بحثی درباره جهان چند قطبی

ديدگاه

تا سال ۲۰۱۴ روسیه به لحاظ صدور سرمایه در جایگاه هشتم جهان بود. امابه دلیل آغاز تحریم‌های آمریکا در سال ۲۰۱۸، اکنون جایگاه ۱۸ را در جهان دارد. با این حال سهم سرمایه‌گذاری خارجی روسیه در سال ۲۰۲۱ بالغ بر ۶۵ میلیارد و ۱۸۹ میلیون دلار بوده است. از این سرمایه‌گذاری، سهم جمهوری‌های اتحاد شوروی سابق فقط رقم نسبتا کوچک یک میلیارد و ۸۰۸ میلیون دلار است. ولی بقیه آن، یعنی ۶۳ میلیارد و ۳۸۱ میلیون دلار در کشورهای دیگر سرمایه‌گذاری شده است. طبق گزارش‌های بانک جهانی، روسیه در وام دادن به کشورهای به اصطلاح در حال رشد، جایگاه پنجم را بعد از چین، ژاپن، آلمان و فرانسه احراز می‌کند.
بر اساس گزارش‌های همین بانک، چین نیز به ۶۸ کشور در حال رشد در سال ۲۰۲۰ مبلغ ۱۱۰ میلیارد دلار وام داده است. یعنی چین بزرگترین وام دهنده بعد از بانک جهانی است.

تيمور – ر.

بحثی درباره «جهان چند قطبی»

بهانه این نوشته، سخنان ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه، لیبرال و ضد کمونیست بزرگ، در مصاحبه با خبرگزاری چین در آستانه سفر خود به چین در ۱۶ اکتبر سال ۲۰۲۳ است. پوتین در این مصاحبه با اشاره به موضوع جهان چند قطبی، تاکید می‌کند که جهان چند قطبی خود به خود در حال شکل‌گیری است و این اجتناب ناپذیر است. ما می‌توانیم در چارچوب منافع دو کشور چین و روسیه آن را تسریع کنیم.

واقعیت این است که نیروهای مشخصی هم در ایران ما و هم در سطح جهانی، امپریالیسم را فقط در سیمای ایالات متحده آمریکا می‌بینند و با اساس قرار دادن این، طرفدار قدرت های نوین امپریالیستی در عرصه بین المللی هستند. آنها ریشه تئوریک نظرهای خود را از اولترا امپریالیسم کائوتسکی و همچنین نظریه اپورتونیستی حزب کمونیست اتحاد شوروی سابق در مورد «همزیستی مسالمت آمیز و رقابت مسالمت آمیز» گرفته‌اند.

این نیروها پیدایش اتحادهای اقتصادی – سیاسی و نظامی مابین دولت‌ های بریکس، سازمان همکاری‌ شانگهای، و قرارداد در مورد امنیت جمعی که تشکیل شده از دولت‌های سرمایه‌داری هستند را شکل‌گیری «جهان چند قطبی» می‌دانند که گویا موجب بازسازی سازمان ملل متحد و دیگر سازمان‌های بین‌المللی می‌گردد و به آنها نیروی تازه‌ای می‌دهد که بتوانند با هژمونی آمریکا مقابله کنند. این خیال بافی‌ها آن‌ها را به این نتیجه رسانده که گویا بدین ترتیب صلح جهانی تامین می‌گردد.

در واقع امر، بسیاری از نیروهای سیاسی با ایدئولوژی‌های مختلف، وجود تضادها میان امپریالیست‌ها و جابجایی در سیستم جهانی را قبول دارند. اما آنها این را «دموکراتیزه کردن» مناسبات بین‌المللی و «جهان چند قطبی»، گرایش به سوی تغییر تناسب نیروها، که پس از کودتای ضد انقلابی در کشورهای سوسیالیستی، گسترش و تقویت فعالیت‌های ناتو و شورای اروپا در ۲۰ سال اخیر پدید آمده است، می‌دانند. آنها فقط نیرو گرفتن روسیه، چین، برزیل و دیگر کشورهای سرمایه‌داری را مد نظر دارند.

پیشنهادهای مختلفی که آنها ارائه می‌دهند، همچون گسترش و تقویت شورای امنیت سازمان ملل با اضافه کردن اعضای آن، افزایش نقش جهانی شورای اروپا، روسیه و چین در امور بین‌المللی، نمی‌تواند حوادث را به مجرای دیگری سوق دهد. برای اینکه آن‌ها نمی‌توانند بر تضادها و رقابت‌ها مابین امپریالیست‌ها به خاطر منابع زیرزمینی، انرژی، مسیرهای ترانسپورت آنها، سهم بازار و… فائق آیند. رقابت مونوپل‌ها الزاماً به برخوردها و جنگ‌های کوچک و بزرگ منجر می‌شود.

بیانات سوسیال – دموکرات‌ها و اپورتونیست‌ها در مورد «اداره دموکراتیک نوین جهان» با اهرم‌های «علنیت»، «مشارکت»، «همبستگی اجتماعی» و آرایش کردن ایدئولوژی بالانس نوین نیروها در چهارچوب بربریت سرمایه‌داری و امپریالیستی، چیزی جز فریب زحمت کشان و توده مردم نیست.

نمی‌توان به کارگران گفت به دموکراتیزه شدن سرمایه‌داری و مناسبات بین المللی باور داشته باشید و آن دولت امپریالیستی را که گویا می‌تواند این‌ها را عملی کند انتخاب کنید.

در اینجا، بی مورد نخواهد بود یادآوری کنیم که لنین در بحث رقابت میان مونوپولها، چگونه این موضوع را با نمونه مشخص توضیح می‌دهد: «فرض کنیم اولی صاحب سه چهارم آفریقا است و دومی یک چهارم. محتوای عینی جنگ آنها بر سر باز تقسیم آفریقاست. آرزوی موفقیت کدام طرف را باید داشت؟ پرسش در مورد وضعیت سابق آنها نابخردانه است، چون ما معیار و ملاک سابق آن را نداریم: نه سال‌ها رشد جنبش آزادی بخش سرمایه‌داری را داریم و نه پروسه سال‌ها ورشکستگی فئودالیسم را. حتی اگر دومی سریع‌تر از اولی رشد اقتصادی داشته باشد، کار دموکراسی معاصر این نیست که به اولی کمک کند «حق» خود را بر سه چهارم آفریقا تثبیت کند، یا این که به دومی کمک کند سه چهارم اولی را به تسخیر خود درآورد. دموکراسی معاصر در صورتی به خود وفادار خواهد ماند که به هیچ یک از بورژوازی‌های امپریالیستی ملحق نشود، بگوید که «هر دو بدترند» و آرزوی عدم موفقیت بورژوازی امپریالیستی را در هر کشوری داشته باشد. هر تصمیم دیگری غیر از این در چهارچوب ناسیونال – لیبرال است و هیچ وجه مشترکی با مناسبات بین‌المللی واقعی ندارد». لنین در پایان می‌نویسد: «در واقع امر، دیگر صحبت نمی‌تواند بر سر این باشد که دموکراسی معاصر به دنبال ارتجاع یا بورژوازی امپریالیستی افتاده است. فرقی نمی‌کند که این بورژوازی دارای چه «رنگی» باشد.» (برگرفته شده از مقاله لنین به نام «زیر پرچم بیگانه»،Под чужим флагом)

سال‌ها پیش، پس از فروپاشی اتحاد شوروی، الکساندر زینوویف، فیلسوف و نویسنده، روسیه نوین سرمایه‌داری را با «خرگوش شاخدار» مقایسه می‌کرد. صفت «خرگوش» برای این که در آن سال‌های اولیه برقراری مجدد سرمایه‌داری، بورژوازی تازه به دوران رسیده روسیه در پروسه همگرایی کشور با هرم امپرسیالیسم جهانی قرار داشت و همزمان تلاش می‌کرد موقعیت خود را در داخل کشور تحکیم کند. به همین دلیل، در برابر خواسته‌های آمریکا و دیگر قدرت‌های امپریالیستی بسیار راحت سر اطاعت فرود می‌آورد. صفت «شاخدار» به این سبب که روسیه زرادخانه عظیم نظامی – اتمی از اتحاد شوروی به ارث برده بود.

اما، بعد‌ها اوضاع تغییر کرد. روسیه اکنون هرچه بیشتر از نیروی نظامی خود در خارج از مرزهای خود استفاده می‌کند. در مولدوی، تاجیکستان، گرجستان، اوکراین، کازاخستان، سوریه و آفریقا.

طرفداران «جهان چند قطبی» امپریالیستی به وضوح واقعیت‌ها را تحریف می‌کنند.

مگر چین و روسیه در G20 شرکت ندارند؟ G20 گروه بیست کشور پیشرو سرمایه‌داری است. در دل این گروه آمریکا، آلمان، بریتانیا، فرانسه، ژاپن، ایتالیا و کانادا، یعنی همان G7 که گروه نیرومند‌ ترین دولت‌های سرمایه است هم حضور دارند.

مگر مونوپل‌های چینی و روسی سرمایه به کشورهای دیگر صادر نمی‌کنند؟ مگر این مونوپل‌ها از استثمار نیروی کار سود نمی‌برند؟ آنها نه فقط زحمتکشان کشور خود، بلکه زحمتکشان بسیاری دیگر از کشورهای اروپا، آسیا، آفریقا، آمریکای لاتین، یعنی هرجا که مونوپل‌های آنها به آنجا پا می‌گذارند را استثمار می‌کنند.

آیا کمپانی خصوصی نظامی واگنر در آفریقا به امور خیریه مشغول است(!) یا دفاع از منافع مونوپل‌های موجود روسیه در آنجا؟

چین نیز برای به اصطلاح حفاظت از «راه ابریشم» به حرکت‌های مشابهی از جمله استفاده از ابزار نظامی دست می‌زند. به عنوان مثال، چین در کشور کوچک «جیبوتی» که دارای موقعیت جغرافیایی بسیار مهمی است و بدهی آن به چین برابر با ۴۳ درصد درآمد ناخالص ملی این کشور کوچک است، در سال ۲۰۱۷، اولین پایگاه نظامی خود در خارج از چین را افتتاح کرد.

مونوپل‌های غول پیکر روسیه مانند گازپروُم، روس نفت، لوک‌ اویل، روس اتم، ایزبر بانک، نوُر نیکل، روس واروُژوُنی(تسلیحات نظامی)، روس تکنیک، روس الماس و…. میلیون‌ها زحمتکش را در جمهوری‌های سابق اتحاد شوروی، آفریقا، آمریکای جنوبی، اروپا، خاورمیانه، کشورهای حوزه خلیج فارس استثمار می‌کنند.

تا سال ۲۰۱۴ روسیه به لحاظ صدور سرمایه در جایگاه هشتم جهان بود. امابه دلیل آغاز تحریم‌های آمریکا در سال ۲۰۱۸، اکنون جایگاه ۱۸ را در جهان دارد. با این حال سهم سرمایه‌گذاری خارجی روسیه در سال ۲۰۲۱ بالغ بر ۶۵ میلیارد و ۱۸۹ میلیون دلار بوده است. از این سرمایه‌گذاری، سهم جمهوری‌های اتحاد شوروی سابق فقط رقم نسبتا کوچک یک میلیارد و ۸۰۸ میلیون دلار است. ولی بقیه آن، یعنی ۶۳ میلیارد و ۳۸۱ میلیون دلار در کشورهای دیگر سرمایه‌گذاری شده است. طبق گزارش‌های بانک جهانی، روسیه در وام دادن به کشورهای به اصطلاح در حال رشد، جایگاه پنجم را بعد از چین، ژاپن، آلمان و فرانسه احراز می‌کند.

بر اساس گزارش‌های همین بانک، چین نیز به ۶۸ کشور در حال رشد در سال ۲۰۲۰ مبلغ ۱۱۰ میلیارد دلار وام داده است. یعنی چین بزرگترین وام دهنده بعد از بانک جهانی است.

باید واقعیت‌ها و ماهیت تضادهایی که مابین آمریکا و دیگر کشورهای امپریالیستی با روسیه وجود دارد را درک کرد. اکنون در حالی که هزاران انسان در جنگ اوکراین به خاطر منافع مونوپل‌های کشورهای دیگر گوشت دم توپ می‌شوند، سرمایه‌داران هر دو طرف درگیر و دولت‌های آنها، هر چند کمتر از فوریه ۲۰۲۲، تجارت و همکاری‌های خود را ادامه می‌دهند. مثلاً روسیه تاکنون نیز به آمریکا و فرانسه اورانیوم صادر می‌کند. گاز پروُم طبق گزارش خودش، از طریق لوله گاز از مسیر اوکراین به اروپا گاز صادر می‌کند. شرکت آمریکایی «شورون» از بندرهای روسیه در دریای سیاه، نفتی که از کازاخستان و از طریق لوله به این بندر‌ها صادر می‌شود را بارگیری می‌کند و…

فارغ از به اصطلاح نظریه «جنگ سرد نوین» مابین آمریکا و چین، در سال ۲۰۲۲ تجارت مابین آمریکا و چین به بالاترین سطح خود رسید که همین مقدار بی‌سابقه از تجارت میان دو طرف، آن نظریه را باطل می‌کند! طبق گزارش‌های رسمی وزارت تجارت آمریکا، تجارت مابین طرفین به ۶۹۰ میلیارد دلار رسیده است. یعنی صادرات از آمریکا به چین ۱۵۳ میلیارد دلار و واردات از چین به آمریکا ۵۳۷ میلیارد دلار بوده است.

با تقویت نقش جهانی شورای اروپا ، روسیه ، چین و…. حوادث به مجرای دیگری سوق داده نخواهد شد. جنگ‌های امپریالیستی نتیجه تناسب مشخص میان نیروهای دولت‌های سرمایه‌داری نیست. بلکه نتیجه قانونمندی‌های سرمایه‌داری است: قانون رشد ناموزون سرمایه‌داری، رقابت، گرایش برای تصاحب سود بیشتر. همانطور که لنین گفته: «ناهنجاری رشد اقتصادی و سیاسی قانون مطلق سرمایه‌داری است».

بر این اساس، پیدایش، تجدید و تغییر تضادها میان امپریالیست‌ها، در مرحله اول، در مبارزه به خاطر دست‌یابی انحصاری بر منابع مواد خام، انرژی، مسیرهای انتقال آن و مبارزه به خاطر سهم بازار است. رقابت میان مونوپل‌ها به جنگ‌های کوچک و بزرگ و تجاوزات نظامی منجر خواهد شد. در یک جمله، امپریالیسم منبع مسبب همه مناقشات نظامی در مقیاس کوچک و بزرگ است.

فریب بزرگ در این است که گویا «جهان چند قطبی» وسیله تامین صلح و منافع خلق‌ها است. اما در ماهیت امر، چنین درکی، دشمن را به جای متحد قلمداد می‌کند و نیروهای مردمی را سوق می‌دهد که این امپریالیسم یا دیگر اتحاد امپریالیستی را انتخاب کنند و زحمتکشان را گوشت دم توپ منافع یکی از آنها کند. و این، جنبش زحمتکشان را از مسیر خود خارج می‌سازد.

نباید این فاکت واقعیت را از نظر دور داشت که هم در روسیه و هم تا حدودی در چین، اداره کننده مجلس رقص بورژوازی است. مونوپل‌های آنها با مونوپل‌های رقبای خود در آمریکا، اتحادیه اروپا و دیگر کشورهای سرمایه‌داری تجارت می‌کنند. یعنی هیچ کدام از طرفین مناقشه «کبوتر بی‌گناه» نیستند. تمامی آنها غارتگرند.

آنچنان که لنین بیان کرد، قرار گرفتن در سمت درست تاریخ به هنگام درگیری مابین امپریالیست‌های غارتگر این است که نباید طرف غارتگر ضعیف را گرفت که او بتواند جایگاه غارتگر نیرومند را بگیرد. در سمت درست تاریخ قرار گرفتن، یعنی طرف خلق را گرفتن، نه طرف جبهه سرمایه‌داران را که طبقه کارگر و زحمتکشان و عموم خلق را بی‌رمق ساخته‌اند.

١١ دسامبر ٢٠٢٣