گفتگوي اخبار روز با بهروز خليق
اخبار روز
شنبه ۱۹ بهمن ۱٣٨۷ – ۷ فوريه ۲۰۰۹
امروز نوزدهم بهمن ماه است. سي و هشت سال قبل در اين روز با حمله ي گروهي از چريک هايي که بعدا به فدائيان مشهور شدند، به پاسگاهي در سياهکل، جنبشي متولد شد که فضاي سياسي پيش از انقلاب را تحت تاثير خود قرار داد. امسال وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي با انتشار کتابي پيرامون فعاليت مسلحانه ي هفت ساله ي اين سازمان عليه حکومت شاه، بار ديگر نگاه ها را متوجه ي اين جنبش نمود. اين کتاب بحث هاي گسترده اي را در بين فعالين سياسي و روشنفکران به وجود آورد و شاخه هاي مختلف جنبش فدايي آن را يک صدا محکوم کردند. در مورد اين کتاب، با آقاي بهروز خليق گفتگو کرده ايم. بهروز خليق در سال ۱٣۵٣ در ارتباط با سازمان چريک هاي فدايي خلق دستگير شد، در جريان انقلاب از زندان آزاد گرديد و بعد از آن همواره مسئوليت هاي مهمي در بزرگترين شاخه ي جنبش فدايي يعني فدائيان خلق (اکثريت) داشته است. وي در حال حاضر مسئول هيات سياسي – اجرايي اين سازمان است.
آقاي خليق، انتشار جلد اول کتاب “چريک هاي فدايي خلق”، با واکنش هاي متفاوتي روبرو شده است. تقريبا همه جريانهاي جنبش فدايي اين کتاب را به عنوان يک اقدام اطلاعاتي که با اتکا به اسناد انحصاري صورت گرفته، محکوم کرده اند. با اين حال جاي اين پرسش همچنان باقي است که وزارت اطلاعات براي چه حالا دست به انتشار اين کتاب زده و چه هدفي را دنبال کرده است.
انتشار کتاب “چريکهاي فدائي خلق” را ميتوان هم در چارچوب سياستهاي عمومي وزارت اطلاعات نسبت به اپوزيسيون مورد بررسي قرار داد و هم در رابطه با مقطع زماني کنوني. وزارت اطلاعات به عنوان ارگان اطلاعاتي رژيم استبداد مذهبي وظيفه مقابله، تضعيف، حذف و نابودي نيروهاي اپوزيسيون را برعهده دارد. نهادهاي امنيتي برحسب وضعيت سياسي کشور، مواضع و موقعيت نيروهاي اپوزيسيون اقدامات فوق را به کار ميگيرند. آنها در مواقعي به اعدام و ترور مخالفين متوسل ميشوند و زماني به بياعتبار کردن آنها روي ميآورند. و گاه هر دو را به کار ميبندند. سپاه و وزارت اطلاعات در دهه ۶٠ به تهاجم گسترده، دستگيري وسيع و اعدام زندانيان روي آورند و در دهه ۷٠ به ترور رهبران و کادرهاي اپوزيسيون در داخل و خارج از کشور متوسل گشتند. در دهه ۸٠ نه امکان اعدامهاي گسترده براي وزارت اطلاعات مقدور بود و نه ترور. چرا که با اعدام چندين هزار از زندانيان سياسي در سال ۱۳۶۷، زندانها نسبتا خالي شده بود و ترور مخالفين در خارج از کشور بعد از ميکونوس و در داخل بعد از قتلهاي زنجيرهاي، چنان براي رژيم هزينهبر شده بود که از نظر آنان به فايدهاش نميارزيد. وزارت اطلاعات در دوره احمدينژاد در کنار فعاليتهاي سرکوبگرانه و اطلاعاتي، سياست بياعتبار کردن نيروهاي اپوزيسيون را در پيش گرفته است. بياعتبار کردن نيروهاي اپوزيسيون، سياست هميشگي رژيم اسلامي بود ولي در دوره وزارت محسني اژهاي، اين سياست ابعاد تازهاي پيدا کرده است. نگاهي به کتابهاي منتشره توسط موسسه وابسته به وزارت اطلاعات عليه جريانهاي اصلي مخالف رژيم، اين موضوع را به خوبي نشان ميدهد.
دليل ديگر انتشار کتاب “چريکهاي فدائي خلق” به وضعيت جمهوري اسلامي برميگردد. جمهوري اسلامي با بحران اقتصادي و کارائي، با بحران مشارکت و مشروعيت روبرو است. نارضايتي از رژيم در بين گروههاي مختلف اجتماعي ابعاد بيسابقهاي پيدا کرده است. سران رژيم بر بحرانهاي موجود و نارضايتي وسيع مردم آگاهي دارند. آنها نگران سرنوشت جمهوري اسلامي هستند و از اينکه مردم به سوي نيروهاي اپوزيسيون روي بيآورند، واهمه دارند. آنها تداوم حيات خود را در موقعيت ضعيف اپوزيسيون و در فقدان آلترناتيو قدرتمند ميدانند. کتابهاي منتشره شده توسط وزارت اطلاعات تماما براي تضعيف و بياعتبار کردن جريانهاي اصلي نيروهاي اپوزيسيون است.
اما دليل انتشار کتاب “چريکهاي فدائي خلق” در مقطع کنوني بي ارتباط با برآمد نسل جديد چپ نيست. رژيم بر اين خيال باطل بود که با اعدامهاي سال ۶۷ و راندن بخش قابل توجهي از نيروهاي چپ به خارج از کشور، قادر شده است که ريشه چپ را در کشور بخشکاند. ولي غافل از اين بود که چپ در رژيم استبدادي و ضد آزادي و در جامعه طبقاتي ريشهکن نميشود. رژيم از تاثير جنبش فدائي بر نسل جديد چپ آگاه است و به همين خاطر ميخواهد سيماي جنبش فدائي را لکه دار کند تا براي نسل جديد جذبهاي نداشته باشد و بين آندو پيوندي به وجود نيآيد.
اکنون چند ماه بعد از انتشار اين کتاب، ارزيابي شما چيست؟ آيا وزرات اطلاعات در آن چه که مي خواسته موفق شده است؟
انتشار کتاب “چريکهاي فدائيخلق” در داخل و خارج از کشور بازتاب وسيعي پيدا کرد و کتاب در بازار کمياب شد. اين امر نشانگر علاقه فعالين سياسي و نسل جديد چپ به جنبش فدائي و تاريخ آن است. با منتشر شدن اين کتاب، مطالب زيادي در نقد کتاب در رسانهها درج شد و نام فدائي بار ديگر مطرح گرديد. برخلاف هدف وزارت اطلاعات، کتاب در بين گروههائي از جامعه که از تاريخ جنبش فدائي چندان اطلاعي نداشتند تاثيرات مثبتي گذاشته است. آنها به جانبازي و مقاومت فدائيان و مبارزه سرسختانه آنها عليه رژيم استبدادي شاه آگاهي يافتهاند.
در مورد نويسنده و يا نويسندگان واقعي اين کتاب، حرف هاي مختلفي گفته شده است، شما در اين مورد اطلاعات تازه اي داريد؟
ابتدا تصور مي شد محمود نادري نام مستعار است که نويسنده کتاب براي پنهان نگهداشتن نام خود آن را برگزيده است. ولي تحقيقات بعدي نشان داد که محمود نادري نام واقعي است. نام مستعار او “نادر توسلي” است که قبلا مطالب خود را با اين نام مينوشت. او از سالهاي اول انقلاب با ارگان هاي امنيتي جمهوري اسلامي کار ميکرده است. محمود نادري در دهه ۶٠ وارد دانشگاه تهران شده و در رشته تاريخ فارغالتحصيل گرديده است. او از همان ابتداي تاسيس موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي در سال ۱۳۶۷ با آن همکاري کرده است. موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي در پائيز سال ۱۳۷٠ کتاب اول ازسري کتابهائي به نام “مطالعات سياسي” را منتشر نمود. شماره دوم آن در پائيز سال ۱۳۷۲ انتشار يافت و سپس تعطيل گرديد. کتاب اول با مديريت محمود نادري (با نام مستعار نادر توسلي) انتشار يافت ولي در کتاب دوم نام او حذف گرديد و جاي آن را “شوراي سردبيري” گرفت.
بسياري از کساني که اين کتاب را خوانده اند معتقدند در مبارزه بين چريکها و ساواک شاه، اين کتاب بسيار جانبدارانه نوشته شده است. يکي از موارد بارز در تمامي اين کتاب اين است که مي کوشد چنين وانمود کند، چريک ها بعد از دستگيري بلافاصله اطلاعات خود را در اختيار بازجويان قرار مي دادند و قرارهاي خود را معرفي مي کردند که به ضربات زنجيره اي تازه اي مي انجاميد. اين تصوير، با تصوير که در جامعه ي ايران از مقاومت چريکها در زندان هاي شاه وجود داشته است، به کلي متفاوت است. آن تصوير قبلي حقيقت داشته است، يا اين احساسي که کتاب مي کوشد به خواننده منتقل کند؟
يکي از مقاصد نويسنده کتاب، شکستن آن ذهنيتي است که نسبت به مقاومت فدائيان در بين فعالين سياسي وجود دارد. فدائيان در آن سالها در مبارزه با رژيم استبدادي شاه حماسهها آفريدند که حتي تحسين محمدرضا شاه را برانگيخته بود. از مقاومت فدائيان در زير شکنجههاي ساواک ميتوان صدها نمونه آورد که مواردي از آنها از زبان شکنجهگران بيان شده است. يک نمونه از مقاومت حماسهافرين، انوش لطفي است که تهراني (بهمن نادري) در جلسه دادگاه در سال ۱۳۵۸ به آن اعتراف نمود و از وي عذرخواهي کرد. مورد ديگر برادر من ابراهيم خليق است. تهراني در همان دادگاه از مقاومت او در زير شکنجه سخن گفت. به گفته تهراني: “به دستور عطاپور به مشهد رفتم تا با ساواک مشهد در بازجوئي از ابراهيم خليق همکاري نمايم. روز بعد به مشهد رفتم و خودم را به ساواک معرفي کردم و يکي دو ساعت بعد ابراهيم خليق را آوردند. او قبلا به شدت شکنجه شده بود و علاوه بر من حسين ناهيدي چند نفر ديگر در اطاق بودند. دست و پاي او را بسته و با کابل او را زديم و بعد من و ناهيدي بيرون آمده تا در مورد ادامه کار صحبت کنيم. در اين موقع افراد گارد ساواک شايد براي خوشخدمتي دستهاي ابراهيم خليق را با دستبند به پنجره اطاق بسته و آويزان کرده بودند. وقتي وارد اطاق شدم وضع را بحراني ديدم، وقتي دستبندها را باز کردم بيهوش شده بود و تلاشهاي بعدي بياثر ماند و او شهيد شد (کتاب “شکنجهگران ميگويند” گردآوري قاسم حسنپور). ابراهيم خليق در زير شکنجه لب به سخن نگشود و شکنجهگران را در کسب اطلاعات ناکام گذاشت. وقتي من در سال ۱۳۵۳ دستگير شدم، حتي برگهاي از او در پرونده من وجود نداشت. او کلمهاي در مورد من و ساير رفقاي مشترک ما نگفته بود.
طبعا ساواک با شکنجه رفقاي ما در آن دوره اطلاعات زيادي را به دست آورده است. اين يک واقعيت است. اما مقاومت سرسختانه رفقاي ما نيز در زير شکنجه واقعيت ديگري است. بدون مقاومت فدائيان در زير شکنجه، سازمان چريکهاي فدائي خلق در کوتاه مدت متلاشي ميشد. ميتوان صدها مورد را مثال آورد که رفقاي ما شکنجه را تحمل کردند و قرارها را سوزاندند و يا در مورد رفقاي خود به ساواک اطلاعات ندادند.
در بررسي فعاليت هاي فدائيان قبل از انقلاب، اين کتاب معمولا سرنوشت آن ها را تا زمان دستگيري مورد توجه قرار مي دهد و به طور کلي از زندان هاي شاه در اين دوران اطلاعاتي به دست نمي دهد. از جمله چگونگي فعاليت فدائيان در زندان، عقايدشان و نحوه ي مواجه شان با حکومت، سرنوشت آن ها بعد از دستگيري ناروشن مي ماند. در بسياري از جاهاي کتاب به “تک نويسي” هاي فدائيآن بازداشت شده اشاره شده است. آيا فدائيان بعد از دستگيري به همکاري با ساواک اقدام مي کردند؟ وضعيت آن ها در زندان ها چگونه بود و چه سرنوشتي برايشان رقم مي خورد؟
متاسفانه در زمينه زندانهاي شاه و مقاومتهائي که در زندانها در آن سالها صورت گرفته، مطالب اندکي نوشته شده است. در اين زمينه ميتوان سخنان زيادي گفت ولي من در اينجا به خاطر اختصار فقط به دو موضوع اشاره ميکنم. در آن دوره زندان دست زندانيان سياسي بود و زندانبانان عليرغم فشارها به هيچوجه قادر نشدند که بر زندان تسلط پيدا کنند. زندانيان کمون تشکيل ميدادند، با هم به گفتگو مي نشستند، اطلاعات و تجربيات را به هم منتقل مي کردند، با خارج از زندان و از جمله با سازمان از کانال خانوادهها در تماس ميگرفتند و پيامهاي خود را به مسئولين سازمان ميرساندند. در آن سالها زندانها سمبل مقاومت در مقابل رژيم شاه بود. اکثر زندانيان با روحيه خوب سالهاي محکوميت خود را ميگذراندند.
موضوع ديگري که قابل تاکيد است، نقش زندانها در ساختن کادرهاي سازمانهاي سياسي از جمله سازمان چريکهاي فدائي خلق بود. به جرات ميتوان گفت که زندان در آن سالها بيشترين کادر را براي جريانهاي چريکي ساخت. در بيرون از زندان، چنين امکاني وجود نداشت. ساواک کساني را که چند کتاب خوانده بودند دستگير ميکرد و آن ها را به زندانهائي ميفرستاد که کادرهاي با تجربه سياسي در آن به سر ميبردند. چنين افرادي در زندانها آموزش سياسي ميديدند و بعد از سپري کردن محکوميت خود، آزاد شده و به جريانهاي چريکي ميپيوستند. جريانهاي چريکي بيشترين تغذيه را از زندانها داشتند. اين امر به خوبي فضاي زندانها را در آن دوره نشان ميدهد.
قضاوت عمومي در ايران نسبت به فدائيان خلق دوران قبل از انقلاب – صرف نظر از هر انتقادي که به مشي سياسي آن ها وارد بوده است – اين بوده که آن ها يک سازمان ميهن دوست، ملي و مستقل بوده اند. اين کتاب براي اولين بار با اتکا به رد و بدل شدن چند نامه بين حميد اشرف و فعالين فدائي در خارج از کشور، ادعاي وابستگي فدائيان خلق به دولت هاي خارجي و حتي جاسوسي به نفع بيگانگان را مطرح کرده است؟
اين اتهامات تنها از جانب محمود نادري مطرح نشده است. قبل از او ساواک اين اتهامات را در سال ۱۳۵۵ به فدائيان زده است. محمود نادري همانند نويسنده کتاب “نهضت امام خميني” (نوشته حميد روحاني) بدون تحقيق و تنها با توسل به اسناد ساواک چنين اتهاماتي را به فدائيان زده است. من در مطلبي که در نشريه آرش (شماره ۱٠۲) با عنوان “عدم وابستگي: مشخصه بارز جريان فدائي” درج شده است، به اين موضوع پرداختهام. در آن مطلب گفته شده است که: “جريان فدائي از ابتدا مستقل از دو طيف چپ ايران و دو قطب جهاني کمونيست حرکت کرد و بر استقلال خود از آنها پاي فشرد و خط جديدي را در درون چپ ايران شکل داد که به آن “خط دو” مي گفتند. ما در آن سالها شاهد اين تفکيک هم در زندانها و هم در سطح جامعه بوديم. اين استقلال هم در حوزه نظري و هم در قلمرو عمل وجود داشت. فدائيان نه تحليهاي خط سه را در مورد ايران و جهان قبول داشتند و نه نگاه حزب توده ايران را. براي جريان فدائي استقلال از قطبهاي جهاني يک ارزش بود و همواره آن را پاس مي داشت. بر همين پايه هم از ابتدا روي پاي خود ايستاد و امکانات ضرور براي تداوم مبارزه را با جانفشاني و فداکاري فراهم آورد.”
در مورد جاسوسي فقط به نقل قول از آقاي ماسالي که در جريان اين تماسها بوده، اکتفا ميکنم. آقاي ماسالي مي گويد: “تا آنجائي که من در جريان اين تماس بودم، شوروي به بهانه هاي مختلف از کمک هاي مالي و تسليحاتي و پشتيباني سياسي و غيره امتناع مي کرد، ولي در عين حال سعي مي کردند روابط را با وعده هاي مبهم حفظ کنند. تاکتيک آنها اين بود که در اين سازمان نفوذ کنند و اطلاعات همه جانبه اي از سياستها و ترکيب رهبري و ساختار تشکيلاتي سازمان بدست آورند. هم چنين مي خواستند که از طريق سازمان از ارتش و اوضاع سياسي و اجتماعي ايران اطلاعاتي بدست آورند. و براي اينکه سازمان را در عمل انجام شده اي قرار بدهند، پيشنهاد کرده بودند که مرکزيت سازمان تلگرام تبريکي به مناسبت انقلاب اکتبر به کميته مرکزي حزب کمونيست شوروي مخابره کند تا به اصطلاح زمينه ملاقات در مسکو و دريافت کمکهاي مختلف مورد بررسي قرار گيرد.” آقاي ماسالي برخورد رفيق حميد اشرف را نسبت به درخواستهاي اتحاد شوروي چنين توضيح مي دهد: “ما ضمن امتناع از ابتکار، نگراني خود را از استمرار اين تماس براي رهبري سازمان گزارش کرديم. در پاسخي که حميد اشرف به ما نوشته بود از اين رفتار و مطالبات شوروي سخت براشفته شده بود و نوشت: به آنها بگوئيد ما جاسوس نيستيم ….” (کتاب سوسياليسم و انقلاب ساده پندارانه” نوشته منوچهر صالحي ـ حسن ماسالي).
تنها ارگانها و عناصر امنيتي به جهت کينه و خصومتي که نسبت به اپوزيسيون دارند، چنين تهمتي را به جريان فدائي ميزنند.
از جمله ادعاهاي ديگر کتاب موضوع نفوذ ساواک در تشکيلات مخفي فدائيان است. نويسنده کتاب مدعي شده است که اگر انقلاب بهمن در ايران رخ نمي داد، “دور نبود که اعضاي رهبري، يک سره از منابع ساواک تعيين گردند”. – اين عين ادعايي است که در اين کتاب مطرح شده است – آيا حقيقتا ساواک توانسته بود در سازمان فدائيان نفوذي تا اين حد جدي پيدا کند؟
اين امر واقعيت دارد که همواره ارگانهاي امنيتي براي ضربه زدن به سازمانهاي اپوزيسيون ميکوشند که در بين آنها نفوذ کنند. اين کار هم توسط ساواک صورت ميگرفت و هم توسط وزارت اطلاعات به صورت گسترده انجام ميگيرد. ساواک براي ضربه زدن به فدائيان به طرق مختلف ميکوشيد که به صفوف سازمان چريکهاي فدائي خلق نفوذ کند. ولي نوع مبارزه فدائيان و ساختار سازماني آن به گونهاي بود که امکان نفوذ در آن اندک بود. ساواک قادر شده بود در بين برخي جريانهاي سياسي عناصر خود را نفوذ دهد و يا با عناصر خود گروه تشکيل دهد. ولي در نفوذ دادن عناصر خود در سازمان چريکهاي فدائي موفق نبود. تا کنون هيچ موردي مشاهده نشده است که عناصر نفوذي ساواک به خانههاي تيمي و رهبري سازمان راه پيدا کرده و از اين طريق به سازمان ضربه جدي زده باشند . محمود نادري هم نتوانسته است در پروندههاي ساواک چنين موردي را پيدا کند. اما در موارد نادري ساواک توانسته بود که همکاري اين و يا آن فرد علني سازمان را جلب نمايد.
آنچه ميتوان گفت برخلاف ادعاي نويسنده کتاب، نفوذ ساواک در سازمان چريکهاي فدائي خلق نه جدي و گسترده بود و نه سازمان از اين کانال ضربه جدي خورده است و نه نفوذ به درون تيمها و رهبري امتداد پيدا کرده است. به جرات ميتوان گفت که ساواک در اين زمينه موفق نبوده و يا موفقيت آن اندک بوده است.
آقاي خليق اين ادعاي کتاب حقيقت دارد که در دوره حميد اشرف، گانگستريسم و تروريسم در صفوف فدائيان تقويت شد؟
تلاش نويسنده کتاب اين است که جنبش فدائي را به عنوان جريان گانگستري ترسيم کند و در ذهن ها بنشاند. او براي القاي چنين نگاهي کتاب را آنگونه آرايش داده است که خواننده بعد از مطالعه کتاب به چنين نتيجه برسد. سازمان ما در بيانيه مشترک با سازمان اتحاد فدائيان ايران با اين موضوع برخورد کرد. در بيانيه گفته شد: “نويسنده آگاهانه و عامدانه از جنبش فدائي چهره “گانگستريسم” ساخته است. ارايه چهره “گانگستريسم” از جنبش فدايي خلق در اين کتاب، نشان از عدم پايبندي نويسنده به وجدان تاريخي دارد. جنبش فدائي برآمده از کار سياسي و فرهنگي گروههاي مختلفي است که اين جنبش را پي ريختند. هفت سال پيکار چريکي، نمونههاي پرشماري در خود ثبت کرده است که جملگي نشان ميدهند که در لحظه آزمون شرف، چريک فدايي دست به انتخاب مرگ ميزد تا مبادا که بر همراه شناس يا رهگذر ناشناس، گزندي وارد آيد.”
محمود نادري در کتاب خصومت عجيبي را نسبت به حميد اشرف نشان داده و کوشيده است که دوره رهبري او را، دوره انحطاط سازمان جلوه دهد. در حاليکه او در تداوم حيات سازمان و در رويکرد سازمان به کار سياسي در طي سالهاي ۱۳۵۳ ـ ۱۳۵۵ نقش بارز داشته است.
بسياري از کساني که کتاب را خوانده و تلاش وزارت اطلاعات براي تاريخ سازي در مورد جنبش فدائيان خلق را رد مي کنند، با اين حال معتقدند که چرا سازمان هاي بازمانده از جنبش فدائيان قبل از انقلاب، خود اقدام به مکتوب کردن تاريخ مبارزات خود نمي کنند. در سازمان شما (فدائيان اکثريت) چندي است که مرکزي براي جمع آوري اسناد اين مبارزات تاسيس شده است. وضعيت اين مرکز الان به چه صورتي است؟
تا کنون در زمينه تاريخ سازمان مطالبي انتشار يافته است. ولي آن مطالب به هيچوجه کافي نيست. اخيرا تلاشهائي از جانب فدائيان نسل اول در زمينه جمعاوري اطلاعات و ثبت آنها شروع شده است. اميدوارم آن تلاشها به ثمر نشيند و اطلاعات جمع اوري شده و در اختيار همگان قرار گيرد. اسنادي که در آن زمان انتشار بيروني يافته، جمعاوري گرديده است. ولي آن اسناد براي تدوين تاريخ جنبش فدائي کافي نيست. لازم است اطلاعاتي که رفقاي ما از آن دوره دارند، به تحرير در آيد تا مدارک و اسناد کافي براي تدوين تاريخ جنبش فدائي وجود داشته باشد.