران

از آغاز سده‌ی بیستم، در سال 1901، میان سوسال‌دموکرات‌های ایران و روسیه (در حقیقت قفقاز) رابطه‌ای فعال برقرار می‌شود. دو شهر، به طور عمده، نقش ویژه‌ای در انکشاف عقاید سوسیالیستی در ایران ایفا می‌کنند: یکی، تبریز، مرکز استان آذربایجان در همسایگیِ قفقاز و ترکیه (در نتیجه بر سر راه اروپا) و دیگری، باکو، مرکز بزرگ و اصلی مهاجرت کارگران و تا اندازه‌ای جوانان ایران. نامه‌نگاری‌های لنین و کروپسکایا نشان می‌دهند که سوسیال‌دموکرات‌های تبعیدی روسیه در اروپای غربی (به‌ویژه فراکسیون طرفدار تزهای لنین در جزوه چه باید کرد؟)، از طریق پیک‌ و مخفیانه، روزنامه ایسکرا ارگان حزب سوسیال دموکرات روسیه را از برلن به باکو ارسال می‌کنند. گالپرین، نماینده‌ سوسیال‌دموکرات‌های روس در باکو با فعالی در تبریز، که با گروه اجتماعیون عامیون این شهر رابطه دارد، در تماس است.

گروه تبریز فعالیت خود را به صورت محفلی روشنفکری در تابستان 1905 آغاز می‌کند. گفتیم که در ابتدا تعداد‌ آن‌ها نزدیک به سی نفر است. اکثر آن‌ها از اقشار مرفه جامعه و از اقلیت ارامنه‌ی ایران هستند. برخی از آن‌ها تحصیلات خود را در روسیه گذرانده‌اند. بنا به گفته‌ یکی از اعضای اصلی‌ گروه، آرشاویر چلنگریان، که نقش مهمی در مکاتبات سوسیالیستی ایفا می‌کند، محفل تبریز هم‌زمان با انقلاب 1905 روسیه شکل می‌گیرد. می‌دانیم که این انقلاب شرایط مساعدی در آن زمان برای نشر افکار سوسیال‌دموکراسی در قفقاز، که امروزه شامل کشورهایی چون گرجستان، ارمنستان و جمهوری آذربایجان می‌شود، به‌ویژه در مناطق کارگری آن و در نتیجه در بین مهاجران ایرانی، که برای کار به این سرزمین روی می‌آورند، فراهم می‌کند. آغاز فعالیت محفل اجتماعیون ‌عامیون تبریز در عین حال همزمان می‌شود با آغاز انقلاب ایران برای استقرار حاکمیتی مبتنی بر مجلس شورای ملی، قانون (اساسی) و حق و حقوق مردم، که در اصل بیست‌ و‌ ششم متمم قانون اساسی مشروطه متجلی می‌شود‌: “قوای مملکت ناشی از ملت است“. در جریان این انقلاب (1906 – 1911) محفل تبریز رشد می‌کند و برای بسیاری از فعالان آن مسأله‌ی تغییر و تحول به سمت تحزبی سیاسی و فعال در جریان انقلاب مطرح می‌شود.

بدین ترتیب، در سال 1908، هم‌زمان با تاریخ مکاتبات، اجتماعیون ‌عامیون تبریز برای خروج از وضعیت محفلی‌ِ بازدارنده‌، به فکر ایجاد سازمانی با هدفِ دخالت‌گری در امور اجتماعی – سیاسی کشور و شرکت در انقلاب می‌افتند. گروه، بدین منظور، تصمیم به برگزاری مجمع عمومی خود، برای ایجاد تشکیلاتی جدید با مشی و عملکردی جدید، می‌گیرد. طرحی نو آماده می‌شود تا به تصویب مجمع عمومی در اوسط همان سال برسد. اما در این میان نهضت مشروطه وارد فازی جدید می‌شود. در ماه ژوئن، محمد علی‌شاه مجلس ملی را به توپ می‌بندد و قیام مردم علیه استبداد دوباره و به شدت سر بلند می‌کند. گروه تبریز، به ناگزیر، تشکیل مجمع عمومی خود را تا 16 اکتبر 1908 به تعویق می‌اندازد. در طول این مدت، روند بحث‌ها برای تدوین برنامه، خط مشی و تعیین نوع و شکل سازماندهی حکایت از شدت اختلاف‌ها در درون گروه می‌کند. در نتیجه‌ی بروز این اختلاف‌هاست که جمع صلاح می‌بیند مسائل اساسی مورد افتراق خود را با  کائوتسکی و پلخانف در میان گذارد و نظر آن‌ها را جویا شود.

در جریان کار تهیه برنامه‌ی عمل، که زمینه‌هایی چون تحلیل از وضعیت عینی ایران، مسائل سیاسی، نظری، تاکتیکی، استراتژیکی و سازماندهی را در بر می‌گیرد، پرسش‌هایی اساسی مطرح می‌شوند: ماهیت جنبش بزرگ مشروطه‌خواهیِ ایران چیست؟ ایران در چه اوضاع مشخص اجتماعی و اقتصادی قرار دارد؟ آیا در ایران مناسبات سرمایه‌داری و طبقه کارگری وجود دارند؟ اگر آری در چه وضعیتی هستند؟ تضادهای جامعه‌ی ایران چه گونه‍ اند؟ جایگاه مبارزه برای دموکراسی در ایران چیست؟ جایگاه مبارزه علیه سرمایه‌خارجی در ایران چیست؟ و سرانجام، تنها پرسش اصلی که مطرح است‌: انقلاب ایران در چه مرحله‌ای از تغییرات اجتماعی – سیاسی خود قرار دارد؟ قابل توجه است که در تمامی این پرسش‌ها مسأله‌ی دین، مذهب و روحانیت در ایران به چشم نمی‌خورد، موضوعی نیست که ذهن اجتماعیون عامیون گروه تبریز را به خود مشغول کرده باشد. این کمبود بزرگ اما در حالی است که روحانیت شیعه، چه مشروطه‌خواه و چه مشروعه‌خواه، نقش مهم و هدایت کننده‌ای در انقلاب ایفا می‌کند. نشانِ بسیار برجسته‌ی چیرگی سیاسی و ایدئلوژیکی روحانیت در مشروطه را می‌توان در متمم قانون اساسی آن، مورخ ۱۴ مهر ۱۲۸۶ خورشیدی (29 شعبان 1325 هجری قمری – 7 اکتبر 1907 میلادی)، یعنی درست یک سال قبل از برگزاری مجمع عمومی گروه تبریز، در اصول اول و دوم آن قانون مشاهده کرد: “مذهب رسمی ایران اسلام و طریقۀ حقۀ جعفریه اثنی عشریه است” (اصل اول)؛ “مجلس مقس شورای ملی که به توجه و تأیید حضرت امام عصر… و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام… و مراقبت حجج اسلامیه… و عامۀ ملت ایران تأسیس شده است باید در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه آن مخالفتی با قواعد مقدسۀ اسلام… نداشته باشد و معین است که تشخیص مخالفت قوانین موضوعه با قواعد اسلامیه بر عهدۀ علمای اعلام… بوده و هست…”(اصل دوم).4

اجتماعیون عامیون تبریز، در پاسخ به پرسش‌هایی که در بالا آوردیم، به دو گرایش یا جناحِ رویاروی هم تقسیم می‌شوند. جوهر موضع هر یک را در زیر می‌آوریم، سپس با تفصیلی بیشتر به توضیح دو نقطه نظر خواهیم پرداخت.

گرایش اول، به نمایندگیِ آرشاویر چلنگریان و واسو خاچاطوریان، از برنامه‌ای آشکارا سوسیالیستی جانبداری می‌کند. این دسته با صراحت خود را سوسیال‌دموکرات یا سوسیالیست تعریف می‌کند و تأکید می‌ورزد بر: آموزش، ترویج و تبلیغ سوسیالیستی در میان کارگران به منظور بالا بردن آگاهی طبقاتی آنان؛ سازماندهی زخمتکشان در محیط کار؛ مبارزه علیه سرمایه ملی و خارجی؛ شرکت در جنبش دموکراتیک با هویتی سوسیال‌دموکراتیک و با حفظ استقلال نسبت به دموکرات‌های غیر سوسیالیست.

گرایش دوم، که نشان آن را می‌توان در نامه‌ی تیگران درویش به پلخانف مشاهده کرد (در اجلاس مجمع عمومی گروه، دو نفر دیگر به نام‌های ورام پیلوسیان و سدراک آواکیان نظر این گرایش را ارائه می‌دهند)، بر خلاف گرایش اول، بر این نظر است که انقلاب و هر جنبش سیاسی و اجتماعی در شرایط خاص کنونی ایران و در این مرحله، تنها می‌توانند خصلتی دموکراتیک و ضداستبدادی داشته باشند. در نتیجه این گرایش از اتحاد با دموکرات‌های غیر سوسیالیست طرفداری می‌کند. با هر تحزبی که صرفاً سوسیال‌دموکرات‌ها را در بر گیرد و به کار تبلیغ و ترویج سوسیالیستی در وضعیت کنونی جامعه‌‌ی ایران بپردلزد مخالف است . تمایل مشخص این جریان به سوی تجمع دموکرات‌های ایران در حزبی دموکراتیک (و نه سوسیالیستی) است. 

گروه اجتماعیون عامیون، در چنین اوضاع و احوال درونی‌ای که وجه ممیزه‌ اصلی‌اش وجود اختلاف‌های اساسی بر سر مسائل برنامه‌ای، سیاسی، تاکتیکی و سازماندهی است و قبل از تشکیل مجمع عمومی خود، دست به نامه‌نگاری با دو رهبر سوسیالیست و نظرخواهی از آنان می‌زند. بنا بر صورت جلسه‌ی5 نشست سوسیال‌دموکرات‌های ایران در تبریز که در 16 اکتبر 1908 برگزار می‌شود، دو گرایش موجود در درازای جلسات به مخالفت با هم می‌پردلزند و در نتیجه دو طرح در برابر هم به رأی گذارده می‌شوند. طرح اول، سوسیال‌دموکراتیک، از سوی گرایش اول و طرح دوم، دموکراتیک، از سوی  گرایش دوم ارایه می‌شوند. نظر کائوتسکی، در باسخ به نامه‌ی چلنگریان (که در زیر آمده است)، در طرفداری از فعالیت سوسیال‌دموکرات‌های ایران در شرایط خاص این کشور در چارچوبی دموکراتیک و نه سوسیالیستی، مورد توافق اکثریت مجمع، که به طرح اول رأی می‌دهد، قرار نمی‌گیرد.

با حرکت از نامه‌های ارسالی به کائوتسکی و پلخانف و هم‌چنین با توجه به صورت جلسه مجمع عمومی اجتماعیون عامیون تبریز، که همگی در دست‌رس ما قرار دارند، مواضع دو گرایش نظری – سیاسی را با تفصیل بیشتری در زیر بازگو می‌کنیم:

  • گرایش اول، که «گرایش سوسیال‌دموکرات» می‌نامیم، اعتقاد دارد که ایران واردِ فاز تولید سرمایه‌داری شده است. در کنار کار پیشه‌وری، فعالیت‌های اقتصادی مختلف با خصلتی سرمایه‌دارانه، هر جند هنوز توسعه نیافته و سست، در کشور انجام می‌گیرند. چنین شرایطی امکان فعالیت سوسیالیستی در ایران را فراهم می سازند. عدم توجه به طبقه کارگر موجب تقویت طبقه بورژوا می‌شود. مبارزاتی که محصول شکل‌های نوین اقتصادی هستند (مبارزات کارگری)، از هم اکنون پدیدار شده‌اند. اما کارگران، که نیرویی انقلابی است،  امروز به دنبال بورژوازی افتاده است. در ایران نیز، هم‌چون در فرانسه در سال‌های 1789، 1830 یا 1848، فعال‌ترین مبارزان از میان مردم بر‌می‌خیزند، یعنی کسانی که از هیچ مالکیتی برخوردار نیستند. انقلاب تنها زمانی می‌تواند به هدف منطقی خود برسد که نیروی اجتماعی انقلابی نسبت به منافع طبقاتی خود آگاه شود. در نتیجه بر عهده‌ی سوسیال‌دموکرات‌های ایران است که برای نیل به هدف سوسیالیستی خود، پرولتاریا را متشکل و آگاه سازند.  افزون بر این، سوسیالیست‌ها به مثابه پیشرو ترین دموکرات‌ها وظیفه دارند که برای تحقق ترقی اقتصادی و اجتماعی، با بورؤوازی همکاری کنند و در عین حال نیز از منافع خلق و به طور مشخص دهقانان بی زمین دفاع نمایند. از این راه است که می توان منافع دموکراسی را تضمین کرد. در صورتی که گرد آمدن انقلابیون زیر شعار بورژوازی به معنای آن است که اولاً منافع این طبقه تأمین ‌شود و دوماً انقلاب ناتوان گردد. هیچ سوسیالیستی نمی‌تواند دموکراسی بورژوازی را از آن خود بداند زیرا که 1) سوسیالیست‌ها و دموکرات‌ها جهان بینی‌ِ‌های مختلفی دارند، 2) دموکراتیسم سوسیالیست‌ها، با روح مقاومتی که در خود دارد، خود را متمایز می‌سازد و 3) یک سوسیالیست زمانی در انقلاب موفقیت کسب خواهد کرد که بر روی مواضع طبقه کارگر استوار بماند. سرانجام گرایش اول طرفدار ایجاد سازمان سوسیال‌دمکرات اصیلی است که قادر باشد  آگاه‌ترین و فعال‌ترین کارگران و روشنفکران را به سمت خود جلب نماید و توده کارگران را متشکل سازد.
  • گرایش دوم، که «گرایش دموکرات» می‌نامیم، بر این اعتقاد است که ایران در مرخله تولید صنعتی قرار ندارد، با این که سرمایه‌داری راه خود را در کشور باز می‌نماید. پرولتاریای مدرن به معنای واقعی کلمه هنوز در ایران وجود ندارد. اگر کارگران در ایران رنج می‌برند، نه به خاطر وجود سیستم سرمایه‌داری بلکه به دلیل عدم رشد کافی آن است. سوسیالیسم در ایران نتیجه‌ی طبیعی رند حیات جامعه نیست بلکه محصولی وارداتی است، زیرا که بورژوازی و پرولتاریای صنعتی هنوز در ایران شکل نگرفته‌اند. شیوه‌ی تولید بازمانده از قرون وسطی، فقر زحمتکشان و زندگی بنده‌وار دهقانانِ بی‌زمین، این ها همه موانعی بر سر راه پیدایش و رشد مبارزات طبقاتیِ مدرن و آگاهی مردم از وضعیت خود می‌باشند. از این رو باید تاکتیکی کوتاه مدت برگزید: ایجاد سازمانی دموکراتیک در مبارزه علیه استبداد و فئودالیسم، زیرا که شرایط فعالیت سوسیال‌دموکراتیک و فعالیت سندیکاییِ کارگری هنوز فراهم نیستند. در جنین اوضاعی، در پیش گرفتن فعالیت‌های سوسیال‌دموکراتیک به زیان انقلاب تمام می‌شود زیرا دموکرات‌ها را به دامان ارتجاع می‌اندازد و این درست در زمانی است که نیروهای دموکرات برای تحکیم موقعیت خود و انجام رسالت تاریخی خود باید متحد شوند و مطالبات دموکراتیک مطرح کنند. بر این مبنا، هر گام نادرستی که برداشته شود می‌تواند پیامدهای ناگواری هم برای ادامه‌ی مبارزه و هم برای سازماندهی آینده پرولتاریا داشته باشد. بنابراین ما باید، در پرتو شرایط و اوضاع واقعی کشور، برنامه‌ای واقع‌بینانه برای خود طرح‌ریزی کنیم و در بین تمامی مردم ناراضی از شرایط زندگی‌شان (و نه صرفاً کارگران) فعالیت کنیم. پس هر گونه فعالیت سوسیال‌دموکراتیکِ خالص که خیال‌پردازی‌ای بیس نیست را کنار گذاریم و تنها دست به فعالیت‌های دموکراتیک برای سازماندهی دموکرات‌ها زنیم و در عین حال نیروهای ارتجاعی را از صفوف دموکرات‌ها بیرون رانیم.         

دو گرایش نامبرده، پس از مجمع عمومی گروه، از یکدیگر جدا می‌شوند. این که این جدایی در چه زمانی رخ می‌دهد، اطلاعات ما در این باره کافی نیست، اما می‌دانیم که دو جریان سیاسی در ایران شکل خواهند گرفت، یکی دموکرات‌ها هستند که نقش معینی در ایرانِ آن زمان ایفا می‌کنند و دیگری جریان سوسیال‌دموکرات‌ یا سوسیالیست است که با پیروزی بلشویک‌ها و  انقلاب اکتبر در روسیه می‌رود تحت تأثیر و نفوذ روزافزون و کمابیش کامل اتحاد شوروی و سیستم آن قرار گیرد.

آن چه که در زیر می‌آید، پرسش‌های اجتماعیون عامیون (چلنگریان، خاچاطوریان و درویش) از کائوتسکی و پلخانف و پاسخ کائوتسکی به نامه چلنگریان است. نامه‌ی کائوتسکی را به طور کامل آورده‌ایم اما از نامه‌های فرازهایی را گزیده‌ایم که پرسش‌ها را مطرح می‌کنند. در مقدمه هر نامه نیز توضیحاتی در مورد محتوای آن‌ها داده‌ایم. برای مطالعه‌ی متن کامل این مکاتبات رجوع کنید به منابع در یادداشت‌ها.

پرسش‌های اجتماعیون عامیون و پاسخ کائوتسکی

– پرسش‌های چلنگریان از کائوتسکی (ژوییه 1908)

چلنگریان، در نامه‌‌ی خود به کائوتسکی، بهتاریخ16 ژوییه 1908، پس از شرح حالی کوتاه از وضعیت گروه اجتماعیون عامیون تبریز و ارائه‌ی توضیحی اجمالی در باره‌ی دو نقطه نظر موجود در درون آن نسبت به ارزیابی از جنبش مشروطه و اوضاع ایران، دو پرسش اصلی طرح می‌کند: یکی در مورد خصلت انقلاب ایران و دیگری به طور کلی درباره‌ی نقش سوسیال‌دموکرات‌ها در جنبش‌های مترقی، دموکراتیک و یا قهقرایی.

به شهروند کارل کائوتسکی

شهروند گرامي. با توجه به صلاحيت عميق شما در علوم اجتماعی و اقتصادی، ما به خود اجازه می دهيم ضمن اين نامه سؤالاتی را مطرح كنيم…

گروه سوسيال دموكرات‌های تبريز به تازگی با شركت جمعی از روشنفكران اين شهر تشكيل شده است… گروه از آغاز پيدايش خود، هم خود را صرف ترويج اصول ماركسيسم (و به عبارت دقيق تر سوسيال دموكراسی بين المللي) كرده است. گروه، پيش نويس برنامه عمل خود را آماده كرده بود، ليكن رويدادهای اخير در ايران، گروه را بر آن داشت تا در سپتامبر آينده، به منظور تجديد نظر در پيش نويس برنامه عمل و بحث بر سر شركت فعالانه در جنبش دموكراتيك ايران، مجمع عمومی خود را به نشستی فراخواند.

اگرچه با توجه به آن كه در ايران هنوز صنايع سرمايه‌داری به وجود نيامده است و پرولتاريای صنعتی (به معنی اروپايی كلمه) وجود ندارد كه گروه بتواند برآن تكيه كند، ليكن برخی از رفقا، با دلايل محكمی، براين عقيده‌اند كه گروه می‌تواند از چارچوب فعاليت منفعل (تبليغی) خود خارج شود و بايد در ضمن كوشش به نفع دموكراسی و پيشرفت اقتصادی و اجتماعی كشور، بدون چشم پوشی از اصول اساسی خود، فعالانه در اين جنبش ها شركت كند. بديهی است كه يك نفر سوسيال دموكرات، از آن جايی كه نه تنها فردی سوسياليست است بلكه دموكرات و البته ثابت قدم ترين دموكرات‌ها نيز هست، نمی تواند از شركت در جنبش دموكراتيك خودداری كند.

به همين دليل است كه گروه با اصل شركت در جنبش‌ها موافق است، و اگر برخی از رفقا از دفاع از اين ايده خودداری می‌كنند، امتناع آنها به هيچ وجه مطلق نيست بلكه نسبی و مشروط است. ريشه طرز تلقی آن‌ها در درك آنان نسبت به ماهيت انقلاب ايران است كه برای آن‌ها مبهم می‌نمايد.

شايد بدانيد كه در مورد خصلت جنبش‌های كشور ما دو نقطه نظر وجود دارد. بنا بر یک نظر: انقلاب ايران دارای هيچ گونه مضمون مترقی‌ای نيست. متفكرين اين دسته مدعی هستند كه جنبش معطوف به مبارزه با سرمايه خارجی است. يعنی تنها عاملی كه می‌تواند در كشور توسعه اقتصادی ايجاد كند. به طور خلاصه اهداف جنبش اين است كه مانع پيشرفت تمدن اروپايی در ايران شود.

در مقابل اينان، هواداران نقطه نظر دیگر اظهار می دارند كه جنبش مترقی است زيرا عليه طبقه فئودال است و اين جنبش به علت استثمار توده ها از سوی زمين داران پديد آمده است. جنبش بورژوازی بزرگ و كوچك (نه صنعتی بلكه تجاري) عليه مالكان بزرگ ارضی است كه از طريق احتكار كردن، مردم را در فقر نگهداشته و از توسعه تجارت جلوگيری می‌كنند. علاوه بر اين هواداران این نظر هم‌چنين می افزايند كه اگرچه جنبش در مرحله اوليه خود حاوی گرايش‌های قهقرايی است، كه از عناصر ارتجاعی ناشی می شود، اما اين قبيل تمايلات با مضامين تخيلی خود پا به پای تحول جنبش محو خواهند شد…

ضمن ارائه خلاصه این دو نقطه نظر، ما مطمئن هستيم كه شما تا آن اندازه در جريان واقعيت كشور ما قرار داريد كه بتوانيد نظر خودتان را درباره خصلت انقلاب ايران به ما ارائه كنيد. … هرگاه شما داده‌های كافی برای فرموله كردن نظرات خود را در اختيار نداشته باشيد ما آماده‌ايم كه همه نوع اطلاعاتی را كه در اين جا می‌توانيم گردآوری كنيم، برای شما فراهم نماييم…

با فرض اين كه شما دارای اطلاعات لازم هستيد اگر محبت كرده به سوالات زير كه مربوط به مسائل نظری و عملی است پاسخ دهيد، بسيار سپاس‌گزار خواهيم بود.

در مجمع آينده ما اين مسائل بايد مورد بحث قرار گيرند و پاسخ‌های شما می‌تواند اخذ تصميم ما را بسيار تسهيل كند.

1 – نظر شما درباره خصلت انقلاب ايران چيست؟ (توضيح دهيد). آيا قهقرايی است؟ (توضيح دهيد).

2 –  نقش سوسيال‌دموكرات‌ها در يك جنبش کاملاً دموكراتيك، پيشرو، مترقی يا در يك جنبش قهقرايی چگونه می تواند باشد؟ (توضيح دهيد).

        با درودهای دوستانه

        آ . چلنگريان

        تبريز ، ايران

. چیرگی بر چنین بغرنجی نقش تعیین‌کننده‌ای امروز در سرنوشت مبارزات اجتماعی برای دگرگونی‌های ساختاری و رادیکال در جهان ما ایفا می‌کند، هم در کشورهای سرمایه‌داری غربی و هم، به‌ویژه، در دیگر مناطق جهان از آسیا و آفریقا تا آمریکای لاتین، که ا– پاسخ  کارل كائوتسكی (اوت 1908)

یک ماه بعد از نامه چلنگریان، کائوتسکی پاسخی به او و به طور کلی به گروه اجتماعیون عامیون تبریز می‌دهد. جواب کائوتسکی، همان طور که از نام شهر و شهرستان یاد شده در بالای نامه روشن می‌شود، به یقین هنگامی به رشته تحریر درآمده است که او در سفری به فرانسه در اوت 1908 (برای تعطیلات تابستانی؟) در منزل پُل لافارگ Paul Lafargue (داماد مارکس) و لورا مارکس Laura Marx (دختر مارکس) در شهر Draveil واقع در شهرستان Seine-et-Oise در 25 کیلومتری جنوب پاریس اقامت داشته است (طبق تقسیم‌بندی کشوری جدید در فرانسه، امروز این “شهرستان” (département به فرانسوی) اِسون Essonne نامیده می‌شود). منزل پُل و لورا در آن زمان تبدیل به به مرکز تجمع و دیدار رهبران مارکسیست اروپا، سوسیال‌دموکرات‌های آلمان چون کائوتسکی، برنشتاین و غیره شده است. لنین و کروپسکایا نیز، در 1910 هنگامی که در پاریس اقامت دارند، برای دیدار پُل و لورا به همین منزل آن‌ها می‌روند. جالب است که برای رفتن به آن‌جا از آپارتمان خود که در پایس است سوار بر دوچرخه مسیر رفت و برگشت را طی می‌کنند. سرانجام در همین منزل است که در 26 نوامبر 1911، پُل لافارگ، که در وصیت‌نامه‌اش خود را «سالم از نظر جسمی و روحی» می‌خواند، به حیات خود پایان می‌دهد تا زیر بار یوغ “بی رحمی کهنسالی” نرود. لورا مارکس نیز او را در مرگ همراهی می‌کند.  

(شهر) دراوي Draveil

استان سن واوآز   Seine-et-Oise

اول اوت 1908

رفقای گرامي

از اين كه به نامه شما زودتر پاسخ نداده ام، پوزش می خواهم. اين تأخير، ناشی از بی علاقگی من نيست، بلكه برعكس، من برای نامه شما اهميت قائل هستم. من در سفر بودم و نامه شما ديروز به دستم رسيد.

از آنجا كه من دائما در سفر هستم و منابع كافی در دسترس من نيست، من نمی توانم پاسخی كامل به شما دهم. بايد اظهار نظر خود را به چند سطر محدود كنم. در رابطه با سؤال شما، برای من دشوار است كه بتوانم در مورد وضع كشوری داوری كنم كه كم شناخته شده و نيروهای آن تا امروز ناشناخته مانده اند، و حتی در همين وضعيت، غليان نيروها و نوسانات شديد روز به روز رخ می دهد.

با اين حال من معتقدم با آگاهی كامل می‌توان گفت كه سوسيالست‌های ايرانی وظيفه دارند در جنبش دموكراتيك شركت كنند.

نيروهای سوسياليست نمی‌توانند موضع كاملا انفعالی نسبت به انقلاب داشته باشند، اگر كشوری به ميزان كافی توسعه نيافته باشد كه بتواند يك پرولتاريای مدرن داشته باشد آنگاه تنها جنبش دموكراتيك امكان مشاركت سوسياليست ها را در منازعه انقلابی فراهم می‌كند.

سوسياليست‌ها مانند دموكرات‌های عادی در بین دموكرات‌های بورژوا و خرده‌ بورژوا شركت می‌كنند، اما برای آنان مبارزه برای دموكراسی مبارزه طبقاتی‌ای است. آن‌ها می‌دانند كه پيروزی دموكراسی پايان مبارزه سياسی نخواهد بود بلكه آغاز مبارزه‌ای جدید و ناشناخته خواهد بود كه در سيستم استبدادی عملا ناممكن بود.

در يك جنبش دموكراتيك كه مورد حمایت تمام طبقات زحمتكش كشور است، همواره پاره‌ای گرايش‌های ارتجاعی وجود دارد كه برخی از اقشار كوچك دهقانی و خرده بورژوايی آن را بروز می‌دهند. ولی اين دال بر بيرون ماندن از مبارزه نيست، بلكه در عوض دليلی است بر كاركردن عليه اين گرايش‌های ارتجاعی در جنبش دموكراتيك. اين همان تاكتيكی است كه ماركس در جريان انقلاب سال 1848 در آلمان به كار بست، يعنی هنگامی كه كوچك ترين موقعيت برای ايجاد حزب پرولتری قوی وجود نداشت.

برخورد خصمانه با سرمايه خارجی ضرورتا ماهيتی ارتجاعی ندارد. طبعا تأسيس صنايع سنگين و راه آهن ايران برای ايران نيز به اندازه ساير كشورها اهميت دارد. ليكن ايران ديگر به راه سرمايه‌داری گام نهاده است و ممكن است كه اگر توسط سرمايه خارجی استثمار نشور بتواند در اين مسير به سرعت پيش برود. در ايران اين سرمايه تنها به شكل سرمايه صنعتی كار نمی‌كند بلكه همچنين – و حتی تا حد زيادی – سرمايه ربايی است. به اين ترتيب تمام ملت و حتی دهقانان كه از طريق ماليات بهره بدهی های حكومت را می پردازند، استثمار می شوند. به اين علت، دهقان فقير می شود و توانايی آن را نخواهد داشت كه محصولات صنعتی را خريداری كند. به اين دليل است كه در ايران، مانند روسيه، سرمايه‌داری خارجی مانع از توسعه بازار داخلي، كه اولين پيش شرط (Voraussetzung) توسعه صنعتی است، می شود.

هنگامی كه استثمار ايران توسط سرمايه خارجی قطع شود، بازار داخلی و سرمايه بومی توسعه خواهند يافت، زيرا ارزش افزوده در داخل كشور باقی می‌ماند.

جنبش كارگری برای ظهور خود نه تنها به آزادی سياسی دموكراسی محتاج است بلكه همچنين به استقلال كشور از نفوذ خارجی – چه اقتصادی و چه سياسي- نياز دارد.

هنگامی كه خلق های خاور زمين می كوشند سرمايه‌داری را در سرزمين‌های خود واژگون كنند نه تنها برای سوسياليسم در كشور خود، بلكه هم‌چنين برای ما در اروپا نيز مبارزه می‌كنند. آن‌ها به اين وسيله سرمايه‌داری اروپا را تضعيف می‌كنند و نيروی بيشتری به پرولتاريای اروپا می‌دهند.

مثلا اگر انقلاب 1905 روسيه موفق شده بود و از پرداخت بهره بدهی های حكومتی سرباز زده بود، اين امر به انقلاب مشابهی در فرانسه می انجاميد. اگر هند و مصر بريتانيا به اندازه كافی نيرومند بودند كه بتوانند استقلال خود را به دست آورند، ضربه محكمی به سرمايه‌داری انگلسی وارد می‌آمد و در نتيجه تضادهای بين سرمايه‌داری و پرولتاريای انگليس تشديد می‌شد. ايران و تركيه كه برای رهايی خويش مبارزه می‌كنند، برای آزادی پرولتاريای جهان نیز مبارزه می كنند.

رفيق گرامی اميدوارم كه تحرير عجولانه اين سطور كوتاه مورد رضايت شما باشد. به محض بازگشت به برلين، اگر وقتم اجازه بدهد، وضع ايران را عميقا مطالعه خواهم كرد. به هرحال برای ما مهم است كه درباره جنبش انقلابی ايران، علل آن، و گرايش ها و طبقاتی كه از آن حمايت می‌كنند، كسب اطلاع كنيم.

من با اشتياق مقاله شما را در اين زمينه در نئوزيت، روزنامه ای كه در سراسر جهان پخش می‌شود، انتشار خواهم داد. نقطه نظر ماركسيستی شما، مقاله را غنی تر خواهد كرد. اين به ما اجازه می‌دهد كه مسائل را روشن تر از وقتی ببينيم كه از يك ديدگاه دموكراتيك صرف نوشته شده باشد.

اميدوارم با اين كه كشور شما در شرايط انقلابی به سر می برد، اين سطور به دست شما برسد. دست شما را می فشارم و موفقيت شما و رقايتان را آرزو می كنم.

كارل كائوتسكی 

– پرسش‌های واسو خاچاطوریان از پلخانف (نوامبر 1908)

خاچاطوریان، در نامه زیر به پلخانف (گئورگی والنتينوويچ) و برای آگاهی او، به طور کلی اوضاع انقلاب ایران و فعالیت‌ گروه اجتماعیون‌عامیون تبریز را توضیح می‌دهد. او می‌نویسد که: “در 28 اکتبر در سه کارخانه چرم سازی که 150 نفر کارگر در آن اشتغال داشتند اعتصابی رخ داد. ما در این اعتصاب مداخله کرده و آن را رهبری کردیم.”  سپس تقاضاهای کارگران را بدین سان می‌شمارد: افزایش یک شاهی دستمزد برای هر قطعه؛ استخدام و اخراج کارگران با رضایت و توافق کارگران؛ شرایط

بهداشتی؛ در هنگام بیماری، هزینه معالجه بر عهده صاحب کار باشد؛ پرداخت نصف دستمزد در مدت بیماری؛ کاستن از ساعت اضافه کاری؛ پرداخت دستمزد در مدت اعتصاب؛ هیچ کس به دلیل شرکت در اعتصاب نباید اخراج شود… خاچاطورین توضییح و تحلیل خود از شرایط ایران را با طرح این ضرورت ادامه می‌دهد که کارگران ایران نیاز به سازماندهی سیاسی و اقتصادی مستقل خود دارند و این امر تنها از طریق ایجاد تشکل سیاسی کارگران از یکسو و سازمان‌های اقتصادی، اتحادیه‌ای و حرفه‌ای از سوی دیگر، به منظور مقابله با یورش بورژوازی،  امکان‌پذیر است. ما در زیر آن بخش از نامه‌ مفصل خاچاطوریان را می‌آوریم که مربوط به پرسش‌های او از پلخانف است. یادآوری کنیم که اگر پلخانف پاسخی به نامه‌ی خاچاطوریان داده باشد، متأسفانه دست رسی به آن پیدا نکردیم. با توجه به پاسخ کائوتسکی، جالب است بدانیم که پلخانف در مورد مسأله ایران چه موضعی گرفته است.

استاد بسيار محترم، گئورگی والنتينوويچ !

برای ما كاملا ضروری و به صلاح است كه از عقايد و نظريات تئوريسين های سوسيال دموكراسي، بدون توجه به اين كه به كدام فراكسيون تعلق دارند، آگاه شويم و بدانيم كه :

[اولاً] آيا فعاليت ما به صورت سوسيال دموكرات – يعنی فعاليت سوسياليستی و دموكراتيك – صحيح است؟ در اين مورد كارل كائوتسكی به گروه سوسيال دموكرات تبريز نوشته است‌‌: اگر اوضاع اقتصادی كشور به صورتی نيست كه كارگر صنعتی مدرن به وجود آيد، بر عهده سوسياليست‌ها است كه با جنبش دموكراتيك متحد شوند و در مبارزه انقلابی شركت كنند. اين يك واقعيت است كه در ايران، پرولتاريا  به صورتی كه در اروپا فهميده می شود، وجود ندارد. در ايران پرولتاريا، يعنی انسان هايی كه صاحب وسايل توليد نيستند و دانش و نيروی كار خود را به كارفرمايان می  فروشند وجود ندارد. در ايران توليد صنعتی وجود ندارد و به تبع آن پرولتاريا هم وجود ندارد.

 [دوماً] آيا اين وضعيت به سوسيال دموكرات‌ها حق می‌دهد كه كارگران را سازماندهی نكنند، كه برای دستمزد بيشتر مبارزه كنند كه سرمايه داران و كارفرمايان مجبور شوند شيوه توليد بهتری را به كار گيرند؟ بايد توجه داشت كه در ايران دستمزدها ناچيز است، يك نفر كارگر غير ماهر روزانه يك قران (حدودا 20 كوپك) و يك كارگر ماهر در روز چيزی حدود 50 كوپک دريافت می كند. اين دستمزد ناچيز به سرمايه‌دار اجازه می‌دهد كه بدون راه اندازی كامل ماشين آلات و ابزارهای مكانيكی هم در رقابت پيروز شود. ما درباره اين موضوع بحث كرديم كه در نتيجه آن چند نفر تشكيلات ما را ترك كردند. من صورت جلسه نشست عمومی را برای شما می فرستم و اميدوارم درباره آن نظر بدهيد.

[سوماً] آيا ما سوسيال دموكرات‌ها می‌توانيم به نفع آزادی تجارت تبليغ كنيم؟ من اين سؤال را به اين شكل می فهمم : آيا ما بايد برای از ميان برداشتن سيستم حمايتی تعرفه گمركی و مانند اينها مبارزه كنيم، اما وقتی كه شرايط اقتصادی كشور را در نظر می گيريم متوجه می شويم كه توليد صنعتی ملی وجود ندارد، آيا اين اقدام ما به معنای مبارزه عليه رشد سرمايه داری ملی و در نتيجه مانعی بر سر راه رشد پرولتاريای صنعتی نخواهد بود ؟

[چهارماً]… آيا مشاركت ما در مبارزه عليه سرمايه خارجی صحيح است؟ چه زمانی چنين مبارزه ای ارتجاعی است و چه زمانی ارتجاعی نيست؟ بايد توجه كرد كه در اين جا توليد تركيبی است از توليدات دستی يا كار صنعتگران اگرچه اين شيوه در گذشته تضعيف شده و روش های سرمايه داری جايگزين آن شده است و پرولتر شدن در ميان صنعتگران به سرعت رشد كرده است. در اين جا از مدتی قبل تفكيك در بين گروه بزرگی از كارگران كارخانه آغاز شده است اما در حال حاضر دستگاه ها و ماشين ها كامل نيستند. علت آن است كه دستمزدها خيلی پائين است.

[پنجماً] آيا سوسيال دموكراسی می تواند در ايران نيروی نظامی تشكيل دهد؟ ارتش دائم، به صورتی كه در اروپا وجود دارد، در ايران نيست. نظام وظيفه [در ایران] به اين ترتيب است… در آغاز انقلاب مشروطه سربازان در كنار مردم قرار گرفتند و در مقابل، قزاق ها به شدت از شاه و ارتجاع طرفداری كردند. مشخص است كه در چنين اوضاعی برای به سرانجام رساندن موفقيت‌آميز انقلاب لازم است اول توده‌ها را سازماندهی كنيم و سپس ارتش مردمی تشكيل دهيم.

در خاتمه بايد به اطلاع شما برسانم كه نفوذ و اعتبار سوسيال دموكرات ها در تبريز زياد است. از ما می‌خواهند كه به همه سؤالات آن‌ها پاسخ دهيم، ولی ما اهل عمل هستيم نه تئوريسين. ما سعی می‌كنيم تئوری و عمل را با هم درآميزيم و مسائل را به لحاظ عملی حل كنيم. ما می‌توانستيم انقلاب ايران را بيافرينيم (اگر يك سوسيال دموكرات بتواند چنين تعبيری را به كار برد) ولی قدرت كافی نداريم. در اين جا چهار نفر كارگر ( كه از خارج آمده اند) و دو نفر كارگر بومی وجود دارند كه می توانند از اصول سوسيال دموكراتيك حمايت كنند. ما به كميته باكو نوشتيم كه در اينجا به كارگران مسلمان نياز داريم ولی تاكنون كسی نيامده است.

از شما تقاضا می‌كنم سؤالات ما را در دو جناح منشويك و بلشويك حزب سوسيال دموكراسی روسيه مطرح كنيد و مورد بحث قرار دهيد و ما را از نتايج آن مطلع كنيد…

با احترام

 واسو (خاچاطوريان)

– نامه تیگران درویش به پلخانف (3 دسامبر 1908)

نامه‌ی تیگران درویش، یکی دیگر از اعضای اصلی گروه، شامل دو بخش است. در آغاز و به‌ویژه در نیمه‌ی دوم نامه، نویسنده دست به یک بررسی کلی از اوضاع اقتصادی و سیاسی ایران برای آگاهی پلخانف می‌زند. در بخش دوم، تیگران به تشریح وضع گروه تبریز و دو گرایشِ نظری درون آن می‌پردازد. او نیز تصریح می‌کند که اختلاف‌ها بر بر سر مسایل تاکتیکی، استراتژیکی و به طور مشخص نوع تشکل‌دهی است: حزب سوسیال‌دموکرات یا حزب دموکرات. خودِ تیگران درویش به فعالیتی صرفاً دموکراتیک و تشکیل حزب دموکرات اعتقاد دارد. ما در زیر، این بخش از نامه او را بازگو می‌کنیم.

 رفيق عزيز !

….

اول بار در محافل سوسيال دموكراسی تبريز بود كه بحث درباره اين سؤالات شروع شد : ما بايد در قبال انقلاب ايران چه ديدگاهی اتخاذ كنيم؟ چه سيستم تشكيلاتی را به كار بنديم؟ و تاكتيك ما چه باشد؟ اين ها سؤالاتی هستند كه ما با آن مواجه بوديم و در اين باره می‌خواهيم عقايد رفقای برجسته خودمان را بدانيم.

قبل از هر چيز لازم است به اطلاع شما برسانيم كه سوسياليست‌های ايران عده كمی هستند و عمدتا در تبريز متمركزند. آن‌ها روشنفكرانی هستند كه تحصيلات خود را در روسيه گذرانده اند و تحت تأثير سوسياليسم بين المللی و انقلاب 1905 روسيه، تفكر بورژوايی خود را كنار گذاشتند. تا به حال، آن ها خودشان را به بحث‌های فرهنگی روشنفكری محدود كرده‌اند و تبليغات اندكی (عمدتا در بين ارامنه) به عمل آورده اند. بايد توجه داشت كه در سوسيال‌دموكراسی ايران نمی‌توان پرولتاريا را به معنی واقعی كلمه يافت.

سوسيال‌دموكرات‌ها پس از ترديد طولانی، اكنون به انقلاب پيوسته اند، اما در حال حاضر به دليل سؤالاتی درباره تاكتيك و تشكيلات متوقف شده اند.

ديدگاه‌های آن‌ها درباره اين دو پرسش [تاکتیک و سازماندهی] تفاوت بسياری دارد. درميان آن ها به طور كلی دو گرايش مهم وجود دارد: گرايش دموكراتيك و گرايش سوسيال دموكراتيك، گرايش اخير تشكيل يك حزب سوسيال‌دموكرات را با پرنسيب و تاكتيك‌های مربوط به آن در ايران پيشنهاد می‌كند. گرايش اول بالعكس، اين برخورد را خيال پردازانه و دست نيافتنی می‌داند و با در نظر گرفتن اوضاع سياسی و اقتصادی كشور و شرايط طبقه كارگر از ايده تشكيلات دموكراتيك حمايت می‌كند – يعنی به عبارت ديگر، فقط دموكراسي، مردم در مقابل فئوداليسم و استبداد. يك گرايش می‌خواهد كارگران قرون وسطی و زحمتكشان روستايي(كه اينجا نيمه سرف هستند) را سازماندهی كند، يك حزب كارگری عليه استبداد و فئوداليسم و سرمايه داري.

برعكس، گرايش ديگر شرايط واقعی ما را همان طوری كه هست در نظر می‌گيرد ، توليد به شيوه كارگاهی قرون وسطايی است، با داشتن پرولتاريای ضعيف و كشاورزان بی‌زمين نيمه سرف شرايط مبارزه پرولتری – يعنی تقابل طبقاتی آشكار، آگاهی طبقاتی و آرمان های طبقاتی – وجود ندارد. آن‌ها يك تاكتيك موقتی را پيشنهاد می كنند : سازماندهی عناصر دموكراتيك عليه استبداد و فئوداليسم. يكی از دلايل بسيار مهمی كه آن ها مطرح می كنند اين است كه اگر در ايران طبقه كارگر رنج می برد، مانند كشورهای متمدن به دليل توسعه سرمايه داری نست بلكه حال اگر نگوييم به دليل فقدان، لااقل به دليل عدم توسعه كامل سرمايه‌داری است. درباره سوسياليسم ايرانی بايد گفت كه روشنفكران سوسياليست آن را به عنوان چيزی وارداتی می‌بينند و نه محصول اجتناب ناپذير واقعيت زندگی ما، زيرا ما به معنای اروپايی كلمه نه بورژوازی داريم و نه پرولتاريا.

طرفداران اين گرايش اخير به پيروی از سرمشق ماركس و انگلس در 1848 خواستار آنند كه نيروها برای سازماندهی جنبش بصورت موقتی تحت لوای دموكراسی صرف متحد شوند و هميشه جنبش را به سمت جناح چپ در جهت قدرت فراگير مردمی هدايت كنند، بدون شك هميشه بايدمنافع پرولتاريا را در نظر داشت، كه امروز به دليل جهل و شرايط بسيار اسف انگيزی كه در آن به سر می برد، از فعاليت مستقل سياسی ناتوان است .

خلاصه نظريات دو گرايش سوسيال دموكراسی در ايران ارائه شد. اكنون چنين به نظر می‌رسد كه برای اطمينان از واقع بينانه بودن نظر شما و تسهيل در ارائه پاسخ از جانب شما، لازم است كه ما خلاصه ای از زندگی اقتصادی و سياسی و روابط اجتماعی ايران را بری شما بيان كنيم…

….

 با درود خالصانه

از طرف گروه سوسيال دموكرات تبريز- تيگران درويش 

گذار تک‌خطی و مرحله‌بندی گذار

در تاریخ جنبش سوسیالیستی، تبادل نظر فکری بین شرق و غرب، همان‌گونه که در ابتدای این جستار اشاره کردیم، همیشه وجود داشته است. می‌دانیم که با جهانی شدن این جنبش، با تشکیل بین‌الملل‌های اول و دوم در سده 19 و سپس بین‌الملل سوم (کمینترن) در 1919، روابط میان سوسیالیست‌ها و کمونیست‌های اروپایی و غیر اروپایی از حد نامه‌نگاری خارج می‌شوند و به پیوندهایی ارگانیک و نهادینه تبدیل می‌گردند. در زمان حیات مارکس و انگلس می‌توان از نامه‌نگاری‌های فراوان آن‌ها با فعالین سوسیالیستِ جهان در آسیا، آفریقا، آمریکای شمالی و جنوبی نام برد. اکثر این مکاتبات به طور عمده بر گرد چند پرسش اصلی انجام می‌پذیرند. از جمله، همان طور که اشاره کرده‌ایم، این پرسش که چگونه می‌توان نظریه کمونیستی- انقلابی مارکس را در جهانِ غیر‌اروپایی یعنی در آن جا که بستر پیدایش و برآمدنِ این

نظریه نبوده است به کار بست و تحقق بخشید. و این پرسش دیگر که آیا گذار کمونیستی تنها در شرایط جامعه‌ی پیشرفته سرمایه‌داری امکان پذیر است و یا این که در کشورهای عقب‌مانده از دید رشد نیروهای مواده نیز می‌توان چنین گذاری را ممکن شمارد. یک نمونه‌ی بارزِ این گونه مراسلات با بنیان‌گذار “سوسیالیسم مدرن” یعنی با شخص مارکس، پرسشی است که پوپولیست‌های روس، از جمله ورا زاسولیچ، این مبارز زن انقلابی روس، در سال 1881 از مارکس می‌کنند: امکان‌پذیری گذار روسیه به کمونیسم بدون طی کردن فاز تکامل از جامعه‌ی ماقبل سرمایه‌داری به جامعه‌ی سرمایه‌داری.

بدین‌سان، نامه‌نگاری بین سوسیال‌دموکرات‌های ایرانی و غربی در آغاز قرن بیستم پدیداری جدید و بی‌سابقه‌‌ نیست، اما در عین حال، از نظر ما، این مراسلات در مضمونِ خود و در پرس و جوی اصلیِ‌‌‌شان، ابتکاری جسورانه، بدیع و تأمل‌برانگیز است که در نوع خود و در زمان خود برای نخستین بار انجام می‌پذیرد، با وجود این که در تاریخ‌نگاریِ مارکسیستی یا سوسیالیستی کمتر مورد توجه، شناسایی و ارج قرار گرفته است. گفتیم که سوسیال‌دموکرات‌های نوآموز گروه تبریز، در آن برهه‌ی تاریخی مشخص، با همه‌ی کمبودها، نارسایی‌ها و ساده‌ا‌نگاری‌ها، پروبلماتیکی مهم، اساسی‌ و تعیین‌کننده در رابطه با سرنوشت ایده و آرمان رهایی‌خواهانه و کمونیستی طرح می‌کنند. مسأله‌انگیزی به میان می‌کشندکه همواره تا امروز چون معمایی ناگشوده مطرح است و همواره از آن زمان تا کنون چون چشم اسفندیارِ مارکسیسم یا سوسیالیسم به شمار می‌رود. و مسأله این است‌: رابطه‌ی پر تعارض و در عین حال گسست‌ناپذیرِ سوسیالیسم و دموکراسی در  زمینه‌های مختلف اجتماعی، اقتصادی، اداره‌ی کشوری، سازماندهی… ملی و جهانی.

مارکس، در سال‌های پایانی عمر خود و در پرتو مطالعات غیر اروپایی‌اش در باره‌ی هند، روسیه، چین و غیره، متوجه این بغرنج و مشکل می‌شود. او در رابطه با صورت‌بندی‌های (فرماسیون‌های) مختلف اجتماعی در جهان و راه‌های گذار در آن‌ها، به این نتیجه‌گیری می‌رسد که بر خلاف آن چه که از برخی اظهار‌نظرهای خود او و انگلس دریافتی ناروا می‌شود، که عموماً نیز به تئوری نسبت داده می‌شود – آن چه که امروزه به نام نظریه‌‌ اروپا- مداری معروف شده است – نمی‌توان تنها یک راه واحد، تک‌خطی و یک‌بعدی برای گذار به کمونیسم را مورد توجه قرار داد، تجویز و مطلق کرد. بدین سان، نیل به کمونیسم در کشورهای غیر اروپایی می‌تواند به همان‌سان که در اروپای غربی پیش‌بینی می‌شود انجام نپذیرد. یعنی به‌ضروره از یک مرحله‌ی مقدماتیِ سرمایه‌داری با پیمودن تمام و کمال آن گذر ننماید بلکه شکل‌های نو و بدیعی به خود گیرد. این تأکید نظری نزد مارکس را می‌توان در نسخه‌ی فرانسوی سرمایه (1872 – 1875)، در پیش‌گفتار چاپ روسی مانیفست کمونیست (1882) و هم‌چنین در برخی از واپسین نوشته‌ها و یادداشت‌های مارکس، بسان پاسخی که به نارودنیک‌های روس و ورا زاسولیچ می‌دهد، مشاهده کرد. در این یادداشت‌ها به روشنی می‌بینیم که مارکس نسبت به دریافتِ تاریخ‌باورانه، علیت‌باورانه، تک‌خطی و اروپا‌مداری از تکامل صورت‌بندی‌های اجتماعی، که از نوشته‌های پیشین او و به‌ویژه از نوشته‌های انگلس برداشت می‌شوند، فاصله می‌گیرد.

ملرکس و انگلس در پیشگفتار چاپ دوم روسی مانیفست در ژانویه 1882 می‌نویسند:

وظيفۀ “مانيفست کمونيستى” عبارت بود از اعلام نابودى آتى و احتراز ناپذير مالکيت کنونى بورژوازى. ولى در روسيه، به موازات التهاب پر تب و تاب سرمايه‌دارى که با سرعت تمام در حال رشد و گسترش است و نيز به موازات مالکيت ارضى بورژوازى که فقط حالا در حال تکوين است ما بيش از نيمى از اراضى را در مالکيت اشتراکى دهقانان مشاهده می‌کنيم. اکنون اين سؤال پيش می آيد: آيا آبشين روس ــ اين شکل مالکيت اوليۀ دسته جمعى زمين که در حقيقت اينک به سختى مختل و خراب شده ــ می‌تواند بلاواسطه به شکل عالى يعنى به شکل کمونيستى مالکيت زمين مبدل گردد؟ يا آن که بر عکس بايد بدواً همان جريان تجزيه‌اى را بپيمايد که مختص سير تکامل تاريخى باختر است؟

تنها پاسخى که اکنون می توان به اين پرسش داد اين است: اگر انقلاب روسيه نشانه‌ی آغاز انقلاب پرولتارياى باختر بشود، به نحوى که هر دو يک‌ديگر را تکميل کنند، در آن صورت مالکيت ارضى اشتراکى کنونى روسيه می تواند منشاء تکامل کمونيستى گردد.6

پنج سال بعد در سال 1887، مارکس نکاتی در نقد مقاله‌ای در نقد کتاب سرمایه می‌نویسد. مقاله که نویسنده‌ی آن یکی از رهبران سوسیالیست – پوپولیست روسی، نیکولای میخایلُوسکی Nikolaï Mikhajlovski، است در مجله‌ای به نام Otechestvennye Zapiski منتشر شده است. میخایلُوسکی در نقدِ خود بر سرمایه تئوری مارکس را حتمیت‌گرا و جبرباورانه‌ بر اساس اروپا‌مداری توصیف می‌کند: ” تئوری تک‌خطیِ تاریخ بشر که با پین به تئوری رشد متصل شده و بنا بر آن، سرنوشت همه‌ی جوامع در پیمودن راهی است که سرمایه‌داری انگلستان پیموده است.”7

مارکس در پاسخ خود می‌نویسد که مخالفتی با این استدلال‌ پوپولیست‌های روسی ندارد که می‌گویند در روسیه‌ی عقب‌افتاده می‌توان برای نیل به سوسیالیسم از روی فاز سرمایه‌داری جهش کرد و راه دیگری را برگزید به غیر از آن چه که برای غرب در نظر گرفته می‌شود: 

من به این نتیجه رسیده‌ام: اگر روسیه راهی را ادامه دهد که از سال 1861 دنبال می‌کند [منظور مارکس در این جا تخریب مالکیت‌های اشتراکی دهقانی است]، این کشور بزرگترین شانسی که تاریخ به مردم آن داده است را از دست خواهد داد و ناگزیر خواهد شد که تمام حوادث مصیبت بار رژیم سرمایه‌داری را تحمل کند. 

مارکس، در ضمن، ادامه می‌دهد که او در کتاب سرمایه هیچ گاه نخواسته راه آینده جوامع غیر اروپایی چون روسیه را بر اساس نمونه‌ی انگلستان و مسیری که این کشور طی کرده ترسیم نماید:

فصل مربوط به انباشت اولیه [در سرمایه] تنها مدعی ترسیم راهی است که بنا بر آن در اروپای غربی نظم اقتصادی سرمایه‌داری از دل نظم اقتصادی فئودالی برون می‌آید. [تأکید از من است]

در تأیید بیان خود، مارکس به چاپ فرانسوی کتاب اول سرمایه (1872 – 1875)، که او به شخصه بازبینی و تصحیح کرده است، اشاره می‌کند. مارکس تذکر می‌دهد که او در چاپ فرانسوی کتاب و در فصل انباشت اولیه، تغییراتی در جهت یک “دورنمای چند‌خطی” در مورد صورت‌بندی‌های اجتماعی غیر اروپایی داده است. در رابطه با سلب مالکیت از کشاورزان، مارکس می‌نویسد که جمله‌ای در چاپ فرانسوی اضافه شده است که در چاپ‌های قبلی وجود ندارد و می‌گوید که نمونه‌ی انگلیس را کشورهای غربی طی می‌کنند. مارکس بدین گونه نظر خود را تصریح می‌کند:   

سلب مالکیت از کشاورزان تنها در انگلستان به گونه‌ای رادیکال انجام می‌پذیرد… اما همه‌ی کشور‌های اروپای غربی همین مسیر را می‌پیمایند.  این جمله‌ی دوم در چاپ‌های پیشین سرمایه دیده نمی‌شود. 

مارکس، با این حال، در این پاسخ خود در سال 1877، هنوز چیزی در باره‌ی ویژگی جامعه‌ی روس نمی‌گوید. تنها در پاسخ به نامه‌ی ورا زاسولیچ است که او، برای نخستین بار و در مورد روسیه، احتمال راه توسعه‌ای اجتماعی، متفاوت از آن چه که در غرب سرمایه‌داری رخ داده است، را مطرح می‌کند و به گونه‌ای حتا آن را، با این شرط که انقلاب روس آغازگر انقلاب غرب شود، توصیه می‌نماید. به واقع، ورا زاسولیچ، که در این هنگام آنارشیست و سوسیالیست است، در پرسش خود از مارکس، از او می‌خواهد که نظرش را نسبت به این موضوع اعلام کند: آیا کُمون‌های زراعی روسیه می‌توانند بستری برای راه گذاری سوسیالیستی (کمونیستی) در این کشور فراهم کنند و یا این که سرنوشت محتوم آن‌ها نابودی است و در نتیجه سوسیالیست‌های روسیه باید چشم انتظار توسعه‌ی سرمایه‌داری و رشد نیروهای مولده در روسیه باشند. در پاسخ خود در 8 مارس 1881، مارکس دوباره به چاپ فرانسوی کتاب اول سرمایه که انباشت اولیه را محدود به  اروپای غربی کرده ارجاع می‌دهد و می‌نویسد که در چاپ جدید: ” تصریح شده که  «تقدیر تاریخی» این حرکت [منظور انباشت اولیه است]  محدود به کشورهای اروپای غربی است“.مارکس ادامه می‌دهد که در اروپای غربی گذار مالکیت فئودالی به مالکیت سرمایه‌داری “تغییر و تبدیل شکلی از مالکیت خصوصی به شکلی دیگر از مالکیت است“، اما راه رشد سرمایه‌داری دهقانان روس را وا می‌دارد که  “در جهتی عکس روند، یعنی مالکیت اشتراکی خود را به مالکیت خصوصی تبدیل کنند“. این در حالی است که‌: “مطالعات ویژه‌ا‌ی که من انجام داده‌ام … مرا اکنون متقاعد کرده است که کُمون [منظور مارکس آبشین‌ها یا مالکیت‌های اشراکی دهقانی در روسیه آن زمان است] نقطه‌‌ی اتکأ احیأ اجتماعیِ روسیه می‌باشد…”، مشروط به این که “تأثیرات زیان‌بار”  بازدارنده‌ی “رشد خودانگیخته‌ی کُمون‌ها”  از میان روند.

اما 27 سال پس از مکاتبات بین سوسیالیست‌های روس و مارکس، پرسشی که سوسیالیست‌های شرقی، این بار ایرانی، ولی نه از مارکس یا انگلس، که درگذشته‌اند، بلکه از “پیروان” آن‌ها کائوتسکی و پلخانف می‌کنند، از سنخ دیگری است، با

این که در اساس همان معضل را به گونه‌ای دیگر در میان می‌گذارند. در این جا، در ایرانِ آغاز سده‌ی بیستم، مسأله بر سر این نیست که چگونه می‌توان بی‌واسطه و یک‌راست از کُمون‌های اشتراکی به کمونیسم راه یافت و بدین ترتیب از شر مصیبت‌های سیستم سرمایه‌داری (به قول مارکس) خلاص شد. این گونه جماعت‌های دهقانی اشتراکی در ایران وجود ندارند. در نظام ارباب – رعیتی ایران، دهقانان، که در سال 1908 اکثریت عظیم جمعیت را تشکیل می‌دهند، صاحب آب و خاکی نیستند، نه به صورت خصوصی و نه جمعی. مالکین ارضی، در ائتلاف با دیوان‌سالاری و بورژوازی تجاری سنتی (بازار)، رعایا را به گونه‌ای بندگی (سرواژ) روی زمین مالک وا داشته‌اند. دهقانان در یوغ مشترک مالکان ارضی و حکومتی خودکامه، مستبد و ستم‌گر به سر می‌برند‌. دستگاه دولتی که حامی ملاکان است، که خود بزرگ مالک ایران و بسا شرق است.

پس مسأله‌ی ‌اصلیِ پیشاروی مبارزان سوسیالیست ایران در آن زمان، که به روشنی در نامه‌های‌شان مشهود است، این است که آن‌ها می‌خواهند بدانند چگونه در شرایط کشور خود می‌توانند دو جنبش ناهمگن را به هم پیوند دهند، هماهنگ سازند. یعنی از یک‌سو، جنبش علیه استبداد و خودکامگی که ملت را در بر می‌گیرد و از جمله می‌تواند حتا بورژوازی و مالکین را نیز شامل شود، که هدف مشخص‌‌ آن چیزی نیست حز آزادی و حکومت قانون و از سوی دیگر، جنبش علیه ستم اقتصادی و اجتماعیِ صاحبان قدرت، ثروت و مالکیت، که تنها می‌تواند توسط زحمتکشان و مردمان تحت ستم و استثمار سرمایه داخلی و خارجی، مالکان ارضی، بورژوازی و روحانیتِ حامی و مدافع آن‌ها به پبش رانده شود، که هدفش تنها آزادی و دموکراسی نبوده بلکه عدالت اجتماعی، الغأ مالکیت، برابری و سوسیالیسم نیز می‌باشد.

از پرسش مرکزی در رابطه با مناسبات به هم پیوسته‌ی دموکراسی و سوسیالیسم در شرایط مشخص ایران، چنین می‌توان نتیجه گرفت که اجتماعیون عامیون ایران در برابر معضلی چون چگونگی مبارزه در دو جبهه قرار دارند: مبارزه‌ایهم‌زمان، هم علیه استبدادِ مورد حمایت سرمایه‌خارجی و هم علیه بورژوازیِ داخلی استثمارگر، مالکان ارضی، سرمایه خارجی و غیره. اما در پیوندی تنگاتنگ با همین معضل (مبارزه در دو جبهه)، پرسش‌های دیگری نیز برای آن‌ها مطرح هستند که عبارت‌اند از: نوع و شکل سازماندهی (حزب سوسیالیست/ کمونیست یا حزب دموکرات)؛ برنامه‌ی حداقل و حداکثر؛ تاکتیک سیاسی، وظایف اصلی  مبارزان سوسیالیست در رابطه با طبقه کارگر و گروه‌های خاصی از جامعه (تبلیغ و ترویج در میان زحمتکشان…) و یا در رابطه با عموم مردم در کلیت آن (فعالیتِ تنها دموکراتیک)؛ مبارزه علیه سنت‌های ارتجاعی و کهن؛ چگونگی شرکت و مشارکت در انقلاب مشروطه که زیر رهبری بورژوازی داخلی (ملی) و بخشی از روحانیت قرار دارد و این پرسش که چگونه می‌توان در این جنبش شرکت کرد و در عین حال استقلال عمل و ویژگی مبارزاتی و برنامه‌ای خود را به عنوان سوسیالیست نسبت به دیگر گروه‌‌ها و دسته‌های سیاسی حفظ نمود.

پاسخ کائوتسکی به پرسش‌های اجتماعیون‌عامیون، با وجود کلی بودن، از بسی جهات آموزنده و قابل تأمل است. کائوتسکی، در سال 1908، سوسیالیستی نامدار در سطح جهانی است. او مارکس و انگلس را شناخته و خوب خوانده است. او بی‌گمان با واپسین یادداشت‌های آن‌ها نیز درباره‌ی روسیه، هند و غیره آشنا‌ست. او گرایش‌ها و دسته‌بندی‌های مختلفِ درون سوسیال‌دموکراسی اروپا (سوسیالیست‌های رفرمیست، انقلابی، روسی و غیره) را خوب می‌شناسد و خود رهبر یکی از جناح‌ها‌ی آن است‌. در آن زمان، کائوتسکی هنوز از اعتبار بالایی برخوردار است و چون نظریه پردازی بزرگ (اگر نه بزرگترین نظریه‌پرداز) در مسائل سوسیالیسم پذیرفته شده است. پاسخ کائوتسکی به سوسیال‌دموکرات‌های تبریز، همان طور که خواهیم دید، در خطوط کلی‌اش یک موضع‌گیری کلاسیک ( ارتوُدکس) است. موضعی است در وفاداری به دریافتی کلاسیک، تا حدی جزمی، از مارکسیسم و از همان سنخ “مارکسیسمی” که خود بنیان‌گذارش در پایان حیاتش سعی می‌کرد با آن فاصله ‌گیرد، مرزبندی کند. موضعی است که اعتقاد راسخ به اصل وجود دو مرحله متمایز و جدا از هم در مبارزه برای رهایی را دارد: یکی، دموکراتیک و دیگری سوسیالیستی چون دو فاز متفاوت با مرزی مشخص، معین و عبورناپذیر بین آن دو.

کائوتسکی به سوسیالیست‌های ایران در سال 1908 چه توصیه می‌کند؟

  • این که آن‌ها موظف هستند، چون امری ضروری، در مبارزه برای آزادی و دموکراسی در کشور خود شرکت کنند، حتا اگر نیروی پرولتاریا برای تأثیر‌گذاری روی این مبارزه بسیار ناتوان باشد. او می‌نویسد: من معتقدم که با آگاهی كامل می توان گفت كه سوسيالست‌های ايرانی وظيفه دارند در جنبش دموكراتيك شركت كنند. نيروهای سوسياليست نمی‌توانند موضع كاملا انفعالی نسبت به انقلاب داشته باشند.”
  • این که پیروزی دموکراسی بر استبداد در ایران باید چون ” آغاز مبارزه‌ای جدید و ناشناخته که در نظام استبدادی ناممکن بود” به شمار آید. از آن جا که مبارزه‌ی سوسیالیستی در وضعیت کنونی ایران میسر نیست، پیش‌شرایط شروع آن در آینده تنها در پیروزی امروز دموکراسی است.
  • این که سوسیالیست‌ها، “در زمانی که کمترین شرایط برای ایجاد حزب پرولتری وجود ندارد“، نباید حزبی جدا گانه به وجود آورند بلکه باید “در جنبش مانند دموکرات‌های عادی در بین دموکرات‌های بورژوا و خرده‌بورژوا” شرکت کنند. و این در حالی است که کائوتسکی در جای دیگر تأکید می‌کند که “مبارزه برای دموکراسی مبارزه‌ای طبقاتی است“. اما این که «خصلت طبقاتی» مبارزه برای دموکراسی چگونه باید خود را نشان دهد، با چه شکل و مضمونِ سیاسی، اجتماعی، سازمانی و غیره، مسائلی هستند که در پاسخ کائوتسکی هم‌چنان نامعلوم باقی می‌مانند.
  • این که در جنبش دموکراتیک، سوسیالیست‌ها، به عنوان “دموکرات‌های عادی” ناگزیر باید  علیه گرایشات ارتجاعی، که همیشه وجود دارند و از برخی اقشار دهقانی و خرده‌بورژوازی نیز نمایندگی می‌کنند، مبارزه کنند. در این جا، سوسیالیست‌ها باید “همان تاکتیکی را به کار برند که مارکس در روند انقلاب 1848 در آلمان به کار بُرد“.
  • این که سرمایه خارجی در ایران مانع رشد بازار داخلی می‌شود. یعنی مانع آن چه می‌شود که شرط وجودی sine qua non، شرط الزامی Voraussetzung به قول کائوتسکی، برای هر گونه توسعه‌ی صنعتی بنابراین برای هر گونه رشد مستقل سرمایه‌داری ملی، بومی و در نتیجه رشد نیروهای مولده، پرولتاریا و غیره است. بدین معنا، “مبارزه علیه سرمایه خارجی در ماهیت ارتجاعی نیست” زیرا با پایان دادن به استثمار یک کشور توسط سرمایه خارجی، ارزش اضافی تولید شده در آن کشور به خارج نمی‌رود، بلکه در داخل می‌ماند یعنی انباشت سرمایه‌داری در چارچوب ملی انجام می‌پذیرد.
  • این که جنبش کارگری، برای شکوفا شدن، نیاز به استقلال کشور، چه اقتصادی و چه سیاسی، در برابر نفوذ و استثمار کشورهای خارجی دارد.
  • سرانجام این که مبارزه‌ی خلق‌های شرق، با ناتوان کردن سرمایه‌داری اروپا، پرولتاریای اروپا را توانا می‌کند. بدین معنا، این خلق‌ها، در کشور خود، با مبارزه علیه سرمایه‌داری اروپا، “برای ما اروپایی‌ها نیز مبارزه می‌کنند”.

این است آن چه که به طور کلی و خلاصه می‌توان از پاسخ کائوتسکی به اجتماعیون عامیون ایران نتیجه گرفت. به روشنی در این جا مشاهده می‌کنیم که این پاسخ به طور عمده در جهت تأئید و تقویت موضع گرایش دوم (گرایس دموکرات) در گروه تبریز است. گرایشی که مبارزه‌ای صرفاً «دموکراتیک» را  در شرایط  عینی و مشخص آن زمان ایران تجویز می‌کند. اما می‌دانیم که اکثریت گروه توصیه‌های نظریه‌پرداز سوسیال‌دموکرات آلمانی را دنبال نمی‌کند. این خود البته نشان‌دهنده گونه‌ای استقلال نظر و رأی از سوی این مارکسیست‌های شرقی است. اگر چه این استقلال با پژواک انقلاب اکتبر و چیرگی ایدئلوژی لنینی – استالینی بر جنبش فکری مارکسیستی، متزلزل و میرنده است.  

نتیچه‌گیری:

سوسیالیسم / دموکراسی‌: رابطه‌ای پروبلماتیک در مارکسیسم

همان‌طور که در درازای این نوشتار مورد تأکید قرار داده‌ایم، مسائلی که مارکسیست‌های غیر اروپایی، از جمله اجتماعیون‌عامیون ایران در سال 1908، در کاربست مارکسیسم در کشورهای خود از ابتدا آن تا کنون مطرح کرده‌اند، بغرنجی که در اساس از ناسازگاریِ نظریه با شرایط عینی و در نتیجه با عمل مشخص ناشی می‌گردد، ما را هم‌چنان برای جست‌و‌جوی پاسخ ‌‌(ها) فرا‌می‌خوانند و مورد خطاب قرار می‌دهند. و این مهم امروز در دنیایی مطرح می‌شود که از بسیاری جهات، نسبت به جهانِ سده گذشته، با برآمدن گلوبالیزاسیون، سرمایه‌داریِ جهانی‌شده و جنبش‌های رهایی‌خواهانه، متحول و دگرگون گشته است

مسأاله‌ی سوسیالیسم و رابطه‌ی پروبلماتیکو متعارض آن با دموکراسی هم‌چنان یکی از مسائل اصلی، کلیدی و تاکنون ناگشوده‌ی عصر ما را چه از دید نظری – عملی و چه سازماندهی اجتماعی تشکیل می‌دهد یران نیز بخشی از این مجموعه را تشکیل می‌دهد. در کشورهای دسته اول ما امروزه با دولت‌هایی سر و کار داریم که با رشد ایدئولوژی‌های نژادپرستانه، ناسیونالیستی، فاشیستی و پوپولیستیِ (راست و چپ )، بیش از پیش اقتدارطلب، پلیسی، سلطه‌طلب و

حامی سرمایه‌داری (از جمله از نوع خشن آن) می‌شوند. دموکراسی نمایندگی در این “دموکراسی”های غربی به شدت دچار بحران شده ‌است. مسأله‌ی مشارکت مستقیم مردم در امور خود، امر خودمختاری، خودگردانی و خود‌حکومتی در آزادی و رهایی بیش از پیش به مسأله اصلی تبدیل می‌شود‌: رهایی از سلطه‌های گوناگونِ مالی، اقتصادی، سیاسی… با اتکأ به مبارزات و جنبش‌های نوین اجتماعی و مردمی در شکل‌ها و سازماندهی‌های افقی و ضد سلسله‌مراتبی، در نفی تحزب سنتی عمودی و بوروکراتیک. در کشورهای  دسته دوم، مردمان در برابر ائتلاف مقدسی بین دو قدرت ارتجاعی و استثماری قرار دارند: از یکسو دولت‌هایی خودکامه و مستبد (نظامی، تئوکراتیک چون جمهوری اسلامی ایران و غیره) و از سوی دیگر سرمایه‌داری جهانی شده‌ای که در همه جا، از جمله در همین کشورهای سه قاره موسوم به جهان سوم و یا جنوب، به کل رخنه کرده و سلطه‌ی خود را اعمال می‌کند. در این جا تحقق آزادی و دموکراسی و مشارکت مردم در امور خود تنها از راه جنبش‌های اجتماعی و مبارزات اقشار مردمی (زحمتکشان، جوانان، زنان، اقلیت‌ها…) علیه  استبداد و استثمار امکان پذیر است.  

بدین سان مساله بر سر این است که چگونه می‌توان هر دو مبارزه در دنیای امروز را با هم و تأکید می کنیم باهم به پیش برد، متصل و متحد کرد: مبارزه برای دموکراسی چون مشارکت مستقیم و بدون واسطه‌ی مردم در امور خود یعنی خود- حکومتی مردم بر خود، برای خود و توسط خود و از سوی دیگر مبارزه برای کمونیسم به معنای پایان دادن به نظام سرمایه‌داری و مناسبات آن. در این رابطه، تجارب تاریخی اما همواره در درازای تاریخ جنبش سوسیالیستی نشان داده‌اند که : یا مبارزه برای سوسیالیسم به کل به بهانه‌ی مبارزه برای دموکراسیِ نمایندگی فراموش و حتا نسخ شده – این را بخوبی در نمونه‌ی سوسیال دموکراسی در سده‌ی بیستم و امروزه مشاهده می‌کنیم- و یا، در مورد سوسیالیسم واقعاً موجود، دموکراسی به بهانه‌ی ساختمان “سوسیالیسمی” دولتی، اقتدارگرا و توتالیتر در یک کشور به طور تام و تمام پایمال شده است.

در این جا، اشاره‌‌ی کوتاهی کنیم به دو مُدل تاریخی فوق و به‌ویژه، در مناسبت با صدمین سال‌روز انقلاب اکتبر 1917 روسیه، به نمونه‌ی سوسیالیسم واقعاً موجود. هر یک سکانسی را در تاریخ جنبش سوسیالیستی تشکیل می‌دهد.

در سِکانس سوسیال‌-‌ دموکراتیک، سوسیالیست‌ها به تدریج و قدم به قدم، پی به عدم امکان و حتا ضرورت برچیدن نظام سرمایه‌داری از طریق انقلاب یا تغییرات رادیکال می‌برند. سرمایه‌داری از نظر آن‌ها در اساسِ‌ خود یعنی در وجود مالکیت، دموکراسیِ نمایندگی، سرمایه، کار مزدوری، بازار و دولت تنها نظم عقلانی، عملی و ممکن بشری امروز و فردای دنیای ما‌ست و جایگزین یا بدیلی بر آن متصور نیست. این سِکانس پس از شکست کمون پاریس و با شکل‌گیری پیوند جنبش کارگری آلمان با جنبش فکری سوسیالیستی‌- رفرمیستی زیر مفهوم آن چه که «سوسیال دموکراسی» نام می‌گیرد، آغاز می‌شود. با این که امروز، “چپ” سوسیال ‌دموکرات (سوسیالیست) در بسیاری از کشورها و نه تنها در زادگاه اروپایی‌اش، با فراز‌و‌نشیب‌ و بحران به حیات خود ادامه می‌دهد، اما می‌توان گفت که تاریخ واقعی‌ سوسیال‌دموکراسی (یا سوسیالیسم رفرمیستی) به عنوان چپ ضد‌سرمایه‌داری، به‌ طور عمده با شرکت و مشارکت این چپ در جنگ امپریالیستی جهانی اول و سپس با همکاری در رتق و فتق امور سرمایه‌داری پس از جنگ جهانی دوم خاتمه پیدا کرده است. احزاب سوسیال‌دموکرات و سوسیالیستِ اروپا و جهان با کنار گذاشتن هر گونه ارجاع به مبارزه‌ی ضد‌سرمایه‌داری در اواخر نیمه‌ی ‌اول سده‌ی بیستم، نقطه‌ی پایانی بر حیات خود چون جریان خواهان گسست از نظام سرمایه‌داری و امحای آن می‌گذارند. به این

حامی سرمایه‌داری (از جمله از نوع خشن آن) می‌شوند. دموکراسی نمایندگی در این “دموکراسی”های غربی به شدت دچار بحران شده ‌است. مسأله‌ی مشارکت مستقیم مردم در امور خود، امر خودمختاری، خودگردانی و خود‌حکومتی در آزادی و رهایی بیش از پیش به مسأله اصلی تبدیل می‌شود‌: رهایی از سلطه‌های گوناگونِ مالی، اقتصادی، سیاسی… با اتکأ به مبارزات و جنبش‌های نوین اجتماعی و مردمی در شکل‌ها و سازماندهی‌های افقی و ضد سلسله‌مراتبی، در نفی تحزب سنتی عمودی و بوروکراتیک. در کشورهای  دسته دوم، مردمان در برابر ائتلاف مقدسی بین دو قدرت ارتجاعی و استثماری قرار دارند: از یکسو دولت‌هایی خودکامه و مستبد (نظامی، تئوکراتیک چون جمهوری اسلامی ایران و غیره) و از سوی دیگر سرمایه‌داری جهانی شده‌ای که در همه جا، از جمله در همین کشورهای سه قاره موسوم به جهان سوم و یا جنوب، به کل رخنه کرده و سلطه‌ی خود را اعمال می‌کند. در این جا تحقق آزادی و دموکراسی و مشارکت مردم در امور خود تنها از راه جنبش‌های اجتماعی و مبارزات اقشار مردمی (زحمتکشان، جوانان، زنان، اقلیت‌ها…) علیه  استبداد و استثمار امکان پذیر است.  

بدین سان مساله بر سر این است که چگونه می‌توان هر دو مبارزه در دنیای امروز را با هم و تأکید می کنیم باهم به پیش برد، متصل و متحد کرد: مبارزه برای دموکراسی چون مشارکت مستقیم و بدون واسطه‌ی مردم در امور خود یعنی خود- حکومتی مردم بر خود، برای خود و توسط خود و از سوی دیگر مبارزه برای کمونیسم به معنای پایان دادن به نظام سرمایه‌داری و مناسبات آن. در این رابطه، تجارب تاریخی اما همواره در درازای تاریخ جنبش سوسیالیستی نشان داده‌اند که : یا مبارزه برای سوسیالیسم به کل به بهانه‌ی مبارزه برای دموکراسیِ نمایندگی فراموش و حتا نسخ شده – این را بخوبی در نمونه‌ی سوسیال دموکراسی در سده‌ی بیستم و امروزه مشاهده می‌کنیم- و یا، در مورد سوسیالیسم واقعاً موجود، دموکراسی به بهانه‌ی ساختمان “سوسیالیسمی” دولتی، اقتدارگرا و توتالیتر در یک کشور به طور تام و تمام پایمال شده است.

در این جا، اشاره‌‌ی کوتاهی کنیم به دو مُدل تاریخی فوق و به‌ویژه، در مناسبت با صدمین سال‌روز انقلاب اکتبر 1917 روسیه، به نمونه‌ی سوسیالیسم واقعاً موجود. هر یک سکانسی را در تاریخ جنبش سوسیالیستی تشکیل می‌دهد.

در سِکانس سوسیال‌-‌ دموکراتیک، سوسیالیست‌ها به تدریج و قدم به قدم، پی به عدم امکان و حتا ضرورت برچیدن نظام سرمایه‌داری از طریق انقلاب یا تغییرات رادیکال می‌برند. سرمایه‌داری از نظر آن‌ها در اساسِ‌ خود یعنی در وجود مالکیت، دموکراسیِ نمایندگی، سرمایه، کار مزدوری، بازار و دولت تنها نظم عقلانی، عملی و ممکن بشری امروز و فردای دنیای ما‌ست و جایگزین یا بدیلی بر آن متصور نیست. این سِکانس پس از شکست کمون پاریس و با شکل‌گیری پیوند جنبش کارگری آلمان با جنبش فکری سوسیالیستی‌- رفرمیستی زیر مفهوم آن چه که «سوسیال دموکراسی» نام می‌گیرد، آغاز می‌شود. با این که امروز، “چپ” سوسیال ‌دموکرات (سوسیالیست) در بسیاری از کشورها و نه تنها در زادگاه اروپایی‌اش، با فراز‌و‌نشیب‌ و بحران به حیات خود ادامه می‌دهد، اما می‌توان گفت که تاریخ واقعی‌ سوسیال‌دموکراسی (یا سوسیالیسم رفرمیستی) به عنوان چپ ضد‌سرمایه‌داری، به‌ طور عمده با شرکت و مشارکت این چپ در جنگ امپریالیستی جهانی اول و سپس با همکاری در رتق و فتق امور سرمایه‌داری پس از جنگ جهانی دوم خاتمه پیدا کرده است. احزاب سوسیال‌دموکرات و سوسیالیستِ اروپا و جهان با کنار گذاشتن هر گونه ارجاع به مبارزه‌ی ضد‌سرمایه‌داری در اواخر نیمه‌ی ‌اول سده‌ی بیستم، نقطه‌ی پایانی بر حیات خود چون جریان خواهان گسست از نظام سرمایه‌داری و امحای آن می‌گذارند. به این

سان، آن چه که امروزه از چنین چپی باقی مانده است، سازمان‌ها و احزاب رفرمیستی‌ هستند که مدعی انجام اصلاحاتی در نظام سرمایه‌داری در چارچوب حفظ و مدیریت “سالم‌تر” آن می‌باشند. از این نظر، این چپ برای ما مرده است.  

سِکانس بعدی را می‌توان  لنینی- استالینی یا به طور عام‌تر سویتیک نامید. این سِکانس، با پیش‌درآمدی نظری و عملی، از چه باید کرد لنین در سال 1902 و به طور کامل و مشخص‌تر از انقلاب اکتبر و تصرف قدرت سیاسی توسط حزب بلشویک در سال 1917 آغاز می‌شود و با فروپاشی رژیم‌های سوسیالیسم واقعاً موجود در 1990 به پایان می‌رسد. در این سِکانس تاریخی، مارکسیسم، که در اصل و بنیان خود خواهان محو دولت است، به ایدئولوژی و سیاستِ حفظ و اقتدار مطلق دولتی بوروکراتیک و پلیسی و تمامت‌خواه تبدیل می‌شود. شیوه‌ی حزبی‌-‌‌ دولتی به جای شیوه‌ی جنبشی‌-‌ شورایی می‌نشیند. حزب‌- ‌دولت به جای طبقه‌ی کارگر و زحمتکشان و به نام آن‌ها رسالت قیمومیت بر انسان‌ها (از جمله همان طبقه کارگر و زحمتکشان) و هدایت جابرانه‌ی امور جامعه را در همه‌ی زمینه‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به دست می‌گیرد. دیالکتیک و ماتریالیسم تاریخی در اشکال مبتذل و جبرباورانه‌اش برای توجیه سلطه‌ی بی‌‌مانندی در تاریخ بشر که ساختمان سوسیالیسم در یک کشور نام می‌گیرد از سوی ایدئولوژی دولتی متمرکز و پلیسی به خدمت گرفته می‌شوند. در این سیستم، هم دموکراسی، هم مناسبات شورایی و هم سوسیالیسم به سود حاکمیت اقلیتی قدرت‌طلب در هیبت تنها حزب حاکم پایمال می‌شوند. از این نظر، این چپ نیز، حتا در بقایای امروزی‌اش، برای ما مرده است.

—————————————-

امروزه، نیروهای طرفدار دموکراسی و سوسیالیسم، با حرکت از تجاربِ مثبت و منفی پیشین و پرسش‌هایی که در میان مارکسیست‌های جهان مطرح می‌باشند، که برخی از آن‌ها را در این نوشتار مورد تأمل قرار دادیم، چه می‌توانند در باره‌ی مناسبات پر تعارض بین دموکراسی و سوسیالیسم بگویند؟ چگونه می‌توانند این دو امر دموکراسی و سوسیالیسم را با هم و در پیوند با هم به پبش رانند؟

به باور ما نیروهای رهایی‌خواه باید مدافع دموکراسی باشند. دموکراسی اما به معنای مستقیم آن، یعنی به مفهوم مداخله‌‌ی بی واسطه‌ی مردمان در Res publica یا «امر عمومی». به معنای طرفداری از دموکراسی حقیقی که در نهایت دموکراسی علیه دولت Etat می‌باشد: “در دموکراسی حقیقی، دولت سیاسی محو می‌گردد” (مارکس، نقد حق سیاسی هگل). چنین فرجامی (دمکراسی علیه دولت)، از فرایند مبارزه برای دخالت‌گری رادیکال، هر چه گسترده‌تر و مستقیم‌ترِ مردم می‌گذرد‌‌: مشارکت آزادانه، داوطلبانه و برابرانه‌ی مردمان و زحمتکشان در امور خود؛ اِعمال شیوه و روش خودمختاری، خودگردانی و خود مدیریتی؛ دخالت‌گری و کنترل از پائین در همه‌ی امور اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، محیط زیستی، فرهنگی توسط خودِ مردم. در این میان، باید تأکید کنیم که دخالت گری جمعی، مشارکتی و مستقیمِ مردم «نمایندگی» نمی‌شود. «دموکراسی مستقیم» مورد نظر ما، خود- گردانی مردم، سنخیتی با «دموکراسی‌ نمایندگی» امروزی ندارد. “حاکمیت” به گفته‌ی ژان ژاک روسو “نمی تواند نمایندگی شود. با همان منطق که نمی تواند واگذار شود، منتقل شود. حاکمیت به طور اساسی اراده‌ عمومی است و اراده‌ عمومی هیچ‌گاه کسی را نماینده‌ی خود نمی‌کند. اراده عمومی یا خودش است و یا چیز دیگری، حد میانینی وجود ندارد” (روسو، پاراگراف پنجم از فصل پانزدهم در قرارداد اجتماعی). دموکراسی بدین سان در حکومت، دولت، پارلمان، نهادهای رسمی، انتخابات و از این دست خلاصه و محدود نمی‌شود، بلکه چون « تتوانایی مردم» Demos kratos به نقش و دخالت مردمان در امور خود، در امور سیاسی و اجتماعی شهر و  فراتر از آن در اداره‌ی جامعه و کشور رجوع می‌دهد. رهایی مردمانِ تحت ستم و سلطه‌های گوناگون و به ویژه زحمتکشان تنها می‌تواند امر خودِ آن‌ها، به دست آن‌ها و برای آن‌ها باشد. دموکراسی در معنای تصرف و یا در دست‌گرفتن امور خود، توسط خود و برای خود، به گونه‌ای مستقیم و بلاواسطه، بدون میانجی، فرایندِ بی پایانی است که همواره مرزهای ساختگی و قانونی «دموکراسی نمایندگی» را به سوی دموکراسی هر چه مردمی‌تر، مشارکتی‌تر، کامل‌تر رادیکال‌تر و گسترده‌تر در هم می نوردد. این آن چیزی است که ما دموکراتیزه کردن دموکراسی می‌نامیم.

اماروند مبارزه برای دموکراسی رادیکال و مستقیم جدا از مبارزه در جهت برابری و کمونیسم نیست. جدا از مبارزه برای الغای سرمایه‌داری و مناسبات سلطه‌ی آن نیست. دیوار چینی این دو مبارزه را امروز از هم تفکیک نمی‌کند. سلطه سرمایه داری، امروزه جهانی شده است. از یکسو، زندگی بشر در عصر ما، بیش از هر زمان دیگر، حاصل تعاون جمعی و مشترک انسان‌ها می‌شود، اما از سوی دیگر و بیش از پیش، کار و زندگی انسان و بقأ محیط زیست او هر چه شدیدتر در گرو سودآوری مالکیت و سرمایه قرار می‌گیرد، که به نابودی محتوم خودِ انسان‌ و طبیعت می‌انجامد. در نتیجه‌ی سیادت سرمایه، امروزه مواجه هستیم با کالائی شدن هر چه گسترده زندگی، با ازخود‌بیگانگیِ هر چه بیشتر انسان، با استثمار شدید نیروی کار و سرانجام با سلطه‌ی اسارت بار و نابود‌کننده‌ی سرمایه در سود‌جویی بی حد و مرزش، چون قدرتی بَرین، سلطه‌گر و حاکم بر مردمانی که از دخالت‌گریِ دموکراتیک و مستقیم در سرنوشت خود، در سطح ملی و جهانی، هر چه بیشتر منع می‌شوند. بدین سان، امروزه نمی‌توان مبارزه‌ی انسان‌ها برای دموکراسی، بهزیستی و رهایی از سلطه‌های گوناگون را از مبارزه‌ی ضد سرمایه‌داری در سطح ملی و جهانی تفکیک کرد. نمی‌توان اولی را جدا از دومی به پیش راند و متحقق ساخت. دو مبارزه اصلی، یکی برای ایجاد دموکراسیِ رادیکال و دیگری برای امحای سرمایه‌داری به هم پیوسته و وابسته شده‌اند.

امروزه در جمهوری اسلامی ایران، مناسبات سرمایه داری بر اساس کار مزدوری حاکم می‌باشد، با این ویژگی که با رانت‌خواری دولت، دین‌سالاری، استبداد، فساد و خودکامگی در آمیخته‌اند. در نتیجه در ابران، دو مبارزه، یکی ضد استبدادی برای آزادی و دموکراسی و جدایی دولت‌ 8 و دین (مبارزه برای جمهوری‌ای دموکراتیک و لائیک) و دیگری، بر ضد سرمایه‌داری برای عدالت اجتماعی، برابری و رهایی، از هم اکنون در هم می‌آمیزند، با این حقیقتِ دیگر که دست‌یابی به آزادی‌های اولیه اجتماعی و سیاسی از اهمیت و ابرام ویژه‌ای در شرایط فعلیِ دیکتاتوری دینی در ایران برخوردار می‌باشد.

در این راستاست که تبیین آن چه مارکس « دوره ی تغییر انقلابی جامعه‌ی سرمایه داری به جامعه‌ی کمونیستی»‌‌ (نقد برنامه گوتا) می‌خواند، که با نارسایی «سوسیالیسم» می‌نامیم، مطرح می‌شود. در مرکز تبیین سوسیالیسم سه چیز قرار دارند: یکم، الغای مالکیت و اجتماعی کردن، دوم، برابری و سوم، احتضار دولت چون قدرتی جدا از و حاکم بر جامعه. حال این پرسش که اشکال اجتماعی و اشتراکی، که نه خصوصی باشند و نه دولتی، کدامند و چگونه شکل می‌گیرند؟ این پرسش که فرایند امحای دولت چون دستگاهی جدا و مسلط بر مردم چگونه شکل‌گیرد؟ این پرسش که سوسیالیسم چگونه می‌تواند در سطح منطقه‌ای و جهانی تحقق پذیرد، زیرا که ساختمان سوسیالیسم در یک کشور به تنهایی و به‌ویژه امروزه در عصر جهانی شدن سخنی پوچ بیش نیست، تنها و تنها در جریان مبارزات و جنبش‌های اجتماعیِ ضد سرمایه‌داری و رهایی‌خواهانه در سطح ملی و جهانی، در رخ‌دادهای انقلابی، در غیر‌مترقبه‌ها… پاسخ‌های خود را دریافت خواهند کرد. اما از هم اکنون می‌توان به یقین و با صراحت اعلام کرد که آن چه تجربه‌ی ناکام «سوسیالیسم واقعاً موجود» (سوسیالیسم توتالیتر در شوروی، اروپای شرقی سابق، چین و غیره) و تجربه‌‌ی ناکام «سوسیال‌ دموکراسی» (سوسیالیسم لیبرال) در جهان در سده گذشته به ما آموخته‌اند این است که اشکال دولتی اقتدارگرایانه که در این سیستم‌ها برای اداره‌ی امور اقتصادی، اجتماعی و سیاسی مستقر می‌شوند و اشکال تحزب سنتی، به همان‌سان اقتدارگرایانه و عمودی، که برای رهبری و هدایت جامعه شکل می‌گیرند، نه تنها راه به گسست از سرمایه داری، به سوسیالیسم و به دموکراسی چون حکومت مردم بر مردم نمی‌برند بلکه حتا می‌توانند، چون نمونه‌ی شوروی سابق، سلطه و ستم بر مردمان و به ویژه بر زحمتکشان را به مراتب شدت بخشند و یا هم چون نمونه‌ی سوسیال‌دموکراسی، با اداره‌ی امور سرمایه‌داری، دوام بی‌پایان و مصیبت‌‌ بار آن را تأمین و تضمین نمایند.

——————————– 

یادداشت ها

1: رهایش، رهایی : Émancipation

2: برای دست رسی به نوشته‌های من به زبان فرانسه و فارسی رجوع کنید به تارنمای:   www.chidan-vassigh.com

3: برای مطالعه‌ی مکاتبات اجتماعیون عامیون ایران (گروه تبریز) با کائوتسکی و پلخانف رجوع کنید به دو منبع زیر، به‌ویژه به اولی:

   – http://www.tabrizinfo.com/ : دائرة المعارف شهر تبریز--> جنبش‌ها –> سوسیال‌دموکراسی.

   –  نهضت میرزا کوچک خان جنگلی و اولین جمهوری شورایی در ایران.

4قانون اساسی ایران و اصول دموکراسی. مصطفی رحیمی. انتشارات امیر کبیر. تهران 1357. ص. 223.

5: برای مطالعه‌ی صورت جلسه مجمع عمومی اجتماعیون‌عامیون تبریز در 16 اکتبر 1908 رجوع کنید به منابع ذکر شده در یادداشت 3 و   هم چنین به رونوشتی از آن که در آرشیو پلخانف یافت شده است، توسط م.اس. ایوانف در شماره‌ی پنجم مجله “مسائل شرق” از انتشارات آکادمی علوم اجتماعی اتحاد جماهیر شوروی که در سال 1959 منتشر می‌شود.

6مانیفست حزب کمونیست. کارل مارکس، فردریک انگلس. متن فارسی، چاپ پکن. ص. 6.

7: همه‌ی نقل‌قول‌های این فصل و فرازها از مارکس در پاسخ به نارودنیک‌های روس… از کتاب زیر به زبان فرانسه برگرفته شده‌اند:

   Marx aux antipodesNations, ethnicities et sociétés non occidentales. Kevin B. ANDERSON. Syllepse, 2015 

8: دولت، در هر جای این نوشتار، معادل État (فرانسوی)، State (انگلیسی) و Staat  (آلمانی) است، که شامل سه قوای اجرایی، قضایی و مقننه می شود. با حکومت اشتباه نشود که معادل خارجی آن نزد ما، Gouvernement است.