يادش بخير،
آن روزهاي پرتلاطم و پرشور انقلاب،
آن لحطه ها که خلق،
زتحير دوره هاي اسارت را،
از دست و پاي خويش،
به دندان گسسته بود!
ياران بي شمار ما
با شور و شوق،
با فکر سربلندي ايران،
در کوشش و تلاش بودند،
و تو
در اولين ديدار،
با چهره اي به تمامي لبخند،
و دستي به ابهت دوستي،
من را پذيرا شدي،
آنجا،
در آن کتابخانه کوچک،
که قلب شهر در آن مي تپيد!
***
از آنچه گفته و شنيديم،
از آنچه با هم،
در تدارک فرداي بهتر مردم کرديم،
ديري گذشته است!
اما تو
در خاطرم هميشه،
سمبل اميد بودي و پيکار
و مظهر تلاش و پايمردي بسيار،
فرشيد جان،
با رفتن ات،
ياران همه به سوگ نشسته اند،
امروز ما
غمين و خسته،
همراه فريده و غزال و سياوش روانه ايم،
تا فردا
با ياد عشق بي کرانه ات
آمال و ايده هاي تو را،
در ميهن،
با دست هاي مردم
و ياران بي شمارت
به بار بنشيانيم،
و لبخند پرشکوهت را
بر لبهاي خلق جاودانه کنيم!!
بابک
۱۱ نوامبر ۲۰۰۴