پس از ماجرای بازداشت و بخش «اعترافات» سید مهدی هاشمی (برادر داماد منتظری) در ارتباط با قضیه سفر پنهانی «مک فارلن» به تهران، و اعدام وی در سال ۶۶، موقعیت قائم مقام رهبری تا اندازهای تضعیف گشته بود ولی رقابت بین «بیت» خمینی و «بیت» منتظری همچنان ادامه داشت. همه این مسائل و کشاکشها، در آن دوره طبعأ زیرسایه «مسئله جنگ» قرار داشت.
محمود بهنام
در تنگنای معرکه و منبر
نگاهی به کتاب «کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی- سال ۱۳۶۷»
سال ۱۳۶۷، از جهات گوناگون، از مهمترین مقاطع تاریخ معاصر ایران و همچنین دوران حیات رژیم جممهوری اسلامی محسوب میشود: در پی هشت سال جنگ با عراق و آنهمه کشتار، ویرانی وخسارات، سرانجام خمینی ناگزیر به نوشیدن «جام زهر» و پذیرش آتش بس و پایان جنگ میشود، در تابستان همین سال، رژیم اسلامی به یکی از بزرگترین جنایات خود یعنی قتل عام زندانیان سیاسی، که بدرستی فاجعه ملی نامیده شده است، دست مییازد، در این مقطع که بحران شدید و فراگیری در زمینههای نظامی، بین المللی، سیاسی و اقتصادی گریبانگیر حکومت است، تکانها و جابه جائیهای مهمی در درون آن نیز رخ میدهد که انشعاب در «جامعه روحانیت مبارز» از جمله آنهاست. خمینی بعد از پایان این سال (در خرداد ۶۸) «صحنه» را خالی میکند ولی اطرافیانش که از بیماری رو به وخامت وی خبردارند، سخت سرگرم زمینه چینی برای بعد از «امام راحل» هستند. در همین دوره، مقدمات «عزل» آیت اله منتظری از قائم مقامی رهبری، «بازنگری» و یا تغییر قانون اساسی رژیم و فراهم میشود.
انتشار آخرین جلد «کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی»، با عنوان «پایان دفاع، آغاز بازسازی»، که رویدادهای سال ۱۳۶۷ را دربرمیگیرد، میتواند این تصور را به وجود آورد که با در نظر گرفتن مقام و موقعیت رفسنجانی، بازگوئی خاطرات او گوشهای ولو اندک از پرده حقایق مربوط به آن مقطع را کنار زده و ناگفته هائی را عیان سازد. البته از کسی که یکی از بانیان و مسئولان اصلی نظام بوده و هنوز هم از «ستونهای خیمه» آن به شمار میرود، نمیتوان توقع داشت که به فاشگوئی و برملاکردن «اسرار نظام» مبادرت کند. ولی شاید این انتظار وجود داشته باشد که این گفتهها و نوشتههای مربوط به بیست و چهارسال پیش، به روشن شدن جوانبی از تاریخ آن دوره کمکی نماید. اما این تصورات و انتظارات بیهوده است.
صرفنظر از پارهای نکات و مطالب جزئی و حاشیهای و برخی اشارات و کنایات گذرا (که ذیلا به مواردی از آنها خواهیم پرداخت) و جدا از تسویه حسابهای فردی، باندی وجناحی (که مرسوم غالب خاطره نویسیهای سیاستمداران است)، این کتاب خاطرات رفسنجانی، برای کسانی که رویدادهای ایران را طی سه دهه گذشته کمابیش، از دور یا نزدیک، دنبال کردهاند، هیچ سخن تازهای دربر ندارد. در واقع، با توجه به وقایع عمدهای که سال ۱۳۶۷ شاهد آن بوده است، آنچه در این جلد از خاطرات بیش از همه جلب نظر میکند ناگفتههای آنست. در اینجا نیز، رفسنجانی به شیوه معمول و مرسوم خویش، کتمان، حذف و سانسور را در پیش گرفته است.
در اولین جلد از سری «کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی» با عنوان «عبور از بحران» که راجع به رویدادهای سال ۱۳۶۰ است (در بهار ۱۳۷۸ منتشر شده) نیز نویسنده همین روش را به کار بسته بود. در آن کتاب نیز، گذشته از کلی گوئیها، دو پهلوگفتنها و خودستائیهای متداول، بخشی از نکات و واقعیتهای تاریخی عملأ تحریف گردیده و مسائل بسیاری نیز ناگفته مانده و یا سانسور شده بود. (رجوع شود به «اتحاد کار» شماره ۶۴، مرداد ۱۳۷۸)
مقصود اصلی رفسنجانی از تنظیم، بازنویسی و انتشار این سلسله خاطرات، نه روشن ساختن گوشه هائی از تاریخ گذشته که – خود مستقیما در آنها دخیل و موثر بوده- بلکه تلاش برای حفظ موقعیت فعلی و آتی خود و خاندانش در ارکان نظام حاکم است. فارغ از تحریفات این گونه خاطره و تاریخ نویسی، این کار رفسنجانی از جمله اقدامات و شگردهای او در قالب «روابط عمومی» محسوب میشود.
پیش از پرداختن به مندرجات این کتاب، شاید لازم به یادآوری باشد که مقام و موقعیت رفسنجانی، در آن دوره و خاصه در سال ۱۳۶۷، بسیار متفاوت با وضعیت حاضر بوده که وی در جریان کشمکشهای پایان ناپذیر جناحهای رقیب حاکم، تا اندازهای به حاشیه رانده شده و خود و خاندانش هر روزه از سوی عوامل و بلندگوهای رقیبان مورد طعن و لعن واقع میشوند. در آن هنگام، از نظر میزان اقتدار و نفوذ عملی، رفسنجانی دومین فرد رژیم بعد از خمینی بوده است. و این واقعیتی است که خود وی نه تنها منکر آن نیست بلکه، در همین کتاب نیز، به کرات و به صورت صریح و ضمنی، آن را یادآور میشود. رفسنجانی در آن دوره، رئیس مجلس رژیم (مجلسی که از اقتدار خیلی بیشتری نسبت به امروز برخوردار بوده)، عضو «مجمع تشخیص مصلحت نظام»، امام جمعه (موقت) تهران، نماینده خمینی و عضو «شورایعالی دفاع»، و … است و فراتر از اینها، عضوموثر جلسه سران نظام (متشکل از رئیس جمهوری، رئیس مجلس، رئیس قوه قضائیه، نخست وزیر و سید احمد خمینی به نمایندگی از جانب پدرش) است که عمدهترین و مهمترین تصمیمات راجع به اداره امور کشور و جنگ را اتخاذ و ابلاغ میکند. علاوه بر این، با زمینه چینیهای قبلی خود رفسنجانی و برخی دیگر از مسئولان سیاسی و نظامی و بنا به پیشنهاد رسمی رئیس جمهوری (خامنهای)، خمینی در ۱۲ خرداد ۶۷ رفسنجانی را با «تمام اختیارات» به جانشینی فرمانده کل قوا منصوب میکند. بدین سان، وی اختیارات و مسئولیتهای نظامی، انتظامی و امنیتی را نیز افزون بر اختیارات و موقعیتهای دیگر، فراچنگ خود میآورد و در واقع به تعبیر شاعر «زیب و جمال معرکه و منبر» رژیم میشود!
چنان که یادداشتهای روزانه رفسنجانی- که ظاهرا مبنای اصلی این کتاب است- بروشنی نشان میدهد، او در این مقطع بواقع همه کاره است و جدا از امور مجلس و جنگ که رسمأ و مستقیمأ در حیطه اختیارات اوست، دفتر ریاست مجلس و بعد هم «ستاد فرماندهی کل قوا» عملا به یک بنگاه بزرگ «کارچاق کنی» تبدیل شده است: از مسائل مناسبات خارجی مانند تعیین سفیران، سیاست رژیم در «اوپک» و مسئله گروگانهای غربی در لبنان (صفحات ۱۰۲، ۱۱۰، ۲۴۵ و ۳۵۴) تا امور عمده داخلی چون اداره «کمیتهها» (که هنوز در نیروی انتظامی ادغام نشده)، مدیریت بنیاد مستضعفان، «صدا و سیما»، متروی تهران، شرکت دخانیات، مسائل مربوط به اوقاف و … همه با دخالت و یا نظارت مستقیم رفسنجانی حل و فصل میشود. از اختلافات و رقابتهای میان امام جمعه و استاندار و فرماندار در فلان استان و شهرستان گرفته تا مسئله «تأمین اتوموبیلهای مورد نیاز شورای نگهبان» (ص ۴۰۷)، کناره گیری مدیر عامل خودروسازی «سایپا» (ص ۴۴۰)، درخواست کمک «جامعه زینب» (ص ۳۳۹)، یا «استمداد خانم مطهری و فرزندانش برای کاغذ چاپ کتابهای» وی (ص ۴۶۸) و یا مراجعات شاعران و مداحان حکومتی برای دریافت کمک، انواع و اقسام مسائل و مطالبات در این «بنگاه» مورد رسیدگی قرار میگیرد. در این میان البته «دانشگاه آزاد اسلامی» نیز جای ویژه خود را دارد: با وجود مخالفتهای وزارتخانههای ذیربط با توسعه بیحساب و کتاب این دانشگاه، رفسنجانی مصرانه پیگیر گسترش آنست که این امر در جای جای این کتاب هم منعکس است. اما چنان که میدانیم این موسسه که با برخورداری از درآمدهای کلان و دارائیهای هنگفت (که بخش بزرگی از آنها از محل منایع عمومی تأمین شده) به صورت «تیول» خود رفسنجانی و وابستگانش درآمده بود و در دوره اخیر هم موضوع کشمکش حادی میان جناحهای رقیب بوده، به رغم همه تقلاهای رئیس «مجمع تشخیص مصلحت نظام» برای حفظ آن، سرانجام سال گذشته به وسیله دارو دسته احمدینژاد تصاحب شد.
پایان جنگ
علل وعوامل عمدهای که جمهوری اسلامی را در ۲۷ تیر ۱۳۶۷، ناچار به پذیرش قطعنامه ۵۹۸ «شورای امنیت» سازمان ملل و قبول آتش بس کرد، در آن هنگام تا حدودی آشکار بوده و اکنون نیز آشکارتر شده است: پیش از هرچیز، نفرت فزاینده مردم از جنگ، رویگردانی از جبههها و فرار جوانان از سربازی باعث شده بود که رژیم با همه تهدیدها و فریبکاریها، دیگر نتواند فوج فوج جوانان را به مسلخ جبههها گسیل دارد. به طوری که گذشته از شواهد دیگر، در همان حکم انتصاب رفسنجانی به جانشینی فرمانده کل قوا، خمینی علاوه بر موارد «هماهنگی نیروها»، «تمرکز» و «بسیج همه امکانات»، بر» استفاده درست و قاطع از قوانین دادگاه نظامی در زمان جنگ و تنبیه متخلف در هر رده نیز تأکید میکند. (ص ۱۴۹)
ناتوانی مالی و ورشکستگی اقتصادی رژیم در آن مقطع به حدی رسیده بود که دیگر منابع لازم برای تغذیه ماشین جنگی فرسوده خود را هم نداشت. رد همه پیشنهادهای صلح و بویژه امتناع از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ (که یکسال پیش از آن به تصویب رسیده و از جانب رژیم صداهم هم پذیرفته شده بود) رژیم را، در عرصه بین المللی، شدیدا منزوی ساخته و این انزوا، دسترسی آن به تسلیحات و یا منابع مالی خارجی را تقریبا ناممکن کرده بود.
گروهی از سردمداران حکومتی و از آن جمله رفسنجانی، با آگاهی از این وضعیت و با اطلاع از بیماری خمینی، در پی آن بودند که، به هر ترتیب، در زمان حیات خود خمینی، تکلیف این جنگ را که تا آن زمان همگی به استمرار آن کوشیده بودند، روشن نمایند. اما خمینی کماکان از «برکات» جنگ حرف میزد و بر ادامه آن پافشاری میکرد و به تبع او، دیگر مسئولان، عوامل و بلندگوهای رژیم نیز، همچنان بر طبل «جنگ، جنگ، تا پیروزی!» میکوبیدند. گماردن رفسنجانی که سخت مورد توجه و اعتماد «امام»اش بود، به عنوان فرمانده جنگ، درواقع، آخرین تیر ترکش خمینی در این زمینه بود. به علاوه بحث صدور «حکم جهاد» هم در میان بود. چنان که رفسنجانی در یادداشت روز ۲۷ خرداد (ص ۱۷۲) آورده: «عصر آقای خامنهای آمدند و همراه ایشان و احمد آقا برای مذاکره در امر آینده جنگ خدمت امام رفتم. وضع جبههها، نیروها، امکانات کشور و وضع دشمن را برای امام تشریح کردیم و دو راه بسیج نیروها و امکانات برای جنگ، یا پذیرش ختم جنگ را برای امام مطرح کردیم. ایشان راه اول را انتخاب کردند و برای صدور حکم واجب بودن رفتن به جبههها برای همه، کاری که سال گذشته نشد و پیشنهاد شده بود، اظهار آمادگی کردند…»
اما صدور چنین حکمی در عمل پیگیری نشد زیرا که خمینی بدون کاربرد کلمه و عنوان «جهاد»، بارها و بارها همه را به حضور در جبهههای جنگ فراخوانده بود و تأثیرات آنها هم رفته رفته کمتر گشته بود، به طوری که صادرکردن آن در این مقطع میتوانست بیاعتباری «امام» و درماندگی رژیم را آشکارتر کند. ولی رفسنجانی نیز، با همان احتیاط و مصلحت طلبی خاص خود، قصد و توان ادامه جنگ را نداشت بلکه بر آن بود تا با تمرکز همه قوا و اختیارات، پیروزیهائی هرچند کوچک در صحنه جنگ به دست آورده و از این طریق، ضمن تحکیم موقعیت فردی خویش، زمینه را برای مذاکره و آتش بس فراهم کند. درهرحال، تفویض و تمرکز فرماندهی جنگ هم کاری از پیش نبرد و برعکس، وضعیت رژیم هم در عرصههای نظامی و هم در دیگر عرصهها وخیمتر شد و بن بست رژیم برای خود خمینی و پیروان او هم کاملا عیان گردید.
پیداست که تا متقاعد کردن خمینی به پایان جنگ، مرید و جانشین او در مقام فرماندهی قوا هم نمیتوانست به موضعگیری علنی در این باره مبادرت کند. اما جالب توجه است که وی حتی در یادداشتهای روزانه شخصی خود نیز از هرگونه اظهارنظر و ارزیابی صریح در مورد سرنوشت جنگ پرهیز میکند. تنها از روی قولهائی که رفسنجانی از دیگران نقل میکند میتوان تا اندازهای به نظر او در باره لزوم ختم جنگ پی برد: در جائی که راجع به جلسهای با گروهی از فرماندهان سپاه، چند روز بعد از تصدی فرماندهی جنگ، مینویسد، از قول آنها میگوید (ص ۱۶۴): «همه متفق القول بودند که اگر با آهنگ و امکانات فعلی بخواهیم بجنگیم، نباید به جنگ ادامه دهیم، زیرا در این صورت ابتکار عمل دست دشمن است و برای ادامه جنگ، ناچاریم وضع فوق العاده در کشور برقرار کنیم و نیروها و امکانات بسیج شود …».
در یادداشت مربوط به روز ۳۰ خرداد (ص ۱۷۸) میآورد که «ظهر آقای موسوی اردبیلی در باره توقف جنگ مذاکره کردند و طرح داشتند» ولی توضیحی در باره این «طرح» نمیدهد. چند روز بعد از آن (ص ۱۸۸) از قول حسن روحانی، دستیار خودش در مجلس و در ستاد جنگ مینویسد: «آقای روحانی به ادامه جنگ اعتقادی ندارد و تاکید بر ختم آن دارد». در گزارشی هم که ازدیدار خود با آیت الله منتظری در قم، در ۱۷ تیرماه، میدهد (ص ۲۰۴) از جمله چنین مینویسد: «با ایشان درباره جنگ و مسائل جاری کشور مذاکره کردیم. ایشان هم معتقد به لزوم ختم جنگ از طرق سیاسی است». فقط یک بار، آن هم پس از اعلام پذیرش آتش بس از سوی طرفین (که در ۲۹ مرداد به اجرا گذاشته شد)، رفسنجانی به ابراز نظری صریح راجع به نقش خود میپردازد:» از اینکه من نقش اساسی در ختم جنگ داشتم، احساس رضایت خاطر میکنم» (ص ۲۵۷)
اما خود این موضوع که چه کسانی، از مسئولین سیاسی یا نظامی، خمینی را وادار به خوردن «جام زهر» کردند، هنوز هم مورد بحث و اختلاف میان سرکردگان رژیم است و هر از چند گاهی، مجادلاتی را در محافل و رسانههای حکومتی دامن میزند. مثلأ شش سال پیش، انتشار نامه معروف ۲۵ تیر ۱۳۶۷ خمینی، خطاب به مسئولان نظام، درباره قبول قطعنامه و آتش بس، به وسیله رفسنجانی و پاسخ محسن رضائی، فرمانده وقت سپاه پاسداران و دبیرفعلی «مجمع تشخیص مصلحت نظام»، موجب بحث و جدلهای تازهای درباره چگونگی پایان جنگ گردید. به طوری که بالاخره خود «رهبر» رژیم، برای خاتمه دادن به این «بحثها»، وارد معرکه شده و ضمن انتقاد از این «حرفها و گله گزاریها» گفت: «هم مسئولان سیاسی و هم مسئولان نظامی در جنگ خدمات فراوان و ضعف هائی داشتند که برآیند آنها موجب تصمیم گیری امام راحل در باره قطعنامه شد که اطلاعات آن به طور مناسب و به تدریج در اختیار مردم قرار میگیرد». (رجوع شود به «اتحاد کار» شماره ۱۴۰، آبان ۱۳۸۵). در هر صورت، چنان که از خاطرات رفسنجانی استنباط میشود، خود وی نقش مهمی در تشویق مقامات نظامی و سیاسی وقت برای نگارش و امضای نامهها و گزارشهائی در راستای ختم جنگ، در آن مقطع داشته است. (صفحات ۱۷، ۱۸، ۱۷۶، ۲۰۸، ۲۱۵)
پی از برقراری آتش بس، رژیم آمار «شهدای جنگ» را در ۱۳۳ هزار نفر اعلام میکند، در حالی که طبق برآوردهای منابع داخلی و یا بین المللی، تعداد کشته شدگان و مجروحان و مفقودان این جنگ از هر دو سو نزدیک به یک میلیون نفر، و عده قربانیان ایرانی نیز بسیار بیشتر از عراقی بوده است. در این خصوص، رفسنجانی به جلسهای اشاره میکند که با مهدی کروبی، نایب رئیس مجلس و رِئیس «بنیاد شهید» و سید محد خاتمی، وزیر ارشاد و رئیس «ستاد تبلیغات جنگ» داشته است: «در باره اعلان رقم شهدا مذاکره کردیم. دنیا تعداد شهدای ما راخیلی بیشتر از عدد واقعی تصور میکنند». (ص ۳۱۴) بعد از آن نیز، وی در خطبههای نماز جمعه اول مهر ۶۷، به توجیه این رقم رسمی ساختگی میپردازد. (ص ۲-۳۲۱). میزان واقعی تلفات انسانی نیز از جمله حقایق و واقعیتهای دردناک جنگ ویرانگر هشت ساله است که حتی با گذشت نزدیک به ربع قرن، سردمداران حکومتی هنوز هم از بیان آن سخت هراسانند.
کشتار زندانیان
ماههای داغ تابستان ۶۷، که گردانندگان رژیم گرم تلاش و تقلا برای پذیرفتن و جا انداختن آتش بس و پایان جنگ دهشتناک هستند، تقریبا مصادف با دوره ایست که همانها در حال تدارک و ارتکاب جنایت مهیب دیگری در زندانهای کشورند: در این ایام، هزاران تن از زندانیان سیاسی، که غالب آنان حکمهای حبس گرفته و بعضأ حتی دوره محکومیتشان را هم سپری کرده بودند، به وحشیانهترین شکلی، به جوخههای مرگ سپرده شدند.
یادداشتهای رفسنجانی راجع به آن روزها، در این باره اساسأ ساکت و یا سانسور شده است و هیچ اشاره مستقیمی به مسئله اعدام زندانیان سیاسی در آنها یافت نمیشود. در صورتی که، با توجه به مقام و موقعیت وی در آن دوران، اصلا تصورپذیر نیست که او از این موضوع، احکام و نامههای صریح خمینی به اردبیلی، نیری، رئیسی و دیگران در مورد کشتار زندانیان، نامههای اعتراضی منتظری در این باره و پاسخهای خمینی و یا پسرش بدانها و … بیخبر بوده باشد. در بحبوهه این اعدامها، در یادداشت روزانه ۱۸ مرداد وی (ص ۸-۲۵۷) اشارهای کوتاه و کلی مشاهده میشود، بدین صورت: «مسئول سازمان زندانها آمد و راجع به زندانیها و مخصوصأ گروهگها و مسائل اخیر آنها در رابطه با شرارتهای منافقین، اطلاعاتی داد و گفت از حدود پنج هزار زندانی گروهگی، یک سوم بر سر موضع هستند و یک سوم تائب و یک سوم منفصل».
در یادداشت مربوط به ۵ مهر، یعنی تقریبأ بعد از خاتمه اعدامها، نیز در لابلای مطالب دیگر، این عبارت به چشم میخورد. (ص ۹-۳۲۸): «… به مجمع تشخیص مصلحت رفتم. در مورد مجازات ضد انقلاب مذاکره شد. امام تصمیم را به مجمع محول کردهاند. قرار شد مطابق معمول، قبل از حوادث اخیر عمل شود. وزارت اطلاعات چنین نظری داشت و قضات اوین، نظر تندتری داشتند»
در همان فاصله، در۷ شهریور، به مناسبت سالگرد «شهادت رجائی و باهنر»، در حسینیه «ارشاد» سخنرانی میکند که به قول خودش «بیشتر درباره سرنوشت ضد انقلاب و به خصوص منافقین» است (ص ۲۸۵) و متن بخشی از آن سخنرانی نیز که در ذیل همان صفحه درج شده، عملأ توجیه کشتار زندانیان را میرساند. چند ماه بعد از آن، در ۱۶ بهمن، در گزارشی که از جلسه دیدار و مذاکره خصوصی خود با «رولان دوما» وزیر امور خارجه فرانسه میدهد، مینویسد: «در باره حقوق بشر صحبت شد. ماطلبکار شدیم و گفتیم غربیها و خود فرانسه از تروریسم حمایت میکنند … منافقین که افراد خودشان را در مرصاد از دست دادهاند، برای توجیه اشتباه خود، مسئله اعدامها را بزرگ کردهاند …» (ص ۵۰۳) و این تنها موردی، در این کتاب ۸۰۰ صفحهای است که صراحتأ به «مسئله اعدامها» در تابستان ۶۷ اشاره میشود.
اما خاطرات فرد دوم حکومت اسلامی، که این گونه در باره یکی از مهمترین رویدادهای سال ۱۳۶۷ ساکت و صامت است، به هیچ وجه در مورد زندانیان سیاسی و یا به تعبیر خودش «ضد انقلاب» کم حرف نیست. مثلأ وقتی که خمینی در ۱۹ بهمن ماه، حکم «عفو عمومی زندانیان گروهکی» (به استثنای ۹۰۰ نفر) را صادر میکند، رفسنجانی مرتبأ در این باره سخن پراکنی کرده و آوردن زندانیان «مشمول عفو» به مجلس برای «تظاهرات به نفع نظام»، را سازماندهی میکند (صفحات ۵۰۷، ۵۱۲، ۵۳۰ و ۷۰۵). به کرات از پخش نمایشهای تلویزیونی «اعترافات» زندانیان- که در پائیز و زمستان آن سال رواجی دوباره یافته بود- ابراز رضایت و در باره آنها اظهارنظر میکند و یا از کشف «شبکههای جاسوسی» به وسیله وزارت اطلاعات خبر میدهد.
چنان که از همین سلسله یادداشتهای روزانه، بروشنی معلوم میشود، امور و مسائل مربوط به وزارت اطلاعات یکی از مشغلههای همیشگی و مستمر رفسنجانی در آن دوره است. برپایه این خاطرات، طی این سال، در بیش از پنجاه مورد- یعنی به طور متوسط هفتهای یک بار- ری شهری (وزیر)، فلاحیان (معاون) و یا دیگر مقامات این وزارتخانه، به حضور رفسنجانی رسیده، گزارش داده و کسب تکلیف میکنند. در این دیدارها و گزارشها، از همه گونه موضوعات امنیتی و اطلاعاتی، از تمرکز و ساختار تشکیلاتی این وزاتخانه و یا رابطه آن با سپاه گرفته تا فعالیتهای برون مرزی، رسیدگی به «پروندهها»، «تعقیب ملیگراها»، برخورد به «ضد انقلاب» و یا «عوامل نارضائی مردم» و … مطرح میشود و البته رفسنجانی، طبق معمول از توضیح کافی در باره آن موضوعات در این یادداشتها امتناع کرده و به اشاراتی گذرا بسنده میکند. در پرتو ملاحظات و قرائن فوق، اگر هم رفسنجانی از بانیان و تصمیم گیرندگان اصلی قتل عام زندانیان سیاسی نبوده باشد، مسلمأ در جریان کامل ارتکاب این جنایت بزرگ و فراموش نشدنی در آن تابستان خونین قرار داشته است.
برکناری منتظری
عزل آیت اله منتظری از منصب قائم مقامی رهبری به وسیله خمینی در نخستین روزهای سال ۶۸ انجام گرفت ولی مقدمات آن طی سال پیش از آن چیده شده بود. اختلافات درباره چگونگی استمرار و یا ختم جنگ و تشدید بحرانهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی گریبانگیر رژیم، شکاف در ساختار حکومت استبدادی را عمیقتر ساخته بود که انشعاب در «جامعه روحانیت مبارز» و تشکیل «مجمع روحانیون مبارز» از نشانههای بارز آن بود. رفسنجانی با این انشعاب مخالف بود (ص ۶۰) ولی میکوشید که برای خود موقعیتی فراجناحی به وجود آورد. اکثریت مجلس سوم که در خرداد تشکیل گردید، از آن «مجمع روحانیون» و دارودسته حزب الهی بود و این هم چندان مطابق میل و مقاصد رفسنجانی نبود. پس از ماجرای بازداشت و بخش «اعترافات» سید مهدی هاشمی (برادر داماد منتظری) در ارتباط با قضیه سفر پنهانی «مک فارلن» به تهران، و اعدام وی در سال ۶۶، موقعیت قائم مقام رهبری تا اندازهای تضعیف گشته بود ولی رقابت بین «بیت» خمینی و «بیت» منتظری همچنان ادامه داشت. همه این مسائل و کشاکشها، در آن دوره طبعأ زیرسایه «مسئله جنگ» قرار داشت.
در پی اعتراض صریح و شجاعانه آیت اله منتظری در مرداد ۶۷ نسبت به «اعدام چند هزار نفر در ظرف چند روز»، که خشم شدید خمینی را برانگیخت، اختلافات در میان «بالائیها» بالا گرفت ولی هنوز کاملآ درونی و پوشیده بود. تنها بعد از افشاگریها و اعتراضات گسترده از جانب خانوادههای قربانیان و یا در خارج از کشور بود؛ که این موضوع به تدریج و از طریق انتقاداتی که علیه منتظری سازمان داده میشد، آشکار گردید. رفسنجانی از این گونه اظهارنظرهای قائم مقام رهبری اصلأ راضی نبوده و این را نیز هر چند به صورت ضمنی و دو پهلو، ابراز میدارد، اما وی با توجه به محبوبیت منتظری در ارگانهای حکومتی مانند مجلس، سپاه و بسیج و انجمنهای اسلامی، عاقبت اندیش و زرنگتر از آن بود که در آن مقطع و حتی پس از آن، به موضعگیری علنی علیه او بپردازد. به عنوان مثال، بعد از انتصاب رفسنجانی به جانشینی فرماندهی کل قوا، منتظری طبق معمول ضمن حمایت از تضمیم «امام» و تأکید بر «اهمیت جنگ»، از رفسنجانی میخواهد که «از ریاست مجلس شورای اسلامی کناره گیری کرده و تمام وقت خود را به فرماندهی کل قوا اختصاص دهد». اما «صدا و سیما» (که تحت ریاست برادر رفسنجانی است) با اشاره مستقیم وی، این قسمت از سخنان منتظری را سانسور میکند (ص ۱۵۸). باید افزود که البته ساسنورهای اعمال شده توسط رفسنجانی تنها منحصر به این مورد نیست. در همین کتاب در میان مجموعهای از احکام و نامههای خمینی و دیگران- که به صورت مصلحتی و دست چین شده- در انتهای آن آمده است بخشی از نامه خمینی در جواب استعفای موسوی نخست وزیر (ص ۳۰۰ و ۶۸۰) و قسمتهائی از نامه خامنهای در مورد استعفای نخست وزیر (ص ۷۲۹ و ۷۳۰) حذف گردیده و به علاوه نام و نشان افرادی نیز که یادآوری آنها امروز به نفع نویسنده نیست، به رغم مقام و موقعیت آنها در دوره، بعضا در یادداشتهای روزانه او سانسور شده است.
گزارشهای رفسنجانی از دیدارهای مکرر خود و سایر سران قوا با منتظری، چیز زیادی را روشن نمیکند. مثلأ در یادداشت روز ۳ شهریور (ص ۲۷۷) در باره ملاقات خود با وی چنین مینویسد: «ساعت دوازده و چهل دقیقه رسیدیم، منتظر بودند. ناهار چلوکباب دادند. تا ساعت دو مذاکره کردیم. ایشان باز از امام رنجیده است و میگویند در امور دخالت نمیکنند. بر سر مسئله سازمان نیروهای مسلح و سیاست اقتصادی بعد از جنگ و سیاست خارجی مذاکره کردیم، ولی کوتاه و غیر جدی بود». در جائی دیگر (ص ۳-۳۳۲) میآورد: «… ساعت شش ونیم وارد منزل آقای منتظری شدیم. آقایان خامنهای و نخست وزیر قبلأ رسیده بودند و احمد آقا و آقای موسوی اردبیلی بعدآ رسیدند. بعد از نماز به مذاکره نشستیم. بیشتر به استماع نظرات و انتقادات آقای منتظری گذشت. کسالت دارند. گاهی هم مذاکرات به تلخی میگرایید». در باره یکی از آخرین دیدارهای منتظری با خمینی، در دی ماه، نیز چنین روایت میکند:» سر شب احمد آقا آمد. در مورد ملاقات آیت اله منتظری با امام گفت. ایشان مطابق معمول از مشکلات و ضعفها انتقاداتی داشت و امام فقط در آخر صحبت گفتند این طور که شما میگوئید نیست، ولی در مجموع ایشان راضی از ملاقات برگشت» (۴۸۰)
در واقع، معلوم نیست که منتظری از آن ملاقات «راضی برگشته» یا نه، اما همین قدر معلوم است که ویاند کی بعد از آن در سخنرانی خود به مناسبت «دهه فحر» به انتقاد شدید از وضع موجود و از «چراغانیها» و «کارهای تشریفاتی و سرگرم کننده بیخاصیت» و برنامههای «صدا و سیما»، پرداخته و بر لزوم «آزادی بیان و انتقاد» تأکید کرد. این سخنرانی که به شکل سانسور شدهای در رسانهها حکومتی پخش شد، با واکنش تند «امام» و دستیارانش روبرو گشته و عزم آنها را برای کنارگذاشتن «فقیه عالیقدر» جزم کرد. خمینی در بیانیه مبسوط خود، در سوم اسفند که بعدا «منشور روحانیت» نامیده شد. (ص ۵۲۹ و ۵۹۷)، بدون ذکر نام منتظری، با اعلام اینکه «من در اینجا از مادران و پدران و خواهران و برادران و همسران و فرزندان شهدا و جانبازان به خاطر تحلیلهای غلط این روزها رسمأ معذرت میخواهم» و با اشاره به اینکه «انقلاب به هیچ گروهی بدهکاری ندارد و ما هنوز هم چوب اعتمادهای فراوان خود را به گروهها و لیبرالها میخوریم و … طلبکاری آنان از همه اصول، که چرا مرگ بر آمریکا گفتید! چرا جنگ کردید! چرا نسبت به منافقین و ضد انقلابیون حکم خدا را جاری میکنید؟ …» باز هم تأکید کرد که «من به آنهائی که دستشان به رادیو- تلویزیون و مطبوعات میرسد و چه بسا حرفهای دیگران را میزنند صریحآ اعلام میکنم: تا من هستم نخواهم گذاشت حکومت به دست لیبرالها بیفتد، تا من هستم …».
رفسنجانی نیز، در پاسخ به اظهارات منتظری، در سخنرانی خود در مجلس، بدون ذکر نام، از «نق زدنهای دلسرد کنندهای که از تریبونهای مختلف به گوش مردم میرسید» انتقاد کرد (ص ۵۱۲) و ظاهرأ از این حد فراتر نرفت. اما، همان طور که برخی یادداشتهای روزانه هم گواهی میدهند، اودر این زمینه نیز تلاش کرده که بدون رویاروئی علنی با قائم مقام رهبری، نیات خود را از زبان و به دست دیگران عملی نماید. مثلأ در یادداشت مربوط به ۲۶ بهمن (ص ۵۱۶)، چنین میخوانیم: «آقای مجید انصاری آمد. به اظهارات اخیر آیت اله منتظری، هم به عنوان نادرست بودن نسبت سانسور و استبداد و طرد نیروهای عادل و … و هم به عنوان ضرر به وحدت و ایمان جامعه و سوء استفاده دشمنان انتقاد داشت و در خصوص نوشتن نامه سرگشاده به ایشان مشورت کرد. گفتم نامه سرگشاده مصلحت نیست. نباید به شخصیت ایشان آسیب وارد شود. قبول کرد که نامه خصوصی بنویسد»
در یادداشت روز بعد (ص ۵۱۸) نیز از جمله آمده است: «آقای فلاحیان آمد. در باره صنایع شیمائی پارچین گزارش آورد و گفت نامه از در پاسخ آقای منتظری نوشته و میخواهد به روزنامه بدهد. گفتم به روزنامه ندهد، برای خودشان بفرستد. مدعی است اکثر نیروهای مخلص حزب الهی از اظهارات ایشان رنجیدهاند». چند روز پس از آن نوبت دیدار با وزیر اطلاعات است: «سرشب آقای ری شهری آمد. در باره پیام امام و آینده رهبری با تضعیف آقای منتظری با این پیام امام صحبت کرد و خبر داد که عدهای از روحانیون، نامههای تند اعتراض آمیزی به آقای منتظری نوشتهاند (۳۰- ۵۲۹)
با وجود پیام منتظری در ابراز «بیعت مجدد و اطاعت از امام» و پشتیبانی کامل وی از خمینی در مورد صدور فتوای قتل سلمان رشدی (که در اواخر سال ۶۷ به جنجال بزرگ بین المللی تبدیل شده و در ضمن نقشههای رفسنجانی و همفکران وی در مورد نزدیکی با غرب را هم، برای مدتی، نقش بر آب کرد)، طرح برکناری او همچنان پیگیری شد. روایت رفسنجانی از پایان این کار، در یادداشت روزانه ۲۹ اسفند ۱۳۶۷، از این قرار است: «به دفتر آیت الله خامنهای رفتم. با آقایان خامنهای و احمد آقا و موسوی اردبیلی جلسه داشتیم. امام پیغام داده بودند که در باره اصلاح قانون اساسی و عزل آقای منتظری مشورت شود. ایشان خبر داده بودند که بنا دارند آقای منتظری را از قائم مقامی برکنار کنند و راههای احتمال کار را گفته بودند:
۱-احضار خبرگان و اعلام سلب صلاحیت ایشان به خبرگان به منظور اقدام خبرگان.
۲-اعلان مستقیم سلب صلاحیت از سوی خودشان و چند راه دیگر.
دلیل عمده امام بر عدم صلاحیت، نامهها و اظهارات اخیر آقای منتظری است.
پس از مذاکره، نظر آن شد که برای این چنین اقدامی، باید قبلأ قانون اساسی به گونهای اصلاح شود که مشکل رهبری و مدیریت ولایت فقیه پیش نیاید.. توصیه شد که قبلأ نامه مستدل و قاطعی برای اتمام حجت و اصلاح احتمالی ایشان از سوی امام نوشته شود و در نامه، راه برای ادامه خدمت ایشان با کنترل و هدایت و مشورت باز باشد» (ص ۸-۵۵۷). به تأکید رفسنجانی در مقدمه این کتاب (ص ۳۴)، ظاهرا قرار بوده «ابتدا قانون اساسی اصلاح گردد و سپس اقدام به عزل بر اساس قانون اساسی جدید بشود». اما چنین به نظر میرسد که گویا شتاب خمینی و نزدیکانش در این باره زیاد، و یا امید به زنده ماندنش کم بوده، زیرا که عملأ کار به اجلاس خبرگان و یا قانون اساسی جدید هم نرسید و چند روز بعد از آن، به حکم مستقیم خود رهبر، قائم مقام رهبری عزل گردید.
در آن سال، که فکر و ذکر عمده رفسنجانی معطوف به دوره بعد از خمینی و موقعیت خودش در آن است، گذشته از پایان جنگ و برکناری منتظری، مسائل مهم دیگری نیز ذهن و اوقات او را به خود گرفته است: یکی از آنها «بازنگری» در قانون اساسی جمهوری اسلامی است. و این بازنگری، نه صرفأ در ارتباط با رهبری و تغییر شرایط آن، بلکه در خصوص حذف منصب نخست وزیری و افزایش اختیارات رئیس جمهوری هم است. تقریبأ یک ماه پس از برقراری آتش بس، وی سرگرم دوختن قبای «رئیس جمهوری مقتدر» بر قامت خویش است، منتها همین کار را هم ظاهرأ میخواهد از قول و یا طبق خواست دیگران به انجام رساند. بطور مثال، در بازداشت روزانه ۱۶ مهر (ص ۳۴۰) مینویسد: آقای ناطق نوری آمد. درباره مواضع خط خودشان در مجلس و مسائل جاری مشورت کرد. او اصرار بر پذیرش ریاست جمهوری از سوی من نمود …».
در جائی دیگر (ص ۳۸۵) در این باره میگوید: «به دفتر آیت الله خامنهای رفتم. قبل از تشکیل جلسه شورای بازسازی، درباره ریاست جمهوری آینده مذاکره کردیم. آقای خامنهای راه را منحصر به نامزدشدن من میدانند. قرار شد قبلأ با امام صحبت شود». پیداست که گفتگو، تبانی یا مجادله بر سر تقسیم میراث خمینی و تصاحب مناصب عمده، از مدتها پیش از «رحلت امام» آغاز شده است.
مسئله دیگر مورد نظر رفسنجانی، برای گرفتن «جواز» آن از شخص خمینی پیش از درگذشت وی، موضوع توسل به استقراض و سرمایه گذاری خارجی، در «دوران بازسازی» بود که در آن زمان (و حتی بعد از آن) مورد کشمکش شدید در بین دستجات حکومتی و با مخالفت آیت اله منتظری، نخست وزیر و عدهای از وزرا و تعداد زیادی از نمایندگان مجلس مواجه بود (ص ۲۸۹، ۳۱۵، ۳۵۶، ۴۱۳، ۴۱۷، ۴۲۷). در نهایت نیز او توانست به نوعی تأیید «امام» در باره این مسئله بحث انگیز را به دست آورد. اما موضوعی که وی درگرفتن «جواز» آن از خمینی ناکام مانده، طبق اظهارات اخیر خود رفسنجانی، مسئله برقراری مجدد رابطه با امریکا بوده است. او در مصاحبهای با «فصلنامه مطالعات بین المللی» (فرورین ۱۳۹۱) در این باره گفته است: «من در سالهای آخر حیات امام نامهای را خدمتشان نوشتم، تایپ هم نکردم. برای اینکه نمیخواستم کسی بخواند و خودم به امام دادم. در آن نامه هفت موضوع را با امام مطرح کردم و نوشتم که شما بهتر است در زمان حیاتتان اینها را حل کنید، درغیر این صورت ممکن است اینها به صورت معضلی سد راه آینده کشور شود. گردنه هائی که اگر شما ما را عبور ندهید، بعد از شما عبور کردن مشکل خواهد بود … یکی از این مسائل رابطه با آمریکا بود …». اما او پاسخ خمینی را به این نامه و یا به این مسئله، آشکار نساخته است. به نظر میرسد که یا خمینی به این درخواست جواب منفی داده و یا عمرش برای پاسخ گفتن به آن وفا نکرده است. در هر حال، این مسئله همچنان گریبانگیر میراث خواران خمینی است.
خانواده هاشمی رفسنجانی، از همسر و فرزندان گرفته تا برادران و پسرعموها (از جمله شیخ محمد هاشمیان، امام جمعه و همه کاره رفسنجان و شیخ حسین هاشمیان، نایب رئیس مجلس سوم) و دیگر اقوام، جایگاه خاص خود را در این خاطرات دارند، و قابل توجه است که بسیاری از اشارات به این نزدیکان و خویشاوندان در یادداشتهای روزانه، با نگاهی به حال و هوا و وضعیت کنونی این افراد و غالبأ در راستای خاندان پروری تنظیم گردیده است. مثلأ اینکه فرزندان، مهدی و یاسر، «پای ثابت جبهه و در خطوط مقدم بودند» (ص ۱۶، ۵۴، ۵۶، ۵۸ و …) و محسن، پسر ارشد، دائما در حال فعالیت و بررسی طرحهای «ساخت موشک» در «گروه موشکی» و بعدأ در «صنایع سپاه» وابسته به وزارت سپاه پاسداران است (ص ۱۶، ۴۶، ۸۰، ۱۳۴، ۱۷۳ و …) و گزارشی نیز در جهت تأئید این مطلب در بخش ضمایم کتاب (ص ۵۶۰) درج شده است، و البته همه آنها نیز نماز و دیگر آداب مذهبی را بموقع و بدرستی انجام میدهند (ص ۵۴، ۸۷، ۱۱۳، ۳۰۶ و…). جابه جا، اشاره هائی هم به اموال و املاک خاندان ملاحظه میشود و در بخش ضمائم هم مقالهای به قلم محسن هاشمی با عنوان «شایعه تولید تجارت پسته، توهم یا واقعیت؟» در رد «شایعات» مربوط ثروتهای این خاندان، گنجانده شده است. خانواده رفسنجانی در آن زمان در یکی از خانههای مصادره شده شمال تهران زندگی میکند و در جائی هم (ص ۵۱۳) وی به این موضوع چنین اشاره میکند: «چکی برای بنیاد مستضعفان بابت اجاره چند ساله منزل جماران کنار بیت امام فرستادم. مبلغی هم خرج تعمیر منزل و ساخت محل پاسداران کردهام».
کتاب «کارنامه و خاطرات هاشمی رفسنجانی – سال ۱۳۶۷»، آخرین جلد از خاطرات اوست که به صورت سالانه منتشر میشود. این کتاب که به اهتمام علیرضا هاشمی، یکی از نوههای رفسنجانی، در سال ۱۳۹۰ انتشار یافته، آن طوری که در ابتدای آن قید شده، در همان سال به «چاپ چهارم» رسیده است. ناشر این رشته خاطرات هم «دفتر نشر معارف انقلاب» است که مدیریت آن نیز در دست خود محسن هاشمی است. این «دفتر»، علاوه بر کتاب خاطرات سالانه رفسنجانی، کتابهای دیگری را هم با عنوان «سخنرانیهای هاشمی رفسنجانی»، «نطقهای پیش از دستور هاشمی رفسنجانی» در مجلس، و «مصاحبههای هاشمی رفسنجانی»، به صورت سال به سال، تهیه و منتشر میکند. خلاصه اینکه، کسب و کار پر رونقی هم برای اعضای خاندان، در زمینه تنظیم و چاپ و پخش نوشتهها و حرف های سرخاندان، ایجاد شده است!