باورم نمي شود . چگونه مي توان باور کرد که آن لبخند ، سر بر خاک سرد نهاده باشد؟ هنوز آن قلب بزرگ و فراخ – که جز براي حقيقت و آزادي نمي تپيد – جاي تپيدن داشت. هنوز آن لبخند مهربان – که تمام پهناي صورتش را پر مي کرد – مي توانست بسياري را به آينده اميدوار کند
نخستين بار که ديدمش بر سر قراري بود. مي بايست از او مي پرسيدم که آقا ساعت چنده ؟ و او هم مي گفت ساعتم فروشي نيست. به همين سادگي. اما من تا گفتم ساعت چنده ، آن لبخند نازنين بر چهره اش ظاهر شد و گفت : چيه هاشم جان با ساعتم کار داري يا با خودم؟ همين شوخ طبعي و آرامش او بود که به روحش توان مي داد تا در زير بار سنگين دردها و رنج هايي که به جان مي خريد ، نشکند. فرهاد انسان دوست بزرگي بود. هر جا که ستمگري حقوق انسان را زير پا مي گذاشت و يا به آزادي و کرامت انسان توهين مي کرد ، او استوار در برابر ستمگر ايستاده بود. فرهاد از دوران نوجواني تا روزي که جان به مرگ تسليم نمود ، در مبارزه مداوم با جهل ، فقر ، ستم و ديکتاتوري بود. او بهترين دوران زندگيش را در زندان و تبعيد به سر آورد و هيچ گاه آرامشي نيافت تا طعم شيرين يک زندگي ساده را بچشد. ده ها تن از پناهندگان سياسي با کمک او توانستند در کشور آلمان مستقر شوند و به حقوق پناهندگي خود دست يابند. او هيچ گاه از کمک به ديگران دريغ نمي ورزيد. چند سال پيش يکي از دوستانم (که عضو جريان سياسي اي بود که فرهاد با آنها مخالف بود) به آلمان رفته بود و در آنجا با مشکلات فراواني روبرو شده بود. به من زنگ زد و درخواست کمک نمود. من به فرهاد زنگ زدم و مي دانستم که فرهاد هر کاري از دستش بربيايد کوتاهي نمي کند. فرهاد اين دوست را به خانه ي خويش برده بود و بعد هم کار پناهندگيش را راست و ريس کرده بود. از همه مهم تر به او نگفته بود که کيست. من زنگ زدم و خواستم سپاسگذاري کنم. گفت که وظيفه ام را در برابر يک تبعيدي سياسي انجام داده ام و بس و سپاس گذاري هم لازم نيست. ديشب که خبر را به آن دوست مي دادم ، شوکه شد و پشت تلفن زار و زار گريه مي کرد. همين دوست از مهرباني هاي فرهاد روايت هايي برايم گفت که خود فرهاد هرگز از آنها برايم نگفته بود
به راستي که او انسان بزرگي بود و بار غم جهان را به دوش مي کشيد. باور کنيد اينها ستايش نيست و عين حقيقت است. من همواره به او گفته بودم که وجود انسان هايي مثل او به زندگي معناي زيباتري مي دهد. فرهاد هنوز در آغاز راه زندگي بود . تيشه ي تبعيد و رنج و درد مردم ايران و اين جهان خراب آلود فرق او را شکافت و بر خاکش افکند. مردي که شير آهنکوه بود