محسن یلفانی: «عرصه» نوشته نگار جوادی، دنیائی دیگر در همین همسایگی
برگرفته از سايت رسانه ادبی «بانگ»
رمان دوّم نگار جوادی تقریباً همۀ انتظار و توقعی را که رمان اوّل ایشان به بار آورده بود، پشت سر میگذارد و ما را در تجربۀ غیرمنتظره، تکاندهنده و آموزندهای در رُماننویسی شریک میکند که یکسره با تجربۀ **Désorientale متفاوت است. تفاوت اصلی را میتوان در این دانست که رُمان اوّل، به اصطلاح، برای دل نویسنده نوشته شده بود با این یقین بدیهی که میتوانست بی هیچ مانع و رادعی با خواننده نیز همدل شود: در میان گذاشتن تجربۀ سخت و ناخواستۀ تبعید که به یمن تلاش و کوششی خستگیناپذیر به پایانی نجاتبخش و سرشار از حس پیروزی و امید ختم میشد. حال آنکه در رمان دوم، نویسنده یکسره خود را وقف ارائۀ گزارش آگاهانه و موثقی از رویدادها و آدمها و گریزناپذیری وضعیت عمومی میکند و تنها آنجا به خود اجازۀ حضور یا دخالت میدهد که تیرگی عرصه را جز با پرتوی از روشنضمیری و آگاهی حاصل از تجربه نمیتوان تحمّل کرد – تجربهای که شرح مو-به-مو و موشکافانهاش اعتماد ما را به همراه دارد.
رمان اوّل اگر چه با بیباکی و شهامتِ پذیرفتن و زیستن شیوههائی از زندگی آغاز میشد که تا همین چندی پیش از تصوّر معمول و رایج فراتر میرفتند و همین میتوانست خواننده را با انتخاب نامنتظری روبرو کند و خواه-ناخواه بر اشتیاق او سایه بیاندازد، به سرعت به گذشته، به خاطرات و به توشهای که تبعیدی با خود آورده بود، میپرداخت – و بلافاصله باید افزود به توشهای که به یمن خلاقیت و تخیّل آزاد و بیپروای نویسنده، امر عادی و معمولی و تکراری و بیرمق و بیاهمیت را وامیگذاشت تا دنیائی فراتر با آدمهائی با ابعاد و اوهام و بلندپروازیهائی افسانهآمیز بپردازد. حاصل کار سهم بالائی از «اگزوتیسم» بود که هم خوانندۀ خارجی را خوش میآید و هم خوانندۀ ایرانی را و آنچه برای این یک بر دلپذیری رُمان میافزود، دلیری و پیروزی در آزمون نابهنگام و ناخواستۀ تبعید نیز بود که جراًت خطرکردن نویسنده بر جذابیت آن میافزود.
نگارجوادی این بار شهر پاریس را به عنوان عرصۀ رویدادها و درگیریهای کم-و-بیش روزمرۀ شخصیتهای خود انتخاب کرده است. امّا نه آن پاریسی که معمولاً میشناسیم یا گمان میکنیم که میشناسیم: یکی از چند کانون بزرگ و مهم تمدن و فرهنگ جهان، عروس شهرهای دنیا، تراکم زیبائی و هنر، شهر دیدنیهای روزانه و بهرهمندیهای شبانه… نویسنده این خصلتها و امتیازهای پاریس را نیک میشناسد و در برخی قسمتهای داستان از آنها نیز یاد میکند. ولی این همه را واگذاشته و چند محلۀ چسبیده به هم از بخشهای شمال شرقی پاریس را به عنوان عرصۀ رو-در-روئیها و درگیریهای قهرمانان رُمان خود انتخاب کرده است. زندگیای که در این چند محله میگذرد و شرح پر التهاب و پر تشنج آن از همان اولین صفحهها، اگر نگوئیم از اولین سطرهای رُمان آغاز میشود و خواننده را درگیر میکند، بیش از آن که گوشهای از «زندگی پاریسی» باشد، تلاش و تقلائی بیوقفه و بیسرانجام است که گاه سر به تنازع بقائی بیرحمانه میزند و همین مناسبت و معنای هولناک است که نام رُمان را توضیح میدهد: عرصه (=Arène). این واژه در زبان فرانسه بسی بیش از معادل فارسی آن صحنۀ درگیری و زد-و-خورد و جنگ را تداعی میکند؛ نظیر زمین شنریزی شدهای که در آن گلادیاتورها به جنگ و کشتن یکدیگر واداشته میشدند یا میدان گاوبازی که در آن گاو –و گاهی هم گاوباز—کشته میشود.
چند اشاره کوتاه و گذرا در همان صفحههای اوّل رُمان برخی خصوصیات تعیینکنندۀ این محله یا «عرصه» را با ما در میان میگذارد: هفتاد در صد آپارتمانها حاصل برنامههای شهرکسازی دولتی برای خانوادههای کمبضاعت است؛ ۴۳ در صد خانوادهها توانائی پرداخت مالیات ندارند؛ ۲۵ در صد آنها زیر خط فقر زندگی میکنند؛ ساکنان محلهها را ترکیبی تصادفی و ناهمگون از سفیدپوستها، سیاهپوستها، یهودیها، عربها، چینیها، هندیها، سیریلانکائیها و برخی اهالی جزایر کارائیب تشکیل میدهند. بر این همه جمعی از پناهندگان تازه از راه رسیده افزوده شده که در هیاهو و سرما و ناامنی زیر پل هوائی مترو اردو زدهاند. از نگهداری و مراقبت آپارتمانها خبری نیست، بوی ادرار در راهپلهها، سوسکهائی که به گوشه و کنار چسبیدهاند، آسانسورهائی که ماههاست کار نمیکنند، مستهای وارفته کنار پیادهرو، سرنگهای دورانداخته شده، ترس، تنهائی و تکاپوی شبانه-روزی پدر و مادرها –بیشتر مادرها تا پدرها — و گرفتار شدن خواه-ناخواه و عملاً چارهناپذیر نوجوانان در باندهای فروش مواد مخدر… و قتل یکی از همین نوجوانان – با نام پرمعنای «گابریل راحال»– در محل بشکههای زبالۀ یکی از ساختمانها، کلید آغاز ماراتونی است از التهاب و هراس و قتل و حریق که ترکشهای آن از محله فراتر میرود و بخشهای دیگری از شهر پاریس را هم در شعلههای خود میسوزاند.
امّا در انبوه پرشمار و رنگارنگ قهرمانانی که نگار جوادی در این عرصه گرد آورده و هر کدام را، هر چند به سرعت و اختصار، امّا با وضوح و دقتی خیرهکننده ترسیم کرده، آن که اولین جرقۀ انفجار محله را میزند – یا گمان میکند که زده است و همین «گمان» طاقتفرساست که همچون رشتۀ گداختهای وجدان او را در سراسر رُمان در مینوردد — جوانی است که اتفاقاً به یمن عمری زحمت و مراقبت مادر فداکار و زحمتکش و فرهیختهاش از فلاکت محلّه جان به در برده و اینک در میان «موفقها و شایستههای» جامعه از زندگی امن و شغل و موقعیت «آبرومندی» برخوردار است: بنژامن گروسمن زندگی حرفهایاش را با کار در تلویزیون شروع کرده و با سرعتی باورنکردنی مسئولیت ادارۀ بخش فرانسوی شرکت بینالمللی بیکارنت (=BeCurrent) را به دست آورده که کارش تهیۀ سریالهای تلویزیونی است و رقیب بزرگ نتفلیکس شمرده میشود. (نگار جوادی کار و حاصل کار این بنگاههای سریالسازی را نیز هوشمندانه توضیح میدهد و نشان میدهد که آنها چگونه با بهرهبرداری از فرسودگی و خستگی تماشاگران محصولات سخت سطحی خود را که ماهرانه ساخته شدهاند، به میلیونها تماشاگر تلویزیون قالب میکنند. برای نمونه عنوان یکی از سریالهای ساخت شرکتی که بنژامن در آن کار Another Us است. تماشاگری که تنها اندکی فرصت تاًمل بر این عنوان داشته باشد، به آسانی به مهمل بودن آن پی میبرد. ولی همین سریال میلیونها تماشاگر را مجذوب و «مشترک» میکند.)
بنژامن، که موقعیت اجتماعی و خانوادگیاش او را خواه-ناخواه از گذشتهاش و حتّی از مادرش دور کرده، بعد از چند هفته تاًخیر و تردید برای دیداری با این یک به محله میآید و در یک اتفاق نامنتظر تلفن همراهش را گم میکند. در اضطراب از دست دادن این وسیلۀ «حیاتی» کار و زندگی، به یکی از نوجوانهای محله مشکوک میشود. در پی یک تعقیب و گریز کوتاه و یک درگیری سریع که در آن نوجوان به زمین میافتد و به هنگام افتادن سرش به نردۀ آهنی باغچهای برخورد میکند، بنژامن نوجوان را به حال خود میگذارد و با اتومبیل به سوی آپارتمانش در یکی از محلههای امن و مرفه شهر به راه میافتد. در حالی که نمیداند با همسر جوان و باهوش و حاملهاش چگونه روبرو شود، با انبوه اطلاعات و نشانیهائی که با تلفنش از دست رفتهاند چه کند، و بخصوص فردا که در دفتر کارش در ثروتمندترین محلۀ پاریس، حاضر میشود چه رفتاری با همکارانش در پیش بگیرد.
صبح روز بعد جسد نوجوان را بر روی پلی بر کانال سنمارتن در همان محلۀ شرق پاریس مییابند. امّا نگار جوادی – نه با تقلید از داستانها یا سریالهائی که تنها شگردشان ایجاد تعلیق و انتظار است، که با رعایت نبض تند و پیشبینی ناپذیر حوادث در چنین محلهای — به خواننده فرصت نمیدهد تا بر این حادثۀ نامنتظر تاًمّل کند. سه پلیس که یکی از آنها زن جوانی است به جسد نزدیک میشوند. پلیس زن چند بار بر سر نوجوان فریاد میزند و چون جوابی نمیشنود، لگدی حوالهاش میکند. دختر جوانی در میان جمعیت حاضر با تلفنش از این صحنه فیلم میگیرد. فیلم بلافاصله در شبکههای اجتماعی پخش میشود… کلید درگیریهائی که سراسر محله را در آشوبی از زد-و-خورد با پلیس و قتل و زخمی شدن و دستگیری و حریق پیش میرود، زده شده است. بنژامن گروسمن که در پی گذراندن یک شب طاقتفرسا از اضطراب و بیخوابی و مطالعۀ سناریوهای پیشنهادی آمادۀ خروج از منزل است، از طریق یک کانال تلویزیونیِ پخش بیست و چهار ساعتۀ اخبار از این همه با خبر میشود و بلافاصله در مییابد که دیگر هیچ وقت، هیچ وقت از این پرسش جانکاه رهائی نخواهد یافت که چرا شهامت آن را نداشته است که بکوشد تا نقش و مسئولیت احتمالی یا واقعی خود در این قتل دریابد یا حتّی آن را با دیگری، با مادر یا با همسرش، در میان بگذارد.
امّا عرصه چنان فشرده و انباشته از رویدادها و برخوردهای غیرمنتظره و در عین حال ناگزیر و محتوم است و چنان انبوهی از آدمها در آن گرفتار تقلا و دست-و-پا زدناند که ارائۀ حتّی چکیدهای از آن غیرممکن و بیهوده است و میتواند به نوعی تخطی به تمامیت و یکپارچگی آن تعبیر شود. شمار شخصیتها و گوناگونی آنها، چه آنها که دهها صفحه صرفشان شده و چه آنها که با خطوطی سریع امّا با معنی و جاندار توصیف و رها شدهاند، همگی نقشی صرفنظرناکردنی در سیر و پایان رُمان به عهده دارند. (برای نمونه، همان پلیس زنی که – در واقع به منظور سرعت بخشیدن به کار و از سر وظیفهشناسی– به جسد لگد میزند، سرگذشتی سخت تراژیک دارد.) برداشتن هر یک از این شخصیتها، مثل کندن قطعهای از یک اثر منبتکاری است که به کمال و تمامیت اثر لطمهای جبرانناپذیر میزند. و آنچه توانائی و مهارت آفریدن چنین اثری را فراهم آورده تسلط و چیرگی نویسنده بر زبان شخصیتها و محیط زندگی آنهاست. در ضمن به وضوح میتوان دید که آشنائی و تسلط نویسنده بر زبان سینما، که خواه-ناخواه جزئی گریزناپذیر و در عین حال فوقالعاده کارآ و نیرومند در بیان احوال روزگار ماست، چه سهم بزرگی در خلق این رمان داشته است.
با این همه عرصه، در ردیف رُمانهائی است که به پایان رساندن آن گوئی ما را به حضور یکدیگر و با همدلی با همدیگر بیشتر آگاه و نیازمند میکند: آنجا که بنژامن گروسمن، پس از گذشتن از آزمونی که هست و نیستش را به پرسش گرفته، دور از مادر و جدا از همسرش، که همان بلوای عرصه باعث سقط جنینش شده، بی هیچ دلبستگی به شغلش که همچنان حفظ کرده، در آپارتمان دنگالش در دوبلین تنها آرزوئی که در دل میپروراند پیوند دوباره با همسرش و دیدار با مادرش است.
جز این، عرصه را میتوان یک رمان سیاسی-اجتماعی دانست. در آن اشارهها و گریزهای آشکار و پنهان حاکی از نقد و اعتراض نسبت به آنچه در این عرصه از زندگی پاریسی میگذرد به هیچ روی کم نیست. اما این آگاهی و این اعتراض همچنانکه از تجربۀ نزدیک و ملموس برمیخیزد، با چنان حضور ذهن و درک و دریافتی از وضعیت عمومی بشری آمیخته است که آن را از موضعگیریهای آسان و دمِدست بینیاز میکند.
از میان شخصیتهای پرشمار و گوناگون و رنگارنگ رمان یکی هم خانم دکتری کامبوجی است به نام تانیا اونگ که در ادارۀ پزشکی قانونی پاریس کار میکند و جسد جوانکی را هم که بر روی پلی بر کانال سن مارتن یافتهاند همان روز معاینه کرده است. در پایان روز کار، پالتو پشمیاش را برمیدارد، از مؤسسه بیرون میزند تا به مدرسۀ دخترش برود. مؤسسۀ پزشکی قانونی پاریس در واقع زیر پل اوسترلیتز است که متروئی هم بر آن میگذرد. تانیا اونگ در این میانۀ پایان روز و آغاز شب لحظهای به خود فرصت میدهد تا بر فراز پل به آنچه در برابرش میبیند، به پاریس، بیاندیشد: پانورامائی رنگارنگ، «حاصل یک کار دستۀجمعی غولآسا، دهها و دهها نسل از سازندگان، اشغالگران، بومیان، معماران، درماندگان، پادشاهان، امپراتوران، کارمندان، کارگران، دانشجویان، پیشهوران، تبعیدیها، روشنفکران، صنعتگران، مهاجران و… که در تصوّر و طراحی و اصلاح و تکمیل آن دست داشتهاند… فرآیندی پایان ناپذیر و در دگرگونی دائمی در درازای بیش از دو هزار سال، با قصرها، گنبدها، خیابانها، کوچه-پسکوچههای سنگفرش شده… و آثار زخم جنگها، قیامهای تودهای، انقلابها و سرکوبها…» تانیا اونگ بخصوص آنگاه گوئی به همدلی با ما میپردازد که گذشتۀ دور-دست، سرزمین خانوادگی، کامبوج و رودخانۀ مکونگ را به یاد میآورد که زندگی میلیونها نفر بدان وابسته است و تنوع زیستی آبیاش در جهان بیهمتاست، امّا با تهدید سدّسازی چینیها روبروست. و گوئی با دریافت آنچه هم اکنون ذهن و ضمیر ما را میکاود، از خود میپرسد که چگونه «این میلیونها انسان در کدام شهر، در کدام کشور از آب شدن یخچالها، از نابودی بیوقفۀ جنگلها، از مرگ هولناک پرندهها، از قربانی شدن ماهیها با زبالههای پلاستیکی، از توفانها، خشکسالیها و این نمایش مرگبار دنیای در حال نزع نجات خواهند یافت؟»
________________________________________________
*Arène/ Négar Djavadi/Edition Liana Levi/ 2020/Paris*
** عنوان کتاب اوّل ایشان را اغلب «از شرقبریده» ترجمه کردهاند. حال آنکه کسانی که کتاب را خواندهاند خوب میدانند که قهرمان آن هر چند فرانسه و فرهنگ و تمدن آن را به کمال دریافته و پذیرفته، به هیچ روی از شرق نبریده و همچنان به یادها و خاطرات و توشهای که از شرق با خود آورده دلبسته است. تا آنجا که من میفهمم واژۀ Désorientale ساخته یا به قول اهل فن coinage خود خانم جوادی است و دور از تصوّر نخواهد بود که این ساخته را واکنشی کنایهآمیز در برابر جنبهای از سیاستی بدانیم که بر جذب شدن کامل خارجیان در فرهنگ و آداب و رسوم فرانسوی اصرار میورزد—نوعی تداوم سیاست فرانسه در دورران استعمار(=assimilation).