اظهارات جلال سعیدی : حمید نوری (عباسی) جلاد کشتار۶۷ را به آخر خط رساند!
امیر جواهری لنگرودی amir_772@hotmsil.com
امروز سه شنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۰ برابر ۱۵ فوريه ۲۰۲۲ در استکهلم، دادگاه محاکمهی حمید نوری (عباسی) با شهادت جلال سعیدی از فعالان «سازمان کارگران انقلابی ایران – راه کارگر» پی گرفته شد.
در آغاز دادگاه، سید جلالالدین سعیدی بعد از ادای شهادت، از قاضی خواست که او را جلال بنامند. دادستان خانم هانا لمون، در باب زمان دستگیری و سیر در زندان ماندنش از او پرسید…. جلال پاسخ داد: «من روز چهارم اسفند سال ۱۳۶۲ دستگیر شدم. بعد از یک سال به من اعلام کردند که حکم شما اعدام است. زندان اول من در انفرادی ۳۳۵ بودم که مربوط به زندان ارتش بود. جایی بود که خسرو گلسرخی، کرامت دانشیان و نصیری و حتی هویدا را از آنجا برای اعدام بردند. من ۱۰ ماه آنجا بودم و بعد به زندان قزلحصار منتقل شدم و دو سال آنجا ماندم، در سال ۶۵ به زندان گوهردشت منتقل شدم. بعد از اعدامها، آخر ۶۷ هم مدت کوتاهی به زندان اوین برده شدم. سرانجام روز چهار اسفند سال ۶۷ آزاد شدم». جلال تاکید داشت: «من کمتر تاریخها را به خاطر میسپارم. اما این تاریخ یادم است چون که روز دستگیری من، پنجشنبه چهارم اسفند ۶۲ بود و روز آزادیام هم پنجشنبه چهار اسفند ۶۷. یک اتفاق اینچنینی بود و اینطور یادم مانده است».
دادستان در باب مسئولین زندان گوهردشت پرسید و جلال در پاسخ گفت: «ابتدا مرتضوی نامی بود که آمد و گفت: مسئول زندان ام. اما بعد ازمدتی دیگر دیده نشد. ما تمام مدت ناصریان، لشکری و عباسی را میدیدیم. من به شخصه با هر سه اینها برخورد داشتم. با عباسی یک بار، با لشکری سه بار و با ناصریان هم حداقل سه بار. اینها تماما تماس شخصیام بود…»
دادستان درادامه روند بازپرسی ازجلال خواست تا به مرداد و شهریور ۶۷ و وقایع این دو ماه بپردازد. جلال گفت: «فکر کنم پنج مرداد بود، آمدند تلویزیون را بردند و روزنامه را قطع کردند. بعد دیگر مشاهدات بعدی ما مورسهایی بود از بند اوینیها که به ما مورس زدند. به ما از طریق مورس خبر رسید که دارند اعدام میکنند. سوالهای دینی میکنند… در آن دوره دو نفر از بند ما را بیرون برده بودند؛ یکی تودهای و دیگری پیکاری بود – اما من اسامی آنها را یادم نیست – جلال با بغض یاد آور شد نمیدانم چطور باید تعریف کنم. این دو نفر گفتند: که تا سالن اعدام برده شدهاند و وصیتنامه هم نوشتهاند. آنها گفتند: که ناصریان مجددا از آنجا صدایشان کردهاند و برشان گرداندند و گفتند که اشتباه شده است. وقتی آنها برگشتند، انگار بمانند دو جسد و تمام رخ سفید به بند آمدند. تعریف کردند: ما را به سالنی که اعدام میکردند بردند و شش نفر به شش نفر نشاندند .شش نفری را که دار میزدند، دیگران رامجبورکرده بودند که آنها را ببینند.چیزی که اینان دیدند، به شکل کابوسی برای ما باقی ماند. صحنهی وحشتناکی بود. این جریان مربوط به شهریور ۶۷ است…». جلال در ادامه گفت: «بند ما را که شاید ۱۰۰ نفر بودیم، جلوی هیأت مرگ نبردند بلکه لیستی به ما دادند تا ما آن را پُر کنیم. اسم و اتهام ما نوشته شده بود… بعد سوال شده بود که آیا مسلمان هستی، نماز میخوانی و… ما پیش از آن در بند تصمیم گرفته بودیم که همگی بگوییم: مسلمان هستیم، اما نماز نمیخوانیم. بعد به همهی ما حکم شلاق دادند… من هم این فرم را پُرکردم و بعد ما را همگی یک بار بردند و شلاق زدند اما بعدش دیگر نبردند. ما را که بردند وقتی به بند برگشتیم گفتیم: که نماز میخوانیم…».
جلال در ادامهی بازپرسی دادستان در قبال پرسش اینکه آیا با احمد بیگ محمدی آشنایی دارید و چیزی از سرنوشت او میدانید، فضای آکنده از دوستی و پیوند زندانیان سیاسی را با شفافیت در نوروز سال ۱۳۶۶ ترسیم کرد و گفت: «فکر میکنم من در بازجویی پلیس اشتباه گفتهام. اینها دو برادر به نامهای احمد و محمد بودند. من همیشه اسم کوچکشان را با هم قاطی میکنم. احتمالا باید محمد باشد که مجاهد بود و ما با هم بودیم. آن چیزی که در ذهن من دقیق است خود بیگ محمدی است و علتش هم این است که من و او، من از طرف چپها و او از طرف مجاهدین مسئول برگزاری جشنهایِ نوروز سال ۶۶ بودیم». جلال گفت: «در ۱۳ روز نوروز آن سال، با بیگ محمدی در تماس پیوسته بوده – برای برگزار کردن جشن – و خودش هم ساز زده و آواز خوانده است. و تأکید کرد: «این ماجرا پیش از جدا کردن زندانیان چپ و مجاهد بود… احتمالا باید نامش “محمد” بوده باشد که مجاهد بود چون “احمد” که اقلیتی بود با من نبود». جلال یاد آور شد: «من جزو ۱۰ نفری بودم که بعد از شهریور ما را به بند زنده ماندههای مجاهدین تبعید کردند و وقتی آنها را دیدم، به خاطر آن رابطهی هنریای که ما با هم داشتیم، به طور مشخص در مورد سرنوشت او سوال کردم. در بند مجاهدین به من گفتند: «محمد بیگ محمدی اعدام شد. این خبر برای من، حداقل ۲۰ سال خواب او را میدیدم و از خواب میپریدم. درخوابم میدیدم که او گردنش روی دار کج شده است. یک رویا که من را برای سالهای دراز اذیت میکرد و این نام برای همین در ذهنم مانده. من با خانواده او هیچ تماسی ندارم و این تنها کابوس من است».
دادستان هانالمون دربارهی حسین حاج محسن ازشاهد پرسید که آیا او را میشناخت؟
جلال با صراحت گفت:«من حسین را قبل از اینکه دستگیر بشویم، میشناختم. ما اعضای یک سازمان واحد (راه کارگر) بودیم و با هم فعالیت داشتیم، اما یکدیگر را به اسم اصلی خودمان نمیشناختیم. من با حسین هم بند نبودم. فقط میدانم که وقتی من بند پنج بودم، او بند شش بود. یعنی بالا و پایین بودیم… من از زمان اعدامش چیزی نمیدانستم اما بعدا با توجه به اینکه با خانوادهاش رابطه نزدیک دارم، هم بعد از اینکه ما را به اوین بردند؛ زنده ماندهها در اوین با هم بودیم، با خبر شدم که او را پیش هیئت مرگ بردند و بعد اعدامش کردند». جلال با بغضی اندوهبار گفت: «شاید یکی از دلایلی که حسین حاج محسن را بردند این بود که او عاشق گلها بود. او حتی برای آب دادن به گلها تنبیه هم شد»…
دادستان در ادامه بازپرسی درباب دیدار شخصی شاهد با حمید عباسی پرسید و جلال اینگونه پاسخ داد: «قبلا تعریف کردم که بعد از اعدامها -۱۰ نفر- ما را به بند چپها نبردند. ما تمایل داشتیم که در بند چپها و با رفقایمان باشیم. بنابراین اعتراض میکردیم که ما را بیرون ببرید. فکر میکنم در مهرماه ۶۷ بود، یک پاسداری آمد و به من گفت: «بیا دادیاری برویم اما من را به راهروی بیرون بند بردند وآنجا حمید عباسی را دیدم». جلال از دادستان اجازه خواست که موضوع این نامه را باز کند و ادامه داد: «در سال ۶۶ – ماهش را یادم نیست – صدایم کردند و به اتاقی که لشکری آنجا بود، بردند. او فرمی را جلوی من گذاشت که غیر از اسم و مشخصات و اتهام، سوال شده بود که جمهوری اسلامی را قبول داری؟ من در جواب نوشتم: نه. سوال شده بود که مسلمان هستی؟ من نوشتم: نه. سوال شده بود نماز میخوانی؟ من نوشتم: نه. او گفت برو»! سپس ادامه داد و افزود: «در مهر ماه ۶۷ پاسداری آمد و گفت: چشم بند بزن، دادیار عباسی ترا خواسته است. من را به راهرو نزد حمید عباسی برد، من همان فرمی را که پیشتر امضا کرده بودم، دست حمید عباسی دیدم. به من گفت: چشم بندت را بالا بزن و این کاغذ را نگاه کن. گفت: این فرم از زیر دست من در رفت. اگر یک ماه پیش آن را نگاه کرده بودم یا زیر دستم بود، تو زنده نبودی که الان بخواهی تقاضایی بدهی. البته تمام نشده. او آرزو میکرد که من آنجا نباشم؛ احتمالا الان هم آرزو میکند. آنجا من حمید عباسی را در فاصلهی نیممتری شاید یا کمتر، چهره به چهره دیدمش و حرف زدیم».
جلال دربارهی بهره گیری از چشم بند و دیدار حضوری دیگری با حمید عباسی (نوری) اینگونه به دادستان میگوید: «ما به عنوان زندانی در بند، چشمبند نداشتیم. وقتی ما را صدا میکردند تا جایی ببرند مسیر را با چشمبند میبردند و ما در مقصد معمولا دوباره چشمبند را برمیداشتیم. روزی در بهمن ۶۷ که ما را به محل مصاحبه بردند، ما چشمبندهایمان را برداشتیم و بعد عباسی و چند نفر دیگر، به همراه سه زندانی آمدند که قرار بود مصاحبه کنند. من عباسی را آنجا هم بدون چشمبند دیدم… فاصلهی من با او در اینجا شاید کمی بیش از فاصلهی من و شما (دادستان) بود. جایی بود شبیه همین سالن دادگاه. ما زندانیها را ردیف روی زمین مینشاندند. کسی که مصاحبه میکرد جای قاضی مینشست؛ یعنی کسی که باید مصاحبه پس میداد و کسی هم که مصاحبه را انجام میداد جای شما (دادستان) مینشست. عباسی وارد شد و ما او را دیدیم».
دادگاه به روال پیش رفت و در محدودهی ساعت ۱۱ صبح بعد از پایان پرسشهای دادستان، خانم هانالمون؛ نوبت به وکلای مشاورداده شد. ابتدا کنت لوئیس و سپس خانم گیتا هدینگ وایبری، اسم یکی از زندانیان به نام عادل طالبی را برد و از جلال پرسید: آیا او را میشناسید؟
جلال سعیدی در پاسخ خانم گیتا گفت: «من با او هم بند نبودم، ایشان در بند بغلی ما (بند اوینیها) بودند. عادل رفیق هم سازمانی من بود و او را به خوبی میشناسم. با خانوادهاش ارتباط داشتم و امروز هم دارم. دربارهی عادل شنیدههای زیادی دارم اما با او همبند نبودم… او در شهریور ماه ۶۷ توسط جلادان به اعدام محکوم شد و به دارکشیده شد». خانم گیتا پرسید: «درزندان گوهردشت؟» جلال با تاکید گفت: «آری اینها را از زندان اوین به گوهردشت تبعید کرده بودند و چنانکه گفتم: در گوهردشت و در شهریور۶۷ توسط جلادان به دار کشیده شد.»
نوری ازمنتهی الیه دادگاه فرهادبرآورد: «او حق توهین ندارد. جلاد پدرت ومادرت است».
جلال با کمال خونسردی و شفاف رو به رئیس دادگاه، قاضی ساندرگفت:«اجازه ندهید به من و خانوادهام توهین کند! آقای رئیس من شکایت دارم! ایشان مستقیما به من توهین کرد در حالی که من مستقیما به ایشان توهینی نکردم.»
دادگاه به تشنج کشیده شد. همگان شاهد بودیم که حمید نوری در نهایت زبونی، ضمن اینکه “دادگاه سوئد را مقدس مینامد” به مادر و پدر جلال سعیدی در برابر چشمان همگان توهین میکند تا بار دیگر زمینهی پروپاگاندای نظام دربارهی دادگاه سوئد را به پیش صحنه راند. اینچنین حمید نوری(عباسی) در دادگاه امروز، دیگر بار چهره نمایاند و خود را نه آنگونه پیشترسعی داشت به دادگاه قالب زند که من با زندانیان رابطه حسنه داشتم و به آنها میگفتم: «بفرما،قربانت برم و تصدقت… امروز آنچنان عربدهای برسر جلال سعیدی کشید، تا لباس تطهیر به تن نخراشیده “جلادان” گوهردشت در مقطع اعدامها بپوشاند و به پروپاگاندای تبلیغاتی رژیم، مورس حمایت از جنایات رژیم را ارسال دارد!
قاضی ساندر، رئیس دادگاه متقابلاً گفت: «حرف نوری ترجمه نشده تا من بفهمم که او چه گفته است».
از قرار بر پایهی گزارش دیدهها، نوری از جای خود بلند میشود و دستهای خود به سوی نگهبانها دراز میکنند تا او را دستبند بزنند و بیرون ببرند.
قاضی ساندر گفت: «من حرف اهانتآمیزی از سوی شاهد خطاب به متهم نشنیدم یا حداقل یک چنین چیزی ترجمه نشده است و من اصلا چنین جدلی را در جلسه دادگاه نمیخواهم». برای کاهش فضای موجود تقاضای استراحت داد و گفت میرویم ناهارهم می خوریم و برمیگردیم.
رئیس دادگاه،قاضی ساندر، با آغاز دوبارهی جلسه در نوبت بعدازظهر، بار دیگر اعلام کرد: «طرفین باید برای ترجمه منتظر بمانند. او از جلال سعیدی به عنوان شاهد عذرخواهی کرد و همینطور از او خواست تا بدون ذکر حواشی، اصل ماجرا را روایت کند». قاضی ساندر گفت که هیأت دادگاه واقعا ممنون خواهند شد اگر نظم و ترتیب جلسه و سالن رعایت شود.
بدین ترتیب وکلای مشاور، وکلای حمید نوری با طرح پرسشهای خود شاهد را به داوری کشاندند. از جمله: « توماس سودرکویست»، یکی از دو وکیل نوری، برای تناقضیابی در بیان بازجویی پلیس و اظهارات شاهد در دادگاه دنبال بهانههای واهی و تکراری میگشت، که شاهد به دفعات و با خونسردی به یکایک آنان پاسخ گفت.
سودرکویست از شاهد پرسید: «شما درجواب وکیل مشاور، یوران یالمارشون که ازشما پرسید آیا جایی مصاحبهای کردهاید یا نظری دادهاید، گفتید: که درحد معینی، مصاحبههایی داشتهاید…»
جلال: «بله»!
سودرکویست پرسید: «در این سخنرانیها شما هیچوقت نام حمید عباسی را به میان آوردهاید؟»
جلال با صراحت و شفاف گفت: «امروز که شما به اصطلاح عباسی را اینجا میبینید؛ عباسی در زندان برای ما یک آدم درجه دو و سه بود. آدم مهمی نبود. البته – هیچکدامشان مهم نبودند- اما شاید اسم برده باشم، شایدهم نبرده باشم. رییسش را حتما نام بردهام. یعنی مسئولش ناصریان را حتما اسم بردهام.»
وکیل نوری: «یعنی از عباسی نام نبردهاید؟»
جلال گفت: «نمیدانم. شاید نبرده باشم.شما که لابد همه فایل های صوتی را شنیدهاید، بهتر میدانید. من خودم یادم نیست».
قاضی ساندر، رئیس دادگاه خطاب به جلال سعیدی گفت: «این آخرین سوالی بود که از شما شد. از حضورتان در دادگاه تشکر میکنم که با صبوری به سوالات پاسخ دادید. سوالی را که از بقیه شاهدان پرسیدهام از شما هم میپرسم: آیا برای شهادت دادن در دادگاه هزینهای متحمل شدهاید که بخواهید دادگاه آن را جبران کند؟»
جلال سعیدی گفت:«هزینهای که من متحمل شدهام را نمیشود طلب کرد و آن فشاریست که به روح و روانم آمده است. خواستم تشکر بکنم از دادگاه که من را تحمل کردید. مسأله سختی را دارید تصمیم میگیرید. با توجه به محدودیتهای قانونیای که میدانم دارید، زمانی که گذشته و جرم را هم حتی نتوانستهاید دقیق بکنید… به هر حال واقعیت این است که آنجا یک «نسلکشی» اتفاق افتاد، حالا اسمش را «اسیرکشی» گذاشتند یا هر چه… تشکر ویژه از شماها میکنم… ».
قاضی ساندر،رئیس دادگاه: «نه، نه، صبر کنید! صبر کنید! این سوالی نبود که من از شما پرسیدم. من در مورد هزینههای مادی شما پرسیدم و میدانم که هزینهی هتل و پول هواپیمای شما مدنظرم بود…»
جلال سعیدی: «نه! ادعا و طلبی ندارم».
رئیس دادگاه: «بسیار خوب. ممنون و سفر به خیر…»
جلال سعیدی: « ممنونم».
در پایان شهادت جلال سعیدی، برخلاف همهی نشستهای تاکنونی، قاضی ساندر به حمید عباسی (نوری) اجازهی صحبت کردن داد. نوری گفت: «خیلی ممنون که به من اجازه دادید تا صحبت کنم. از مدیریت شما بسیار ممنونم. من اصلا قصد جسارت و بیاحترامی به محضر دادگاه و جنابعالی را ندارم. فقط از شما یک خواهش دارم. ببینید من اینجا آرام هستم. الان شما از ایشان سوال میکنید آیا هزینهای میخواهی؟ عوض اینکه جواب سوال شما را بدهد از تریبون مقدس این دادگاه استفاده میکند و علیه جمهوری اسلامی حرف میزند. من از شما استدعا میکنم اجازه ندهید بر علیه جمهوری اسلامی از این تریبون صحبت بشود. ممنونم، ممنونم».
قاضی توماس ساندر در واکنش به صحبتهای حمید نوری گفت: «ببینید همه خسته هستند و ما دوباره به سر خط رسیدیم. این برای من واقعا تبدیل به یک مأموریت بالاتر از خطر یا آنطور که میگویند “مأموریت غیرممکن” شده است که… این یک سطحی است که من تا به حال هیچوقت نداشتهام که عوامل دادگاه چنین برخوردی داشته باشند. من سعی خواهم کرد نظم را برقرار کنم اما… سعی خواهم کرد…»نوری در بیان مشعشعانهی امروز خود در برابر پروپاگاندای روزانهی رسانههای جمهوری اسلامی – که این اواخر- تلاش دارند، موجودیت دادگاه استکهلم را به هیچ بگیرند، آنرا «تریبون مقدس دادگاه» خواند. درنتیجه حمید عباسی (نوری) که تا به امروز جز تئوری انکار مطلق، چیزی بر زبان نیاورده، آنگاه که در ماه پنجم سال ۲۰۲۲ همین «دادگاه مقدس» حکم محکومیت او را صادر کرد، باید رای صادرهی دادگاهی را که مقدس نامیده، حق تمامیت جنبش دادخواهان ایران بشمارد و زبان درازی و فحاشی پیش نگیرد و خفه شود!