معرفی کتاب : سایە کوە قلەبەرد، بر آلمانە و تالەسوار

در مراسم پس از خاکسپاری بیان در شهر اوپسالا، ملکە با روحیەای بسیار ستودنی، تسلط کامل، با متانت و بە آرامی بە مدت بیش از یک ساعت در بارە هرآنچە کە بر وی، همسر و دخترشان بیان گذشتە بود صحبت کرد کە موجب تقدیر و ستایش چند صد نفر حاضران در سالن شد و در عین حال همە را در بهت و اندوە فروبرد.

معرفی کتاب

احمد اسکندری

“سایە کوە قلەبەرد، بر آلمانە و تالەسوار” نوشتە :

ملکە مصطفی‌سلطانی

قلەبەرد [Qalebard] کوهی است بلند نزدیک روستای آلمانە، از توابع مریوان محل تولد ملکە خانم. تالەسوار آرامستان روستا است کە پنج برادر جانباختە، پدر و مادر ملکە در آنجا آرمیدەاند.

وی کە متولد سال ١٣٣٧ در آلمانە است، کتاب را با تاریخچە خانوادە شروع می‌کند. فرج‌الە خان پدربزرگش مالک آنجا بودە و بە دلیل مخالفت با سیاستهای رضا شاە در منطقە و رابطە نزدیک با شیخ محمود برزنجی رهبر جنبش کردستان عراق، وی و دو پسرش را بە دامغان تبعید می‌کنند و همانجا هم فوت می‌کند. پدر ملکە محمد رشید بیگ مصطفی سلطانی متولد ١٢٩۴، شش کلاس درس خواندە و از سال ١٣٢۴ اقدام بە ایجاد مدرسە در آلمانە می‌کند. وی مدتی نیز در همان روستای آلمانە و سپس در دیواندرە بە شغل معلمی می‌پردازد.

مادر ملکە، بهیە خانم، همسر دوم محمد رشید بیگ میشود. در این خانە علاوە بر دو همسر، تعداد زیادی فرزند و چندین نفر برای کمک بە امورات روزانە این خانوادە بزرگ با هم  و در کنار هم، در یک فضای آرام و با احترام متقابل زندگی می‌کنند.

ملکە و دو خواهر دیگرش در شرایطی کاملا برابر با برادرانشان قرار دارند و پدر برای تحصیل و پیشرفت آنها – همچون پسرانش – تمام تلاش خود را بەکار می‌گیرد.

کتاب در واقع زندگی، مبارزە و رنجهای سە زن از سە نسل را در سە دوران متفاوت بە تصویر می‌کشد. بهیە مادر، ملکە دختر و بیان فرزند ملکە و دکتر جعفر شفیعی. سە شخصیت کە دارای هوش بالا، روحیە همدلی، فداکاری، بردباری و تواضع هستند.

بهیە خانم مادر ملکە زنی است کە هرچند بە مدرسە نرفتە بود، اما توانست در مناطق مرزی کردستان عراق خواندن و نوشتن کُردی یاد بگیرد و بە سبب رفت‌وآمد خانوادگی با ماموستا قانع – شاعر حامی ستمدیدگان و تهیدستان کردستان – اشعار قانع را از بر می‌کند و متوجە توانایی خود برای سرودن جملات وزین و شعرمانند میشود. دایە بهیە در ادارە کردن امور این خانوادە بزرگ نقش کلیدی بازی می‌کند و درعین حال با احترام تمام بە کالی خانم همسر اول محمد رشید بیگ، در این خانوادە توازن، صمیمیت و هماهنگی آرامش دهندەای برقرار می‌کند.

ملکە پس از چند سال تحصیل در روستا، برای ادامە بە شهر مریوان می‌رود. سپس برای رفتن بە دبیرستان و دانشسرا با حمایت کامل پدر و برادرانش بە سنندج میرود، و پس از خاتمە تحصیلات در روستایی نزدیک معلم میشود. صحنەهایی کە ملکە در این کتاب از خانوادە، برادران و خواهران، تحصیل در مناطق مختلف، دوستان، اهالی محل و شرایط محیط و زندگی آنها بە تصویر می‌کشد، در عین حال شخصیت قوی، باهوش و ذهن فعال و جستجوگر وی را نیز نمایان می‌کند. حمایت از زحمتکشان و تهیدستان در مرکز کنشگری‌های ملکە قرار دارد. فواد برادر بزرگ ملکە در تمامی این صحنەها حضور فعالی دارد. وی کە در دانشگاە صنعتی آریامهر(شریف) تحصیلاتش را بەپایان میرساند، خیلی زود در اواخر دهە چهل وارد فعالیتهای سیاسی میشود و سرانجام در زمرە زندانیان سیاسی زمان شاە قرار می‌گیرد. فواد پس از قیام در رأس سازمان کومەلە قرار می‌گیرد.

ملکە در جریان قیام سال ١٣۵٧ ایران، یکی از زنان فعال در شهر و در زمرە بنیانگذاران اتحادیە زنان مریوان بود. در جنبش کردستان نیز ابتدا بە شکل مخفی و سپس بەعنوان پیشمرگ کومەلە وارد عرصە مبارزە میشود. در روند جنبش انقلابی کردستان با یکی از چهرەهای محبوب رهبری کومەلە و جنبش کردستان یعنی دکتر جعفر شفیعی زندگی مشترکی را شروع می‌کنند. ثمرە این ازدواج دختری است بەنام بیان. باوجود حاکم بودن فضایی عاشقانە و گرم بر این خانوادە کوچک، در واقع بەدلیل مشغلە بسیار زیاد دکتر جعفر، سفرهای متوالی وی بە مناطق مختلف و از جملە چند سفر بە اروپا، ملکە و بیان بە تنهایی و در شرایطی بسیار سخت و تحمل ناملایمات در مقر مرکزی کومەلە کار و زندگی می‌کنند.

اعدام دو برادر در مریوان، جانباختن کاک فواد در یک توطئە مسلحانە برنامەریزی شدە از طرف ارتش و سپاە، و سال بعد اعدام دو برادر دیگر در زندان تبریز زندگی را برای خانوادە، پدر و مادر داغدیدە هرپنج پسر یعنی دایە بهیە بسیار دشوار می‌کند. دایە بهیە قهرمان، کە پیشتر و بەهنگام خاکسپاری سە پسرش در مریوان چهرە مادری رزمندە، مدبر، پراحساس و استوار از خود نشان دادە است، پس از شنیدن خبر اعدام دو پسر دیگرش، درحالی راهی تبریز میشود کە عزیزانش را بەخاک سپردەاند! با تلاشی خستگی ناپذیر و سرزدن بە هردری، سرانجام اجازە بیرون آوردن جنازەها را دریافت میکند و خود در تمام این صحنە حاضر و فعال است. بە او اخطار می‌دهند کە حق ندارد برای برگشتن بە روستای آلمانەی مریوان، از راە نزدیکتر کردستان یعنی از شهرهای بوکان و سقز بگذرند، بلکە می‌بایست راە دورتر از طریق زنجان را انتخاب کنند.

 دیری نمی‌پاید کە دکتر جعفر شفیعی در یک تصادف مشکوک ماشین در مسیر جادە کرکوک – بغداد جان می‌بازد. بیان کوچک عاجزانە می‌پرسد دیگر چە کسی برای من چیزی می‌خرد.

برخوردهای نامهربانانە تشکیلات کومەلە با ملکە و خانوادەاش، بی توجهی بە مشکلات و مصائبی کە گریبانگیر آنها شدە، تعلل در ارتقای تشکیلاتی وی علیرغم اینکە درست همانند دیگر اعضا و پیشمرگان فعال است، برخورد بە خود وی، دوستان و همرزمان زن در تشکیلات، بخش دیگری از مطالب این کتاب را تشکیل میدهد.

ملکە و بیان سرانجام ناچار بە پناهندە شدن بە کشور سوئد میشوند. یک چمدان مملو از عکس، مدارک و نامەهای عزیزان جانباختە خانوادە در راە رسیدن بە اروپا گم میشود! ملکە هرآنچە در توان دارد برای فراهم کردن یک فضای آرام خانوادگی برای دخترش بیان، بەکار می‌گیرد. برادران، خواهران و دیگر اعضای خانوادە هم بە وی کمک می‌کنند. ولی جالب اینست کە در واقع این ابرزن، یعنی ملکە است کە بە شخصیت قوی، استوار، محوری و با ارادە خانوادە مصطفی –  سلطانی تبدیل شدە است.

پدر و مادر ملکە در فاصلەای کم از همدیگر فوت می‌کنند و کم‌کم آثار افسردگی بر بیان جوان پدیدار میشود. ملکە با توانی دهها برابر و با مراجعە بە کتابهای روانشناسی، پزشکان و متخصصان دور و نزدیک تلاش می‌کند دخترش را از این گرداب هائل برهاند. بوروکراسی اداری، بی‌توجهی برخی مراجع کمون و خدمات اجتماعی ویژە زنان و دختران، کار را بەجایی میرساند کە بیان بیمار، یک روز برای همیشە خانە را ترک میکند، بدون اینکە هیج اثری از خود بەجای بگذارد.

هشت سال آزگار ملکە با کمک دوستان و آشنایان و با تلاشهای خستگی ناپذیر روزانە و هفتگی، جویای یافتن، دیدار و کمک بە دخترش، این تنها بازماندە عزیز عشقی بزرگ و پدری گرانقدر می‌شود. وی بە هر ادارە، مسئول و مرجع ممکنی سر می‌زند تا مگر بتواند کمکی بە فرزندش برساند.  روز ٣١ اوت ٢٠١۶ کە روز تولد بیان و نیز سالروز جانباختن کاک فواد است، پلیس زنگ در آپارتمانش را میزند و خبر مرگ بیان را در سن ٣٣ سالگی بە ملکە می‌دهند. در مراسم پس از خاکسپاری بیان در شهر اوپسالا، ملکە با روحیەای بسیار ستودنی، تسلط کامل، با متانت و بە آرامی بە مدت بیش از یک ساعت در بارە هرآنچە کە بر وی، همسر و دخترشان بیان گذشتە بود صحبت کرد کە موجب تقدیر و ستایش چند صد نفر حاضران در سالن شد و در عین حال همە را در بهت و اندوە فروبرد.

استقامت و برخورد این “ابرزن” (‘مەزنەژن’ عاریت گرفتە از پشکو نجم‌الدین، نویسندە و شاعر کرد کە کتاب را خواندە است)، با تراژدی عظیمی کە خانوادەاش با آن روبرو شدە است، مرزهای ستایش را درمی‌نوردد.

در این کتاب، ملکە ضمن بازگوکردن زندگی دایە بهیە مادر، خودش و دخترش بیان، علاوە بر ارائە تصویری زندە از هر آنچە کە طی سە دوران متفاوت زندگی این سە زن، بر آنان و جامعە آنها یعنی کردستان و سپس در سوئد گذشتە است، همچنان استوار و مقاوم است و میخواهد بگوید کە زندگی و تلاش در راە بهروزی انسانها ادامە دارد. وی با سهیم کردن دیگران در جزئیات بیماری و مشکلات دخترش، در پی آنست و آرزو دارد کە این سرگذشت درس عبرتی شود برای دیگران تا مگر دختر دیگری، زن دیگری و فرزند دیگری گرفتار چنین سرنوشت جانگدازی نشود.

احمد اسکندری

کتاب “سێبەری قەلەبەرد، لەسەر ئەڵمانە و تاڵەسوار”، خاطرات ملکە مصطفی سلطانی، بە زبان کُردی. چاپ انتشارات ۴٩کتاب – سوئد ٢٠٢٣

آدرس :

https://www.49plusbooks.com/shop-1.html#!/products/malaka

برگرفته از : اخبار روز